این مثالی که زدید خیلی خوب بود اما از این دست آدما خیلی زیادن..حتی با وجود اینکه با بچه هاشون تو یه شهر هستن ولی بازم تنها هستن و شاید سالی یه بار بچه هاشونو میبینن...به نظرمن هر چقدر آدم پیرتر میشه بیشتر احساس تنهایی میکنه...مثلا من خودم هر وقت میرم دیدن پدربزرگ و مادربزرگم کلی خوشحال میشن نه برای اینکه به من نیاز دارن بلکه به خاطر اینکه دوست دارن دور و برشون شلوغ باشه و از تنهایی در بیان...یه چیز دیگه اینکه ما آدما از مرگ یا از فاصله و دوری خوشمون نمیاد و شاید یکی از دلایلش همین تنهایی باشه چون وقتی عزیزی ازمون دور میشه جای خالیش قابل تحمل نیست...اما با همه ی این حرفا من فکر میکنم اگه آدما محبتشون نسبت به هم واقعی باشه و غرور و خودخواهیشونو بزارن کنار نه اون خانوم که مثالشو زدین تنها میمونه و نه هیچ کس دیگه...البته بماند که بعضیا تو تنها موندنشون خودشون مقصرن ولی درباره ی والدین به نظرم هر جوری هم که باشن بچه ها حق ندارن تنهاشون بزارن و تا جای ممکن باید بهشون سربزنن یا حداقلش باهاشون در تماس باشن...ولی خوب اینم نباید فراموش کرد که تنهایی یه بخشی از زندگیه و همیشه نمیشه ازش فرار کرد...







پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)