پاسخ : تبادلات شعری من و فاطیما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Sa.n
سلام ای ارغوان جان
تو را بس است جنگ با این فاطیما
چرا دست بر نمی داری ا ز سر ما
به خدا دعوا نیست شایسته ی ما
کنید صلح بگیرید دست پیش
شوید آسوده بی هیچ ایش وفیش
گهی یاد کنید ازتاریخ
هی ایراد نگیریداز پیچ ومیخ
ز دل تاریخ بودند هخامنشیان
به این حد ایراد نگرفتند هی از این و آن
کنید سر مشق زندگی آنان
نباشد هیچ رنجی زدل ارغوان
کنید صلح نباشید خسته از زندگی
گرچنین پیش روید بازندخ اید
ازطرف ساغر(sa.n)
ساغر من جنگ اصلا می نبود!
روزهای دوستی خوش می نمود.
من و فاطیما جون جنگی نداریم
فقط از بهر خنده شعر آریم!
در این جا بحث طنز است ای عزیزم
که چون قند است چایی بریزم؟
پاسخ : تبادلات شعری من و فاطیما
ارغوان جان
دانم که شما جنگ ندارید
اصلا مشکلی هم با هم ندارید
من گفتم که جور دراید این قافیه
انقدر فضولی واسه من کافیه
[khanderiz]
پاسخ : تبادلات شعری من و فاطیما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ارغنون
بدیدم من که سیلی شد،به شعرت آب می بندی؟
و خامُش میشود اکنون همان آتش که افکندی
ببینم من در این جَم جام که قبض آب می آید
بدین مصرف که میکردی نبینم من دگر خندی
چو این یارانه دولت برای شعر کافی نیست
بشو همسو همین اکنون به اهداف هدمندی
ستون شعر چیزی نیست که شاعر را نگه دارد
ز من بشنو تو اینها را که دادم من تو را پندی
نباشم ارغوان اما کفی بسته است صابونم
که این کفها ز صاد آید به توفیق خداوندی!
نباشد باک من از این که شیرینی دهم روزی
نبینم رادمردی را بگو از این تو خرسندی؟
در این فرهنگ ایرانی که زن دلبند می باشد
تواز حافظ چه میگویی،که داند قدر دلبندی
چو حافظ مرد می باشد و شیرینی نمیگیرد
دهد از عشوه ی دلدار بخارایی سمرقندی
اگر دیدی که سیل امد بدان از شعر تو این شهر دریا شد
چنان بود ابکی که بهرمان صیدی ز ماهی هم مهیا شد
جواب قبض اب و برق و گازو قبض دیگر را خودت ده ! ما چرا؟
همان شاعر که دریاها ز شعرش می خروشد سر به صحرا شد
ستون شعر ما بحر و عروض و ردف و حرفی چون روی باشد
ستونی که غزلهامان به لطفش قرص و محکم چون ثریا شد
ز این کفها که میگویی هزاری دیده ام اما نفهمیدم چرا
بین تو و یک ارغوان اینگونه این کفها هویدا شد
اگر باکی نداری تو چرا بر ما نمیدادی یکی از جعبه شیرینی؟
بدان تا ماورای کل هستی هم جوابت شعر ، تنها شد
منم آن راد مردی که جوان مردان به کارم غبطه میخوردند
میان شام و شیرینی تمام شهر ، پایینش چو بالا شد
در این فرهنگ انسانی همه اعضای یک پیکر و یک جانیم
بیا و شیرنی ات را ده که شاید نوبت من هم به فردا شد
اگر حافظ سمرقند و بخارا می دهد جیبش پر از پول است
ز جانش میدهد انکس که جیبی پر شپش دارد، این رسم دنیا شد[golrooz]
پاسخ : تبادلات شعری من و فاطیما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
hadi elec
اگر دیدی که سیل امد بدان از شعر تو این شهر دریا شد
چنان بود ابکی که بهرمان صیدی ز ماهی هم مهیا شد
جواب قبض اب و برق و گازو قبض دیگر را خودت ده ! ما چرا؟
همان شاعر که دریاها ز شعرش می خروشد سر به صحرا شد
ستون شعر ما بحر و عروض و ردف و حرفی چون روی باشد
ستونی که غزلهامان به لطفش قرص و محکم چون ثریا شد
ز این کفها که میگویی هزاری دیده ام اما نفهمیدم چرا
بین تو و یک ارغوان اینگونه این کفها هویدا شد
اگر باکی نداری تو چرا بر ما نمیدادی یکی از جعبه شیرینی؟
بدان تا ماورای کل هستی هم جوابت شعر ، تنها شد
منم آن راد مردی که جوان مردان به کارم غبطه میخوردند
میان شام و شیرینی تمام شهر ، پایینش چو بالا شد
در این فرهنگ انسانی همه اعضای یک پیکر و یک جانیم
بیا و شیرنی ات را ده که شاید نوبت من هم به فردا شد
اگر حافظ سمرقند و بخارا می دهد جیبش پر از پول است
ز جانش میدهد انکس که جیبی پر شپش دارد، این رسم دنیا شد[golrooz]
چو جیب تو شده پر از شپشهای همایونی
چه غم کم گردد از حالت به یک جعبه ز شیرینی
نبود است حافظ خوش گو ز بی دردان پُرمانی(Money)
که او خو کرده پیش از تو به درویشی و مسکینی
اگر بخشد بخارا را و شاید هم سمرقندی
ز فرهنگش بود اینها که دلدارست سیمینی
اگر از شعر من پرشد جهان هم غرق ماهی شد
بود از خیر اشعارم که باشد شعر میمونی(مبارک)
ندانم من چه می خواهی که این ترفیع ناممکن
بدارد ماجراهایی از آن روز نخستینی
نخواهم من تو را دادن خوارکی یا که شیرینی
اگر هم روزگاری را به این رویا تو بنشینی(تحصن کنی)
پاسخ : تبادلات شعری من و فاطیما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ارغنون
چو جیب تو شده پر از شپشهای همایونی
چه غم کم گردد از حالت به یک جعبه ز شیرینی
نبود است حافظ خوش گو ز بی دردان پُرمانی(Money)
که او خو کرده پیش از تو به درویشی و مسکینی
اگر بخشد بخارا را و شاید هم سمرقندی
ز فرهنگش بود اینها که دلدارست سیمینی
اگر از شعر من پرشد جهان هم غرق ماهی شد
بود از خیر اشعارم که باشد شعر میمونی(مبارک)
ندانم من چه می خواهی که این ترفیع ناممکن
بدارد ماجراهایی از آن روز نخستینی
نخواهم من تو را دادن خوارکی یا که شیرینی
اگر هم روزگاری را به این رویا تو بنشینی(تحصن کنی)
در اینجا، اخره بازی، نداری وقت بگریزی
چرا از این خساست ها تو لبریزی؟
هزاران بیت خواهی گفت و من هم نیز
بیا یک لحظه با شیرنی و صد چیزمیز
بیا با روی خوش بنشین میان ما
به چایی ها و شیرینی نکش مارا
مدیری بس خسیسو خشک زیبا نیست
به جز چایی خوشی ها چیست؟
پاسخ : تبادلات شعری من و فاطیما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
hadi elec
در اینجا، اخره بازی، نداری وقت بگریزی چرا از این خساست ها تو لبریزی؟ هزاران بیت خواهی گفت و من هم نیز بیا یک لحظه با شیرنی و صد چیزمیز بیا با روی خوش بنشین میان ما به چایی ها و شیرینی نکش مارا مدیری بس خسیسو خشک زیبا نیست به جز چایی خوشی ها چیست؟
ستون شعر تو افتاد و این است آخر بازی
بخواهم من ز تو اکنون یکی فالوده شیرازی(به عنوان جایزه)
چو پایان آمد اشعارت، غزلهایت کجا میشد؟
چو در فکر گذر بودی نه در فکر براندازی
اگر این وقت اعلا را به من میدادی و باهم
به جای این همه کل کل به جای شعر پردازی
بسی شیرینی و چایی گرفته بودی و اکنون
ز هر کس که بیندیشی ز مردان سرافرازی
ولی چون باختی اکنون و پایان شد غزلهایت
بباشی ساکت و خسته ،نوایی تلخ بِنوازی(benvazi)
پاسخ : تبادلات شعری من و فاطیما
الا ای ارغنون تو را تبریک گویم
ز پست مدیری و دلیری
تو که ندادی به ما شیرینی تفلد
باید به ما دهی شامی مفصل
که میگویی من مظلوم نبیدم
و شما چون آتیش نبیدی
ای دوستان نمایید اینجا اعلام
که کدامیک هستیم اینجا مظلوم
من آزارم به موری نرسد
مگر به این ارغنون جون برسد
ای بابا ، منو چه به شاعری .[nishkhand]
پاسخ : تبادلات شعری من و فاطیما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ارغنون
ستون شعر تو افتاد و این است آخر بازی
بخواهم من ز تو اکنون یکی فالوده شیرازی(به عنوان جایزه)
چو پایان آمد اشعارت، غزلهایت کجا میشد؟
چو در فکر گذر بودی نه در فکر براندازی
اگر این وقت اعلا را به من میدادی و باهم
به جای این همه کل کل به جای شعر پردازی
بسی شیرینی و چایی گرفته بودی و اکنون
ز هر کس که بیندیشی ز مردان سرافرازی
ولی چون باختی اکنون و پایان شد غزلهایت
بباشی ساکت و خسته ،نوایی تلخ بِنوازی(benvazi)
به این شعری که میگویم کنم اینک تو را بیدار
رباعی ها غزل ها مثنوی ها را ستون پندار
نه پایانی برای این غرلها نیست اما تو
برای رفع خستگی جای غزل این قطعه را بردار
نه فالوده دهم بر تو که اسوده نهم بر تو
هزاران منت از شعرم که میخوانی تو یکصدبار
هزاری وقت دادم تا که شیرینی دهی ما را
چنان لبریزی از خشکی که میدادی مرا ازار
ندارم من امیدی بر تو که پیوسته بگریزی
خدایا جان من بهرش هزارانی غزل بگذار(دعای خیر)
نه من هرگز نمیبازم غزلها تازه میسازم
غزل پیکار من با توست تو بر خاطرت بسپار
غزل طعم هزاران شیرنی دارد بهر من اما
نمیدانم چرا اینگونه تو جو بگرفته ای اینبار
چه خوش باشی؟ چرا اینگونه میباشی؟
مرا قدرت زیادت شد، نداری از من امار؟(زیادت شد=زیاد شد)
غزل در دست من موم است رو اوازه ام بشنو
به پایان غزلهایم مشو دلخوش، مشو ای یار
مرا یک روز حافظ گفت کای هادی عجب گفتی!
بباید حک کنند این نکته هایت را به هر دیوار
برو از کل کل با من تو دوری کن که میسوزی
هزاران اتش از ذوقم زنم بر کوهی از خروار
اگر افتد شرر بر جان این خروار خواهی دید
ادمها ز قهر من به زیر صد هزاران قطعه از اوار
خداوندا به این دختر تو قدری از سخاوت ده
بیا نیلو بیا بهرت کنم من جلوه ای ایثار
بیا شیرینی ات را من دهم ، خوب است؟
یقین دارم نمیدانی که تو خوابی و یا بیدار[sootzadan]
پاسخ : تبادلات شعری من و فاطیما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
hadi elec
به این شعری که میگویم کنم اینک تو را بیدار
رباعی ها غزل ها مثنوی ها را ستون پندار
نه پایانی برای این غرلها نیست اما تو
برای رفع خستگی جای غزل این قطعه را بردار
نه فالوده دهم بر تو که اسوده نهم بر تو
هزاران منت از شعرم که میخوانی تو یکصدبار
هزاری وقت دادم تا که شیرینی دهی ما را
چنان لبریزی از خشکی که میدادی مرا ازار
ندارم من امیدی بر تو که پیوسته بگریزی
خدایا جان من بهرش هزارانی غزل بگذار(دعای خیر)
نه من هرگز نمیبازم غزلها تازه میسازم
غزل پیکار من با توست تو بر خاطرت بسپار
غزل طعم هزاران شیرنی دارد بهر من اما
نمیدانم چرا اینگونه تو جو بگرفته ای اینبار
چه خوش باشی؟ چرا اینگونه میباشی؟
مرا قدرت زیادت شد، نداری از من امار؟(زیادت شد=زیاد شد)
غزل در دست من موم است رو اوازه ام بشنو
به پایان غزلهایم مشو دلخوش، مشو ای یار
مرا یک روز حافظ گفت کای هادی عجب گفتی!
بباید حک کنند این نکته هایت را به هر دیوار
برو از کل کل با من تو دوری کن که میسوزی
هزاران اتش از ذوقم زنم بر کوهی از خروار
اگر افتد شرر بر جان این خروار خواهی دید
ادمها ز قهر من به زیر صد هزاران قطعه از اوار
خداوندا به این دختر تو قدری از سخاوت ده
بیا نیلو بیا بهرت کنم من جلوه ای ایثار
بیا شیرینی ات را من دهم ، خوب است؟
یقین دارم نمیدانی که تو خوابی و یا بیدار[sootzadan]
از آن اول بدانستم که احساس از تو بیرون است(بی احساسی)
غزل نبود چو شمشیری و جنگیدن بسی دون است.
بگویم شعر را من که می باشم پر از احساس
تو با اشعار می جنگی و شعرت رزم پر خون است
کجا حافظ به آن احساس و طبع نازک و شیرین
به تو گوید که هادیا غزلهایت چه موزونست!( قافیه هات خوبه رو وزن بیشتر کارکن!)
ندارد نکته ای این ها(شعرات) که حک گردد به دیواری
سکوتی را گزین حالا غلوهایت چو افزون است.
دعاهایت برای خود که از الطاف آن معبود(خدا)
غزلهایم فراوان و هنرهایم چو جیحون است
سخاوت بهر ما باشد بسی بسیار این را دان(بدان)
شرر بر کس نشاید زد که اینها کار مفتونست(دیوانه مخصوصا قدرت طلب!)
بدانم من بدین خوبی که خوابم یا که بیدارم
بشو بیدار اول تو که پیروزیم بسی سون(soon) است
پاسخ : تبادلات شعری من و فاطیما
الا یا ایه الدوستان
أول کل کل و واول ها
که طنز آسان نمود اول
ولی افتاد مشکل ها
که این طنز که افتاد اندر این هذا
نباشد می روا از من برین سانا
که با طنز اینچنین کل کل
مباشد می روا واوا
بیا ارغن میازار اینچنین دوستان
ببندش این چنین طنزی
که می آزارد این دوستان
مبادا اینچنین ، دعوا بیافتد میانانا
ببندش اینچنین تاپیک
که مباشد می روا اینان