من اعتراف میکنم
هر وقت تنها میشدیم و مامان و بابا خونه نبودن
با داداشم و ابجیم فوتبال بازی میکردیم
این وسط ، وسایلی که میشکست رو یا یجوری قایم می کردیم یا یجوری خودمون درستش میکردیم
یه بار یه محسمه ای رو شکوندیم ! البته نه کامل ها ، فقظ یکی از پاهاش شکست و یه ذره از کوزه ای که تو دستش بود
عاقا ما گشتیم تا پا رو پیدا کردیم و گذاشتیم یواشکی سر جاش
کوزهه هم به روی خودمون نیووردیم
یه روز که مامان داشت جارو برقی می کشید دستش خورد به مجسمه و همون جایی از کوزه که شکسته بود رو دید !فکر کرد خودش اینکارو کرده
قیافه من و داداشم هم
بعدهااااااااااااااااااااا اااا دیگه موقعی که موقع عید خونه تکونی کنیم یه روز به مامان گفتم مامان این مجسمه هه که پاش شکسته که !!!!!!!!!!!!بهتره بندازیمش دور
مامان هم فکر کرد تو خونه تکونی شکسته قبول کرد
بعدها اعتراف کردیم که چه بودهههههههههههههههههه قضیه
بازم اعتراف کنم ... ؟!
علاقه مندی ها (Bookmarks)