دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 41

موضوع: دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #27
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"


    داستان چهارم...

    امروز پرنیان "parnian80" رو دم خیابون دیدم !

    : ئه پری ! اینجا چیکار میکنی؟!

    پرنیان : دهنشو داشت باز میکرد ؛ ولی نتونست حرف بزنه! چون یاسی "yas90" ازونور وارد بحث شد سلام پری و شروع کردند به روبوسی

    منم کلا یادشون رفت !

    سعید "dr.vet" رو دیدم !؛

    من : ئه سلام !

    سعید تا خواست لب به سخن بگشاید ؛ سلی ناز ؛ با پس گردنی ئی بر وی کوبید و گفت اینجا چیکار میکنی

    " به سبک بلاتریکس لسترنج بخونید !؛ "مراجعه شود به هری پاتر !" و قهقهه ای زد و فرار کرد !

    سعید بر آشفت و من او را اینگونه می نگریستم ؛

    من : تو به چه حقی با این دختر بچه انقد صمیمی ئی؟!

    سعید تا خواست حرف بزنه ؛ زهرا کیف اش را بر وی کوباند و نیش خندی زد و فرار کرد !

    سعید ؛

    من : تو چیکار کردی ؛ که همه دخترای دانشگاه باهات اینجورین ؟

    سعید تا اومد حرف بزنه ؛ سروه با لهجه ی کردی ؛ بر وی چند فحش نثار نموده ؛

    سعید :

    من : این چه شکلکاییه ؛ قاتل ! کلوپ شبانه ! سوء استفاده کنده !! ؛ بگو بینم با چند تا از دخترا شوخی داری؟!

    سعید : تا اومد حرف بزنه ؛ نیلوفر و مونا ؛ هم آهنگ کتابهایشان را بسمت وی پرتاب کردند !

    من که رو این دو حساس بودم !! دیگه بر نتابیدم و با حرکتی کماندویی به سمت وی یورش برده اما او جاخالی بدادندی ! و داور مسابقه !"حسنعلی"

    سه امتیاز مثبت به سعید بداد

    مربی من , سمانه "samaane" به نشانه ی اعتراض نگاهی سهمگین بر حسنی انداخته و او را تهدید به مرگ نمود!

    حسنعلی ؛ 2امتیاز هم به من داد !

    که درین حین ! رئیس پلیس "سرگرد Client " سعید را بجرم کله برداری دستگیر کرد !

    آری آری اینا همش توهم بود ! من پس از حمله به سعید ؛ یه لحظه حواسم پرست شد !

    آره خلاصه ؛ درین حین پدارم آمد ؛ پدرام با یک اسب آمد ؛ پدرام را از اسب پیاده کرده و خود سوار بر اسب , راه سپار دانشگاه شدم

    در راه؛ ماری مریم من را از اسب بیفکند و خود سوار بر اسب بشد و راهی دانشگاه شد

    برگشتم پدرام را زجه میزد دیدم !

    پدارم : اسبم کو؟!

    من : پدی این سعیدو میبینی ؛ رابطه ی عشقی با همه ی دخترای کلاس داره !

    پدارم : حتی سلی ناز ؟!

    من : اهم

    سعید که میخواست حرفی بزنه ؛ توسط من و پدرام مورد ضرب و شتم ! قرار گرفته و ازو توضیح خواستیم

    اما نه ؛ باید ببریمش حراست !

    مینا " *مینا* مسئول حراست ؛ رو صدا کردیم! البته پدی صدا کرد آ ؛ ولی منم مشارکت داشتم

    مینا : چی شده؟

    من : هیچی!

    مینا : پس اینجا چه می کنید ؟

    من : پدی تو بگو !

    پدرام : هیچی نشده!

    مینا : پس اومدین من چکار کنم؟!

    من : آها آها ؛ اینو آوردیم اسمش سعیده ؛ البته سعیده نه آ ؛ سعید ؛ ئه !

    من و پدی ؛ امر به معروف کردیم و در حین سوء استفاده و عشاقی و این چیزا گرفتیمش

    مینا : ئه ؛ آفرین

    بیاریتش تو ؛ شکنجه اش بدیم

    بعد رفتیم تو کلاس و به همه گفتیم که سعید رو بجرم عشق و عاشقی های مکرر امر به معروف کردیم !

    پدارم با دیدن سلی ناز ؛ اشک می ریخت

    سلی ناز با دیدن پدارم اشک می ریخت

    من با دیدن نمره ام در تابلو اعلانات ؛ اشک می ریختم

    مونا و نیلوفر با دیدن سعید اشک می ریختند

    حمیرا و فاطیما هم به تخته سیاه ! زل زده و اشک می ریختند !

    علتشو نمیدونم ؛ باید بعدا تخته سیاه رو ببینم!

    نرگس هم که اون گوشه نشسته بود و با خودش حرف میزد!

    البته خودش نبود! با معصومه 92 میحرفید ! آری آری معصومه 92 در حال لوله کردن خودکار

    و اذیت کردن دوستانش بود ! در زیر میز استتار کرده بود !

    آخه طفلک چیکار کرده...

    خلاصه همه به سوء استفاده گری سعید واقف بودیم !

    بدون آنکه کسی چیزی بداند که علت اش چیست !

    تا اینکه استاد پارسی وارد شد ؛

    سعید را نیز بدنبال خود می کشید...

    با دیدن سعید ؛ همگی شروع به کتابسار !"سنگسار!" وی کردیم !

    اما وقتی همه ماجرا را از زبان استاد پارسی شنیدند ؛ و علت را آن دلایل فوق دیدند

    بر اشتباه خود پی بردند !

    چه خوبه که زود قضاوت نکنیم !

    البته پس ازون ماجرا من و پدرام ؛ چند روزی هست جرئت ورود به کلاس را نداریم !

    از داستان هم نتیجه می گیریم که...! خودتون بگید دیگه...
    ویرایش توسط Capitan Totti : 13th March 2015 در ساعت 12:30 PM

  2. 8 کاربر از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 21st January 2015, 11:26 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 19th February 2014, 07:01 PM
  3. پلیس "وی‌چت" و "اینستاگرام" را زیر نظر دارد
    توسط vahid5835 در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 10th December 2013, 07:39 PM
  4. مقاله: نقدی بر داستان كوتاه " كیمیا " اثری از " علیرضا ذیحق "
    توسط AreZoO در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 2nd October 2010, 03:21 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 10:48 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •