ممنون متشکر راستش خودمم یه مقدار این حسو داشتم تا حدی
نمیخواستم داستانو واضح تموم کنم یعنی از عمد میخواستم یه مقدار خواننده به اخرش فک کنه و خیلی راحت نگم نابینا بود و یه جوری برسونم که دردش درد کمی نبوده اما بیراهه رفتم احتمالاو زیاد سختش کردم
منظور جملاتم این بود:
دوستان خلوتش : قرار بوده پارادوکس باشه حالا تا چه مقدار تونستم بیانش کنم ...اصولا خلوت ادما تنهایی هست و کسی تو خلوت نیس اما اینجا ریل هایی هستن که در عین حال که با هم نمیسازن(برگرفته از اینکه ریل ها بهم نمیرسن)یار تنهاییه یه انسانن
وجودش، گرمای دستان مادربزرگ....: تو این خط میخواستم کل داستنو جمع کنم با توجه به اینکه در خط قبلش واژه هاییو استفاده کردم حالا میخواستم ارتباط این جمله هارو نشون بدم که به گفته شما گنگ شده
ممنونم سعی میکنم درستش کنم امیدوارم رفع ابهام شده باشه
سپاس






پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)