اما چشمانش هیچ گاه دوستان خلوتش را که این احساس عمیق را به او بخشیده بودند ، نمی دید...روز روشن، شب تاریک بود و شب تاریک پهن دشت دیدگانش....
(این خط اخرو من نفهمیدم.یعنی چی؟)
داستانت نثر امیز بود.یعنی به زبان نثر نوشته بودی.قشنگ بود و منظم و با نظم و تریتیب.خوب بودش افرین.
قشنگ بودش اما دو خط اخر رو بهتره یک بار دیگه بخونی و یکمی تصحیح کنی.یکمی برای خواننده ممکنه دچار اشکال کنه.
عزیزم خوب نوشته بودی افرین
علاقه مندی ها (Bookmarks)