دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 33

موضوع: داستان های کوتاه از محمد(mamadshumakher)

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    مهندسی برق-الکترونیک
    نوشته ها
    1,622
    ارسال تشکر
    6,930
    دریافت تشکر: 5,062
    قدرت امتیاز دهی
    7457
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان های کوتاه از محمد(mamadshumakher)

    نقل قول نوشته اصلی توسط mamadshumakher نمایش پست ها
    سلام.ممنون که خوندید.خب ببینید چیزی که تو این داستان شخصیت چهارم رو نشون میده اینه که درسته در نگاه اول نتونست به سرعتی که دوستاش رفتن برسه اما مثلا همین 110تارو تو یه کوچه تنگ و خطرناک رفته ...این یعنی اون 3 نفر باقیمونده که بالای 180 سرعت رفتن در یه جای خلوت رفتن.جایی که میشد بره و قطعا این 3نفر جرات ندارن در یه کوچه خلوت همچین کاری کنند ..و همین باعث شد که اون 3 نفر ساکت شدند و نتونستن دیگه به کار خودشون بنازند.


    میتونم مثلا به این ربط بدم که فردی در با تمام امکانات تونست هواپیمای جنگنده بسازه و به این مینازه اما فردی در دل کویر بدون هیچ امکاناتی بتونه گلایدر بسازه...به نظر من ارزش اونی که گلایدر ساخته خیلی بیشتره

    مثالی که زدینو میتونم درک کنم اما نمیتونم ربطشو با داستانتون حس کنم
    اگه قابل بدونین به نظر من داستان شما داره یه روند خاصو طی میکنه که تو این نوشته شخصیت محوری داستان از یک حرکت غلط به یه نتیجه مثبت میرسه. واضح تر اینکه تو مثالتون ابزار اولیتون بودن در کویر هست، تو داستان کوچه تنگ و بارک . شرح مثالتون اینه که فرد از هیچ به گلایدر میرسه ، تو داستانتون اونجوری که من میفهمم این روند وجود نداره . نهایت اینکه در عوام گلایدر ساختن یه عمل مثبته اما اون رانندگی یه حرکت مثبت در ذهن همه تلقی نمیشه. و این نوعی ابهام هست به نظر من . فکر میکنم اگه یه مقدار بیشتر توضیح بدین و یه کم بسط بدین داستانو خیلی بهتر میشه و این ابهام رفع میشه . نظرتون چیه؟
    البته ببخشید این فکر من بود و صد در صد یه نظر کاملا فنی و تخصصی نیست .حتی ممکنه در نظر بقیه اصلا این مورد وجود نداشته باشه .

    و همه ی ما خاطره ایم.....


  2. 5 کاربر از پست مفید چکامه91 سپاس کرده اند .


  3. #2
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برق صنعتی
    نوشته ها
    1,869
    ارسال تشکر
    13,909
    دریافت تشکر: 12,140
    قدرت امتیاز دهی
    32623
    Array
    mamadshumakher's: جدید136

    پیش فرض پاسخ : داستان های کوتاه از محمد(mamadshumakher)

    نقل قول نوشته اصلی توسط H1994 نمایش پست ها
    مثالی که زدینو میتونم درک کنم اما نمیتونم ربطشو با داستانتون حس کنم
    اگه قابل بدونین به نظر من داستان شما داره یه روند خاصو طی میکنه که تو این نوشته شخصیت محوری داستان از یک حرکت غلط به یه نتیجه مثبت میرسه. واضح تر اینکه تو مثالتون ابزار اولیتون بودن در کویر هست، تو داستان کوچه تنگ و بارک . شرح مثالتون اینه که فرد از هیچ به گلایدر میرسه ، تو داستانتون اونجوری که من میفهمم این روند وجود نداره . نهایت اینکه در عوام گلایدر ساختن یه عمل مثبته اما اون رانندگی یه حرکت مثبت در ذهن همه تلقی نمیشه. و این نوعی ابهام هست به نظر من . فکر میکنم اگه یه مقدار بیشتر توضیح بدین و یه کم بسط بدین داستانو خیلی بهتر میشه و این ابهام رفع میشه . نظرتون چیه؟
    البته ببخشید این فکر من بود و صد در صد یه نظر کاملا فنی و تخصصی نیست .حتی ممکنه در نظر بقیه اصلا این مورد وجود نداشته باشه .
    ربطش با داستان اینه که همونطور حدس زدین نفر چهارم هم به حماقتش مینازه.
    اون مثال رو زدم که بگم فردی با وجود امکانات هواپیما بسازه با ارزش تره یا فردی بدون امکانات گلایدر بسازه؟

    حالا بر گردیم به داستان

    فردی توی اتوبان خلوت 200کیلومتر در ساعت سرعت بره حماقت بیشتری داره یا فردی در یک کوچه باریک 100کیلومتر در ساعت سرعت بره؟

    قطعا یه روز میفهمم که چرا همچین موضوعی به مغزم اومد و حس میکنم یه مفهوم خاصی داره.

  4. 5 کاربر از پست مفید mamadshumakher سپاس کرده اند .


  5. #3
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    انسانی
    نوشته ها
    58
    ارسال تشکر
    766
    دریافت تشکر: 344
    قدرت امتیاز دهی
    438
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان های کوتاه از محمد(mamadshumakher)

    نقل قول نوشته اصلی توسط mamadshumakher نمایش پست ها
    سلام.ممنون که خوندید.خب ببینید چیزی که تو این داستان شخصیت چهارم رو نشون میده اینه که درسته در نگاه اول نتونست به سرعتی که دوستاش رفتن برسه اما مثلا همین 110تارو تو یه کوچه تنگ و خطرناک رفته ...این یعنی اون 3 نفر باقیمونده که بالای 180 سرعت رفتن در یه جای خلوت رفتن.جایی که میشد بره و قطعا این 3نفر جرات ندارن در یه کوچه خلوت همچین کاری کنند ..و همین باعث شد که اون 3 نفر ساکت شدند و نتونستن دیگه به کار خودشون بنازند.


    میتونم مثلا به این ربط بدم که فردی در با تمام امکانات تونست هواپیمای جنگنده بسازه و به این مینازه اما فردی در دل کویر بدون هیچ امکاناتی بتونه گلایدر بسازه...به نظر من ارزش اونی که گلایدر ساخته خیلی بیشتره
    خوب بود
    منم هر شب یه صفحه داستان میگم البته یه جای دیگه

    اگه توضیح نمی دادی فک می کردم طنز نوشتی فقط برای خنده

    داستان رو خواننده در کنار طنز باید بفهمه که یه هدف داره
    آمده‌ام که سر نهم
    عشق تو را به سر برم..

  6. 5 کاربر از پست مفید *مهدی* سپاس کرده اند .


  7. #4
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برق الکترونیک
    نوشته ها
    1,850
    ارسال تشکر
    8,023
    دریافت تشکر: 11,669
    قدرت امتیاز دهی
    29795
    Array
    shiny7's: جدید44

    پیش فرض پاسخ : داستان های کوتاه از محمد(mamadshumakher)

    سلام داداش محمد دست به قلم!!!!
    آفرین خوب بودن.
    البته اولی و دومی زیاد نه!
    ولی این 2 تا شریکا و قضیه نه امروز باحال بود.
    بذار نقداشو بعدا بگم.

    GOD is Watching YOU

    insta:
    _shiny7_



  8. 3 کاربر از پست مفید shiny7 سپاس کرده اند .


  9. #5
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برق صنعتی
    نوشته ها
    1,869
    ارسال تشکر
    13,909
    دریافت تشکر: 12,140
    قدرت امتیاز دهی
    32623
    Array
    mamadshumakher's: جدید136

    پیش فرض پاسخ : داستان های کوتاه از محمد(mamadshumakher)

    قطره چکان عشق 1

    ظهر شده بود و هوا حسابی گرم بود,دیگه حوصله ام سر رفته بود بس که منتظر تاکسی بودم.با خود میگفتم عجب اشتباهی کردم که با ماشین خودم نیامدم,ولی خب نمیخوام به عنوان یک بچه پولدار انگشت نما بشم ولی خب اینجور هم سخت هست باید یک ماشین ارزانتر تهیه کنم و اینجوری علاف نشم.یک بنی بشری هم رد نمیشه ....همین جور با خودم در حال غر غر کردن بودم که دیدم 2تا دختر با لباس های مارک و پر زرق و برق دارن میان این طرف خیابون.درست پشت سر اونها یک دختر ساده پوش با چهره ای جذاب اومد و هر 3 در چند متری من ایستادند و منتظر تاکسی بودند...
    اون 2تا دختر با هم بلند بلند حرف میزدند و میخندیدند و به نظرم یه حرفایی هم میزدند برای تمسخر اون دختر تنها.ولی اون اهمیت نمیداد دقایقی بعد یه تاکسی اومد تا ترمز زد یکی ازون 2تا مثل پلنگ پرید جلوم نزاشت از راننده تاکسی بپرسم اصلا مسیری که من میخوام میره یا نه... دختره گفت اقا دربست میریم و راننده هم دید من و یک دختر دیگه موندیم , ازون 2تا اجازه گرفت که ما هم سوار شیم تا سر میدون حداقل مارو برسونه اما اون 2تا گفتند نه دربست گرفتیم پولشو میدیم منم حرصم در اومد گرما داشت اذیتم میکرد از طرفی هم دلم میخواست روی اون 2تا رو کم کنم گفتم اقا ما دربست میریم و ماشین رو هم برای چند ساعت در اختیار میخوایم پول خوبی هم میدم...فقط نمیدوم چرا گفتم ما؟؟؟ اون دختر تنها هم همینجوری هاج و واج داشت منو نگاه میکرد...راننده هم از پیشنهاد من خوشحال شد و خنده اش هم گرفته بود و رو به اون 2تا دختر کرد و گفت خانما لطفا پیاده شید دربست نمیرم.اون 2تا هم با قیافه های در حد انفجار پیاده شدند و من و اون دختر تنها نشستیم تو تاکسی.راننده که ادم شوخی بود از ما سوال کرد حالا این خانما رو تا سر میدون نرسونیم؟؟؟ منم گفتم نه.این خانما پولدارن الان با یه تاکسی دیگه دربست میرن دم درب خونشون اینو گفتمو راننده خنده کنان حرکت کرد....
    یکم که جلوتر رفتیم اون دختر گفت اقا من مزاحمتون نمیشم شما دربست گرفتید من سر میدون پیاده میشم
    منم گفتم نه خانم مراحمید من فقط میخواستم روی اونهارو کم کنم البته دربست گرفتم ولی اول شما رو تو مقصدتون پیاده میکنیم بعد من و اقای راننده واسه خودمون یواش یواش میریم سمت مقصد من که دیگه ازگرما حال پیاده روی ندارم...


    (امشب یکم فکرم مشغول بود واسه اینکه حواسم کمی پرت بشه و اروم بشم با خودم گفتم یه چیزی بنویسم.ببخشید دیگه در همین حد بلدیم.اگر دوست داشتید بقیشو مینویسم)

  10. 13 کاربر از پست مفید mamadshumakher سپاس کرده اند .


  11. #6
    همكار تالار اخبار
    نوشته ها
    2,603
    ارسال تشکر
    11,278
    دریافت تشکر: 11,277
    قدرت امتیاز دهی
    9184
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان های کوتاه از محمد(mamadshumakher)

    نقل قول نوشته اصلی توسط mamadshumakher نمایش پست ها
    قطره چکان عشق 1

    ظهر شده بود و هوا حسابی گرم بود,دیگه حوصله ام سر رفته بود بس که منتظر تاکسی بودم.با خود میگفتم عجب اشتباهی کردم که با ماشین خودم نیامدم,ولی خب نمیخوام به عنوان یک بچه پولدار انگشت نما بشم ولی خب اینجور هم سخت هست باید یک ماشین ارزانتر تهیه کنم و اینجوری علاف نشم.یک بنی بشری هم رد نمیشه ....همین جور با خودم در حال غر غر کردن بودم که دیدم 2تا دختر با لباس های مارک و پر زرق و برق دارن میان این طرف خیابون.درست پشت سر اونها یک دختر ساده پوش با چهره ای جذاب اومد و هر 3 در چند متری من ایستادند و منتظر تاکسی بودند...
    اون 2تا دختر با هم بلند بلند حرف میزدند و میخندیدند و به نظرم یه حرفایی هم میزدند برای تمسخر اون دختر تنها.ولی اون اهمیت نمیداد دقایقی بعد یه تاکسی اومد تا ترمز زد یکی ازون 2تا مثل پلنگ پرید جلوم نزاشت از راننده تاکسی بپرسم اصلا مسیری که من میخوام میره یا نه... دختره گفت اقا دربست میریم و راننده هم دید من و یک دختر دیگه موندیم , ازون 2تا اجازه گرفت که ما هم سوار شیم تا سر میدون حداقل مارو برسونه اما اون 2تا گفتند نه دربست گرفتیم پولشو میدیم منم حرصم در اومد گرما داشت اذیتم میکرد از طرفی هم دلم میخواست روی اون 2تا رو کم کنم گفتم اقا ما دربست میریم و ماشین رو هم برای چند ساعت در اختیار میخوایم پول خوبی هم میدم...فقط نمیدوم چرا گفتم ما؟؟؟ اون دختر تنها هم همینجوری هاج و واج داشت منو نگاه میکرد...راننده هم از پیشنهاد من خوشحال شد و خنده اش هم گرفته بود و رو به اون 2تا دختر کرد و گفت خانما لطفا پیاده شید دربست نمیرم.اون 2تا هم با قیافه های در حد انفجار پیاده شدند و من و اون دختر تنها نشستیم تو تاکسی.راننده که ادم شوخی بود از ما سوال کرد حالا این خانما رو تا سر میدون نرسونیم؟؟؟ منم گفتم نه.این خانما پولدارن الان با یه تاکسی دیگه دربست میرن دم درب خونشون اینو گفتمو راننده خنده کنان حرکت کرد....
    یکم که جلوتر رفتیم اون دختر گفت اقا من مزاحمتون نمیشم شما دربست گرفتید من سر میدون پیاده میشم
    منم گفتم نه خانم مراحمید من فقط میخواستم روی اونهارو کم کنم البته دربست گرفتم ولی اول شما رو تو مقصدتون پیاده میکنیم بعد من و اقای راننده واسه خودمون یواش یواش میریم سمت مقصد من که دیگه ازگرما حال پیاده روی ندارم...


    (امشب یکم فکرم مشغول بود واسه اینکه حواسم کمی پرت بشه و اروم بشم با خودم گفتم یه چیزی بنویسم.ببخشید دیگه در همین حد بلدیم.اگر دوست داشتید بقیشو مینویسم)

    یعنی نمیگفتی هم معلوم بود ذهنت بدجوررررر شلوغ پلوغه؛ چه خبرااااااا

    مضمون نوشتت طنز بود؛ اجتماعی بود؛ الان خواستی مرفهین بی درد رو خوب جلوه بدی؛ چی بود !!
    در حدی نیستم که بخوام اشکالات رو بگم ولی دیگه خودت خواستی

    جمله بندی هات مشکل داره؛ پاراگراف اول رو دوباره بخون؛ با خود میگفتم!!! ولی خب؛ ولی اینجوری!!!!!!
    نوشتت نصفه رسمی نصفه عامیانه نصفه کوچه بازاری هست؛ مثل پلنگگگگگگگگ
    حالا چرا با آقای راننده یواش یواش برین سمت مقصد؛ اونم تو گرما

    وقت کردی کل متن رو یه ویرایش کن!

    موضوعش تا حد زیادی تکراریه؛ یعنی عشق و عاشقی؛ راحت میتونی بفهمی آخرسر قراره این دختر و پسر به هم برسن؛ جناییش کن؛ هیجان بگیره

    در کل روش کار کن؛ نیاز به تغییر داره؛ البته از نظر من!!


  12. 7 کاربر از پست مفید saamaaneh سپاس کرده اند .


  13. #7
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برق صنعتی
    نوشته ها
    1,869
    ارسال تشکر
    13,909
    دریافت تشکر: 12,140
    قدرت امتیاز دهی
    32623
    Array
    mamadshumakher's: جدید136

    پیش فرض پاسخ : داستان های کوتاه از محمد(mamadshumakher)

    نقل قول نوشته اصلی توسط saamaaneh نمایش پست ها
    یعنی نمیگفتی هم معلوم بود ذهنت بدجوررررر شلوغ پلوغه؛ چه خبرااااااا

    مضمون نوشتت طنز بود؛ اجتماعی بود؛ الان خواستی مرفهین بی درد رو خوب جلوه بدی؛ چی بود !!
    در حدی نیستم که بخوام اشکالات رو بگم ولی دیگه خودت خواستی

    جمله بندی هات مشکل داره؛ پاراگراف اول رو دوباره بخون؛ با خود میگفتم!!! ولی خب؛ ولی اینجوری!!!!!!
    نوشتت نصفه رسمی نصفه عامیانه نصفه کوچه بازاری هست؛ مثل پلنگگگگگگگگ
    حالا چرا با آقای راننده یواش یواش برین سمت مقصد؛ اونم تو گرما

    وقت کردی کل متن رو یه ویرایش کن!

    موضوعش تا حد زیادی تکراریه؛ یعنی عشق و عاشقی؛ راحت میتونی بفهمی آخرسر قراره این دختر و پسر به هم برسن؛ جناییش کن؛ هیجان بگیره

    در کل روش کار کن؛ نیاز به تغییر داره؛ البته از نظر من!!


    خبر سلامتی.کتابو خریدی؟
    مضمون نوشته که از اسم داستان معلومه.قطره چکان عشق 1 .داستانهایی کوتاه از بهانه ها و اتفاقات تصادفی برای اشنایی و وصال

    کوچه بازاری با عامیانه باز فرق داره؟ خواستم راحت بنویسم

    حالا چرا با آقای راننده یواش یواش برین سمت مقصد؛ اونم تو گرما
    این پسره ازوناست که زود پسر خاله میشه.یواش یواش یجور اصطلاحه به معنی تفریح تفریح


    موضوعش تا حد زیادی تکراریه؛
    وصال تکراریه؟؟؟؟ تو دوست نداری 2نفر سروسامون بگیرن؟

    راحت میتونی بفهمی آخرسر قراره این دختر و پسر به هم برسن؛ جناییش کن؛ هیجان بگیره
    باشه اینا داشتن میرفتن دختره رو برسونن که بالای پل یکی از لاستیک های تاکسی میترکه و با برخورد به گارد ریل و شکستن اون از ارتفاع زیادی پرت میشن و هر3 جان به جان افرین تسلیم مرگ میشن خیالت راحت شد؟

    باشه هیجانی و ترسناک و جنایی هم تست میکنم

  14. 6 کاربر از پست مفید mamadshumakher سپاس کرده اند .


  15. #8
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    دامپزشکی
    نوشته ها
    44
    ارسال تشکر
    11
    دریافت تشکر: 68
    قدرت امتیاز دهی
    58
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان های کوتاه از محمد(mamadshumakher)

    در داستان اول باید اعتراف کنم که اولش یکم بده ولی آخرشو انصافا خراب کردی.البته خیلی بد نشد لااقل باعث شدی صفحه ی آشپزی مهمتر جلوه کنه و آمار بازدیدشو واقعا بالا بردی و این طوری کلی کار مفید انجام دادی(لااقل مردم از غذاهای سالمتری استفاده میکنند).به نظر من از زبان چینی در نوشته هات استفاده کن شاید بیشتر متوجه منظورت بشیم.
    البته شوخی میکنما به دل نگیر موفق باشی
    ویرایش توسط علی اصغر فخری : 23rd December 2014 در ساعت 05:12 PM

  16. 2 کاربر از پست مفید علی اصغر فخری سپاس کرده اند .


  17. #9
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برق صنعتی
    نوشته ها
    1,869
    ارسال تشکر
    13,909
    دریافت تشکر: 12,140
    قدرت امتیاز دهی
    32623
    Array
    mamadshumakher's: جدید136

    پیش فرض پاسخ : داستان های کوتاه از محمد(mamadshumakher)

    نقل قول نوشته اصلی توسط علی اصغر فخری نمایش پست ها
    در داستان اول باید اعتراف کنم که اولش یکم بده ولی آخرشو انصافا خراب کردی.البته خیلی بد نشد لااقل باعث شدی صفحه ی آشپزی مهمتر جلوه کنه و آمار بازدیدشو واقعا بالا بردی و این طوری کلی کار مفید انجام دادی(لااقل مردم از غذاهای سالمتری استفاده میکنند).به نظر من از زبان چینی در نوشته هات استفاده کن شاید بیشتر متوجه منظورت بشیم.
    البته شوخی میکنما به دل نگیر موفق باشی

    ممنون که منو از گمراهی در اوردی باشد که رستگار شوم
    یادم باشه با همین قلم دست و پا شکسته یه داستان درباره غرور بنویسم

    البته شوخی میکنما به دل نگیر موفق باشی

  18. 3 کاربر از پست مفید mamadshumakher سپاس کرده اند .


  19. #10
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    دامپزشکی
    نوشته ها
    44
    ارسال تشکر
    11
    دریافت تشکر: 68
    قدرت امتیاز دهی
    58
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان های کوتاه از محمد(mamadshumakher)

    نقل قول نوشته اصلی توسط mamadshumakher نمایش پست ها
    ممنون که منو از گمراهی در اوردی باشد که رستگار شوم
    یادم باشه با همین قلم دست و پا شکسته یه داستان درباره غرور بنویسم

    البته شوخی میکنما به دل نگیر موفق باشی





    حتما بنویس .منم قول میدم اصلاحش کنم. و فقظ با اصلاح99٪ از مطلب کاری کنم که مردم داستان رو بخونند و متوجه شوند.
    البته خودت هم میدونی که شوخی میکنم.مگه نه؟
    p.s:در ضمن رستگاریتم تبریک میگم امیدوارم از دستگاری و گارگاری و مستگاری و شستگاری هم بهره مند باشی.
    ویرایش توسط علی اصغر فخری : 25th December 2014 در ساعت 11:39 AM

  20. 2 کاربر از پست مفید علی اصغر فخری سپاس کرده اند .


صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دوتا داستان خیلی کوتاه که باید حتما باید بخوانید
    توسط ثمین20 در انجمن داستان های کوتاه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 12th June 2013, 11:16 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th August 2011, 10:16 AM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th July 2010, 03:46 PM
  4. داستان های کوتاه کوتاه !!!
    توسط امير آشنا در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: 8th February 2010, 01:37 PM
  5. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 8th February 2009, 09:37 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •