سلام دوست عزیزم آقا وحید. در رابطه با سوال شما که گفتید چرا این رشته رو انتخاب کردم. باز یه بار دیگه شما اشک منو در آوردید. چون شفق گر چه مرا باده ز خون جگر استدل آزاده ام از صبح طربناک تر است
عاشقی مایه شادی بود و گنج مراددل خالی ز محبت صدف بی گوهر است
جلوه برق شتابنده بود جلوه عمرمگذر از باده مستانه که شب در گذر است
لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولیدل ماتمزده در سینه من نوحه گر است
گریه و خنده آهسته و پیوسته منهمچو شمع سحر آمیخته با یکدیگر است
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداستای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است
خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امیدقبله مردم صاحبدل و صاحب نظر است
سرخوش از ناله مستانه سعدی است رهیهمه گویند ولی گفته سعدی دگر است
علاقه مندی ها (Bookmarks)