قديما تو کوچه ما (يک چهار راه پايينتر) پر سگ بود من خيلي مي ترسيدم، به آدم حمله مي کردند، طرف خانه ما نمي آمدند و همان چهار راه پاييني بودند.
بعضي مواقع هم به بچه ها يا سالمندان حمله کرده و گاز مي گرفتند، علاوه بر اينکه نجس بودند عامل بيماري هايي از قبيل هاري و ... هم بودند. ترس رواني هم که در افراد ايجاد مي کردند خود معظلي بود.
بعضي مواقع از مدرسه که به خانه مي آمدم اگر يک سگ تو کوچه بود مجبور بودم کلي علاف بشوم تا برود يا از کسي کمک بگيرم، سگ هاي ولگرد بودند و مثل دهات نبود که سگ گله باشند و صاحب داشته باشند و فقط مواقع خطر و به غريبه ها پارس کنند و ...... تازه اگر بچه داشتند که ديگه هيچي! نمي دانم کوچه پاييني هامون چطور اونجا زندگي مي کردند!
تازه خانه ما وسط تهران بود!
اون موقع هم گاه گداري آنها را مي کشتند، ولي از يک دوراني همه آنها را کشتند و نفس راحتي کشيديم. امنيت رواني و بهداشتي خيلي بيشتر شد.
خوب البته بحث حقوق حيوانات جاي خود ولي مواقعي هست که يک چيز به طور کنترل نشده در مي آيد و بايد به صورت ضربتي عمل کرد.
در غير اين صورت اگر به صورت احساسي بخواهيم عمل کنيم ..... فکر کنم يک مقدار واقع بينانه نباشد.
اگر افراطي بخواهيم عمل کنيم که ديگه نگو!!!!! مي شود گفت موشها هم حيوانند و حق حيات دارند، چرا آنها را مي کشند!
البته اين نظر من است و کلا" خاطره خوبي از نابودي سگها که کابوس دوران کودکي من و خيلي از همبازي هاي معصوم دروان کودکي ام بودند دارم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)