فعلا" يکي از جوانب امر که به نظرم مي رسد را بيان مي کنم:
علامه محمد تقي جعفري يک مثال جالبي مي زد مي گفت: اگر به طرف بگويند که در فلان کهکشان اغتشاش ايجاد شده و ستارگان و سياراتش از مدار خود خارج شده و ... طرف عين خيالش نيست ولي اگر در کوچه دارد راه مي رود و يک خار به پايش فرو برود، داد و هوارش بلند مي شود که آي پس اين عدالت خدا کجا رفته که من بي دليل بايد خار به پايم فرو رود!!!!!!!!!!
شما هم در استدلال خود انسان را مرکز هستي قرار داده ايد و لذت و راحتي و آسايش وي در زندگي را به طور پيش فرض عين حکمت صحيح فرض کرده ايد!
ضمنا" گذشته از دين و قرآن و ..... در عمل آنچه من در اين زندگي چند ساله ام ديده ام بر اين دلالت دارد که معمولا" در سختي ها است که استعدادهاي انسان شکوفا مي شود، حالا شايد بتوانيم تا حدودي حکمت اين ماجرا را بيابيم، شايد هم نتوانيم. ولي اصل اين امر را نمي توان انکار کرد. ضمن اينکه لزوما خانواده بد و خوب تضمين کننده خوشبختي يا بدبختي افراد نيست. البته محيط موثر است ولي اون بحثش خارج از حيطه حکمت با تعريف شما است.
ضمن اينکه شما بررسي حکمت هستي را به ناحيه آگاهي انساني محدود کرده ايد!!!! توضيح مي دهم:
يک مثال مي زنم، يک داستان معروف است که فکر کنم انيشتين بيان کرده (اگر اشتباه نکنم)
مي گويد که اگر موجودي (مثلا" يک شب پره يا حشره) با طول عمر يک صدم ثانيه وجود داشته باشد و در يک استاديوم در کنار پيست مسابقه پرش طول به دنيا بيايد، از دونده اي که در حال پرش است چه برداشتي خواهد داشت؟
يک جسم ثابت معلق وسط آسمان..........................
خوب حالا فکر مي کنيد چه کسري از واقعيت کلي جهان در حيطه آگاهي انساني مي گنجد؟
اين يک جنبه امر، باز هم خدمت خواهم رسيد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)