بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
ســــــــلام
وای ، من اصلاً این روز شوم و بی فرهنګ رو تبریک نمیګمکلاً خوشم نمیاد از چهارشنبه سوری
الانم ماجرایی شد
درسته قدیما با اصول و موازین خوبی اجرا میشده ولی الآن ؟!!!!
داشتم درس می خوندم قرار بود 11 بیان دنبالم ، که ساعت 10 اومدن![]()
خیر سرم با برنامه شدم ولی مګه میذارن ؟!
با چه بدبختی واسه اینکه کسی صدا پامو نشنوه مثل دزدا راه میرفتم که حواس بقیه پرت نشه ، اومدم از محوطه بیروناین همه بچه تو ماشین چیکار می کنن ؟!
اومده بودن با بچه های همسایه این خانواده دنبال من ( بچه ها کوچیکن) که بریم پارک خورشید تو هاشمیه واسه بوووووووووووووووووووووووو وق
من با کلی خوشرویی اومدم تو ماشین تا اینا رو به من ګفتن ؟! منم :![]()
منو بذارین خونه لطفاً ، یک دقیقه راه که بیشتر نیست
بقیه :( مد نظر پدر مادر هست به من !) حق نداری بری خونه با ما میای منتظرمونن
![]()
من : کی ؟
بقیه : همسایه ها
میدونن من از این مراسم تحت هیچ شرایطی خوشم نمیادا !!!
دیګه یکم عصبانی شدم چون زورکی می خواستن منو ببرن
خخخ ، حالا دنبال همسایه ها جایی که قرار ګذاشته بودن ، رفتیم اونا نبودن ، زنګ می زدیم جواب نمیدادن
ګفتیم میریم همون پارک خورشید ، خودشون میان
تا خواستیم بریم ، یووووووووهو ترافــــــــــــــــــــی ـک از خیلی قبل تر از هاشمیه ، پل صیاد بود فکر کنم( چه میدونم خب
/ یعنی دو ساعت لازم بود تو راه باشیم شایدم بیشتر
)
آقا من خوشنود شدم کمی ، بعد دور زدن پدر از زیر پل برګشتیم
دوباره همون مسیر رو اومدن که ببینن باز همسایه ها نیومدن آیا ؟ دیدیم نخیر نیومدن ( حالا بچه هاشون با ما بودن)
یا مثلاً فلش نیورده بودن برا آهنګ ، رادیو قاطی کرده بود اونم نمی خوندمنم آهنګ ګوشی رو میذاشتم ، همچین شاد نبود خب
بعد خلاصه هر کار کردن نتونستن درست کنن
من کیف می کردم یعنیا
با من کسی رو دنده ی لج بیفته این میشهتازه هنوز هیچی نشده تجربه هایی شده از این ماجرا که طرف همیشه معترف شده دیګه از این کارا نمی کنه
عوض 1.5 ، 2 دقیقه که منو خواستن تا خونه برسونن ، یک ساعت تو شهر الکی دور زدن، یکمم طعم تلخ عصبانیت پدیدار شد
آخرشم منو ګذاشتن خونهحالا که اومدم خونه دارن همو به واسطه ی من پیدا می کنن ( چون الان شدم رابط هی تلفن جواب میدم به این بګو به اون بګو
)
خلاصه که اینجوریاست ...
ولی خیلی بی فرهنګی هست این امور ، همین الآن که داشتیم میرفتیم ، تو یه چهارراهی بود قبل همون پلهکه یه هو یه ترقه بود ، بمب بود ، هر چی که بود خوشم نمیاد اسمشونم بدونم
زدن تو چراغ راهنمایی ، ترکید و کلیم دود کرد
این مامان من همیشه 180 درجه با من فرق دارنا !!!
قبل از اینکه بیان دنبال من 3 ساعت آتیش بازیا و بساطاش رو مشغول بودن با همسایه ها و اجمعین آشناها ( فامیلا نه ها / فقط همسایه ها )
در کل خییییییییییییییییییلی کار ناپسندیه و بوووووووووووووووووووووووو ق
من هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت یه چنین دعایی نمی کردم ولی الآن میګم چون خودمم قاطی کردم از بس این روزا به خودم تلقین منفی کردم:
هر کی از این قبیل امور انجام میده ان شاء الله راهی اورژانس شه تا آدم شه ، حرف که متوجه نمیشن پس بچشن طعم تلخ عدم سلامتی رو !
حالا یه خورده برن اورژانس چیزی نمیشه ، یکم ضربه ببینن که فقط مدت کوتاهی جبران پذیر نباشه ، بعد خوب شن ولی جوری باشه که درس بګیرن
عه عه ، هر سال من از اوایل بهمن ماه باید این صداهای نحس رو بشنوم ، کنار خونمون همه جور مدرسه ی پسرونه ای هست خب
خخخ ، مامانم پارسال با پسردایی کوچیکم نقشه ریخته بودن( الآن سوم راهنماییه ) دور از چشم زندایی جان از پنجره ترقه مینداختن بیرون و امثالهم
یادمه پارسال یه همچین روزی با دوستم رفتیم سر چهار راه راسته خیابون چیزی می خواستیم بګیریم ، داشتیم از کوچه رد میشدیم یادمون نبود چهارشنبه سوریه ، یه هو یکی از پنجره دقیقاً جلو پای من ترقه انداخت ، خیال کرد ندیدم از کدوم پنجره بودهیچی دیګه یه نګاه خشن بهش کردم برګشتنا از همون مسیر اومدیم ، نګاه کردم جای پنجره بود ولی ...
دیګه نکنین از این کارا خواهشاً ، زشته ، بی فرهنګیه ، قباهت داره ،ناپسنده !!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)