قسمت هایی از پدر مادر ما متهمیم :
....
به سخنم آنچنانچه قرآن مى گويد گوش كنيد: "فبشر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه" (مژده ده بندگانى را كه به حرف گوش مى كنند و بعد هرچه را درست تر يافتند تاييد مى كنند و دنبالش را مى گيرند)، "اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولواالالباب" (اينهايند آدمهايى كه خدا به راهشان آورده و اينهايند كه شعور دارند).
من آمده ام به نمايندگى-اين طبقه تحصيل كرده بى دين- نه تنها بى دين و بيگانه با دين شما، بلكه بيزار از دين و عقده دار نسبت به مذهب، و فرارى، كه به هر مكتبى، به هر شعارى و به هر فلسفه ديگرى متوسل مى شود و پناه می برد، از ترس مذهب شما- به نمايندگى از اينها، به شما كه مسوول مذهب و ايمان خودتان و و زمان خودتان، خانواده خودتان و جامعه خودتان هستيد، بگويم: براى چه طبقه من و گروه من از شما بيزار شده، از شما بيگانه شده و شما با او بيگانه هستيد و نمى توانيد با هم يك كلمه سخن بگوييد؟ به مادرها بگويم كه براى چه دختر شما نمى تواند با شما حرف بزند و شما هم نمى توانيد با دخترتان حرف بزنيد،...
و به پدرها بگويم كه فرزند شما نه به عنوان يك فساد اخلاقى، بلكه با دلايل و علل فكرى و اعتقادى، از شما فرار كرده و با شما بيگانه شده است. و همچنين بر سر شما بعنوان معتقدان امروز به اسلام و تشيع، و بعنوان كسانيكه در عصر لامذهبى و بى ايمانى در جهان، ايمانتان را نگه داشته ايد و مدعى حفظ اعتقاد و عمل به دينتان هستيد، بنابر اين مسووليت شيعه بودن و مسلمان بودن و دين دار بودن داريد و به تصريح قرآن هم در راه نجات خود و هم خاندان و فرزندانتان بايد بكوشيد، فرياد زنم كه: "قوا انفسكم و اهليكم نارا"! ( خودتان را و اهلتان را از آتش نگاه داريد!) من آمده ام اتهامات گروهى را كه پسر شما و دختر شما است (بعنوان نماينده آنها) بخود شما بگويم، و اين نمايندگى را از من بپذيريد، براى اينكه من نه با آنها همفكر هستم كه به نفع آنها و طبق عقايد آنها صحبت كنم، و نه هم در گروه شما و در اين طبقه شما وابستگى دارم تا به مصلحت شما و اوضاع و احوال اينجا صحبت بكنم...
اى پدر من، اى مادر من!
دين تو، مذهب تو و همه اعمالى كه بنام دين و مذهب انجام می دهى و همه عقايدى كه كه بنام دين و مذهب دارى، همه اش بيهوده و زيان آور است!
... دين تو عبارت است از يك نيرويى كه ترا از دنيا و از پيش از مرگ غافل مى كند و همه دلهره و وسواس و ترس و كوشش و مسووليت و تلاش ترا متوجه مرگ و بعداز مرگ مى كند، و من بعنوان جوان امروز، روشنفكر امروز، تحصيل كرده امروز، به "پيش از مرگ" كار دارم، و دين تو هيچ سخنى درباره پيش از مرگ بمن نگفته، به تو هم نگفته، تو هم نمى دانى، تو مى گويى: اين عقايد و اعمال دينى من به اين درد مى خورد كه جواب نكير و منكر را بدهم، وقتى سرم را در گور، برخشت و خاك لحد گذاشتم، در آنجا فوائدش روشن مى شود،...
تو دين "نه" به من دادى، پدر، مادر! من دختر تو بودم، راههايى كه بمن نشان دادى، پيشنهادهايى كه داشتى، شكل زندگى و ارزشهاى اخلاقى يى كه به من ارائه كردى، اين است: نرو، نكن، نبين، نگو، نفهم، احساس نكن، ننويس، نخوان، نه، نه، نه،...! اينكه همه اش "نه" شد؟! من به دنبال دين "آرى" هستم كه به من نشان بدهد كه چه بكن، چه بخوان، و چه بفهم! بقول يكى از نويسندگان: واى بحال دينى كه "نه" در آن بيشتر است از "آرى"! و از تو من يك "آرى" نشنيدم!
پدر، مادر، بزرگتر...!
كتابى براى "نخواندن"! قرآنى كه تو به آن معتقدى به چه كار ما مى آيد؟ من نمى دانم در آن چه هست و تو خودت هم نمى دانى تويش چيست! از اين جهت من كافر و توى مومن هر دومان همدرس هستيم، منتهى من به آن كار ندارم (چون كتابى كه بدرد خواندن نخورد به چه درد مى خورد؟) اما تو مرتب مى چسبانيش به چشمت و سينه ات، به پهلويت، به قنداق بچه ات و به بازوى داداشت و به بالش مريضت، تا آن جا كه من ديده ام، اين كتاب براى تو فقط مصرفش هميشه اين بوده كه: وقتى كه از خانه ات بيرون مى آيى، چند جمله از آنرا به قفل در خانه ات پف مى كنى! من يك قفل فنى و محكم مى خرم كه اصلا احتياج به پف نداشته باشد، با تكنيك بسته شود نه با پف! تو براى سلامت و مصونيت جمله هايى از آنرا دور خودت پف می كنى، يا نسخه هايى از آن را به آستر جليقه ات مى دوزى يا بگردن خودت يا گاوت مى آويزى! من مى روم واكسن مى زنم و از دكتر متخصص نسخه دوا مى گيرم، بنابر اين به "قرآن تو" نيازى ندارم!
مادر! نماز تو يك نوع ورزش تكرارى است بدون هيچ اثر اخلاقى و اصلاح عملى ... كه صبح و ظهر و شب انجام مى دهى اما نه معانى الفاظ و اركانش را مى دانى، نه فلسفه حقيقى و هدف اساسى اش را مى فهمى...
پدر، مادر! نماز تو يك نوع ورزش تكرارى است بدون هيچ اثر اخلاقى و اصلاح عملى ... كه صبح و ظهر و شب انجام مى دهى اما نه معانى الفاظ و اركانش را مى دانى، نه فلسفه حقيقى و هدف اساسى اش را مى فهمى...
تمامى نتيجه كار تو و آثار نماز تو اين است كه پشت تو قوز درآورد و پيشانى صافت پينه بست و فرق من بى نماز با تو نمازگزار فقط اين است كه من اين دو علامت تقوى را ندارم!
در مكه، اين همه وسواس داشتى براى اينكه در موقع طواف، نوك شانه چپت با خانه كعبه دقيقا محاذى باشد، اگر يك ميليمتر انحراف پيدا كند همه چيز باطل مى شود، حتى بسيارى از مردها شانه زنشان را مى گيرند و به طرف خانه راست نگه مى دارند كه منحرف نشود و گويى حج يك عمل الكترونيكى و ماشينى پيچيده اى است كه همه هوش و حواس بايد متوجه مسائل تكنيكى و فنى كار باشد و اگر يك كمى در فرم كار غفلت شود منفجر مى شود! در صورتيكه باز مى شنوم كه خودتان مى گوييد پيغمبر سوار بر شتر وارد مسجدالحرام شد و سواره طواف كرد!
هميشه و همه جا، تمام هوش و حواست سر همين فرماليته هاى تكنولوژيك بود، هزار تا سوال كردى كه: "چه جور؟" يكبار نپرسيدى: "چرا؟".
هميشه و همه جا، تمام هوش و حواست سر همين فرماليته هاى تكنولوژيك بود، هزار تا سوال كردى كه: "چه جور؟" يكبار نپرسيدى: "چرا؟"....
در همين "سعى" مى رفتم، يكى از همسفرهاى من كه طبيبى دانشمند و هنرشناس و حساس بود، مى گفت "براى اولين بار احساس كرده ام كه چقدر در اين حج عمق وجود دارد، و اسلام اين همه داراى انديشه و معنى است و هرگز فكر نمى كردم مذهب اين همه فكر و فلسفه و عمق و فرهنگ داشته باشد"، و به شدت تحت تاثير اين همه معنويت و اين همه احساس و اين همه انديشه و اين همه عمق تاثير و وزن مسووليتى كه حج بر سرشت و زندگى آدم آگاه مى گذارد، قرار گرفته بود و از اين رو، بر روى هر نكته اى تامل بسيار می كرد و از هر عملى مى پرسيد و همه چيز را سرشار معنى و عمق و شعور مى يافت.
نزديك من سعى می كرد و غرق انديشه و احساس بود و چون دقيق بود، كتابى را، از همانها كه مخلوطى است از مناسك و دعا و زيارتنامه و غيره، گشوده بود و آن چه را به سعى مربوط بود مى خواند. ناگهان، با شگفتى از من پرسيد: فلانى، اينجا يك چيزى نوشته نمى فهمم يعنى چه؟ پرسيدم: چه نوشته؟ گفت: نوشته است "در سعى چهارم، روى پله چهارم طفا اگر بايستى، اين ورد را بخوانى پولدار مى شوى"! خجالت كشيدم كه يك جوان روشنفكر دانشمند و حساس كه معنى"ارزش هاى انسانى" و "زيبايى هاى روح" و "سرمايه هاى شعور و دانش" و هنر و ايمان و عشق را می فهمد و اسلام و بويژه حج به تازگى اين همه برايش زيبايى و عمق و آبروى علمى پيدا كرده، با چنين چيزهايى كه نياز پول پرستهاى بى عرضه بدبخت و عاجز را برآورده مى كند برخورد كند. براى توجيه، گفتم: نه دكتر، اين حرفها را همين كتاب فروشها كه اين كتابها را نزديك حج تاليف مى كنند نوشته اند، پشت جلد را نشانم داد و نام مولف را. پشتم لرزيد، تنها جوابى كه دادم اين بود! كه راه افتادم و به سعى ام ادامه دادم...، با چه سرعتى!
آرى بابا، مثل اينكه تمام كوشش ها اين بود، كه هيچ جاى دين به درد دنيا نخورد، تمامش مصرفهاى اخروى داشته باشد و اين چه موفقيتى براى دنياداران! و چه قرص خوابى براى دردمندان و دنيازدگان!
من، پدر، مادر، بدنبال قهرمانى هستم كه در اين دنيا مرا نجات بدهد و در اين زندگى و سرنوشت محكوم و جهنمى فعلى ام از من شفاعت بكند. براى من و سرنوشت زار من چه نتيجه داشت اين كربلاى تو؟ تو بمن يك كتابى را نشان دادى كه تازه در قم تاليف يافته و گفتى مطالب اساسى و مهم را نويسنده اى كه خودش و اخويش متخصص انقلاب كربلايند، اين جا نوشته، من خواندم، كتابى با نامى بزرك و با حجم زياد و قطر زياد، اسمش هم "دفاع از حسين شهيد"!
در اين كتاب نوشته بود: اين قيام حسينى خيلى ارزش داشته براى همه انسانها!
نتيجه هايش دو نوع است:
1 - نتيجه هاى معنوى 2 - نتيجه هاى مادى اما نتايج معنوى، بزرگترينش اين است كه: اگر يك عده محقق جمع بشوند و فهرستى تهيه كنند از اسم تمامى زنها و مردهايى كه بعلت گريه بر امام حسين، در روز قيامت، همه گناهانشان بخشيده شده و به بهشت رفته اند، شمارش از ميليون ها نفر تجاوز مى كند. اين نتيجه معنوى انقلاب!!
اما آثار ماديش از اين هم جالب تر است، و لابد همه اقتصاد دانان و سرمايه داران غرب تعجب مى كنند از اين همه نتايج اقتصادى قيام امام حسين!
پدر! مادر! و آقاى نصيحت گوى خوشفكر مذهبى، كه مى چويى امثال اين كتابها انحرافى است و حقيقت اسلام اين نيست كه اينها مى گويند! من يك دانشجوى علوم هستم، يك استاد و مترجم و نويسنده در زمينه هاى ديگرم، متخصص و مجتهد نيستم كه بروم خودم حقايق و اسرار را از سرچشمه هاى اصلى تحقيق كنم، من مهندسم، طيببم، جامعه شناس يا اديب يا اقتصاد دانم، اين كتاب و امثال اين، كتاب مذهبى شما است، نويسنده اش لباس رسمى مذهبى دارد، منبر می رود، مبلغ رسمى دين شما است، وابسته به كانون علمى مذهب شما است، توى كتابش هم چندين دست خط از علماى مشهور و روحانيون برجسته چاپ شده، يك نفر هم از دانشمندان شما كوچكترين انتقادى به او يا كتابش نكرده! حالا من كجا بروم تحقيقات تاريخى و فلسفى و مذهبى پيچيده بكنم و من مهندس يا طبيب يا دانشجو به اين نتيجه برسم كه اين حرفها با حقيقت اسلام اوليه سازگار نيست! نتيجه اى كه علماى رسمى و مبلغين رسمى شما به آن نرسيده اند!...
تمام شد! آرى، تمام شد! به من حق نمى دهى پدر، مادر! حق نمی دهى كه اينها همه را كنار بريزم و بروم دنبال كار و زندگيم، دنبال علم و فكر و فلسفه و ادبيات و هنر؟...
خوب، حالا ديگر نمى دانم چه صحبت كنم، و به نمايندگى چه كسى صحبت كنم! چون ديگر نه نماينده آن نسلم كه تا كنون پيامشان را به شما گفتم، زيرا كه با آنها هم عقيده نيستم، و نه به نمايندگى قطب مذهبى و قشر مذهبى و شخصيتهاى مذهبى و محافل مذهبى اين جامعه مى توانم حرف بزنم، به اين جهت كه مرا به نمايندگى خودشان قبول ندارند و بعنوان يك بلايى كه آمده و خدا رفعش كند، تلقى مى كنند. اما حالا شما فقط قضاوت كنيد چه وضعى دارم.
...
1) عدل 2) امامت
اين همان نيست كه تو در مكتبهاى ديگر مى جويى؟ و همان نيست كه براى جامعه خويش و براى بشريت آرزو مى كنى؟
شيعه بر همين دو پايه استوار است، اما چه كنم كه اين دو اصل را از معنى خودش انداختند، يعنى اسم آن را حفظ كردند و رسمش را نفى!!!
اگر فريبكاران كه اين دو را، بى معنى و بى اثر كردند، بجاى اينكه معنى اين دو را برداشتند، اصلا لفظ آن را بر مى داشتند و بجايش اصطلاح ديگرى، مثل تقيه و عبادت و رياضت و غيره را مى گذاشتند، من مى توانستم امروز خطاب به روشنفكران و خطاب به توده نيز فرياد بزنم كه: نه! اصول شيعه اينها نيست، عدل است و امامت است! اما بدبختى ما اين است كه، اين دو لفظ را گذاشتند، اما، معنى آن را مسخ كردند، طورى كه نه عدالتش به درد عدالت مى خورد و نه امانتش بدرد امامت






پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)