به به چه خبره اینجا
حالا آدم سرّ بعضی از وقایع رو می فهمه
------------
حالا ما هم یه دونه بگیم اشکالی نداره به قول مهدی جان (ریپورتر) بزار قدیس بمونیم

و الا خدا می دونه چقد آتیش سوزوندیم
یه بار برای مدت دو روز من تو خونه تنها بودم اونهم تو تابستون که هر چی می گذشت روز تموم نمیشد در این دو روز بود که به استعداد های ذاتی خودم پی بردم
در همین روز های پر ماجرا (ابتدایی بودم ) رفتم سراغ نوارکاست های آقای پدر که همیشه برام ناشناخته و مرموز بود .. یه هفت هشت تا رو برداشتم و هی می گذاشتم و گوش می دادم . از سخنرانی های امام گرفته تا صداهای ضبط شده از دوران کودکی ما و سرودهای انقلابی و .. خلاصه چشمتون روز بد نبینه دقیقا وقتی یکی از نوارهای مهم رو گذاشته بودم که بخونه وسطش خراب شود نوار جمع کرد
دیگه در حالتهای مختلف سعی کردم نوار رو بدون اینکه خراب بشه بکشم بیرون اما نشد که نشد آخرش نمی دونم چی شد پاره شد

در این لحظه بود که به آرامی نشستم و به آینده وحشتناک خودم فکر می کردم
نوار کاست رو بین بقیه یه جوری قایم کردم که دیده نشه .. اما بعد از یه هفته اون آینده ای که ازش می ترسیدم رسید

و من در مقابل سوالات پدر

می گفتم چی ؟ نواااااااار؟ من که اصلا بلد نیستم نوار گوش بدم

علاقه مندی ها (Bookmarks)