دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21

موضوع: خاطرات بیمارستانی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #18
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24670
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : خاطرات بیمارستانی

    سلام من هم اومدم!
    خاطرات آزمایشگاه رو فعلا نمیگم!

    خاطره امتحان اورژانسمو میگم که البته زیاد نمیتونم شرحش بدم چون تا تو موقعیتش نباشین نمیدونین چقدر فاجعه بود!!!

    برا امتحان اورژانس پخش شده بودیم تو بیمارستان ها!
    اون بیمارستانی که من رفته بودم در حال تعمیر بود و هنوزم هست! واسه همین نمیدونم تحت چه اطمینانی اومده بودن راهرو رو پارتیشن بندی کرده بودن و چندین بخش هم توی همین راه رو ها بود! مثل زنان! عفونت!!!!!!! ! و .... فقط بخش کودکان داخل یه سالن بود و جدا شده بود از راه رو!

    بعد هر بیمار میرفت داخل این اتاقک های پارتیشنی و دکتر میرفت معاینه میکرد!
    یکی از دکترای عزیز هم رفتن که معاینه کنن! معاینه با اسپک......م بود!!! که ......چشمتون روز بد نبینه! بعد از چند دقیقه ! نمیدونم چی شد این پارتیشن افتاد.............. !

    بلا استثنا همه اول خودشونو جای اون بیمار گذاشتن و به خودشون لرزیدن
    بعد

    وای یعنی وحشتناک منفجر شدیم!!! هرچقدر هم میخواستیم نخندیم!نمیشد! البته خیلی سعی کردیم بلند نخندیم! و اینکارو نکردیم! ولی در درون ...! من که قشششنگ لبامو دندون گرفته بودم با دستمم گونه هامو نگه داشتم! ولی به حد مرگ بی صدا میخندیدم!

    البته اگه ما هم اونداخل بودیم نمیخندیدیم! ولی یهو اون پارتیشنا افتاد و اون بیمار و اون دکتر دراون وضعیت موندن مــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــات
    یعنی تعجب بیمار و دکتر که همونجور واستا بودن فقط مارو نگاه میکردن و اینکه چی شد! این چرا افتاد!! بیشتر مارو به خنده میاورد!
    تکون نمیخوردن در همون حالت خشکشون زده بود!!!
    حداقل یکم اونا کمک نکردن یجوری این خرابکاری رو جمع کنن!! بدجور ماتشون برده بود بنده خداها!!! همینجوری مونده بودن! بیمار هم که فقط سرشو بالا گرفته بود

    انقد خنده دار بود که قدم از قدم نمیشد برداشت!!!! مسئول بخش همش میگفتن دکتر (فلان) ! دکتر (فلان) !
    اشاره میکردن که بخودتون بیاین و بیمارو نشون میدادن!
    و به ما هم اشاره کردن که بریم کمک!
    همونطور که از خنده خم شده بودیم خودمونو رسوندیم به پارتیشنا ! یه قدم بر میداشتیم دیگه نمیتونستیم راه بریم ! از خنده های بی صدا به خودمون میپیچیدیم!! نفسمون در نمیومد!!!
    بعد خود بیماره که از حالت شوک دراومد هم میخندید هم عصبانی هم خجالت!

    منفجر شدیم! دیگه توان نداشتیم اون پارتیشنا رو بلند کنیم! همش میخواستیم بلند کنیم! بهمدیگه که نگاه میکردیم دوباره از خنده خم میشدیم !! پارتیشنا هم میومدن با ما پایین!
    به بیمار ِبنده خدا نمیخندیدیما! واقعا دلم براش سوخت! ولی خود اون ماجرا خنده دار بود! من حتی دقیق چهره بیمار یادم نیست!! اون ماجرا خنده دار بود...
    خلاصه فاجعه ای ببار اومده بود...

    و بعد از اون هم مث اینکه چند بار دیگه هم این اتفاق افتاد!!!

    ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من

  2. 7 کاربر از پست مفید سونای سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th September 2010, 07:25 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th March 2010, 05:01 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th November 2008, 04:24 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •