دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21

موضوع: خاطرات بیمارستانی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #2
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مامایی
    نوشته ها
    3,947
    ارسال تشکر
    36,060
    دریافت تشکر: 18,520
    قدرت امتیاز دهی
    28279
    Array
    yas-90's: خواهش

    پیش فرض پاسخ : خاطرات بیمارستانی

    خوب اولین خاطره رو خودم شروع میکنم......اولین زایمانی که دیدم








    یه مادر 35 هفته(فکر کنم همین حول و حوش بود)...ساعت زایمان هم حدودا نزدیکای 11 قبل از ظهر بود.....راستش یه استرس خاص داشتم آخه اولین کارآموزی لیبر یا labor (منظور زایشگاهه ) رو داشتیم....حدودای ترم 3 .....گروه ما 5 نفر بودیم که برای اینکه کی اول زایمان رو بگیره قرعه کشی کردیم منم طبق شانس و اقبال خوبم اون ته مه ا افتادم.....البته بگم ما زایمان رو با استاد گرفتیما فکر نکیند همین جوری میفرستنمون میگن برید زایمان بگیرید ما هم می بینیم.....خوب از صبح که وارد لیبر شدیم وقتی دیدیم این خانم در فاز زایمانی هست بالای سرش بودیم و کنترلش میکردیم البته بیشتر اونی که قراره عامل زایمان باشه ولی چون تازه اومده بودیم به این بخش، استاد اجازه میداد خیلی به هم کمک کنیم و همراه هم باشیم.....ساعت شد 11 و موقع زایمان اون خانم رسید....انگار آدرنالین بهم تزریق کرده بودن......تمام علائم حیاتیم افزایش داشت.......خیلی جالب بود خیلی هم استرس زا بویژه چون اولین بار بود ترس هم همراهش بود....


    نکنه خانمه مشکلی براش پیش بیاد؟؟؟

    نکنه بچهه مشکلی براش پیش بیاد؟؟؟

    نکنه زایمانش سخت باشه؟؟؟؟




    تازه وقتی میدیدم درد میکشه واقعا عذاب میکشیدم....ترسم رو هم بیشتر میکرد....دروغ چرا دلم براش میسوخت....تازه همش میگفتم وای بر زن ها چیا قراره بکشن تو زندگی....کلا همش یا میترسیدم خانمه و بچه ش چیزیشون بشه و یا همش تو دلم گله میکردم که زن چرا باید اینجوری درد بکشه... و زنا بدبختن و زنا بیچاره ن ....گاهی هم میگفتم خدا اگه ما بهشت نخوایم باید کیو ببینیم؟؟؟ البته استغفرالله قصدم کفر گفتن نبود اما باور کنید برای اولین بار انتظار دیگه ای نباید داشت...هر چند که یه چیز خیلی برام جالب بود...تا بچه بدنیا میاد خیلی از مادرا انگار نه انگار تا همین چند لحظه پیش داشتن چه دردی میکشیدن همچین قربون صدقه بچه میرن که آدم خندش میگیره البته شیرینه ها




    اما چی بگم موقعی که بچه بدنیا اومد ....به عظمتش قسم که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم خیلی.....یه موجود عور و کوچولو که حیات داره از بطن یه مادر.....راستش اصلا نمیتونم حالمو توصیف کنم... هیچ وقت یادم نمیره که چطور سعی کردم گریه نکنم اما نتونستم..... شاید یکی از زیباترین لحظه های خلقت هر انسانی و شاید یکی از بهترین صحنه ها در دنیا




    بعد از اینکه زایمان انجام شد اینقده بالاسر بچهه ورجه وورجه کردیم تا بچه رو بردن نوزادان.....آخه این بچه با همه بچه هایی که تاحالا دیده بودیم فرق داشت




    البته اینم بگم همه خاطره خوبی از اولین زایمانی که میبینن ندارن چون گاهی برای اولین بار یه زایمان سخت و بد میبینن و این تصوراتشون رو خیلی تحت تاثیر قرار میده اما انگار شانس تو این مورد با ما یار بود
    ویرایش توسط yas-90 : 13th March 2013 در ساعت 02:55 PM
    طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th September 2010, 07:25 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th March 2010, 05:01 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th November 2008, 04:24 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •