به روزهایی فکر میکنم که فکر میکردم چه قدر فردا یعنی امروز میتونه خوب باشه!
اما حالا میبینم این طور نیست. خوب که نیست بماند،
بماند...
من یک زمانی به آدم هایی که برای من پررنگ بودن خیلی اعتماد داشتم.
کسایی که فکر میکردم با بقیه فرق دارن، میشه روی معرفتشون حساب کرد. روی بودنشون.
اما الان میفهمم هیچ کدوم از اینا نیست و همش شاید انتظارات زیادی از آدم ها بوده.
اونا خیلی ساده بی رنگ شدن و رفتن، وحالا من موندم و...
حالا میفهمم احساسم اشتباه بوده و همه و همه فقط یک نزدیکی دور بوده
بارفتنشون دلم شکست، نسبت به همه بی اعتماد شدم، دیگه نمیتونم محبت آدم هارو باور کنم.
و این خیلی بده که اعتمادت رو، باورت رو نسبت به همه کس و همه چیز از دست داده باشی دیگه نتونی هیچکس رو قبول داشته باشی، نه خودشو و نه حرفشو.
اما مثل همیشه یکی هست، حتی اگر هیچ کس و هیچ چیز دیگه نباشه، که فقط میشه اونو باور کردو و به بودنش تا ابد ایمان داشت.
خدایا ، بودنت رو شکر...!
علاقه مندی ها (Bookmarks)