دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

موضوع: قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #5
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    باغبانی
    نوشته ها
    259
    ارسال تشکر
    1,293
    دریافت تشکر: 1,645
    قدرت امتیاز دهی
    297
    Array

    پیش فرض پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

    نقل قول نوشته اصلی توسط سونای نمایش پست ها
    با نمک اینکه
    من چون شبا زیاد سرم توو آسمونه اصولا .....گیرم
    یه چند تا شو میگم

    یبار:
    بالا پشت بوم بودم بعد یدفعه دیدم یکی داره رو دیوار همسایمون راه میره و من هم یخ شده بودم و همشم تو ذهنم این جمله ی بابام رو که بچه بودم بهم گفته بودن "دزد هم آدمه" و من خیلییییییییییییییی تعجب کرده بودم رو تکرار میکردم که نترسم
    بعد همینطور واستاده بودم بعد ایشون هم یدفعه منو دیدن! من هول کردم گفتم سلام اما ایشون جواب ندادن! و فقط منو نگاه کردن داشتن عقب عقب میرفتن که من گفتم نه پاتونو اونجا نزارین میفتین اونور هم باغچه کاکتوسه!!!داغون میشین! بیاین ازین طرف برید بیرون من نردبون دارم!
    بعد ایشون هم مات شده بودن و البته از نردبون پایین نرفتن خیلی حرفه ای پریدن پایین! و من سریع خم شدم گفتم آخ خوبین؟ ایشون هم یکم مکث کردن منو نگاه کردن اما باز چیزی نگفتن فقط دستشونو بردن بالا ! منم گفتم خداحافظ و توی کوچه همینطور منو نگاه میکردن و عقب عقب میرفتن

    یبار هم با دختر خالم توی حیاطمون داشتیم رصد میکردیم تلسکوپ دست ساز بود و سنگین نمیشد بریم بالا
    خلاصه کارمون تموم شد قرار شد بریم خونه اونا که بقل خونمون هست و یه منطقه ی دیگه ی آسمونو ببینیم
    دختر خالم رفت بیرون دیدم پشت دیوار قایم شده گفتم چیه؟ حالا همینطور داشتیم شوخی میکردیم با هم
    گفت یکی بالای در مستانه ایناست! بعد نمیدونم چرا به ذهنمون نمیرسید که ایشون .... هستن و موندیم که نگاه کنن برن! چون اون خونه خالی بود کسی ساکن نبود! خلاصه رفتیم خونه خالم یه نیم ساعتی شد یه دفعه صدای جییییییییییییییغ یکی دیگه از همسایه هامون اومد!
    بعد همه ریختن بیرون حدود 3 شب بود! بعد ما گفتیم که e! ما دیدیم ولی گفتیم شاید همینجوری داره نگاه میکنه آخه خونه مستانه اینا رو داشت نگاه میکرد! بعد دیگه اونقد نمیدونم چرا ترسیده بودیم که حاضر نبودیم جز در وسط افراد خانواده جایی واستیم همه هم مارو سرزنش کردن که چرا نگفتین به کسی!
    یکی هم :
    باز من داشتم البته اینبار از خونه خالم میرفتم خونه خودمون
    خداحافظی کردم در کوچه رو باز کردم دیدم یکی داره سیم کابل تلفنارو میبـــُره
    بعد من فکر کردم خب از مخابرات هستن
    دیدما!! جا خوردن!!! اما من فکر کردم که درو بد باز کردم که ایشون ترسیدن
    بعد گفتم سلام خسته نباشید
    و رفتم خونه بقلی
    فردا صبح دیدیم مکافاتی شده.......
    بعد هم داداشم کلی غر زد که یعنی 11 شب از مخابرات میان!!!!
    منم گفتم خب حواسم نبود دیگه!

    نمیدونم چرا درس عبرت برام نمیشه!!!!
    یعنی باور کنم که حق سکوت نمیگرفتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  2. 8 کاربر از پست مفید somayehfaridi سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31st August 2012, 11:57 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th October 2011, 03:42 PM
  3. تعاریف مربوط به تونلها و ساختگاه
    توسط ریپورتر در انجمن مهندسی سازه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th December 2009, 04:45 PM
  4. نگاهی به تعريف يک کوانتوم گرانش
    توسط هیوا در انجمن کوانتوم
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 23rd July 2009, 07:27 PM
  5. خبر: تعبير روياي توليد پارچه‌هاي پاره نشدني!
    توسط AvAstiN در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th April 2009, 09:12 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •