سلام به همگی
خاطرات یکی از تصور های غیر قابل انکار ماست که شاید تداعی اونها زیباترین لحظات رو براتون فراهم کنه
حالا میخوام قشنگ ترین خاطره از نظر خودتون رو تعریف کنید
یا بانمک ترین خاطره ایی که دارید
سلام به همگی
خاطرات یکی از تصور های غیر قابل انکار ماست که شاید تداعی اونها زیباترین لحظات رو براتون فراهم کنه
حالا میخوام قشنگ ترین خاطره از نظر خودتون رو تعریف کنید
یا بانمک ترین خاطره ایی که دارید
امام حسین علیهالسلام معلم مقاومت آگاهانه است.
امام خامنه ای
خاطره زیاده.
یه بار تو کلاس ادبیات بودیم . مقطع دبیرستان بود. منم سرم تو درس بود وبه دبیر گوش میدادم.مکان قرار گیری هم بگم که کلا کلاس 3 ستون داشت و هر ستون 4 ردیف نیمکت. منم ستون سمت چپ ومیز یکی مونده به اخر. دبیر یکهو گفت اون چهار نفر اخر ساکت باشن. ما هم مونده بودیم چون کسی چیزی نگفته بود. دوسه بار همینطور گفت وبار چهرام بلند شدم و نیمکتو بلند کردم و کوبیدم زمین و کتاب ادبیات رو کوبیدم رو پنجره وازکلاس رفتم . بعد بقیه بچه ها هم در حمایت از بنده ازکلاس اومدن بیرون . اون لحظه به خودم خیلی افتخار کردم که چقدر طرفدار دارم![]()
زمان دبیرستان آهنگی با این مضمون که : تو خودت قند و نباتی ، شکلاتی شکلاتی و....... زیر زبون بچه ها بود ومنم سر کلاس برا آق معلمم خوندم. اونم منو زد .![]()
![]()
با نمک اینکه
من چون شبا زیاد سرم توو آسمونه اصولا .....گیرم
یه چند تا شو میگم
یبار:
بالا پشت بوم بودم بعد یدفعه دیدم یکی داره رو دیوار همسایمون راه میره و من هم یخ شده بودم و همشم تو ذهنم این جمله ی بابام رو که بچه بودم بهم گفته بودن "دزد هم آدمه" و من خیلییییییییییییییی تعجب کرده بودم رو تکرار میکردم که نترسم
بعد همینطور واستاده بودم بعد ایشون هم یدفعه منو دیدن! من هول کردم گفتم سلاماما ایشون جواب ندادن! و فقط منو نگاه کردن داشتن عقب عقب میرفتن که من گفتم نه پاتونو اونجا نزارین میفتین اونور هم باغچه کاکتوسه!!!داغون میشین! بیاین ازین طرف برید بیرون من نردبون دارم!
بعد ایشون هم مات شده بودن و البته از نردبون پایین نرفتن خیلی حرفه ای پریدن پایین! و من سریع خم شدم گفتم آخ خوبین؟ ایشون هم یکم مکث کردن منو نگاه کردن اما باز چیزی نگفتن فقط دستشونو بردن بالا ! منم گفتم خداحافظو توی کوچه همینطور منو نگاه میکردن و عقب عقب میرفتن
یبار هم با دختر خالم توی حیاطمون داشتیم رصد میکردیم تلسکوپ دست ساز بود و سنگین نمیشد بریم بالا
خلاصه کارمون تموم شد قرار شد بریم خونه اونا که بقل خونمون هست و یه منطقه ی دیگه ی آسمونو ببینیم
دختر خالم رفت بیرون دیدم پشت دیوار قایم شده گفتم چیه؟ حالا همینطور داشتیم شوخی میکردیم با هم
گفت یکی بالای در مستانه ایناست! بعد نمیدونم چرا به ذهنمون نمیرسید که ایشون .... هستن و موندیم که نگاه کنن برن! چون اون خونه خالی بود کسی ساکن نبود! خلاصه رفتیم خونه خالم یه نیم ساعتی شد یه دفعه صدای جییییییییییییییغ یکی دیگه از همسایه هامون اومد!
بعد همه ریختن بیرون حدود 3 شب بود! بعد ما گفتیم که e! ما دیدیم ولی گفتیم شاید همینجوری داره نگاه میکنه آخه خونه مستانه اینا رو داشت نگاه میکرد! بعد دیگه اونقد نمیدونم چرا ترسیده بودیم که حاضر نبودیم جز در وسط افراد خانواده جایی واستیمهمه هم مارو سرزنش کردن که چرا نگفتین به کسی!
یکی هم :
باز من داشتم البته اینبار از خونه خالم میرفتم خونه خودمون
خداحافظی کردم در کوچه رو باز کردم دیدم یکی داره سیم کابل تلفنارو میبـــُره
بعد من فکر کردم خب از مخابرات هستن
دیدما!! جا خوردن!!! اما من فکر کردم که درو بد باز کردم که ایشون ترسیدن
بعد گفتم سلام خسته نباشید
و رفتم خونه بقلی
فردا صبح دیدیم مکافاتی شده.......
بعد هم داداشم کلی غر زد که یعنی 11 شب از مخابرات میان!!!!
منم گفتم خب حواسم نبود دیگه!
نمیدونم چرا درس عبرت برام نمیشه!!!!
![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
من همه داستانام با نمکه فقط باید بیاین سر کلاسم بشینید
![]()
جسمش زیر خاک قبرستان
روحش در اوج اسمان
صدایش در گوشمان
و
.
.
.
یادش همیشه در قلبمان
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
یک روز سر کلاس ریاضی دوم دبیرستان،دبیرمون پرسید کی تقویم داره؟
دوستم گفت من دارم .
بعد دبیرمون گفت نگاه کن ببین یکشنبه 3 آبان چندمه شه؟ یعنی کل کلاسشده بودیم .
یکی دیگه
ترم 3 بودیم با بچه های ترم بالایی یه واحدی به نام شیمی آلی داشتیم .جلسه اول بود استاد رو ندیده بودیم ، فقط میدونستیم که کت وشلوار میپوشه و یه کیف سامسونت هم دستشه.20-30 نفر تو کلاس نشسته بودیم یهویی یه نفر با همون مشخصات وارد شد منم به هوایه اینکه استاده بلند شدم ... بقیه هم به هوای من.... یعنی قیافه پسره دیدنی بود نمیدونست بچه ها برای چی بلند شدن. منم که کلا![]()
فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)