دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

موضوع: قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

  1. #1
    همکار بخش مذهبی
    رشته تحصیلی
    کاردانی کامپیوتر-نرم افزار
    نوشته ها
    397
    ارسال تشکر
    4,555
    دریافت تشکر: 2,776
    قدرت امتیاز دهی
    1901
    Array
    جوان ایرانی's: جدید67

    پیش فرض قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)


    سلام به همگی
    خاطرات یکی از تصور های غیر قابل انکار ماست که شاید تداعی اونها زیباترین لحظات رو براتون فراهم کنه
    حالا میخوام قشنگ ترین خاطره از نظر خودتون رو تعریف کنید
    یا بانمک ترین خاطره ایی که دارید
    امام حسین علیه‌السلام معلم مقاومت آگاهانه است.

    امام خامنه ای







  2. #2
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    0
    ارسال تشکر
    11,136
    دریافت تشکر: 25,270
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    M@hdi42's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

    خاطره زیاده.

    یه بار تو کلاس ادبیات بودیم . مقطع دبیرستان بود. منم سرم تو درس بود وبه دبیر گوش میدادم.مکان قرار گیری هم بگم که کلا کلاس 3 ستون داشت و هر ستون 4 ردیف نیمکت. منم ستون سمت چپ ومیز یکی مونده به اخر. دبیر یکهو گفت اون چهار نفر اخر ساکت باشن. ما هم مونده بودیم چون کسی چیزی نگفته بود. دوسه بار همینطور گفت وبار چهرام بلند شدم و نیمکتو بلند کردم و کوبیدم زمین و کتاب ادبیات رو کوبیدم رو پنجره وازکلاس رفتم . بعد بقیه بچه ها هم در حمایت از بنده ازکلاس اومدن بیرون . اون لحظه به خودم خیلی افتخار کردم که چقدر طرفدار دارم


  3. #3
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    ساخت وتولید
    نوشته ها
    25
    ارسال تشکر
    1,490
    دریافت تشکر: 166
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

    زمان دبیرستان آهنگی با این مضمون که : تو خودت قند و نباتی ، شکلاتی شکلاتی و....... زیر زبون بچه ها بود ومنم سر کلاس برا آق معلمم خوندم. اونم منو زد .


  4. #4
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24670
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

    با نمک اینکه
    من چون شبا زیاد سرم توو آسمونه اصولا .....گیرم
    یه چند تا شو میگم

    یبار:
    بالا پشت بوم بودم بعد یدفعه دیدم یکی داره رو دیوار همسایمون راه میره و من هم یخ شده بودم و همشم تو ذهنم این جمله ی بابام رو که بچه بودم بهم گفته بودن "دزد هم آدمه" و من خیلییییییییییییییی تعجب کرده بودم رو تکرار میکردم که نترسم
    بعد همینطور واستاده بودم بعد ایشون هم یدفعه منو دیدن! من هول کردم گفتم سلام اما ایشون جواب ندادن! و فقط منو نگاه کردن داشتن عقب عقب میرفتن که من گفتم نه پاتونو اونجا نزارین میفتین اونور هم باغچه کاکتوسه!!!داغون میشین! بیاین ازین طرف برید بیرون من نردبون دارم!
    بعد ایشون هم مات شده بودن و البته از نردبون پایین نرفتن خیلی حرفه ای پریدن پایین! و من سریع خم شدم گفتم آخ خوبین؟ ایشون هم یکم مکث کردن منو نگاه کردن اما باز چیزی نگفتن فقط دستشونو بردن بالا ! منم گفتم خداحافظ و توی کوچه همینطور منو نگاه میکردن و عقب عقب میرفتن

    یبار هم با دختر خالم توی حیاطمون داشتیم رصد میکردیم تلسکوپ دست ساز بود و سنگین نمیشد بریم بالا
    خلاصه کارمون تموم شد قرار شد بریم خونه اونا که بقل خونمون هست و یه منطقه ی دیگه ی آسمونو ببینیم
    دختر خالم رفت بیرون دیدم پشت دیوار قایم شده گفتم چیه؟ حالا همینطور داشتیم شوخی میکردیم با هم
    گفت یکی بالای در مستانه ایناست! بعد نمیدونم چرا به ذهنمون نمیرسید که ایشون .... هستن و موندیم که نگاه کنن برن! چون اون خونه خالی بود کسی ساکن نبود! خلاصه رفتیم خونه خالم یه نیم ساعتی شد یه دفعه صدای جییییییییییییییغ یکی دیگه از همسایه هامون اومد!
    بعد همه ریختن بیرون حدود 3 شب بود! بعد ما گفتیم که e! ما دیدیم ولی گفتیم شاید همینجوری داره نگاه میکنه آخه خونه مستانه اینا رو داشت نگاه میکرد! بعد دیگه اونقد نمیدونم چرا ترسیده بودیم که حاضر نبودیم جز در وسط افراد خانواده جایی واستیم همه هم مارو سرزنش کردن که چرا نگفتین به کسی!
    یکی هم :
    باز من داشتم البته اینبار از خونه خالم میرفتم خونه خودمون
    خداحافظی کردم در کوچه رو باز کردم دیدم یکی داره سیم کابل تلفنارو میبـــُره
    بعد من فکر کردم خب از مخابرات هستن
    دیدما!! جا خوردن!!! اما من فکر کردم که درو بد باز کردم که ایشون ترسیدن
    بعد گفتم سلام خسته نباشید
    و رفتم خونه بقلی
    فردا صبح دیدیم مکافاتی شده.......
    بعد هم داداشم کلی غر زد که یعنی 11 شب از مخابرات میان!!!!
    منم گفتم خب حواسم نبود دیگه!

    نمیدونم چرا درس عبرت برام نمیشه!!!!

    ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من


  5. #5
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    ب قیافم چی میخوره ؟
    نوشته ها
    459
    ارسال تشکر
    2,281
    دریافت تشکر: 3,853
    قدرت امتیاز دهی
    3945
    Array
    v.m 2020's: جدید145

    پیش فرض پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

    من همه داستانام با نمکه فقط باید بیاین سر کلاسم بشینید

    جسمش زیر خاک قبرستان
    روحش در اوج اسمان
    صدایش در گوشمان
    و
    .
    .
    .
    یادش همیشه در قلبمان



  6. #6
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    باغبانی
    نوشته ها
    259
    ارسال تشکر
    1,293
    دریافت تشکر: 1,645
    قدرت امتیاز دهی
    297
    Array

    پیش فرض پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

    نقل قول نوشته اصلی توسط سونای نمایش پست ها
    با نمک اینکه
    من چون شبا زیاد سرم توو آسمونه اصولا .....گیرم
    یه چند تا شو میگم

    یبار:
    بالا پشت بوم بودم بعد یدفعه دیدم یکی داره رو دیوار همسایمون راه میره و من هم یخ شده بودم و همشم تو ذهنم این جمله ی بابام رو که بچه بودم بهم گفته بودن "دزد هم آدمه" و من خیلییییییییییییییی تعجب کرده بودم رو تکرار میکردم که نترسم
    بعد همینطور واستاده بودم بعد ایشون هم یدفعه منو دیدن! من هول کردم گفتم سلام اما ایشون جواب ندادن! و فقط منو نگاه کردن داشتن عقب عقب میرفتن که من گفتم نه پاتونو اونجا نزارین میفتین اونور هم باغچه کاکتوسه!!!داغون میشین! بیاین ازین طرف برید بیرون من نردبون دارم!
    بعد ایشون هم مات شده بودن و البته از نردبون پایین نرفتن خیلی حرفه ای پریدن پایین! و من سریع خم شدم گفتم آخ خوبین؟ ایشون هم یکم مکث کردن منو نگاه کردن اما باز چیزی نگفتن فقط دستشونو بردن بالا ! منم گفتم خداحافظ و توی کوچه همینطور منو نگاه میکردن و عقب عقب میرفتن

    یبار هم با دختر خالم توی حیاطمون داشتیم رصد میکردیم تلسکوپ دست ساز بود و سنگین نمیشد بریم بالا
    خلاصه کارمون تموم شد قرار شد بریم خونه اونا که بقل خونمون هست و یه منطقه ی دیگه ی آسمونو ببینیم
    دختر خالم رفت بیرون دیدم پشت دیوار قایم شده گفتم چیه؟ حالا همینطور داشتیم شوخی میکردیم با هم
    گفت یکی بالای در مستانه ایناست! بعد نمیدونم چرا به ذهنمون نمیرسید که ایشون .... هستن و موندیم که نگاه کنن برن! چون اون خونه خالی بود کسی ساکن نبود! خلاصه رفتیم خونه خالم یه نیم ساعتی شد یه دفعه صدای جییییییییییییییغ یکی دیگه از همسایه هامون اومد!
    بعد همه ریختن بیرون حدود 3 شب بود! بعد ما گفتیم که e! ما دیدیم ولی گفتیم شاید همینجوری داره نگاه میکنه آخه خونه مستانه اینا رو داشت نگاه میکرد! بعد دیگه اونقد نمیدونم چرا ترسیده بودیم که حاضر نبودیم جز در وسط افراد خانواده جایی واستیم همه هم مارو سرزنش کردن که چرا نگفتین به کسی!
    یکی هم :
    باز من داشتم البته اینبار از خونه خالم میرفتم خونه خودمون
    خداحافظی کردم در کوچه رو باز کردم دیدم یکی داره سیم کابل تلفنارو میبـــُره
    بعد من فکر کردم خب از مخابرات هستن
    دیدما!! جا خوردن!!! اما من فکر کردم که درو بد باز کردم که ایشون ترسیدن
    بعد گفتم سلام خسته نباشید
    و رفتم خونه بقلی
    فردا صبح دیدیم مکافاتی شده.......
    بعد هم داداشم کلی غر زد که یعنی 11 شب از مخابرات میان!!!!
    منم گفتم خب حواسم نبود دیگه!

    نمیدونم چرا درس عبرت برام نمیشه!!!!
    یعنی باور کنم که حق سکوت نمیگرفتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  7. 8 کاربر از پست مفید somayehfaridi سپاس کرده اند .


  8. #7
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24670
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

    نقل قول نوشته اصلی توسط somayehfaridi نمایش پست ها
    یعنی باور کنم که حق سکوت نمیگرفتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    نه حق سکوت نمیگرفتم هیچ بعدش هم کلی سرزنش میشدم!!!

    ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من

  9. 8 کاربر از پست مفید سونای سپاس کرده اند .


  10. #8
    همكار تالار اخبار
    رشته تحصیلی
    مهندسي مديريت پروژه
    نوشته ها
    641
    ارسال تشکر
    4,842
    دریافت تشکر: 3,026
    قدرت امتیاز دهی
    3472
    Array

    پیش فرض پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

    نقل قول نوشته اصلی توسط سونای نمایش پست ها
    با نمک اینکه
    من چون شبا زیاد سرم توو آسمونه اصولا .....گیرم
    یه چند تا شو میگم

    یبار:
    بالا پشت بوم بودم بعد یدفعه دیدم یکی داره رو دیوار همسایمون راه میره و من هم یخ شده بودم و همشم تو ذهنم این جمله ی بابام رو که بچه بودم بهم گفته بودن "دزد هم آدمه" و من خیلییییییییییییییی تعجب کرده بودم رو تکرار میکردم که نترسم
    بعد همینطور واستاده بودم بعد ایشون هم یدفعه منو دیدن! من هول کردم گفتم سلام اما ایشون جواب ندادن! و فقط منو نگاه کردن داشتن عقب عقب میرفتن که من گفتم نه پاتونو اونجا نزارین میفتین اونور هم باغچه کاکتوسه!!!داغون میشین! بیاین ازین طرف برید بیرون من نردبون دارم!
    بعد ایشون هم مات شده بودن و البته از نردبون پایین نرفتن خیلی حرفه ای پریدن پایین! و من سریع خم شدم گفتم آخ خوبین؟ ایشون هم یکم مکث کردن منو نگاه کردن اما باز چیزی نگفتن فقط دستشونو بردن بالا ! منم گفتم خداحافظ و توی کوچه همینطور منو نگاه میکردن و عقب عقب میرفتن

    یبار هم با دختر خالم توی حیاطمون داشتیم رصد میکردیم تلسکوپ دست ساز بود و سنگین نمیشد بریم بالا
    خلاصه کارمون تموم شد قرار شد بریم خونه اونا که بقل خونمون هست و یه منطقه ی دیگه ی آسمونو ببینیم
    دختر خالم رفت بیرون دیدم پشت دیوار قایم شده گفتم چیه؟ حالا همینطور داشتیم شوخی میکردیم با هم
    گفت یکی بالای در مستانه ایناست! بعد نمیدونم چرا به ذهنمون نمیرسید که ایشون .... هستن و موندیم که نگاه کنن برن! چون اون خونه خالی بود کسی ساکن نبود! خلاصه رفتیم خونه خالم یه نیم ساعتی شد یه دفعه صدای جییییییییییییییغ یکی دیگه از همسایه هامون اومد!
    بعد همه ریختن بیرون حدود 3 شب بود! بعد ما گفتیم که e! ما دیدیم ولی گفتیم شاید همینجوری داره نگاه میکنه آخه خونه مستانه اینا رو داشت نگاه میکرد! بعد دیگه اونقد نمیدونم چرا ترسیده بودیم که حاضر نبودیم جز در وسط افراد خانواده جایی واستیم همه هم مارو سرزنش کردن که چرا نگفتین به کسی!
    یکی هم :
    باز من داشتم البته اینبار از خونه خالم میرفتم خونه خودمون
    خداحافظی کردم در کوچه رو باز کردم دیدم یکی داره سیم کابل تلفنارو میبـــُره
    بعد من فکر کردم خب از مخابرات هستن
    دیدما!! جا خوردن!!! اما من فکر کردم که درو بد باز کردم که ایشون ترسیدن
    بعد گفتم سلام خسته نباشید
    و رفتم خونه بقلی
    فردا صبح دیدیم مکافاتی شده.......
    بعد هم داداشم کلی غر زد که یعنی 11 شب از مخابرات میان!!!!
    منم گفتم خب حواسم نبود دیگه!

    نمیدونم چرا درس عبرت برام نمیشه!!!!
    واای خیلیییی باحال بود
    میگم تو برو تو گشت نیرو انتظامی کارکن لااقل درآمدی هم درمیاری
    دفه دیگه یکی دیگرو دیدی سلام منم بهش برسون
    بنده خدا ها رو به سکته میندازی
    دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
    گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست


  11. 8 کاربر از پست مفید ✿elnaz✿ سپاس کرده اند .


  12. #9
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24670
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

    نقل قول نوشته اصلی توسط ✿elnaz✿ نمایش پست ها
    واای خیلیییی باحال بود
    میگم تو برو تو گشت نیرو انتظامی کارکن لااقل درآمدی هم درمیاری
    دفه دیگه یکی دیگرو دیدی سلام منم بهش برسون
    بنده خدا ها رو به سکته میندازی

    چشم عزیزم
    داداشم میگه حالا هر وقت ازین طرفا رد میشن میگن این کوچه یه دختره هست مشکل ذهنی داره
    آخه خدایی در موقعیتش قرار نگرفتین! شما هم همینطور برخورد میکنین...

    ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من


  13. #10
    همکار تالار علوم جانوری
    رشته تحصیلی
    Biology_علوم جانوری
    نوشته ها
    1,160
    ارسال تشکر
    3,624
    دریافت تشکر: 4,561
    قدرت امتیاز دهی
    13116
    Array
    سونای69's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)

    یک روز سر کلاس ریاضی دوم دبیرستان،دبیرمون پرسید کی تقویم داره؟
    دوستم گفت من دارم .
    بعد دبیرمون گفت نگاه کن ببین یکشنبه 3 آبان چندمه شه؟ یعنی کل کلاس
    شده بودیم .

    یکی دیگه
    ترم 3 بودیم با بچه های ترم بالایی یه واحدی به نام شیمی آلی داشتیم .جلسه اول بود استاد رو ندیده بودیم ، فقط میدونستیم که کت وشلوار میپوشه و یه کیف سامسونت هم دستشه.20-30 نفر تو کلاس نشسته بودیم یهویی یه نفر با همون مشخصات وارد شد منم به هوایه اینکه استاده بلند شدم ... بقیه هم به هوای من.... یعنی قیافه پسره دیدنی بود نمیدونست بچه ها برای چی بلند شدن. منم که کلا

    فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
    فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31st August 2012, 11:57 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th October 2011, 03:42 PM
  3. تعاریف مربوط به تونلها و ساختگاه
    توسط ریپورتر در انجمن مهندسی سازه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th December 2009, 04:45 PM
  4. نگاهی به تعريف يک کوانتوم گرانش
    توسط هیوا در انجمن کوانتوم
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 23rd July 2009, 07:27 PM
  5. خبر: تعبير روياي توليد پارچه‌هاي پاره نشدني!
    توسط AvAstiN در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th April 2009, 09:12 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •