یا ستار العیوب...
به نام آفریدگار شهر بزرگ،با مردمانی زیاد برایم...چشمهایم می نگرند آسمانی را که به گناه بی گناهیش اشک هایی پاک در این عصر دلگیر مهمان چهره ای می کند که تعلق دارد به (اگر شد آن را آدم نام نهاد) آدمی با دل تنگ... دستهایش باز... صورتش رو به آسمان... چشمهایش بسته... و می شنوم صدای سوگند مهمانهای لطیف خدا که وقتی بر صورتم می نشینند می گویند: تا پای بی گناهی چشمانم فدا نشوند، آرام نمی گیرند...یا ستار العیوب...آنها نمی دانند و ما می دانیم که چه گنه کارم و من می دانم که پرده پوشی عادت دیرینه توست... پروردگار من، ستار العیوب بودنت مرا برای گناه جسور کرد و جسور و جسور و گناه و گناه کار... تا که یادم رفت... و از یاد بردم که تو هستی پرده پوش عیبهایم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)