با سلام ...
یه گزارش کاری از روز 23 و روز آخر نمایشگاه که خودمم رفته بودم ، مینویسم تا دوستان حالشو ببرن
23 مهر ماه نمایشگاه رسانه های دیجیتال
ساعت 10 و نیم صبح بود . دور میدون انقلاب . قبلش تو یه کافی نتی دور میدون انقلاب ، یه سر به سایت خودم و سایت نخبگان زدم تا از ساعت و تاریخ های پایان نمایشگاه با خبر بشم...
امشب کار خودش رو به پایان میرسوند و من هنوز به نمایشگاه سر نزده بودم . دعوت به موضوعات خودمو نگاهی کردم و بعدش پنجره ها رو بستم و پول کافی نت رو حساب کردم و به طرف مترو ر اه افتادم .در این حین حساب و کتاب های خودمو میکردم که اگه برم چه ساعتی میرسم و چه ساعتی از نمایشگاه میزنم بیرون که بتونم به شهرمون (بروجرد)برگردم.
یادمه آخرین باری که ایطنوری برنامه ریزی میکردم سال 89 در سایت دانشجو و قرار ملاقات اونا بود.
خوشبختانه متروی مصلی به ا ندازه نمایشگاه کتاب شلوغ نبود . انتظار جمعیت بیشتری رو داشتم.ولی خلوت بود . هم نمایشگاه هم مترو هم خیابون هم آسمون هم ....
دیروز قرار ملاقات عمومی سایت بود که من علی رغم این که تهران بودم ، نتونستم بیام ...لابد خیلی از دوستان اومده بودند.کاش میاومدم ...
امیدوارم امروز هم از بروبچ دیروز باشن.علل خصوص بیشتر میخواستم مصطفی رو ببینم و اینکه چطور شخصیتی هست!!!
از مترو بالا اومدم. و فقط تنها آدرسی که داشتم سالن 18 غرفه 221 بود . هر طوری که بود با پرس و جو خودم رو به سالن های اصلی رسوندم . اما نمیدونستم غرفه ها کجا هستن . از باجه های ر اهنما پرسیدم که یه آدرس کاملا غریب بهم دادن ....! فکر کنم تا بالای قسمت طبقه بالایی رفتم. ولی تعدادنمایشگاهها خیلی زیاد بود و نمی تونستم از بالا غرفه خودمون رو پیدا کنم .
برای دومین بار آدرس پرسیدم ولی این بار فکر میکردم که دقیقا برم جلوی غرفه نخبگان جوان....
اما سر از غرفه های شماره 500 تا 700 در اوردمکه مجبور شدم دوباره بپرسم که کجا برم
- ببخشید خانم: غرفه 221 کجاست ؟!!!
- چی گفتید؟!
-غرفه 221 کجا باید برم؟
- اینجا نیست . برید سمت راهروی اصلی - نزدیک درب ورودی18- اونجا پیداش میکنید...
تو راهروی اصلی راه افتادم . انواع سایت ها و وبلاگ ها و رسانههای دیجیتال اومده بودند...
تنها چیزی که دنبالش بودم ، 221 و لوگو سات نخبگان بود...بالاخره سر از غرفه های 188 در اوردم
189
190
191
...
216؟؟؟؟!!!
یهو غرفه های تموم شدند ... به راهروی اصلی رسیدم ... فکر کردم دوباره گم شدم... کمی سرم رو چرخوندم یهو چشمم خورد به 217 .. دوباره پی غرفه ها رو گرفتم ... 218 و 219 و 220 و 221
آخیش رسیدم . یه حس غریب و خوبی داشتم ...
انتظار داشتم اول مصطفی رو ببینم . ولی نبودش ...
با کمی توپ و تشر و از روی شوخی به بچه ها گفتم که : آخه اینم آدرسه به مردم میدید؟ من یه ساعته گم شدم؟
سه تا خانم و یه آقا اونجا حضور داشتند
حسین مت
Roksana65
only math
و یکی از اقوام آقای کاوه
خلاصه بعد از احوال پرسی و ... خواستم که بچه ها خودشون رو معرفی کنند...
رکسانا همه رو معرفی کرد ... و از من خواست تا خودمو معرفی کنم...
ولی نکردمبروبچ رو مجبور کردم که حدس بزنند...
حدسای زیادی زدند ولی رکسانا خوب شناخت...البته یه آشنایی غریبی هم از سالهای دور با من داشتند ایشون...
قیافه منم که ضایع هست دیگه... یه پسر ساده پوش ....!
خلاصه نشستیم و مورد پذیرایی شدید قرار گرفتیم ...
از لواشک و شکلات گرفته تا چایی و دوغ و دلستر
منتظر چندی از دوستان شدیم...
مصطفی
داداشی
F a t i m a
غزل بارون
خلاصه بروبچ تو این فاصله تا اونا بیان ، از روز گذشته و این که کیا اومدن ، تعریف نمودن و عکسا رو نشونمون دادند ... اگه میدونستم ، دوربین خودمو میبردم ...
در این حین مصطفی هم از راه رسید و البته همراهش غزل بارون و داداشی و بعد از اونا هم F a t i m a ...
با مصطفی دست انداختیم گردن همدیگه و حال و احوال پرسی بسیار گرمی نمودیم ...
خلاصه از نهار و شوخی ها و بحث های دوستان و دیگر قضایا که بگذرم ؛ میریم سراغ معرفی دوستان...
مصطفی:
فکر نمیکردم اینطور ادمی باشه و اخلاقش اینقدر خوب و آروم باشه ... چهره ایی بشاش و همیشه آماده جواب دادن به سوالات بازدید کنندگان . پسری مودب و قابل احترام . عشقش همین سایت نخبگان هست...
به نظر من خودشون یه پا نخبه در علوم رسانه ایی و دنیای کامپیوتر و اینترنت باشن.
داداشی:
شوخ ، مهربون ، با ظرفیت بالا، شکمو
، البته عکاس خوبی هم هست ... چون عکسایی مختلفی رو بهمون نشون داد...
در آشپزی هم مهارت بالایی دارهروابط عمومی خوبی هم داره ... که در این آخرا که من میخواستم برم ، پیداش نبود...فکر کنم تو یه گوشه ایی خوابش برده بود... از همینجا ازش معذرت خواهی میکنم که نتونستم باهاش خداحافظی کنم .چون هرچی گشتیم ، پیداش نشد که نشد
حسین متالبته اگه اشتباه نکنم و اسمش همین باشه)
پسری بسیار مهربان ، مغز تجارت، کمی کم حرف ، خنده رو ، ساکت ، بهش می اومد معدل دانشگاهش زیر 19 نباشه
قبل اینکه مصطفی بیاد خیلی با هم گپ زدیم . و واقعا مودب هم بود ایشون ...
F a t i m a
واقعا خانوم با شخصیت و محترمی بودند . ..
مهربان ، بهش می اومد شوخ هم باشه و البته شلوغ ( البته پیش من شلوغی نکرد) ، فهیم ، زحمتکش ، و کلا در دنیای کشاورزی به سر میبره
(مثه خودم ) و البته با روابط عمومی بالا
Roksana65
خانمی با شخصیت و کلا در سیر و عالم پایان نامه
مهربون ، شوخ شوخ ، و فقط منتظر جواب دادن به بازدید کنندگان بود . با وقار ، و البته دیگه آخر روابط عمومیکمی هم پر حرف
من واقعا اونجا نمیدونستم که ایشون واقعا کین ( چون خیلی در مبهوت بودم) الان که اومدم سایت و دیدم ایشون رو تازه فهمیدم که کی بودند... و خیلی هم تاسف خوردم ؛ چون میخواستم با ایشون خیلی حرف بزنم ...
only math
واقعا هم به ایشون می اومد مغز ریاضی باشه...
با وقار، کم حرف، مهربون ،آرام، بهش میاومد کمی شوخ باشه ولی نه زیاد.
البته زیاد در خدمت ایشون نبودیم و زود از پیشون رفتند ...
غزل بارون
خیلی دوست داشتم ایشون رو از نزدیک ببینم
شاعر ، نویسنده، مهربون ، آرام ، شوخ ، کمی کم حرف ، البته فکر کنم به موقش پر حرف باشه
دیگه کی رو یادم رفت؟
اهان یکی از اقوام مصطفی هم اومده بودند که همینجا از ایشون هم تشکر میکنم...
از دوست خوبم باستان شناس که دیرو اومده بود واقعا عذر خواهی میکنم و تنها چیزی که دا رم بگم اینه: که الان فکر کنم چند ساله که قسمت نشده ما همو ببینیم ... انشالله خواهیم دید
از تمامی دوستانی که در این روزهای نمایشگاه اومدن ، تشکر بسیار میکنم . هرچند من اونا رو ندیدم . ولی امیدوارم که سال های بعدی همو ببینیم ....
امیدوارم همه خوش باشن و در پناه حق
علاقه مندی ها (Bookmarks)