با سلام خدمت دوستان![]()
من نمایشگاه کار داشتم و باعث شد دوستان را ملاقات کردم و ازاین بابت خوشحالم . لازم میدونم از شما تشکر کنم .
پنجشنبه 22 اردیبهشت ماه 1390
جمعه 23 اردیبهشت ماه 1390
با سلام خدمت دوستان![]()
من نمایشگاه کار داشتم و باعث شد دوستان را ملاقات کردم و ازاین بابت خوشحالم . لازم میدونم از شما تشکر کنم .
از بزرگترین سایت علمی ایران دیدن کنید![]()
منتظر حضور شما عزیزان هستیم .
امروز واقعاً قرار خوبی بود ، خیلی از افراد رو ملاقات کردیم مخصوصاً جناب باستان شناس که واقعاً یه نوع سوپرایز بود
گرچه من گم شده بودم و دیر بچه ها رو پیدا کردمولی روی هم رفته عالی بود
![]()
ما که نتونستیم بیام![]()
برای داشتن چیزی که تا به حال نداشته اید
باید کسی باشید که تا به حال نبوده اید
بسیار بسیار بسیار چسبید، قراره، خیلی خوب بود
! از چین و واچین هم اومده بودند، قرارمون رو ببینند
فقط یادم رفته بود به DJ بگم اون شمشیرش رو هم بیاره تا ...![]()
![]()
->THIS IS HERE 100% TRUE<-
The Great Thing In This World Is Not So much Where We Are
But In What Direction We Are Moving
عجب آب و هوای گرمی داشــــــــــــــــــــــ ــــت
نمی دونم این تهرانی ها با لایه ی اوزون چه کردند که این همه نازک شدهانگار واقعا فرابنفش می خورد رو صورتم
چشمای من و که آفتاب سوزونده اساسی ، الان دیدم سرخِ سرخ هست
همه از روز ملاقات گفتن من از قبلش و بعدش بگم ، دست داداشم درد نکنه شب اول که نذاشتم تو راه بخوابه، شب دوم هم حسابی تو خرجش انداختم و حیف شد دیگه از خستگی تو راه گرفتم خوابیدم ، نشد نذارم بخوابه
اما قرار ملاقات ...
خیلی عادی بودالبته شاید به علت گرمازدگی من باشه که عالی رو عادی دیدم ...
مثل همه ی قرار های قبل که تعریفش رو شنیدیم چندین جعبه شیرینی بود ، ولی انصافا یادتون باشه سر ملاقات بعدی حتما یکی یه میوه ای ببرید ... تو اون هوای تهران میوه بهترین ماده ی خوردنی هست
سر این سری هم اگه گوجه سبز های نمکیِ باستانشناس عزیز نبود من در شرف مرگ بودم از گرمای هوا ...
ولی انصافا همه ی دنیا یه طرف تبریــــــــــز یه طرف![]()
ویرایش توسط *مینا* : 14th May 2011 در ساعت 11:04 AM
یادم رفت از چیزایی که گرفتیم بنویسم...
نصف تایم صرف شد به گرفتن ما و دادن مدیر کل، از چند نفر از دوستان تقدیر شد ، کتاب های قدرت ذهن و نابغه و اینا بهمون دادن ، فقط چون من و داداشم و سارا و همسرش دو نفر بودیم دو تا گرفتیم
، دفتر چه یادداشت ، و به قول بچه ها کارت ویزیت هم گرفتیم .
گرم صحبت بودیم که یه هو از اون طرف یکی اومد گوجه سبز بفروشه ، در همین لحظه یک جرقه تو ذهن باستان شناس زد که " بــــــــله منم گوجه سبز آوردم " و یک نایلون پرِ گوجه سبزِ نمکی از کیفِ توپولش در آورد ...
بعد از چند لحظه از یه طرف دیگه اومدن و گرامر زبان واسمون معرفی کردن برای فروش ... ما هم گفتیم اگر مدیر بخشمون " ناز خاتون" تایید کرد می خریم و اگه نکرد که هیچ ... و تایید شد و خریدیـــم .
درخت دافعه دارد که
سیب می افتد
وگرنه هیچ سقوطی نشان جاذبه نیست
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)