راستش پدربزرگم ميخوام بدوني كه دلم برات خيلي تنگ شده و الان به سختي دارم بعض خودم رو از نبودت فرو به گلو ميدم.....
پدربزرگم ي جانباز شيميايي با بدني پر از تركش هاي جنگ تحميلي مردي كه افتخارش حضور در عمليات ازادي سازي خرمشهر بود و بارها و بارها اين موضع رو با شعف زياد تعريف كرد و حالا او نيست...چقدر بدون تو سخته....همه چيز خيلي دردناكه.....پدربزرگ عزيزم الان پلاك جنگت اويزون در گردن من و خاطرات تو داره منو به سختي اذيت ميكنه....نبودت برام خيلي سخت شده....ايرانت رو بسپار به من ...تو اداي دين كردي و حالا اين منم كه از ايرانت حمايت ميكنم.....برو ارام بخواب كه من بيدارم.....درود بر تو...
ميدونم ديگه از دست اون سرفه هاي شيمياي و از تركش هاي تو بدنت راحت شدي پس الان ديگه ارام باش و بخواب كه من فرزندت با چشمان خونين از رفتن تو بيدارم....و به شرافتم قسم ميخورم كه ايران تو رو بر چشمانم نگه دارم.
روح و يادت گرامي
شهادتت مبارك
![]()






پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)