-
تفکراتي از جنسي متفاوت
سلام،
مي خواهم يک مبحثي را باز کنم که در آن نکته هايي کوتاه و روشنگر بيان شود،
شفاف از جنس بلور،
نکته هايي که مانند تلنگري به ذهن گرفتار روزمرگي مان باشد.
ترجيح دادم در قسمت اجتماعي ايجاد گردد تا گستره بيشتري از نکات را بتوان در آن درج کرد، هم مذهبي، هم روانشناسي و ....
سعي خواهد شد در هر نکته خواننده به تفکري متفاوت و خود آگاهي ترغيب گردد.
اميدوارم خوب از آب درآيد[shaad]
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
داستان حضرت نوح را مي خواندم، وسط خشکي و دور از دريا کشتي مي ساخت و همه رد مي شدند و تمسخر مي کردند!
عجب امت گمراهي بودند، .......
بعد از خودم پرسيدم: اگر امروز حضرت نوح بود و وسط خشکي داشت کشتي مي ساخت ..... مسخره اش نمي کردي؟
خجالت کشيدم پاسخ خودم را بدهم!
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
يکي از اقوام خيلي دوست داشت همه بهش بگويند مهندس، البته اون موقع ها اينقدر مهندس زياد نبود. ولي همه ما ازش بدمان مي آمد، آخه يعني چه؟ آدم هم اينقدر فخر فروش و از خود راضي؟
همه پشت سر مسخره اش مي کردند!
انصافا" آدم بدي نبود، فقط دوست داشت همه بهش بگويند مهندس!
بنده خدا چند وقت پيش فوت کرد، روي سنگ قبرش نوشتند: آرامگاه مهندس فلاني .....
بعضي موقع ها سر مزارش مي روم و فاتحه مي فرستم.
ولي چشمم که به سنگ قبرش مي افتد يک چيزي آزارم مي دهد.
از خودمان بدم مي آيد،
به خودم مي گويم: اون بنده خدا يک کمبودي داشت و ما مي توانستيم اين کمبودش را بر طرف کنيم. مي خواست صدايش کنند مهندس، خوب چي مي شد که مهندس صدايش کنيم تا کمبودش جبران شود؟ چي از ما کم مي شد؟
در اصل شايد ما مغرور بوده ايم که از ارضاي احتياج کوچک عزيزمان هم ابا داشتيم! و او مغرور نبود، او صرفا" به توجه ما احتياج داشت.
بعضي از خودنمايي هاي اطرافيان در اصل بيان کننده احتياج آنها به ما است نه اينکه بخواهند ما را تحقير کنند.
شايد اگر احتياجات آنها را بر طرف کنيم بتوانند زودتر ارضاء شده و به مسائل مهم تري در زندگي بپردازند.
البته نه اينکه همه اينطور باشند، ولي از اين موارد زياد يافت مي شود، اونها افرادي هستند که ابتداي امر دوست دارند توانايي هايشان را بستاييد و وقتي ستايششان کرديد، متقابلا" با شما محبت ورزيده و سپاسگزار خواهند بود.
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
در مورد اين دعا که مي گويد: ربنا و لاتحملنا ما لا طاقة لنا بهي .... ( خدايا بر ما چيزي که طاقتش را نداريم تحميل مکن) فکر مي کردم، در ابتدا آدم مي گويد دعايي است که طي آن از خدا مي خواهيم که چيزهايي که ما طاقتش را نداريم برايمان رخ ندهد.
يعني رخدادهاي سخت روي ندهد، رخدادهاي ساده روي دهد
بعد فکر کردم ..... نه .... يک طور ديگر هم مي شود به موضوع نگاه کرد .......
مي توان اينطور تفسير کرد که دعايي است که طي آن از خدا مي خواهيم که طاقت ما را آنقدر زياد کند که هر بلايي سرمان بيايد تحمل رويارويي با آن را داشته باشيم.
با اين ديد دعاي ياد شده يک ابهت بيشتري هم در ديد من پيدا مي کند.
راستي شايد خيلي از دعاهاي ديگر هم تفسير بالاتري دارند و ما بي خبريم،! الله اعلم
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
به راستی اگه امروز امام زمان امام حسین بود و فرستاده اش را میدیدیم به کربلا میرفتیم؟ایا در کوفه به یاری علی (ع) میرفتیم؟همیشه به خودم میگم حاضرم جونم رو در دست بگیرم و بجنگم جوابش سخته سخت خیلی سخت نمیدونم جوابش چی میشه نمیدونم میرم یا نه نمیدونم؟
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
در مورد اين دعا که مي گويد: ربنا و لاتحملنا ما لا طاقة لنا بهي .... ( خدايا بر ما چيزي که طاقتش را نداريم تحميل مکن) فکر مي کردم، در ابتدا آدم مي گويد دعايي است که طي آن از خدا مي خواهيم که چيزهايي که ما طاقتش را نداريم برايمان رخ ندهد.
يعني رخدادهاي سخت روي ندهد، رخدادهاي ساده روي دهد
بعد فکر کردم ..... نه .... يک طور ديگر هم مي شود به موضوع نگاه کرد .......
مي توان اينطور تفسير کرد که دعايي است که طي آن از خدا مي خواهيم که طاقت ما را آنقدر زياد کند که هر بلايي سرمان بيايد تحمل رويارويي با آن را داشته باشيم.
با اين ديد دعاي ياد شده يک ابهت بيشتري هم در ديد من پيدا مي کند.
راستي شايد خيلي از دعاهاي ديگر هم تفسير بالاتري دارند و ما بي خبريم،! الله اعلم
اقای پارسا طبق گفته شما پس انسان میتونه همه کار انجام بده ولی قبلش باید از خدا قدرت تحمل رو بخواد درسته؟
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
میترا پوررحیم
اقای پارسا طبق گفته شما پس انسان میتونه همه کار انجام بده ولی قبلش باید از خدا قدرت تحمل رو بخواد درسته؟
منظورم اين است که ممکن است معني دعاها دقيقا" همان چيزي که ما فکر مي کنيم نباشد، من هميشه اين دعا را مي خواندم و بعد مي ديدم به جاي اينکه خدا به من آسان بگيرد برعکس چه بلاها که سرم نمي آيد[shaad]، بعد ديدم الحمد لله چه مشقاتي را با موفقيت پشت سر گذاشته ام! تازه فکر کردم خوب لزوما" استجابت دعاي فوق در اين نيست که خدا به من آسان بگيرد، بلکه ممکن است سخت بگيرد ولي در عوض قدرت تحملش را هم بدهد.
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
منظورم اين است که ممکن است معني دعاها دقيقا" همان چيزي که ما فکر مي کنيم نباشد، من هميشه اين دعا را مي خواندم و بعد مي ديدم به جاي اينکه خدا به من آسان بگيرد برعکس چه بلاها که سرم نمي آيد[shaad]، بعد ديدم الحمد لله چه مشقاتي را با موفقيت پشت سر گذاشته ام! تازه فکر کردم خوب لزوما" استجابت دعاي فوق در اين نيست که خدا به من آسان بگيرد، بلکه ممکن است سخت بگيرد ولي در عوض قدرت تحملش را هم بدهد.
] چه تفسیر قشنگی خیلی قشنگ بود این اتفاقها دقیقا برای من میوفته اینطوری تا حالا بهش فکر نکرده بودم بازم از اینها بزارید لطفا ممنون میشم
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
قصد جسارت و توهین ندارم و خودم از علاقه مندان به موسیقی سنتی ام خصوصا بخاطر ریتم و هارمونی که داره
اما یبار یه مطلب خوندم که با گوش دادن ترک سوم این مجموعه نمیدونم چرا همش یاد اون میافتم [nadidan]
اول گوش بدید بعد ادامه جمله ها رو بخونید http://dl.pop-music.ir/music/Esfand9...nce%20Life.mp3
یه ایرانی و یه ژاپنی با هم رفیق بودن ژاپنی ایرانی رو میبره کنسرت خودشون
خواننده میگه جینگ جنونگ
ایرانی میپرسه چی گفت:
ژاپنی: هوا خوبه عشق زیباست دیدن یار آرزوست دلم اونو میخواد …
ایرانی: توی دو جمله این همه حرف گفت
ایرانی ژاپنی رو میبره کنسرت ...
... میگه: هاهاهای های هاهاهاهای هاهای هاهاهای ی ی ی
ژاپنی میپرسه چی گفت:ایرانی: هیچی هنوز چیزی نگفته
کاش فقط در موسیقی این شکلی بودیم (خودم یکار کوچیک رو یه هفته لفتش میدم[tafakor])
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
اگه تو کوچه داريد راه مي رويد و يک کارتون خواب يا معتاد که کنار خيابان افتاده بهتون بگه: اووووووووهوي عوضي!!
اون وقت چکار مي کنيد؟
هيچي! يک چپ چپ بهش نگاه مي کنيد، شايد يک لبخندي هم بزنيد و رد شويد!
ولي تو اتوبوس سوار شويد و يکي بهتون بگه: اووووووووهوي عوضي!! خيلي بهتون بر مي خوره، با او دعوا خواهيد کرد که: براي چه همچين چيزي گفتي؟ مگه من چکار کردم؟
چرا اين دو عکس العمل اينقدر با هم فرق مي کند؟؟؟؟
چون براي اولي ارزشي قائل نيستيد، اهميتي هم به حرفش نمي دهيد!
ولي براي دومي ارزش قائل هستيد و انتظار داريد رفتار مناسبي در جامعه از خودش نشان دهد.
حالا يک نتيجه مي خواهم بگيرم:
بعضي از افراد و بستگان هستند که بي احترامي هايي مي کنند و شما خيلي ناراحت مي شويد!
مخصوصا" خانم ها در اين موارد خيلي حساس تر هستند و بيشتر از رفتار طرف دلگير مي شوند!
ولي ...... بهتر نيست با اين افراد مانند آن معتاد رفتار کرد!
واقعا" کسي که بي احترامي مي کند آنقدر ارزش دارد که از دستش ناراحت مي شويم؟
مي توانيم بهش بخنديم و بگذريم! او آنقدر آدم بي ارزشي است که حتي لياقت ندارد به خاطر حرفهايش ناراحت شويم!!
البته نه اين که يک نسخه براي همه بپيچم! خيلي موارد هست که در تعاملات بين افراد دخيل است، بعضي ها را بايد حسابي سر جايشان نشاند
ولي اين پيشنهاد من را هم يک جايي کنار ذهنتان داشته باشيد، خيلي جاها به کار مي آيد!
بعضي مواقع آنقدر انرژي خود را صرف سر و کله زدن با يک بيشعور مي کنيم که حسابي خسته مي شويم، در صورتي که مي توانيم فقط يک لبخند بهش بزنيم و بگذريم، اينجوري هم خودمان شاد مي شويم و هم بهترين جواب براي اون فرد همين لبخند تمسخر آميز است.
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
کاش مي شد نتيجه کار خوبمون را سريع مي ديديم!
مثل کسي که چيزي مي فروشد و به محض فروش سودش را از خريدار مي گيرد!
مثل کارمندي که حقوقش سر ماه در حسابش مي آيد!
مثل کارگر روز مزدي که آخر روز نقدا" پول زحمتش را مي گيرد.
يک کار خوب مي کرديم، يک موجودي از حسابمون مي گرفتيم، مي ديديم يک مبلغي به پاس کار خوب به اون واريز شده!
يک کار بهتر مي کرديم، يک مبلغ بيشتري واريز مي شد!
يک فداکاري بزرگ، و بعد .... واريز يک مبلغ هنگفت!
.
.
اون وقت صبح تا شب حرس کار خوب مي زديم!
بدو بدو فلان جا يک کار خوب مي شود کرد.....
بدو بدو فلان کار خوب است که فقط يک نفر مي تواند انجام دهد .... اولي انجام دهد به دومي نمي رسد! بدو که اولين نفر باشي!
.
.
.
راستي مگر ما ايمان نداريم؟
آيا غير از اين است که به واسطه هر کار خوب پاداشي داريم؟ فقط موجودي حساب کار خوبمان را فعلا" به ما نمي دهند!
پس چرا لذت نمي بريم؟ چرا حرس نمي زنيم؟ حتما" بايد موجودي بگيريم؟
.
.
آره مثل اينکه من و امثال من خيلي ايمان نداريم ......
خوش به حال اونها که به اين درجه از ايمان رسيده اند،
ما رو هم دعا کنيد.
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
کاش مي شد نتيجه کار خوبمون را سريع مي ديديم!
مثل کسي که چيزي مي فروشد و به محض فروش سودش را از خريدار مي گيرد!
مثل کارمندي که حقوقش سر ماه در حسابش مي آيد!
مثل کارگر روز مزدي که آخر روز نقدا" پول زحمتش را مي گيرد.
يک کار خوب مي کرديم، يک موجودي از حسابمون مي گرفتيم، مي ديديم يک مبلغي به پاس کار خوب به اون واريز شده!
يک کار بهتر مي کرديم، يک مبلغ بيشتري واريز مي شد!
يک فداکاري بزرگ، و بعد .... واريز يک مبلغ هنگفت!
.
.
اون وقت صبح تا شب حرس کار خوب مي زديم!
بدو بدو فلان جا يک کار خوب مي شود کرد.....
بدو بدو فلان کار خوب است که فقط يک نفر مي تواند انجام دهد .... اولي انجام دهد به دومي نمي رسد! بدو که اولين نفر باشي!
.
.
.
راستي مگر ما ايمان نداريم؟
آيا غير از اين است که به واسطه هر کار خوب پاداشي داريم؟ فقط موجودي حساب کار خوبمان را فعلا" به ما نمي دهند!
پس چرا لذت نمي بريم؟ چرا حرس نمي زنيم؟ حتما" بايد موجودي بگيريم؟
.
.
آره مثل اينکه من و امثال من خيلي ايمان نداريم ......
خوش به حال اونها که به اين درجه از ايمان رسيده اند،
ما رو هم دعا کنيد.
میدونید اقای پارسا چیه من قبلا وقتی یه کاری انجام میدادم اصلا تو ذهنم این نبود که برای رضای خداست میگفتم چون ادم هستیم باید به هم کمک کنیم بعدها فهمیدم که باید برای رضای خدا انجام بدیم البته این برام فهمش خیلی سخته وقتی به کسی کمک میکنی و طرف حتی درک این رو نداره که بدونه تو وظیفت نیست و داری در حقش لطف میکنی ادم اذیت میشه شاید بگید این حرف را نباید بزنم چون به خاطره خدا باید انجام بدیم ولی بعضی وقتا از این ادما دلت میگیره چرا اینطورین؟من احتیاجی به تشکر ندارم ولی باید انسانها یاد بگیرن فرق بین وظیفه و محبت چیه من خودم بارها از اینکه به دیگران کمک کردم خودم رو سرزنش میکنم ولی به خودم میگم اشکال داره فراموش کن ادم باید روح خیلی بزرگی داشته رفتار ادمها رو تحمل کنه ادمهایی که فکر میکنند تو ادم ساده ای هستی فکر میکنند نمیفهمی فکر میکنند از روی سادگی این کارها رو اجام میدی و وقتی میخوای حقت رو بگیری به ادم میگن تو اب زیر کاهی سخته تحمل این ادمها و این حرفا
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
اگر هر روز که از خواب پا مي شديم جيب هامون پر پول بود برايمان عادي مي شد! فکر مي کرديم حق ما است! اصلا" فکر مي کرديم دنيا اينطور ساخته شده!
بعد يک روز که پا مي شديم و مي ديديم پول در جيبمان نيست ناراحت مي شديم! ....فکر مي کرديم مگر من چه گناهي کرده ام که اينطور شده! اين چه عدالتي است؟
.
.
حالا من مي گويم بياييم اينطور فکر کنيم:
هر روز که پا مي شويم سالم هستيم، ..... اگر يک روز مريض شويم ........الي آخر ..... (يعني در اين تفکر جاي پول را با سلامتي عوض کرده ام)
راستي کي گفته ما هر روز بايد سلامت پاشيم از خواب؟ لابد مي گوييد دنيا اينطور ساخته شده؟[shaad]
اگر مثل پول در آوردن مجبور بوديم صبح تا شب کار کنيم و بعد شب به موجب زحماتي که در روز مي کشيديم چند ساعت سلامتي به دست مي آورديم .....اون وقت چي؟
گرفتيد منظورم چيه؟
راستي هيچ فکر کرده ايد ارزشمند ترين چيزها چيزهايي است که به راحتي و وفور در اختيار همه هست!!!؟
سلامتي .... آب ..... نور خورشيد .... و .... و بعد ما اصلا" قدرشان را نمي دانيم......
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
مي گفت: در انتخاب دوست ظاهر افراد اصل نيست بلکه باطن افراد مهم است.
گفتم:
بله، درست مي گي، فقط يک نکته اين وسط وجود دارد. مثلا" اگر بخواهي يک ماشين بخري اصل وضعيت موتوري و فرمان و ترمز و .... است و ظاهرش در درجه دوم اهميت است.
ولي هميشه وقتي مي خواهيم يک ماشين بخريم اول مي بينيم ظاهرش سالم است يا نه و بعد اگر سالم بود نگاه مي کنيم ببينيم وضعيت موتوري اش خوب است يا نه!
نه اينکه دست رو يک ماشين با ظاهر درب و داغون بگذاريم و تحقيق کنيم بلکه موتورش خوب باشد!
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
زماني که کوچيک بودم به معلم هايم اعتماد داشتم، اگر مي گفتند موقع جمع بستن اعداد اگر از ده بيشتر شد بايد "ده بر يک" بالاي عدد دهگان بگذاري قبول مي کردم. نمي دانستم چرا بايد "ده بر يک" بگذارم ولي حرفش را قبول مي کردم....... سريع چيزها را به ما ياد مي دادند و من هم قبول مي کردم و سريع پيشرفت مي کردم ..... اون موقع نپرسيدم چرا "ده بر يک" بايد گذاشت ولي حالا خودم فهميده ام.
اما ..... اما از اون موقع که فکر کردم خودم عقل کل هستم! و بايد دليل همه چيزي را بهم توضيح دهند و بفهمم ديگر پيشرفتم کند شد.....
با خودم فکر مي کنم اگر موقع کوچيکي هم همين جور سوال مي کردم (مثلا" مي گفتم تا دليل "ده بر يک" گذاشتن را نگوييد قبول نمي کنم) البته همه را به من توضيح مي دادند ولي پيشرفتم کند مي شد! شايد الان تازه کلاس سوم دبستان بودم!
اگر الآن هم يک معلم خوب داشته باشم و بهش اعتماد کنم ..... لازم نيست همه چيز را منطقا" بفهمم تا بدان عمل کنم! عمل مي کنم و سريع جلو مي روم ..... بعد خودم دليلش را خواهم فهميد.
مثل کوهنوردي که با اوج گرفتن سمت قله به همه مسير طي شده قبلي اشراف پيدا مي کند من هم به دليل اعمال با اوج گرفتن اشراف پيدا مي کنم.
نمي دانم تونستم منظورم را برسانم يا نه!
نفس نمرود است و عقل و جان خليل
روح در عینست و نفس اندر دلیل
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
زماني که کوچيک بودم به معلم هايم اعتماد داشتم، اگر مي گفتند موقع جمع بستن اعداد اگر از ده بيشتر شد بايد "ده بر يک" بالاي عدد دهگان بگذاري قبول مي کردم. نمي دانستم چرا بايد "ده بر يک" بگذارم ولي حرفش را قبول مي کردم....... سريع چيزها را به ما ياد مي دادند و من هم قبول مي کردم و سريع پيشرفت مي کردم ..... اون موقع نپرسيدم چرا "ده بر يک" بايد گذاشت ولي حالا خودم فهميده ام.
اما ..... اما از اون موقع که فکر کردم خودم عقل کل هستم! و بايد دليل همه چيزي را بهم توضيح دهند و بفهمم ديگر پيشرفتم کند شد.....
با خودم فکر مي کنم اگر موقع کوچيکي هم همين جور سوال مي کردم (مثلا" مي گفتم تا دليل "ده بر يک" گذاشتن را نگوييد قبول نمي کنم) البته همه را به من توضيح مي دادند ولي پيشرفتم کند مي شد! شايد الان تازه کلاس سوم دبستان بودم!
اگر الآن هم يک معلم خوب داشته باشم و بهش اعتماد کنم ..... لازم نيست همه چيز را منطقا" بفهمم تا بدان عمل کنم! عمل مي کنم و سريع جلو مي روم ..... بعد خودم دليلش را خواهم فهميد.
مثل کوهنوردي که با اوج گرفتن سمت قله به همه مسير طي شده قبلي اشراف پيدا مي کند من هم به دليل اعمال با اوج گرفتن اشراف پيدا مي کنم.
نمي دانم تونستم منظورم را برسانم يا نه!
نفس نمرود است و عقل و جان خليل
روح در عینست و نفس اندر دلیل
سلام اقای پارسا این بحثتون رو با یه سوال ادامه میدم.از شخصی شنیدم که میگفت
:به نظر شما بهتره اول خدا رو بشناسیم یا پیامبران یا امامان ؟من پیش خودم جوابی دادم دیدم ولی جواب این شخص با جواب من فرق داشت ایشون گفتند اول باید حضرت محمد رو قبول کنی به امین بودنش به صداقت حرفهایش به پاکی او ایمان بیاوری بدانی اگر میگوید این قران از سمت خداست با یقین بگویی بله از ان خداس یعنی با چشم بسته قبول کنی که قران از ان خداست قبول کنی که خدا گفته نماز بخوانی در زمان پیامبر خدا اول در میان مردم اعتبار حضرت محمد را بالا برد به گونه ای که به ایشون لقب محمد امین دادن تمام قبایل ایشون رو قبول داشتن به نظر من حرفهاشون درسته اول بیبایییم و پیامبرمون رو بشناسیم شاید شما نظر دیگه ای داشته باشید خوشحال میشم بشنوم
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
میترا پوررحیم
سلام اقای پارسا این بحثتون رو با یه سوال ادامه میدم.از شخصی شنیدم که میگفت
:به نظر شما بهتره اول خدا رو بشناسیم یا پیامبران یا امامان ؟من پیش خودم جوابی دادم دیدم ولی جواب این شخص با جواب من فرق داشت ایشون گفتند اول باید حضرت محمد رو قبول کنی به امین بودنش به صداقت حرفهایش به پاکی او ایمان بیاوری بدانی اگر میگوید این قران از سمت خداست با یقین بگویی بله از ان خداس یعنی با چشم بسته قبول کنی که قران از ان خداست قبول کنی که خدا گفته نماز بخوانی در زمان پیامبر خدا اول در میان مردم اعتبار حضرت محمد را بالا برد به گونه ای که به ایشون لقب محمد امین دادن تمام قبایل ایشون رو قبول داشتن به نظر من حرفهاشون درسته اول بیبایییم و پیامبرمون رو بشناسیم شاید شما نظر دیگه ای داشته باشید خوشحال میشم بشنوم
نه، البته منظورم به اين نحو که شما بيان کرده ايد نبود.
اين گونه بيان ها خوراک مجادله افرادي است که از دين (يا بهتر بگويم از بعضي به اصطلاح دينداران) دل خوشي ندارند!
آنها خواهند گفت: من مي گويم دين و خدا و درستي آنها را به من ثابت کن بعد تو مي گي اول پيامبر ما را دربست قبول کن!!!! تا بقيه چيزها برايت ثابت شود!!! فکر کرده اي با هالو طرفي؟
رساندن منظورم يک مقدار شايد سخت باشد، در خط آخر نوشته ام هم گفته بودم!
براي روشن تر بيان کردن آن بايد يک مثالي چيزي پيدا کنم ....متاسفانه الآن چيزي به ذهنم نمي رسد.
شايد بعدا" چيزي به ذهنم خطور کند!
فعلا" فقط اين ضرب المثل يادم مي آيد که يه هوا به موضوع ربط دارد:
عاقل به کنار آب تا پل مي جُست - ديوانه پا برهنه از آب گذشت!
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
نه، البته منظورم به اين نحو که شما بيان کرده ايد نبود.
اين گونه بيان ها خوراک مجادله افرادي است که از دين (يا بهتر بگويم از بعضي به اصطلاح دينداران) دل خوشي ندارند!
آنها خواهند گفت: من مي گويم دين و خدا و درستي آنها را به من ثابت کن بعد تو مي گي اول پيامبر ما را دربست قبول کن!!!! تا بقيه چيزها برايت ثابت شود!!! فکر کرده اي با هالو طرفي؟
رساندن منظورم يک مقدار شايد سخت باشد، در خط آخر نوشته ام هم گفته بودم!
براي روشن تر بيان کردن آن بايد يک مثالي چيزي پيدا کنم ....متاسفانه الآن چيزي به ذهنم نمي رسد.
شايد بعدا" چيزي به ذهنم خطور کند!
فعلا" فقط اين ضرب المثل يادم مي آيد که يه هوا به موضوع ربط دارد:
عاقل به کنار آب تا پل مي جُست - ديوانه پا برهنه از آب گذشت!
من درست متوجه حرفتون نشدم ولی معنی شعرتون رو تقریبا میفهمم.در بحث خداشناسی و دین گاهی وقتها عقل جواب نمیده گاهی وقتها باید خدا رو درک کنی مثلا در مجالسی که در محرم هست یه حسی هست که در هیچ زمان دیگه ای این حس و حال رو نداریم باید در معبود فرو بری ودیگه خودت رو نبینی.در کتاب ادبیات دبیرستان قصه شمع و پروانه رو شاید دیده باشید گروهی پروانه میخواستن برن و راز شمع رو درک کنند چند تا پروانه رفتند و برگشتند استادشون بهشون میگه شما راز شمع رو درک نکردید پروانه اخری رفت و دیگه برنگشت استاد به همه گفت این پروانه معنی حقیقی شمع رو درک کرده چون خودش رو در شمع غرق کرده به نظر من شناخت خدا وقتی کامل میشه که مثل اون پروانه دیگه بری و خودت رو نبینی ولی سخته خیلی نیاز به تفکر داره به نظر من خدا رو هم با عقل هم با دل باید حس کرد ممنون البته دوست دارم نظرتون رو در مورد نوشته هام بنویسید تا مطلع بشم هر روز یه چیز جدید رو میفهمم
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
میترا پوررحیم
من درست متوجه حرفتون نشدم ولی معنی شعرتون رو تقریبا میفهمم.در بحث خداشناسی و دین گاهی وقتها عقل جواب نمیده گاهی وقتها باید خدا رو درک کنی مثلا در مجالسی که در محرم هست یه حسی هست که در هیچ زمان دیگه ای این حس و حال رو نداریم باید در معبود فرو بری ودیگه خودت رو نبینی.در کتاب ادبیات دبیرستان قصه شمع و پروانه رو شاید دیده باشید گروهی پروانه میخواستن برن و راز شمع رو درک کنند چند تا پروانه رفتند و برگشتند استادشون بهشون میگه شما راز شمع رو درک نکردید پروانه اخری رفت و دیگه برنگشت استاد به همه گفت این پروانه معنی حقیقی شمع رو درک کرده چون خودش رو در شمع غرق کرده به نظر من شناخت خدا وقتی کامل میشه که مثل اون پروانه دیگه بری و خودت رو نبینی ولی سخته خیلی نیاز به تفکر داره به نظر من خدا رو هم با عقل هم با دل باید حس کرد ممنون البته دوست دارم نظرتون رو در مورد نوشته هام بنویسید تا مطلع بشم هر روز یه چیز جدید رو میفهمم
داستان جالبي بود، نشنيده بودم، ياد کتاب منطق الطير عطار نيشابوري افتادم
آنجا دقيقا" همين معنا را بيان مي کند، گروهي از مرغان براي ديدار سيمرغ (که استعاره از کمال مطلق است) عزم سفر مي کنند، در بين راه به دليل مشکلات يکي يکي از طي مسير منصرف مي گردند.
تا بالاخره سي عدد از مرغان باقي مي مانند، و دست آخر مي فهمند که سيمرغي که دنبالش بودند در اصل خودشان (يعني خود آن سي مرغ) هستند، به تعبيري دارد بيان مي کند که سالک راه حقيقت دست آخر در هنگام رسيدن به مقصد در آن غرق مي شود (البته من خيلي مسلط نيستم ولي فکر کنم در اصطلاح عرفا به اين مقام: "فناي الي الله" بگويند، يعني غرق شدن در ذات اقدس اهديت، يعني براي خودت جداي از پروردگار منيتي قائل نباشي)
آنجا براي طي اين طريق هفت مرحله (وادي) بيان مي کند: طلب - عشق - معرفت - استغني - توحيد - حيرت - فنا
واقعا" ادبيات ما سرشار از مطالبي است که پاسخ همه مشکلات بشر را در خود دارد، ببينيد چقدر زيبا همان داستاني که شما اشاره کرديد را بيان مي کند:
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی، درگه است (يعني چون از اين هفت وادي گذشتي به درگاه اصلي مي رسي)
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد بازکس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای نا صبور ؟!
چون شدند آنجایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد از بیخبر ؟!
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس، بیکنار
پس سیم وادیست آن معرفت
پس چهارم وادی استغنی صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعب ناک
هفتمین وادی فقرست و فنا
بعد از این روی روش نبود ترا (يعني بعد از آن ديگر دسته بندي امور تحت عنوان وادي فلان و وادي بيسار بي معني است)
درکشش افتی، روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
داستان جالبي بود، نشنيده بودم، ياد کتاب منطق الطير عطار نيشابوري افتادم
آنجا دقيقا" همين معنا را بيان مي کند، گروهي از مرغان براي ديدار سيمرغ (که استعاره از کمال مطلق است) عزم سفر مي کنند، در بين راه به دليل مشکلات يکي يکي از طي مسير منصرف مي گردند.
تا بالاخره سي عدد از مرغان باقي مي مانند، و دست آخر مي فهمند که سيمرغي که دنبالش بودند در اصل خودشان (يعني خود آن سي مرغ) هستند، به تعبيري دارد بيان مي کند که سالک راه حقيقت دست آخر در هنگام رسيدن به مقصد در آن غرق مي شود (البته من خيلي مسلط نيستم ولي فکر کنم در اصطلاح عرفا به اين مقام: "فناي الي الله" بگويند، يعني غرق شدن در ذات اقدس اهديت، يعني براي خودت جداي از پروردگار منيتي قائل نباشي)
آنجا براي طي اين طريق هفت مرحله (وادي) بيان مي کند: طلب - عشق - معرفت - استغني - توحيد - حيرت - فنا
واقعا" ادبيات ما سرشار از مطالبي است که پاسخ همه مشکلات بشر را در خود دارد، ببينيد چقدر زيبا همان داستاني که شما اشاره کرديد را بيان مي کند:
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی، درگه است (يعني چون از اين هفت وادي گذشتي به درگاه اصلي مي رسي)
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد بازکس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای نا صبور ؟!
چون شدند آنجایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد از بیخبر ؟!
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس، بیکنار
پس سیم وادیست آن معرفت
پس چهارم وادی استغنی صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعب ناک
هفتمین وادی فقرست و فنا
بعد از این روی روش نبود ترا (يعني بعد از آن ديگر دسته بندي امور تحت عنوان وادي فلان و وادي بيسار بي معني است)
درکشش افتی، روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت
خیلی قشنگ بود من فکر کنم تو راه اول موندم شش تا راه دیگه مونده
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
يک مواقعي خودم را مي گذارم جاي خدا !!! (استغفرالله)
يک کم جا خورديد از اين حرفم ...نه؟
اشکال ندارد، فرض است ديگه، مي خواهم يک نکته لطيف را نتيجه گيري کنم:
به خودم مي گويم مثلا" من يک انساني را خلق کردم، ..... همين طور راست راست راه برود و خوش باشد؟
نه .... بگذار يک کم سر به سرش بگذارم ببينم تحملش چقدر است!
بعد يک مشکلاتي سر راه اين انسان قرار مي دهم،
بعد آن انسانهايي که اين مشکلات را حل مي کنند دوباره يک مشکل بزرگتر پيش راهشان مي گذارم ببينم با اون چه کار مي کنند!
بعد اونهايي که جلوتر مي آيند و مشکلات بيشتري را از پيش خود برمي دارند را انتخاب مي کنم
يک مشکل وحشتناک جلو راهشان مي گذارم ..... به خودم مي گويم، بگذار ببينم اين بنده ام که تا اينجا پيش آمده از اين به بعد با اين مشکل وحشتناک تا کجا مي تواند پيش برود!
هر کجا که ديدم دارد کم مي آورد بلافاصله مشکل را بر مي دارم، بنده خوب من است، دوستش دارم! فقط مي خواهم ببينم تا کجا مي تواند پيش برود!
==========================
زحمت به خودتان ندهيد، در نوشته فوق همه جور اشکال و ايراد هست! نمي خواهد زحمت انتقاد به خودتان بدهيد! خودم مي دانم اشکلاتش را!
ولي يک نکته ظريف در آن است، ناخودآگاه آدم فکر مي کند نکند دنياي واقعي يک جورايي (تاکيد مي کنم: يک جورايي) به مثال فوق شبيه باشد.
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
يک مواقعي خودم را مي گذارم جاي خدا !!! (استغفرالله)
يک کم جا خورديد از اين حرفم ...نه؟
اشکال ندارد، فرض است ديگه، مي خواهم يک نکته لطيف را نتيجه گيري کنم:
به خودم مي گويم مثلا" من يک انساني را خلق کردم، ..... همين طور راست راست راه برود و خوش باشد؟
نه .... بگذار يک کم سر به سرش بگذارم ببينم تحملش چقدر است!
بعد يک مشکلاتي سر راه اين انسان قرار مي دهم،
بعد آن انسانهايي که اين مشکلات را حل مي کنند دوباره يک مشکل بزرگتر پيش راهشان مي گذارم ببينم با اون چه کار مي کنند!
بعد اونهايي که جلوتر مي آيند و مشکلات بيشتري را از پيش خود برمي دارند را انتخاب مي کنم
يک مشکل وحشتناک جلو راهشان مي گذارم ..... به خودم مي گويم، بگذار ببينم اين بنده ام که تا اينجا پيش آمده از اين به بعد با اين مشکل وحشتناک تا کجا مي تواند پيش برود!
هر کجا که ديدم دارد کم مي آورد بلافاصله مشکل را بر مي دارم، بنده خوب من است، دوستش دارم! فقط مي خواهم ببينم تا کجا مي تواند پيش برود!
==========================
زحمت به خودتان ندهيد، در نوشته فوق همه جور اشکال و ايراد هست! نمي خواهد زحمت انتقاد به خودتان بدهيد! خودم مي دانم اشکلاتش را!
ولي يک نکته ظريف در آن است، ناخودآگاه آدم فکر مي کند نکند دنياي واقعي يک جورايي (تاکيد مي کنم: يک جورايي) به مثال فوق شبيه باشد.
زندگی مثال تشبیه شماست. همان واقعیتی که انکار نشدنی است زندگی پر از حوادث است هر روز فکر میکنی مشکلات تمامند ولی اینگونه نیست مشکلی و اتفاقی می افتد ولی مشکل ما هستیم خود ما که اینقدر خودمان را اب دیده نکردیم تا بتوانیم تحمل کنیم بعضی وقتها که خسته میشویم گله میکنیم که خدایا دیگر بس است من طاقت ندارم ولی در پس ان مشکل چیزی است که حقیقتش را نمیدانی پس بجنگ این جملات حتی نوشتنشان اسان نیست که بنویسی بجنگ انسان کم می اورد خسته میشود دل میکند و دست میشورد ولی خدا باز گوش میدهد اگر تا اخر خط رفتی و مویی پاره نشد بدان خدا انجا دستت را گرفته و منتظر است تا بفهمی چه چیزی را که خدا برایت مقدر کرده .[shaad]
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
اگر هر روز که از خواب پا مي شديم جيب هامون پر پول بود برايمان عادي مي شد! فکر مي کرديم حق ما است! اصلا" فکر مي کرديم دنيا اينطور ساخته شده!
بعد يک روز که پا مي شديم و مي ديديم پول در جيبمان نيست ناراحت مي شديم! ....فکر مي کرديم مگر من چه گناهي کرده ام که اينطور شده! اين چه عدالتي است؟ممنون عالی بوددقیقا شبیه عقایدمنه پست هاتون خیلی زیباست شاهکاره کاش همه اینجوری فک میکردن منم نزدیک یک ساله تازه این طرزه فکروپیدا کردم وباورکنید اونقدر زندگی برام لذت بخش شده که میخوام هیچوقت نمیرم فقط زندگی بکنم
.
.
حالا من مي گويم بياييم اينطور فکر کنيم:
هر روز که پا مي شويم سالم هستيم، ..... اگر يک روز مريض شويم ........الي آخر ..... (يعني در اين تفکر جاي پول را با سلامتي عوض کرده ام)
راستي کي گفته ما هر روز بايد سلامت پاشيم از خواب؟ لابد مي گوييد دنيا اينطور ساخته شده؟[shaad]
اگر مثل پول در آوردن مجبور بوديم صبح تا شب کار کنيم و بعد شب به موجب زحماتي که در روز مي کشيديم چند ساعت سلامتي به دست مي آورديم .....اون وقت چي؟
گرفتيد منظورم چيه؟
راستي هيچ فکر کرده ايد ارزشمند ترين چيزها چيزهايي است که به راحتي و وفور در اختيار همه هست!!!؟
سلامتي .... آب ..... نور خورشيد .... و .... و بعد ما اصلا" قدرشان را نمي دانيم......
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
ممنون عالی بود پست هاتون خیلی زیباست کاش همه اینجوری بودن من نزدیک به یک ساله دارم اینجوری فک میکنم وواقعا هرروزم از دیروزم قشنگ تره تازه دارم زیبایی های زندگی رو درک میکنم و واقعا هرروزم بیشتر شاکرهستم وآرزومه اصلا نمیرم
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
يک مواقعي خودم را مي گذارم جاي خدا !!! (استغفرالله)
يک کم جا خورديد از اين حرفم ...نه؟
اشکال ندارد، فرض است ديگه، مي خواهم يک نکته لطيف را نتيجه گيري کنم:
یه جورایی نه دقیقا همینجوری بخدا من این ولمس کردم
به خودم مي گويم مثلا" من يک انساني را خلق کردم، ..... همين طور راست راست راه برود و خوش باشد؟
نه .... بگذار يک کم سر به سرش بگذارم ببينم تحملش چقدر است!
بعد يک مشکلاتي سر راه اين انسان قرار مي دهم،
بعد آن انسانهايي که اين مشکلات را حل مي کنند دوباره يک مشکل بزرگتر پيش راهشان مي گذارم ببينم با اون چه کار مي کنند!
بعد اونهايي که جلوتر مي آيند و مشکلات بيشتري را از پيش خود برمي دارند را انتخاب مي کنم
يک مشکل وحشتناک جلو راهشان مي گذارم ..... به خودم مي گويم، بگذار ببينم اين بنده ام که تا اينجا پيش آمده از اين به بعد با اين مشکل وحشتناک تا کجا مي تواند پيش برود!
هر کجا که ديدم دارد کم مي آورد بلافاصله مشکل را بر مي دارم، بنده خوب من است، دوستش دارم! فقط مي خواهم ببينم تا کجا مي تواند پيش برود!
==========================
زحمت به خودتان ندهيد، در نوشته فوق همه جور اشکال و ايراد هست! نمي خواهد زحمت انتقاد به خودتان بدهيد! خودم مي دانم اشکلاتش را!
ولي يک نکته ظريف در آن است، ناخودآگاه آدم فکر مي کند نکند دنياي واقعي يک جورايي (تاکيد مي کنم: يک جورايي) به مثال فوق شبيه باشد.
- - - به روز رسانی شده - - -
یه جورایی نهدقیقا همینجوریه ممنون ازیادآوریتون
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
يک مواقعي خودم را مي گذارم جاي خدا !!! (استغفرالله)
يک کم جا خورديد از اين حرفم ...نه؟
اشکال ندارد، فرض است ديگه، مي خواهم يک نکته لطيف را نتيجه گيري کنم:
به خودم مي گويم مثلا" من يک انساني را خلق کردم، ..... همين طور راست راست راه برود و خوش باشد؟
نه .... بگذار يک کم سر به سرش بگذارم ببينم تحملش چقدر است!
بعد يک مشکلاتي سر راه اين انسان قرار مي دهم،
بعد آن انسانهايي که اين مشکلات را حل مي کنند دوباره يک مشکل بزرگتر پيش راهشان مي گذارم ببينم با اون چه کار مي کنند!
بعد اونهايي که جلوتر مي آيند و مشکلات بيشتري را از پيش خود برمي دارند را انتخاب مي کنم
يک مشکل وحشتناک جلو راهشان مي گذارم ..... به خودم مي گويم، بگذار ببينم اين بنده ام که تا اينجا پيش آمده از اين به بعد با اين مشکل وحشتناک تا کجا مي تواند پيش برود!
هر کجا که ديدم دارد کم مي آورد بلافاصله مشکل را بر مي دارم، بنده خوب من است، دوستش دارم! فقط مي خواهم ببينم تا کجا مي تواند پيش برود!
==========================
زحمت به خودتان ندهيد، در نوشته فوق همه جور اشکال و ايراد هست! نمي خواهد زحمت انتقاد به خودتان بدهيد! خودم مي دانم اشکلاتش را!
ولي يک نکته ظريف در آن است، ناخودآگاه آدم فکر مي کند نکند دنياي واقعي يک جورايي (تاکيد مي کنم: يک جورايي) به مثال فوق شبيه باشد.
داستان از هفت اورنگ جامی است که روزی مجنون با کاسه ای به در منزل لیلی میره و باقی ماجرا که ....
ون یک چندی بر این برآمد --- دودش ز دل حزین برآمد
بگرفت به کف شکستهجامی --- میزد به حریم دوست گامی
آن دلشده چون رسید آنجا، --- صد دلشده بیش دید آنجا
بر دست گرفته کاسه یا جام --- در یوزهگرش ز خوان انعام
هر کس ز کف چنان حبیبی --- مییافت به قدر خود نصیبی
مجنون از دور چون بدیدش -- عقل از سر و، جان ز تن رمیدش
چون نوبت وی رسید، بیخویش --- آورد او نیز جام خود پیش
لیلی وی را چو دید و بشناخت --- کارش نه چو کار دیگران ساخت
ناداده نصیب از آن طعاماش --- کفلیز (کفگیر!) زد و شکست جامش
مجنون چو شکست جام خود دید --- گویا که جهان به کام خود دید
آهنگ سماع آن شکستاش --- چون راه سماع ساخت مستش
میبود بر آن سماع، رقاص --- میزد با خود ترانهای خاص
کالعیش! که کام شد میسر! --- عیشی به تمام شد میسر!
همچون دگران نداد کامم --- وز سنگ ستم شکست جامم
با من نظریش هست تنها --- ز آن جام مرا شکست تنها
صد سر فدی شکست او باد! --- جانها شده مزد دست او باد!
(بیهوده شکست من بختست --- کارم زشکست او درستست)
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
دوستي که تازه از فرنگ برگشته چند روز پيش به ديدارم اومده بود، خيلي وقت بود نديده بودمش، دلم خيلي برايش تنگ شده بود.
درب را که باز کردم لبخندي زد و اشک جلو چشمهاش را گرفت، بي مقدمه گفت:
اونجا به محض اينکه اتفاق ناگواري برايت رخ دهد در عرض 5 دقيقه تمام امکانات آمبولانس و دکتر و ... مهيا و بالا سرت اند!
در عوض تو ايران به محض اينکه اتفاق ناگواري برايت رخ دهد تمام فاميل و دوستان در عرض 5 دقيقه بالاي سرت هستند.
(معلوم بود خيلي تنهايي کشيده)
نتوانستم جلو اشکهايم را بگيرم، همديگر را در آغوش گرفتيم و شروع کرديم به گريستن!
گفتم: کاش مي شد همه اونهايي که عشق فرنگ رفتن دارند را يک مدت فرستاد فرنگ تا قدر خوبي هاي مملکت خودشان را بدانند،
گفت: آره .... هرجايي بدي ها و خوبي هايي براي خودش دارد، اونجا هم خوبي اش اين است که امکانات رفاهي فراهم است، ولي چه فايده که زندگي ها بي روح و مرده است، تنها و بي کس ... همدمشان سگ ها هستند! خانواده ارزش خودش را از دست داده....
گفتم: اتفاقا" اينجا تازه به دوران رسيده ها سگ داشتن را نشانه تمدن مي دانند!
گفت: آره بابا مي دونم از قديم الايام همين بوده که هست! تازگي ندارد که!
گفتم: کاش مي شد جامعه اي درست کرد که هم خوبي ها و امکانات فرنگ در آن بود و هم خوبي هاي کشور خودمان.
گفت: بله، ولي يک نکته را هم گوشه ذهنت داشته باش که خيلي از امکانات آنها هم به واسطه استعمار ديگران محقق شده
بعد اشاره به اين شعر انوري کرد:
گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کردهای
آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست؟
در و مروارید طوقش اشک اطفال منست!
لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست!
(لينک شعر)
بهش گفتم: تو هم ديگه زياد سياه نمايي مي کني، بالاخره يک عده اي اونجا زحمت کشيده اند تا به اينجا رسيده اند!
گفت: البته، بر منکرش لعنت، خود من يکي از همانها بودم که زحمت کشيده اند[shaad]
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
دوستي که تازه از فرنگ برگشته چند روز پيش به ديدارم اومده بود، خيلي وقت بود نديده بودمش، دلم خيلي برايش تنگ شده بود.
درب را که باز کردم لبخندي زد و اشک جلو چشمهاش را گرفت، بي مقدمه گفت:
اونجا به محض اينکه اتفاق ناگواري برايت رخ دهد در عرض 5 دقيقه تمام امکانات آمبولانس و دکتر و ... مهيا و بالا سرت اند!
در عوض تو ايران به محض اينکه اتفاق ناگواري برايت رخ دهد تمام فاميل و دوستان در عرض 5 دقيقه بالاي سرت هستند.
(معلوم بود خيلي تنهايي کشيده)
نتوانستم جلو اشکهايم را بگيرم، همديگر را در آغوش گرفتيم و شروع کرديم به گريستن!
گفتم: کاش مي شد همه اونهايي که عشق فرنگ رفتن دارند را يک مدت فرستاد فرنگ تا قدر خوبي هاي مملکت خودشان را بدانند،
گفت: آره .... هرجايي بدي ها و خوبي هايي براي خودش دارد، اونجا هم خوبي اش اين است که امکانات رفاهي فراهم است، ولي چه فايده که زندگي ها بي روح و مرده است، تنها و بي کس ... همدمشان سگ ها هستند! خانواده ارزش خودش را از دست داده....
گفتم: اتفاقا" اينجا تازه به دوران رسيده ها سگ داشتن را نشانه تمدن مي دانند!
گفت: آره بابا مي دونم از قديم الايام همين بوده که هست! تازگي ندارد که!
گفتم: کاش مي شد جامعه اي درست کرد که هم خوبي ها و امکانات فرنگ در آن بود و هم خوبي هاي کشور خودمان.
گفت: بله، ولي يک نکته را هم گوشه ذهنت داشته باش که خيلي از امکانات آنها هم به واسطه استعمار ديگران محقق شده
بعد اشاره به اين شعر انوري کرد:
گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کردهای
آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست؟
در و مروارید طوقش اشک اطفال منست!
لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست!
(لينک شعر)
بهش گفتم: تو هم ديگه زياد سياه نمايي مي کني، بالاخره يک عده اي اونجا زحمت کشيده اند تا به اينجا رسيده اند!
گفت: البته، بر منکرش لعنت، خود من يکي از همانها بودم که زحمت کشيده اند[shaad]
سلام کسی منکر حرفهای شما نیست وابستگی که اینجا میبینی در جای زیادی نمیبینی ولی قبول کنید انسانها رفاه میخوان زندگی میخوان دوست دارن با اسایش زندگی کنند نمیگم اونجا همه خوشن نه از افسردگی های سال اول خبر دارم از گریه هاش خبر دارم ولی ادما و من خسته میشیم وقتی میفهمیم بعضی چیزها رو میفهمیم که همین الان میتونه ایران گلستان بشه و نمیشه یکی از استادهامون میگفتن ایران اگه همه دست به دست هم بدن تا 10 سال دیگه گلستان میشه من حاضرم چند نفر دیگه حاضرن امار بگیرید میدونم سختیا انسان رو میسازه ولی قبول کنید سخته وقتی خواهرم داشت برای دوستش از ایام محرم میگفت و از پوشیدن لباس سیاه برای امام حسین اون اروم فقط گوش میداد فقط گوش احترام میزاشت به عقاید خواهر من احترام میزاشت به روزه گرفتنش به اینکه نماز میخونه ولی تو ایران چند نفر اینطورین به راحتی چادر بپوشیم وقتی جایی هستی که پر از ادمهایی است که مثل تو حجاب ندارن معذبی و در جایی هم که همه مثل تو حجاب دارن بازم معذبی این چه رسمیه چه رسمیه حتی یاد نگرفتیم به هم و اعتقادات هم احترام بزاریم بیایید یه گروه تشکیل بدیم از خودمون شروع کنیم کیا حاضرن بیان تو گروه شما هم اقای پارسا به دلیل تجربه زیادتون گروه رو راهنمایی کنید اخلاقهای خوب رو با افکار درست بزارید تا همه یاد بگیرن
جواب تشکیل گروه رو بدید ممنون[shaad]
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
کتاب مانند معدن طلا مي ماند.
منتهي يادمان باشد در معدن طلا چند صد تن خاک را بايد زير و رو کني تا دست آخر به چند گرم طلا برسي.
خيلي از مطالب کتابها مانند آن چند صد تن خاکند.
آن طلا بسيار ارزشمند است و مي ارزد که به خاطرش اين همه خاک را جابجا کرد.
تازه اين به شرطي است که محل معدن را درست برآورد کرده باشيد! اگر در مکان نادرست چند صد تن خاک را جابجا کنيد که ديگر هيچي!
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
در مواردي در اسلام شهادت دو زن برابر شهادت يک مرد است.
کج فهمان اين امر را دليل بر تضييع حقوق زن مي دانند!
حال به اين نکته توجه کنيد:
پس بنا بر دستورات اسلام، شهادت حضرت فاطمه (س) و حضرت مريم با همديگر تازه برابر شهادت من يک نفر مرد تنها مي شود!
خوب! يعني من ارزشم برابر جمع ارزش اين دو بزرگوار است!؟
منظور اينکه مورد فوق اصلا" از مقوله "حق و حقوق" نيست!
پس حواسمان جمع باشد که درگير مغالطه هاي افراد معلوم الحال نشويم [golrooz]
مغالطه هايي از اين قبيل در مورد خيلي از دستورات ديگر اسلام (هر کدام به نحوي) انجام مي شود. از جمله قصاص و ...
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
در مواردي در اسلام شهادت دو زن برابر شهادت يک مرد است.
کج فهمان اين امر را دليل بر تضييع حقوق زن مي دانند!
حال به اين نکته توجه کنيد:
پس بنا بر دستورات اسلام، شهادت حضرت فاطمه (س) و حضرت مريم با همديگر تازه برابر شهادت من يک نفر مرد تنها مي شود!
خوب! يعني من ارزشم برابر جمع ارزش اين دو بزرگوار است!؟
منظور اينکه مورد فوق اصلا" از مقوله "حق و حقوق" نيست!
پس حواسمان جمع باشد که درگير مغالطه هاي افراد معلوم الحال نشويم [golrooz]
مغالطه هايي از اين قبيل در مورد خيلي از دستورات ديگر اسلام (هر کدام به نحوي) انجام مي شود. از جمله قصاص و ...
سلام ببخشید من منظورتون رو نفهمیدم[nishkhand]بیشتر توضیح میدهید؟ممنون
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
میترا پوررحیم
سلام ببخشید من منظورتون رو نفهمیدم[nishkhand]بیشتر توضیح میدهید؟ممنون
عبارت "شهادت دو زن" را در اينترنت اگر جستجو بفرماييد فکر کنم به مطالب مفيدي برسيد که خيلي از بيان ناقص بنده کاملتر باشد، شرمنده
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
اونهايي که هنوز بچه نداريد،
مي دانيد وقتي اولين بچه تون به دنيا مي آيد چه حسي داريد؟
يک نوزاد کوچولو موچولو مي گذارند در آغوشتان، يک حس خاصي بهتون دست مي دهد، با خود فکر مي کنيد: ديگه همه کس اين بچه شماييد، تمام اميدش شماييد، تمام مسئوليتش با شما است. اگر ولش کنيد دستش به هيچ جا بند نيست! ..... آيا ولش مي کنيد به حال خود؟
بعد ناخود آگاه يک فکري کنار ذهنتون چشمک مي زند، يک مقايسه مي کنيد ... (ناخودآگاه)
خدايا ..... من هم در دنيا جز تو کسي را ندارم، در برابر تو مانند کودکي بيش نيستم، ......
.... بعد يک حس خوبي به آدم دست مي دهد .... فکر مي کنيد: مگر مي شود خدايم مرا به حال خود رها کند؟
حس مي کنم چقدر معبودم را دوست دارم، [golrooz]
اگر درست نگاه کنيم در اطرافمان همه چيز با زبان بي زباني اين را القا مي کند که يکي اون بالا دوستمان دارد....... نکند يک وقت قهر کنيم با او! [golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]
يار بي پرده از در و ديوار - در تجلي است يا اولي الابصار
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
فقط به این جمله در ذهنمون فکر کنیم من منتظر جواب نیستم.اگه خیلی دوست داریم از گذشته ایران بگیم از اون دوران خوب چرا همش داریم از دیگران پیروی میکنیم؟چرا منتظریم ببینیم کدوم کشور در مورد ما حرفی میزنه و تصمیمی میگیره؟چرا منتظریم تا یکی از تو کشور دیگه به ما کمک کنه ؟چرا ؟من امروز فهمیدم تفکراتم نه ایرانیه نه اسلامی بلکه غربیه من دوست ندارم پیرو کشور دیگه ای باشم. ببخشید اقای پارسا در تاپیک شما گذاشتم.بیایید فکر کنیم چرا همش باید ببینیم که کی چی میگه ما اگه در بدبختی هم زندگی کنیم کسی حق نداره برای ما تصمیمی بگیره ما اگه مرد این میدون باشیم خودمون درستش میکنیم.فکر کنیم به دور از تمام تعصبات لطفا.
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
دوستامون تا زندن نریابیم[tashvigh]
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
به زاپنیه میگن چرا شما مرگ بر امریکا نمیگین؟ شما که باید ازهمه بشتر ازشون بدتون بیاد
2تا بمب اتم زدن. مرنمتون کشتن؟
جواب میده ما اهل شعار نیستیم همین که تلفن رو میز رییس جمهور امریکا پاناسونیکه یعنی ما پیروز شدیم
به عمل کار براید
به سخندانی نیست[tashvigh]
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
اصلا ربطی نداشتا
اگه اینجوری که شما برداشت میکنین باشه که دیگه صدای اب و خشخش برگ و صدای نی و.... بی معنی میشه
تمام ذرات عالم تسبیح خدا رو میکنن
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
من گفتم نیازی به جواب نیست فقط فکر کنیم من دنبال بحث کردن با کسی نیستم پس از خودمون شروع کنیم.این تفکره به نظر من از جنس نور هم هست چون باید به درون خودت مراجعه کنیم.
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
علی جان حق با تو هست ولی همینه که هست
همه میدونن چی خوبه چی بده انصافا نمیدونید ؟
ولی خوب خیلی راحت میگیم بیخیال
من میدونم نباید آشغال بریزم زمین ولی خب میریزم حالا حضرت نوح هم بگه نریز میریزم چون فرهنگ نداریم از دستش دادیم همشم تقصیر . . . هاست
-
پاسخ : تفکراتي از جنس نور
حق پدیداست ازمیان دیگران
همچو ماه اندر میان اختران
دوسه انگشت بر دو چشم نه
هیچ بینی ازجهان انصاف ده
گر نبینی این جهان معدوم نیست
عیب جز انگشت نفس شوم نیست
تو ز چشم انگشت بر دار هین
وانگهانی هرچه میخواهی ببین
مولانا
ه