خوش به سعادت اونایی که تونستن برن
من که همون روزی که زمانش اعلام شد گفتم نمیتونم بیام[negaran]
حتی گفتم یه روز دیگرو هم واسه قرار عمومی اعلام کنید(یعنی 2 روز اعلام بشه) ولی هیچ کس جواب نداد[tafakor]
ولی واقعا دلم میخواست بیام...
نمایش نسخه قابل چاپ
خوش به سعادت اونایی که تونستن برن
من که همون روزی که زمانش اعلام شد گفتم نمیتونم بیام[negaran]
حتی گفتم یه روز دیگرو هم واسه قرار عمومی اعلام کنید(یعنی 2 روز اعلام بشه) ولی هیچ کس جواب نداد[tafakor]
ولی واقعا دلم میخواست بیام...
با سلام ...
یه گزارش کاری از روز 23 و روز آخر نمایشگاه که خودمم رفته بودم ، مینویسم تا دوستان حالشو ببرن
23 مهر ماه نمایشگاه رسانه های دیجیتال
ساعت 10 و نیم صبح بود . دور میدون انقلاب . قبلش تو یه کافی نتی دور میدون انقلاب ، یه سر به سایت خودم و سایت نخبگان زدم تا از ساعت و تاریخ های پایان نمایشگاه با خبر بشم...
امشب کار خودش رو به پایان میرسوند و من هنوز به نمایشگاه سر نزده بودم . دعوت به موضوعات خودمو نگاهی کردم و بعدش پنجره ها رو بستم و پول کافی نت رو حساب کردم و به طرف مترو ر اه افتادم .در این حین حساب و کتاب های خودمو میکردم که اگه برم چه ساعتی میرسم و چه ساعتی از نمایشگاه میزنم بیرون که بتونم به شهرمون (بروجرد)برگردم.
یادمه آخرین باری که ایطنوری برنامه ریزی میکردم سال 89 در سایت دانشجو و قرار ملاقات اونا بود.
خوشبختانه متروی مصلی به ا ندازه نمایشگاه کتاب شلوغ نبود . انتظار جمعیت بیشتری رو داشتم.ولی خلوت بود . هم نمایشگاه هم مترو هم خیابون هم آسمون هم ....[nishkhand]
دیروز قرار ملاقات عمومی سایت بود که من علی رغم این که تهران بودم ، نتونستم بیام ...لابد خیلی از دوستان اومده بودند.کاش میاومدم ...
امیدوارم امروز هم از بروبچ دیروز باشن.علل خصوص بیشتر میخواستم مصطفی رو ببینم و اینکه چطور شخصیتی هست!!!
از مترو بالا اومدم. و فقط تنها آدرسی که داشتم سالن 18 غرفه 221 بود . هر طوری که بود با پرس و جو خودم رو به سالن های اصلی رسوندم . اما نمیدونستم غرفه ها کجا هستن . از باجه های ر اهنما پرسیدم که یه آدرس کاملا غریب بهم دادن ....! فکر کنم تا بالای قسمت طبقه بالایی رفتم. ولی تعدادنمایشگاهها خیلی زیاد بود و نمی تونستم از بالا غرفه خودمون رو پیدا کنم .
برای دومین بار آدرس پرسیدم ولی این بار فکر میکردم که دقیقا برم جلوی غرفه نخبگان جوان....
اما سر از غرفه های شماره 500 تا 700 در اوردم [nishkhand] که مجبور شدم دوباره بپرسم که کجا برم
- ببخشید خانم: غرفه 221 کجاست ؟!!!
- چی گفتید؟!
-غرفه 221 کجا باید برم؟
- اینجا نیست . برید سمت راهروی اصلی - نزدیک درب ورودی18- اونجا پیداش میکنید...
تو راهروی اصلی راه افتادم . انواع سایت ها و وبلاگ ها و رسانههای دیجیتال اومده بودند...
تنها چیزی که دنبالش بودم ، 221 و لوگو سات نخبگان بود...بالاخره سر از غرفه های 188 در اوردم
189
190
191
...
216؟؟؟؟!!!
یهو غرفه های تموم شدند ... به راهروی اصلی رسیدم ... فکر کردم دوباره گم شدم... کمی سرم رو چرخوندم یهو چشمم خورد به 217 .. دوباره پی غرفه ها رو گرفتم ... 218 و 219 و 220 و 221
آخیش رسیدم . یه حس غریب و خوبی داشتم ...
انتظار داشتم اول مصطفی رو ببینم . ولی نبودش ...
با کمی توپ و تشر و از روی شوخی به بچه ها گفتم که : آخه اینم آدرسه به مردم میدید؟ من یه ساعته گم شدم؟[nishkhand][nishkhand][nishkhand][nadidan]
سه تا خانم و یه آقا اونجا حضور داشتند
حسین مت
Roksana65
only math
و یکی از اقوام آقای کاوه
خلاصه بعد از احوال پرسی و ... خواستم که بچه ها خودشون رو معرفی کنند...
رکسانا همه رو معرفی کرد ... و از من خواست تا خودمو معرفی کنم...
ولی نکردم[sootzadan] بروبچ رو مجبور کردم که حدس بزنند...
حدسای زیادی زدند ولی رکسانا خوب شناخت...البته یه آشنایی غریبی هم از سالهای دور با من داشتند ایشون...
قیافه منم که ضایع هست دیگه... یه پسر ساده پوش ....![khejalat]
خلاصه نشستیم و مورد پذیرایی شدید قرار گرفتیم ...
از لواشک و شکلات گرفته تا چایی و دوغ و دلستر[khabalood][nishkhand]
منتظر چندی از دوستان شدیم...
مصطفی
داداشی
F a t i m a
غزل بارون
خلاصه بروبچ تو این فاصله تا اونا بیان ، از روز گذشته و این که کیا اومدن ، تعریف نمودن و عکسا رو نشونمون دادند ... اگه میدونستم ، دوربین خودمو میبردم ...[bihosele]
در این حین مصطفی هم از راه رسید و البته همراهش غزل بارون و داداشی و بعد از اونا هم F a t i m a ...
با مصطفی دست انداختیم گردن همدیگه و حال و احوال پرسی بسیار گرمی نمودیم ...
خلاصه از نهار و شوخی ها و بحث های دوستان و دیگر قضایا که بگذرم ؛ میریم سراغ معرفی دوستان...
مصطفی:
فکر نمیکردم اینطور ادمی باشه و اخلاقش اینقدر خوب و آروم باشه ... چهره ایی بشاش و همیشه آماده جواب دادن به سوالات بازدید کنندگان . پسری مودب و قابل احترام . عشقش همین سایت نخبگان هست...
به نظر من خودشون یه پا نخبه در علوم رسانه ایی و دنیای کامپیوتر و اینترنت باشن.
داداشی:
شوخ ، مهربون ، با ظرفیت بالا[nishkhand] ، شکمو[khejalat] ، البته عکاس خوبی هم هست ... چون عکسایی مختلفی رو بهمون نشون داد...
در آشپزی هم مهارت بالایی داره [movafaghiyat] روابط عمومی خوبی هم داره ... که در این آخرا که من میخواستم برم ، پیداش نبود...فکر کنم تو یه گوشه ایی خوابش برده بود... از همینجا ازش معذرت خواهی میکنم که نتونستم باهاش خداحافظی کنم .چون هرچی گشتیم ، پیداش نشد که نشد[narahatishadid]
حسین مت:(البته اگه اشتباه نکنم و اسمش همین باشه)
پسری بسیار مهربان ، مغز تجارت[nishkhand] ، کمی کم حرف ، خنده رو ، ساکت ، بهش می اومد معدل دانشگاهش زیر 19 نباشه[sootzadan]
قبل اینکه مصطفی بیاد خیلی با هم گپ زدیم . و واقعا مودب هم بود ایشون ...
F a t i m a
واقعا خانوم با شخصیت و محترمی بودند . ..
مهربان ، بهش می اومد شوخ هم باشه و البته شلوغ ( البته پیش من شلوغی نکرد[nishkhand]) ، فهیم ، زحمتکش ، و کلا در دنیای کشاورزی به سر میبره[khanderiz](مثه خودم ) و البته با روابط عمومی بالا
Roksana65
خانمی با شخصیت و کلا در سیر و عالم پایان نامه[sootzadan]
مهربون ، شوخ شوخ ، و فقط منتظر جواب دادن به بازدید کنندگان بود . با وقار ، و البته دیگه آخر روابط عمومی[khanderiz] کمی هم پر حرف
من واقعا اونجا نمیدونستم که ایشون واقعا کین ( چون خیلی در مبهوت بودم[nishkhand]) الان که اومدم سایت و دیدم ایشون رو تازه فهمیدم که کی بودند... و خیلی هم تاسف خوردم ؛ چون میخواستم با ایشون خیلی حرف بزنم ...[narahatishadid]
only math
واقعا هم به ایشون می اومد مغز ریاضی باشه...
با وقار، کم حرف، مهربون ،آرام، بهش میاومد کمی شوخ باشه ولی نه زیاد.
البته زیاد در خدمت ایشون نبودیم و زود از پیشون رفتند ...
غزل بارون
خیلی دوست داشتم ایشون رو از نزدیک ببینم
شاعر ، نویسنده، مهربون ، آرام ، شوخ ، کمی کم حرف ، البته فکر کنم به موقش پر حرف باشه[nishkhand]
دیگه کی رو یادم رفت؟
اهان یکی از اقوام مصطفی هم اومده بودند که همینجا از ایشون هم تشکر میکنم...[golrooz]
از دوست خوبم باستان شناس که دیرو اومده بود واقعا عذر خواهی میکنم و تنها چیزی که دا رم بگم اینه: که الان فکر کنم چند ساله که قسمت نشده ما همو ببینیم ... انشالله خواهیم دید[nishkhand]
از تمامی دوستانی که در این روزهای نمایشگاه اومدن ، تشکر بسیار میکنم . هرچند من اونا رو ندیدم . ولی امیدوارم که سال های بعدی همو ببینیم ....
امیدوارم همه خوش باشن و در پناه حق
همه چی عالی بود . . . جای دوستانی که نیومدن خیلی خالی بود ...
واقعا بچه ها زحمت کشیدن تو چن روز گل کاشتن . خاطره خیلی خوبی شد . امیدوارم سعادت پیدا کنم دوباره دوستای گلم رو ببینم [golrooz]
سلام برهمه
واقعا خیلی خوش گذشت
ایشالا برای سالای دیگه اعضای بیشتری میان
چون امسال که 10-15 نفر بیشتر نیومدند
در هر صورت جای کسایی که نیومدن خالی بود
درود درود و البته سلام به همگی عزیز دوستان خوبم که چه امده بودند چه نه ...
همگی برام خیلی خیلی ارزشمنده بودین و هستین و خواهید بود !
تشکر میکنم از همه دوستانی که زحمت کشیده بودند از طراحی غرفه تا بازدید کنندگان غرفه ...
خوشحال شدم امسال دوستان بیشتری رو از دفعه قبل دیدم و از اشنایی با همگی اونا بسیار بسیار خرسند شدم
خدا رو شکر همگی نخبه و صد البته بسیار موفق بودن و
این باعث خوشحالی من بود که با همه اونا اشنا شدم .....
از اقا مصطفی بابت این غرفه که باعث شد دوستان با هم اشنا بشن
و صد البته باعث دوام دوستی و احترام بیشتری در سایت خواهد بود تشکر میکنم .
و صد البته از خانواده عزیز ایشون که بسیار از اشنایی با اونا و صد البته مادر بزرگوارشون خیلی خوشحال شدم
و دوستانی که من از دیدن اونا خیلی خیلی خوشبخت شدم به شرح زیر می باشد >[labkhand]
خانم رکسانای عزیزم
که خیلی خانم و گل و مطمنم در اینده ی مدیر خوب میتونه باشه
خانم نازخاتون
عزیزم که در دوستی ی عزیز به تمام معناست
خانم پونه
گل دختر کم
خانم اونلی مت
عزیز خانم ریاضیدان
خانم غزل بارون
که دختر کوچک خودم هیت خیلی خیلی دوستش دارم
فاطمیا عزیزم
تک گل کشاورزی و نخبه گل و گیاه سایت
گل مهدی عزیز (دی جی مهدی )
گل حسین مت عزیز
گل میلاد عزیز که خیلی از اشنایی با ایشون خوشحالم نخبه ایرانی خیلی عالی !
اقای محمد موسوی ( واقعا طراحی های جالبی داشتن )
اقای فرزاد احمدی نزاد( واقعا نخبه و دستگاه اهای ایشون عالی بودن )
اقای کمان ابرو عزیز
اقای عرفان
اقای بدسکتور عزیز
اقا محمد عابدی
دوست عزیز و با مرام
اقای محمد رهام گل (گل پسر کوچکه من خیلی دوستش دارم مدیر و غرفه دار خوبی هم بود )
ببخشید اگه نامی یادم رفته .....یادم اومد میام نگارش میکنم....
و از همه زحمات اقا مصطفی هم تشکر میکنم و از تقدیر نامه تا پذیرایی خوب ایشون )
امیدوارم اهدافشون تا همیشه با موفقیت اجرا بشن ....[golrooz]
من هم که از اول هفته تقریبا در غرفه حضور داشتم
روز اولی که رفتم رکسانا جان رو دیدم باورم نشد کمی شوکه شدم و تا بخواد یخم آب بشه 2 روزی طول کشید تا با بچه ها راحت بشم
از حضور رکسانا جانم که عزیز دلمه مثل خواهرم دوسش دارم به خاطر کمک در صحبت کردنم و و اینکه یخمو آب کرد تشکر میکنم
آقای داداشی که مثل یه برادر مهربون همراهیم کرد
آقا مصطفی که مهربونیشون رو هرگز فراموش نمیکنم خیلی در این چند روز در امور سایت با حوصله کمکم کردن و واقعا یه برادر مهربون هست
انلی مت که در کارای غرفه کمکم کردن و واقعا خیلی شوخ و عزیزن ببرام
آقای بد سکتور آقای حسین مت آقای فرزاد احمدی نژاد پونه جان فاطیمای عزیزم باستان شناس که دستشونو از همین راه دور میبوسم ناز خاتون دلسوزم آقای بهمن که واقعا همیشه مشوقم بودن و ازشون بی نهایت تشکر میکنم آقای کمان ابرو که حرفاشون مایه آرامش بود آقا عرفان آقی روبو میلاد که واقعا تحسینشون میکنم و همه دوستانی که قدم رنجه فرمودن و غرفه ما رو منور کردن بی نهایت تشکر میکنم امیدوارم باز هم ببینمتون واقعا از دیدن همه شما خیلی خرسند و شاد هستم
با سلام به تمامی دوستان عزیزی که اومدند و صد البته جای دوستانی هم که نیومدند خالی بود .
حیف که من به نمایشگاه دیر رسیدم ( جمعه ) وگرنه سوالات تاریخی زیادی رو از سارا خانم گل می پرسیدم نمایشگاه کتاب که نشد ، این یکی هم که نه ! ولی خوب برای دفعه بعدی یک لیست طولانی از تمامی سوالات رو میارم[nishkhand]
اون روز اتفاقا من هم تو نمایشگاه گم شده بودم ، دلم می خواست یم GPS همرام بود ، از اونجایی هم که خیلی شلوغ بود برای من تنها لایی انداختن از بین غرفه ها چاره ساز بود اون هم با سرعت موشک [nishkhand]بالاخره برخلاف اقا بهمن که کاملا گم شده بودند من غرفه رو تو طبقه پایین نمایشگاه پیدا کردم ؛ از بالا چه قدر شلوغ بود !
بالاخره تو بین این همه لایی انداختنی ها به غرفه ای رسیدم که سردرش نوشته بود سایت علمی نخبگان ؛ خیلی خوشحال شدم . ولی یک کمی اطراف رو نگاه کردم . یک اقا پسر گلی ( همون داداشی خودمون به همراه یک گل اقای دیگه نشسته بودند . من فکر می کردم داداشی گل همون Isengard خودمونه ! اخه تیپش خیلی بهش می خورد اقا امیر گل هم خیلی شوخ بود ولی خوب اونجا پیداش نکردم .. داخل غرفه رو نگاهی کردم دیدم دو تا اقای شیک پوش ( داداشی گلم و اون یکی رو اسمش رو یادم رفت در وسط غرفه یک اقای گلی نشسته بودند و در حال خوندن یا نوشستن بودند ( همون اقا مصطفی گل ) در کنار ایشون دو خانم محترم بودند یکیش همون باستان شناس عزیزم بود و اون یکی رو بازم اسمش رو یادم رفت ؛ در اون طرف غرفه سه تا گل اقای عزیز بودند : یکیش اقا عرفان عزیز ، اون یکی هم اقا میلاد عزیز و اون یکی هم دوست عزیزم بد سکتور بود ) . بالاخره با کلی تعارف با خودم ! ( یکم خجالتی ام [nishkhand]) رفتم داخل غرفه . دو تا اقای گل ( داداشی عزیز و اون یکی بازم اسمش رو یادم رفت ( میگمو خوب شد وزیر دفاع نشدم[nishkhand] ) ) بلند شدند و با سلام گفتن و دست دادن گفتم سایت علمی نخبگان ؟
داداشی عزیزم گفت : بله .
اول خودم رو معرفی کردم و گفتم مدیر تالار نیرو هوایی هستم .
داداشی گل هم خیلی خوشحال شد و روبه سوی اقا مصطفی گل کردند . همون موقع باستان شناس به همراه اون یکی خانم ( اسمش رو یادم رفت ) نیز بلند شد و بعد از روبوسی با اقا مصطفی خودم رو معرفی کردم بعدش هم سارا خانم گل که من رو شناختند با خوشحالی گفتند من رو شناختی ؟ من هم گفتم نه . بعدش هم گفتند اون pm ها . تازه فهمیدم ایشون همون سارا خانم هستند . من هم با خوشحالی سلام و احوالپرسی کردم و بعد هم سایر دوستان ( اقا میلاد / بد سکتور / اقا عرفان ) رو معرفی کردند و کنار اقا عرفان گل هم نشستم . خوب کلی خوشحال شدم که بالاخره دوستان عزیزم رو دیدم .
در طول اون مدتی که بودم با دوستان صحبت کردیم با نظراتشون اشنا شدم ، مخصوصا با دوست خوبم داداشی گل .
یکی از دوستان گلم هم یک طرح بالگرد قشنگی رو اورده بودند و من هم مجذوب اون شده بودم ازش کلی سوال کردم . 4 نمونه از پروازش هم فیلم گرفتم خیلی قشنگ بود . بعدا فیلمش رو هم میگذارم رو سایت .
خوب از کرج اومده بودم باید زود می رفتم چون برای اون ساعتا در کرج ( 8 شب ) ماشین قحطه ! [nishkhand]
بالاخره در ساعت 5:30 از تمامی دوستان خداحافظی کردم اگرچه ناراحت بودم ولی خوب ان شاالله دفعه بعدی بیشتر همدیگر رو می بینیم .
به به
سلام مجدد به خلبان عزیز و خوب و دوست خیلی گلم
اول بگم این اقا محمد گل خیلی خیلی با معرفت و بسیار با مرام هست واقعا میگم همیشه جویای حالم هست و بوده و خیلی خیلی از دیدن ایشون خوشحال شدم
به امید خدا دفعه اینده حتمن هر سوالی بود جواب خواهم داد .....
اقا محمد البته بگم از یکم بیشتر خجالتی بود ......
و البته اقا عبدالله عزیز ( بدسکتور ) ایشون هم خیلی کم رو بودن و از دیدن ایشون هم خیلی خوشحال م ....[labkhand]
کلا از دیدن همه شما خیلی خیلی خوشحال شدم [golrooz]
دستتون درد نکنه دیگه ! تازه میگه شلوغی نکرد !
بچه ها جدی نگیرید ، فقط کم بوده بود غرفه رو بزارم رو سرم ![sootzadan]
آقا بهمن عزیز هم خیلی آقای محترم و باشخصیتی هستند و همچنین دارای اطلاعات عمومی بسیار بالا !
البته یه خورده خشن تشریف دارن ایشون [nishkhand] نه که نظامی تشریف دارن [sootzadan] (شوخی کردم )
بسیار مهربان و شوخ طبع !
آره ، دیگه قرار عمومی نیومدید زیارت دوستانی چون باستان شناس عزیزم ، پونه جون ، نازخاتون گل ، داداش میلاد عزیز ، داداش مهدی گل ، آقا عرفان و ... رو ندیددی
کلاً منطقه خوبی بود ! از اینکه بچه ها رو زیارت کردیم خوشحالیم !
رکسانا جون ، غزل بارون ، داداشی ، آقا مصطفی و خانواده محترمشون هم که گل سرسبد سایت بودند و خیلی خیلی زحمت کشیدند !
عکسهای جدید رو بگذارید دیگه !(عکس در و دیوار رو نمی گم ، عکس اعضای سایت رو میگم)
من که دوربین عکاسی دستم نبود ، مجبورم چندتا اسکرین شات از فیلمهارو بگذارم که کیفیت به غایت پایینی دارن [sootzadan](از هیچی که بهتره) . اگه ممکنه در تشخیص هویت همکاری کنید(جاهای خالی رو با عبارت صحیح کامل نمایید) :
عکس آقا مصطفی و ...... ؟ :
http://www.irupload.ir/images/cjzd6k0efyl2dy4yh5t.jpg
غرفه از بالا ، با حضور ... و .... و .... :
http://www.irupload.ir/images/777d8s3bjtauiy6c0pe4.jpg
خانم Roksana65 (اگه اشتباه نکنم) و آقای ..... :
http://www.irupload.ir/images/w6vioczhpha3xr02xv.jpg
و بالاخره دوتا عکس از در و دیوار [nishkhand]:
http://www.irupload.ir/images/3qton93ha2pgrmwqldki.jpg
http://www.irupload.ir/images/sk6ligp65zr1mm2kzsq.jpg