نباشی تو یکی هیچ وجه مظلوم
گرفتی جان من کردیم محکوم!
نباشم من آتیش پاره اصلا
که ثابت کرده ام این فعل قبلا
نمایش نسخه قابل چاپ
الا ای ارغنون و ای فاطیما
الا ای دوستان شاعر ما
سلامی بی کران بر خلق شاعر
خدایا کور کن چشم اوباما
سلامی از من ای یاران نخبه
ز من بر شاعران هر دم سلاما
برای هرچه بهتر گشتن شعر
سلامی را رسان نیما به شیما
اگر چه خسته هستم لیک گفتم
بیایم تا سلامی اید از ما
ازین کل کل نمودن ها چه حاصل؟
الا ای ارغنون و ای فاطیما[cheshmak]
فدای لطف تو ای ارغنون جان
شوم شرمنده ات ازدل و از جان
الهی خیر ببینی در روزگارت
که فاطیما شود هم بیقرارت
من مینا یافتم دوستان خوبی
همه از نخبگان شمالی و جنوبی
الهی ارغنون باشی سلامت
الهی فاطیما نبینی[golrooz][khanderiz] رنج و زحمت
ای فاطیما
دل خور مشو ز دست این ارغوان
شاکی نشو ز دست این کاربران
شاکی نشو هست دو روز دنیا
تو را میدهم پند ای عزیز جان
باشد که در این سایت تو پیشش بمان
دلخور نشو زود زدست کاربران
ما خواستیم که فقط کمی بخندیم
هی نگو که مظلوم گیر آوردیم
چرا تو قرار گرفتی مورد اذیت ؟
ما که همه طرفدارتم
دربست خودمون در اختیارتیم
اینک تو
الا یا ایها الهادی
جوانستی و بس شادی
بگفتم مثنوی اما
جواب من غزل دادی
و من هرگز نیارم کم
بدان ای هادی هادی(هادی دوم یعنی رسانا رجوع شود به elec)
نگو از غرب و از باراک(اوباما)
ننه(naneh بنا مگذار) تو رسم الحادی(ملحد بودن از دین برگشتن)
و سردردم شده مزمن
که اول بود بس حادی(حاد خلاف مزمن یعنی شدید)
نداری راه حلی تو
دوایی قرص یا پادی(پادزهر)
نباشد رسم ایرانی
نه بر عدل است و نه دادی
بباشم پارس و ایرانی
گمان بردم که تو مادی!
بباشد زن در این فرهنگ
نماد عشق و دلشادی
و شیرینی نخواهد داد
به مردان بسی رادی(جوانمرد!)
و شیرینی بخواهی داد
در آن روزی که دامادی
افرین به فاطیما...چه شعرهای خوب و زیبایی سرودی اندراین زمان...[golrooz][golrooz]
ای که ترانه ات زیباست چو نامت پر فروغ
چه کردی که این شد پیامت دل نشین
ای نامت زیباست چو روی زیبای بهاران بهار
بیا و بنشین کنارم و سخنی نغزی گو اینک
که اینک دلم چو دشت تنهاست و بی کس
سخنی از عشق و سخنی از دل و جان
فاطیمایی و ارغنون زیباتر
بدان که دل و جان را بردی ز خنده...
هه هه هه هه هه اجی فاطییییییما[fardemohem][khanderiz][cheshmak]
جواب مثنوی هایت غزل دادم غزل دادم
غزل دادی جواب من بسی شادم بسی شادم
غزل باشد ستون شعر و شاعر را نگه دارد
به خاطر ده تو این،بعدا نگو که رفته از یادم
شبیه ارغوان بودی نمیدانستم این را که
یکی چون ارغنون داریم و چون سابونه با صادم(شباهت ارغوان و ارغنون)
تمام شرق و غربیها همین حالا به من گویند
که پس شیرینی اش چون شد ؟ تو را گویند ای دادم(فریاد)
تمام معرفت خواهان عالم از شیرینی خاطره دارند
و شاید معرفت نبود تو را ؟ خواهی تو فریادم؟
به شعرت بسته ای اب و هزاران بیت میگویی
نکن کل کل و شیرینی بده ما را نما شادم
حضوری گر همی خواهی ز من غافل مشو حافظ
که من در انتخاب شام و شیرینی ازاد ازادم(منظور کلوچه میباشد)
اگر ناورده ای (نیاورده ای) کم تو ،،چنان اتش کشم اینجا
که تا ان سوی دریاها رود دودش، تورا اخطار من دادم
سلام ای ارغوان جان
تو را بس است جنگ با این فاطیما
چرا دست بر نمی داری ا ز سر ما
به خدا دعوا نیست شایسته ی ما
کنید صلح بگیرید دست پیش
شوید آسوده بی هیچ ایش وفیش
گهی یاد کنید ازتاریخ
هی ایراد نگیریداز پیچ ومیخ
ز دل تاریخ بودند هخامنشیان
به این حد ایراد نگرفتند هی از این و آن
کنید سر مشق زندگی آنان
نباشد هیچ رنجی زدل ارغوان
کنید صلح نباشید خسته از زندگی
گرچنین پیش روید بازندخ اید
ازطرف ساغر(sa.n)
بدیدم من که سیلی شد،به شعرت آب می بندی؟
و خامُش میشود اکنون همان آتش که افکندی
ببینم من در این جَم جام که قبض آب می آید
بدین مصرف که میکردی نبینم من دگر خندی
چو این یارانه دولت برای شعر کافی نیست
بشو همسو همین اکنون به اهداف هدمندی
ستون شعر چیزی نیست که شاعر را نگه دارد
ز من بشنو تو اینها را که دادم من تو را پندی
نباشم ارغوان اما کفی بسته است صابونم
که این کفها ز صاد آید به توفیق خداوندی!
نباشد باک من از این که شیرینی دهم روزی
نبینم رادمردی را بگو از این تو خرسندی؟
در این فرهنگ ایرانی که زن دلبند می باشد
تواز حافظ چه میگویی،که داند قدر دلبندی
چو حافظ مرد می باشد و شیرینی نمیگیرد
دهد از عشوه ی دلدار بخارایی سمرقندی