همین الآن متوجه شدم باید همیشه آماده ی مواجهه با بسیار کوچکترین مسائل و مشکلات بود ! یکیش الآن سرم اومد نمیدونم چیکار کنم ! [bihes] و باید از قبل فکرشو می کردم ... [sokoot][ghahr][sar dard] ( اسم شکلکا رو قبول ندارم فقط ظاهرشون ! )
نمایش نسخه قابل چاپ
همین الآن متوجه شدم باید همیشه آماده ی مواجهه با بسیار کوچکترین مسائل و مشکلات بود ! یکیش الآن سرم اومد نمیدونم چیکار کنم ! [bihes] و باید از قبل فکرشو می کردم ... [sokoot][ghahr][sar dard] ( اسم شکلکا رو قبول ندارم فقط ظاهرشون ! )
آسمان پنجره ام خاليست
انگار ... سالهاست ستاره ها مرده اند
و ماه را باد با خود به کوچي بي بازگشت برده است
- - - به روز رسانی شده - - -
مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟
بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !!
بـاران کـه بـاریــد ... چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!!
خـورشـیـدکـه تـابـیـد ... پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!
اشـک کـه آمـد ... دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!
او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت . . .
دو رکعت گـريه!
برای خـاطـره هـایم..
يک قنـوت ســکوت!
برای يـادت..
دو سجـده بی قـراری!
برای عشـقِ بربــاد رفتــه..
و يک تشـهد!
برای مــرگ احساسم. .
بی گاه ...
گاهی باید ایستاد
گاهی باید ایستاد و نگاه کرد
گاهی باید ایستاد و نگاه کرد با لبخندی که رنگ هیچ ندارد
با لبخندی که نشانه ی هیچ نیست
با لبحندی که خاطره ندارد
گاهی باید ایستاد
گاهی باید ایستاد و زل زد
نه به نا کجا آباد
نه به نقطه ای دور دست یا دور از دسترس
باید ایستاد و زل زد
به هیچ...
گاهی باید ایستاد
یا نه!
گاهی باید رفت
گاهی باید بازگشت و به عقب رفت
به نقطه ای که از آن نیامده ای
گاهی باید ایستاد در بی گاه ترین لحظه
ایستاده ام؛ در نقطه ای که مرکز ثقل نیست
نقطه ای که توازن ندارد
نقطه ای که هیچ ندارد
نقطه ای که تنها یک نقطه است...
.
https://encrypted-tbn1.gstatic.com/i...eEoejPTeqouNeA
https://lh3.googleusercontent.com/-R...que%2BArvi.jpg
اگه پلی استیشن قبل از سال 57 اختراع شده بود مردم میفهمیدند که دیو چو بیرون رود فرشته بر نمیاد بلکه میرن مرحله بعد یه دیو سخت تر میاد.
دختری دلش شکست
رفت و هر چه پنجره
رو به نور بود
بست
***
رفت و هر چه داشت
یعنی آن دل شکسته را
توی کیسه زباله ریخت
پشت در گذاشت
***
صبح روز بعد
رفتگر
لای خاکروبه ها
یک دل شکسته دید
ناگهان توی سینه اش پرنده ای تپید
چیزی از کنار چشم های خسته اش
قطره قطره بی صدا چکید
***
رفتگر برای کفتر دلش
آب و دانه برد
رفت و تکه های آن دل شکسته را به خانه برد
***
سال هاست
توی این محله با طلوع آفتاب
پشت هر دری
یک گل شقایق است
چون که مرد رفتگر
سال هاست
عاشق است
دنیای عجیبی شده است . . .
برای دروغ هایمان ،
خدا را قسم میخوریم ،
و به حرف راست که میرسیم ؛
می شود جان ِ تــو…
حَتے لــوڪ خوش شانس هَم هَمیشـﮧ آخَرش تَنهایے…
بـﮧ سَمت غُروب میرَفت…
بـا ایـنـکـﮧ لــــوڪ بـــوב…
بــا ایـنـکـﮧ خـوش شـانــس بــوב !!…
دوست دارم ی گوشه بشینم های های گریه کنم
اونقدر گریه کنم خداجون اونقدر گریه کنمتا خودت از اون بالا بیای پایینی دونه سیلی بزنی!!!بعد یه چشمک بزنی!!!بگی درستش میکنم...
گریه نکن
بــــــهانه گـــــــیر
زبــــــــــان نفهم
دلـــــــــــم را مـیگویـــــــــمآخــــــــر تــــورا از کـــــــجا برایش بـــــــــیاورم
کاش هرگز ندیده بودمت
لعنت بر چشمی که بی موقع باز شود !تلخی روزگار اینه که خیلی چیزا رو میشه خواست
ولی نمیشه داشت
به سلامتی کسی که اگه همه باشن و اون نباشه انگاری هیچکس نیست...ترسم از آن است که آنقدر پیر شوم که دندانی برای روی جگر گذاشتن نداشته باشم !گوش تلفن کر
"دوستت دارم " را امشب
در گوش خودت
خواهم گفت !گاهی هم باید چشمها را بست تا او که نیست شاید بیاید در خواباعتبار آدمها به حضورشان نیست
به دلهره ای است که در نبودنشان درست می کنند ...تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم
تنهایی را دوست دارم زیرا که خداوند هم تنهاست
تنهایی را دوست دارم زیرا انتظار کشیدنم را پنهان خواهد کرد . .گاهی پای کسی میمانی ....
که نه دیدی اش .... نه میشناسی اش .......
فقط حسش کرده ای .... تجمسمش کرده ای....
پشت هاله ای از نوشته های مجازی روی پیج مجازی اش ...
که هر روز میخوانی و در جوابش میگویی ....
دوستت دارمهمیشه سکوتم به معنای پیروزی تو نیست
گاهی سکوت می کنم تا بفهمی چه بی صدا باختیدر حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت
نویسنده ها "سیگار" می کشند
شاعرها "هجران"
نقاش ها "تابلو"
زندانی ها "تنهایی"
دزدها "سرک"
مریضها "درد"
بچه ها "قد"
و من برای کشیدن ، "نفسهای تو" را انتخاب می کنم .درد داره
یکی میشه همه ی زندگیت !
ولی
هیچ جای زندگیت حضور ندارهبرگرد ، من نگذاشتم روی صندلی تــــــــو هیچکس بنشیند حتی غــــــبار
تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد
یک بار قسمت کردم ، چندین برابر شد
من یاد گرفتهام “دوست داشتن دلیل نمیخواهد…”
دل میخواهد…!
ولی نمیدانم چرا
خیلیها…
و حتی خیلیهای دیگر…!
میگویند:
این روزها…
دوست داشتن
دلیل میخواهد…!!
و پشت یک سلام و لبخندی ساده…
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده،
دنبال گودالی از تعفن میگردند!
اما
من سلام میگویم
و لبخند میزنم
و قسم میخورم
و میدانم
“عشق” همین است… به همین سادگی…
هیچکس نمی داند...!
پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد...!
نمی دانی...!
کسی نمی داند.....!
این آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام...!
چقدر خسته ام میکند...!
http://www.labkhandezendegi.com/Uplo...1/KY111055.jpg
تلاشـــــــــ کنیم
همان گونه باشیم که میگوییم.
تلاشـــــــــ کنیم
همانگونه رفتار کنیم که از دیگران انتظار داریم.
تلاشـــــــــ کنیم
آنگونه رفتار کنیم که گرفتار عذاب وجدان نشویم.
تلاشـــــــــ کنیم
وقتی به موفقیتی میرسیم، آنهایی که در این راه به ما کمک کردهاند را فراموش نکنیم.
تلاشـــــــــ کنیم
با پیدا کردن دوستان جدید دوستان قدیمی را هم حفظ کنیم.
تلاشـــــــــ کنیم
تا راست گویی و صداقت عادت ما شود.
تلاشـــــــــ کنیم
همیشه دنبال یادگیری باشیم.
تلاشـــــــــ کنیم
برای خوب کار کردن خوب هم استراحت کنیم.
تلاشـــــــــ کنیم
اگر از کسی رنجیدهایم، با خود او صحبت کنیم، نه پشت سر او.
تلاشـــــــــ کنیم
تا عهدی شکسته نشود و اگر هم میشکند، ما شکننده آن نباشیم.
تلاشـــــــــ کنیم
تا باور کنیم دیگران وظیفهای در قبال ما ندارند و عامل سعادت یا شقاوت هرکس خود اوست.
تلاشـــــــــ کنیم
قدردان لطف دیگران باشیم و با رفتار و گفتارمان آنها را از محبت پشیمان نکنیم.
تلاشـــــــــ کنیم
به هر چیز آنقدر بها بدهیم که استحقاقش را دارد.
تلاشـــــــــ کنیم
شبی غمگین شبی بارانی سرد مرا درحسرت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار اوماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت که تنهایی غریب است
ببین باغربتش بامن چه هاکرد
اوهرگز شکستم رانفهمید اگرچه تا ته دنیا صدا کرد............
http://black10.persiangig.com/53.jpg
لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود
http://upload.tehran98.com/img1/j122l4a5qgk3vwj5p77.jpgمن اسم این لحظه ها را همیشه گذاشته ام
وقتی تو نیستی …
شادی کلام نامفهومی ست
و ” دوستت میدارم ” رازی ست
که در میان حنجره ام دق میکند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت وآیینه و هوا … به تو معتادند
http://upload.tehran98.com/img1/6gyx...81k53no6hf.jpg
گاهی دیدن یک عکس دو نفره تو رو یاد اون نمی ندازه !
تورو یاد خودت می ندازه ...
که چقدر شاد بودی ، که چقدر خندون بودی ، که چقدر جوون بودی !
گاهی آدم ها دلشون فقط برای خودشون تنگ می شه ...
دلم واسه خودم تنگه....
http://upload.tehran98.com/img1/o7q6qxjkd0fxehysy6i.jpg
آرزو دارم فقط یکبار سرت را روی سینه ام بگذاری
تا تپش نامنظم قلبم را احساس کنی
ولی از این میترسم که قلبم به احترامت بایستد....http://upload.tehran98.com/img1/llve...27uv1nniwe.jpg
http://p30pixel.persiangig.com/ali/2...72105202_n.jpg
وقتي يه آدم ميــــــــگه
هيچ کس منو دوســــــــت ندارهمنظورش از هيچ کــــسيک نفــــــــر بيشتر نيست…همون يه نفري که براي اون همه کســــــــه!!!
http://lavai.persiangig.com/fgrr.jpg
دردناک ترین جدایی ها آنهای هستند که نه کسی گفت چرا
و نه کسی فهمید چرا
آه ای استرس تو کجایی تا شوم من چاکرت ؟
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم ، بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
جامه ات شویم ، شپش هایت کشم
روز و شب با آرزو هایم خوشم
ای همه درسهای من ارزانیت
همه فن را کنم قربانیت
آه ای استرس تو کجایی ؟ تو کجایی ؟
های های های هی هی هی
...
برو زهرا بترس از عاقبت کاین کار پروا کن !
بترس از رتبه های بد ، برو از خود تمنا کن !
بخواه از خود بخوانی درس هایت را
بګو بر خود نادیده ګیری کاهلیت را
هی هی هی های های های
وګرنه آتشی آید بسوزاند آبرویت را
عذابی آسمانی بسوزاند درونت را
برو زهرا برو ، کاین کار پروا کن ... بتـــــــرس از عاقبت ! از خود تمنا کن ...
***
های بی خیالی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
من ندانستم کجایم ، دور یا نزدیکم
روز و شب اندر خیالش زیستم
میروم با درس هایم باز تنها می شوم
میروم با مطالب اسیر درد و استْرس می شوم
های های های هی هی هی ...
چرا ویرایش کردی عزیز ؟ من که دیدم نګرانم شده بودی ... [nishkhand]
های های های هی هی هی
زهرا ملامت های بی خیالی را شنید و رنجور ګشت
اندک امیدی که در دل داشت افزون ګشت
رفت پریشان تا استرس را پیدا کند
رفت تا روح پریشان ګشته را پیدا کند
وحی آمد سوی زهرا از درون
وای بر من وای بر تو وای وای
تو کردی درس را از من رنجور تر
تو نمودی رتبه های خوب را دور تر
جایګاه درس در سینه ات پیدا نبود
احسنت استْرس من شدم درس خون تر
تو برای وصل کردن آمدی
برای دیدن درصدهای خوب خوب آمدی
آخر این زهرای بی درد و بی کار نشین
روزګاری تنبلی در دلش بود آتشین
من نمی خواهم که او دور باشد از سواد
من نمی خواهم که او باشد بی سواد
رو به دنبال درس و مشق ای بیرون من
رو در مدت کثیری دور از انجمن
ګو در این جا هیچ کس دور از درس نیست
ګو ستایش کردن درس را هیچ پروا نیست
***
رفت زهرا در پی استْرس دوید
او هنوز او را در جایی ندید
رفت و رفت اما استْرس را نیافت
ګشت و ګشت اما نشانی را نیافت
آخر قصه وی را غمګین کرده بود
او دلش را خالی از درد و پریشانی کرده بود
ګشت در دامان سبز دشت ها
دشت ها را ګشته در ګلګشت ها
روزها میرفت و زهرا در انتظار
یافت استْرس را در میان کوهسار
پایکوبان پایکوبان شیشه ی مرکب به دست
دست افشان دست افشان یه کاغذ هم به دست
های استْرس های استْرس
ګوش کن پیغام من را ګوش کن
بی خیالی را تو فراموش کن
هیچ آداب و ترتیبی مجوی
بیا در برم مرا مدهوش کن
های های های هی هی هی
من استْرس را ګم کرده ام
لاجرم در این هیاهو ګم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم
ای استرس ای مادر درس خوان ها
ساز جانم از تو این چنین ساکت بود
تا در آغوش تو راهی داشتم
چون شراب کهنه رنګ می باختم
در پناهت برګ و بار بر من نما
تو مرا بر تا شهر رتبه ها
من ندیدم خوش تر از جادوی تو
ای استرس ای مادر درس خوان ها
ګم شدم در بی خیالی ګم شدم
تو کجایی تا بګیری داد من ؟
ګر استرس تو را می داشتم
زندګی پر بود از فریاد من !
در این زمانه
آدمها …!
حتی حوصله ندارند
به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوش دهند …
چه برسد به اینکه بخواهند
سطر سطر روح ِ تــو را بخوانند …
در واژه نـامـه ی مجـازی ..!
میخواستم از عمق نگرانیم با خبر نشی :-d
من در مقابل این اشعار فقط میتونم سکوت کنم;-)
[nishkhand]
طي شد اين عمر تو داني به چه سان؟
پوچ و بس تند....
چونان باد دمان
همه تقصير من است...
خود ميدانم...
که نکردم فکري..
وتامل ننمودم روزي.
ساعتي.
يا آني.
که چه سان ميگذرد عمر گران.
کودکي رفت به بازي به فراغت به نشاط..
فارغ از نيک و بد و مرگ و حيات.
زندگي چيست؟
چرا مي آييم؟
بعد از اين چند صباح به کجا بايد رفت؟
با کدامين توشه به سفر بايد رفت؟
نوجواني سپري گشت به بازي...
به فراغت به نشاط.
فارغ از نيک و بد و مرگ و حيات.
بعد از آن باز نفهميدم من...
که چه سان عمر گذشت؟
آن همه قدرت و نيروي عظيم به چه رو مصرف گشت؟
نه تفکر.
نه تعمق و نه انديشه دمي
عمر بگذشت به بي حاصلي و مسخرگي...
چه تواني که ز کف دادم مفت...
قدرت عهد شباب
مي توانست مرا تا به خدا پيش برد
ليک بيهوده تلف گشت جواني ، هيهات
زندگاني کردن،
فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نيست.
حال مي پندارم، هدف از زيستن اين است رفيق:
من شدم خلق که با عزمي جزم
پاي از بند هواها گسلم.
پاي در راه حقايق بنهم.
با دلي آسوده،
فارغ از شهوت و آز و حسد و کينه و بخل
مملو از عشق و جوانمردي و زهد...
در ره کشف حقايق کوشم
شربت جرات و اميد و شهامت نوشم.
زره جنگ براي بد و ناحق پوشم.
ره حق پويم و حق جويم و بس حق گويم
شمع راه دگران گردم و با شعله ي خويش
ره نمايم به همه گر چه سراپا سوزم
من شدم خلق که مثمر باشم
نه چنين زايد و بي جوش و خروش
عمر بر باد و به حسرت خاموش
اي صد افسوس که چون عمر گذشت ،
معني اش فهميدم...
( من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نګفت که چون (چګونه) آیم به خودم ؟ )
خسته ام از این تکرار هر روزه
خسته ام از این برنامه بی تنوع زندگی
کمی هیجان میخواهم که هر روزم تکراری نباشد
ریتم زندگی هر روز درس و درس
خواب وخواب
و ورزش و ورزش
خسته شدم
رقابت میکنم تا کمی هیجان وارد دنیایم بشود اما کمه
گاهی دلم میخواهد پلیس جنایی بشوم شاید به هیجان واقعی برسم.
داد زهرا از سر تشویق کتاب های خود را به نوید ( نوید منظور مژده هست ! ( چرا همشون اسم آدمن؟ [nishkhand]) )
ګفت که از ذهن قدری مطلب به روی آن بګذارید
بګرفتند و ببردند و باز آوردند ، عقد ګوهر ز درج غاز آوردند
ګفتند که در ذهن هر چه ګردیدیم ، درکات جهل را دیدیم
مطلب خوب و نکته ای نبود ، اخګری بهر ذهن ما نبود
هیچ کس مطلبی نمی افزود
ز مطلب خود هر کسی بهره ای می برد
...
------
مفهومش به درس ربطی نداره ، به اینکه افراد در آموزش به دیګران کم می ذارن ربط داره ، مخصوصاً خانما ! واقعاً خساست به خرج میدن در این که اطلاعات خودشون رو به دیګران هم منتقل کنن ، فکر می کنن چیزی ازشون کم میشه ! نمی دونن هر چی یاد بدن ذهنشون بازتر میشه و خودشون بیشتر یاد می ګیرن ... کلی ګفتم !
اومدم راجع به درس بسازم راجع به این شد [sootzadan]
مخاطب : درس و مطالعه
ګر بګویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار ګواهی بدهد کاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود ؟
سر و جان را نتوان ګفت که مقداری هست
ای اماااا آ آ آ ن ( تحریر داره )
طي شد اين عمر تو داني به چه سان؟
پوچ و بس تند....
چونان باد دمان
همه تقصير من است...
خود ميدانم...
که نکردم فکري..
وتامل ننمودم روزي.
ساعتي.
يا آني.
که چه سان ميگذرد عمر گران.
کودکي رفت به بازي به فراغت به نشاط..
فارغ از نيک و بد و مرگ و حيات.
زندگي چيست؟
چرا مي آييم؟
بعد از اين چند صباح به کجا بايد رفت؟
با کدامين توشه به سفر بايد رفت؟
نوجواني سپري گشت به بازي...
به فراغت به نشاط.
فارغ از نيک و بد و مرگ و حيات.
بعد از آن باز نفهميدم من...
که چه سان عمر گذشت؟
آن همه قدرت و نيروي عظيم به چه رو مصرف گشت؟
نه تفکر.
نه تعمق و نه انديشه دمي
عمر بگذشت به بي حاصلي و مسخرگي...
چه تواني که ز کف دادم مفت...
قدرت عهد شباب
مي توانست مرا تا به خدا پيش برد
ليک بيهوده تلف گشت جواني ، هيهات
زندگاني کردن،
فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نيست.
حال مي پندارم، هدف از زيستن اين است رفيق:
من شدم خلق که با عزمي جزم
پاي از بند هواها گسلم.
پاي در راه حقايق بنهم.
با دلي آسوده،
فارغ از شهوت و آز و حسد و کينه و بخل
مملو از عشق و جوانمردي و زهد...
در ره کشف حقايق کوشم
شربت جرات و اميد و شهامت نوشم.
زره جنگ براي بد و ناحق پوشم.
ره حق پويم و حق جويم و بس حق گويم
شمع راه دگران گردم و با شعله ي خويش
ره نمايم به همه گر چه سراپا سوزم
من شدم خلق که مثمر باشم
نه چنين زايد و بي جوش و خروش
عمر بر باد و به حسرت خاموش
اي صد افسوس که چون عمر گذشت ،
معني اش فهميدم...
( من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نګفت که چون (چګونه) آیم به خودم ؟ )
[/QUOTE]
شاعر می فرماید [nishkhand]البته فقط من باب طنز به تو نسبتش دادم وگرنه میدونی که زهرا در اینجا اشاره به حضرت زهرا داره
نه مثل ساره ای و مریم
نه مثل آسیه و حوافقط شبیه خودت هستی
فقط شبیه خودت ، زهرا [labkhand]
[khande][nishkhand]
این چه بود دیګر ؟ خب معلومه هر کس شبیه خودشه فقط ، پس شبیه کیه ؟ [khande]
در وصف درسه بازما ! :
از غم عشقت دل شیدا دل شیدا شکست
شیشه ی می در شب یلدا شب یلدا شکست
بس که زدم درس و مطالب به کس
درس و مطالب برایم شکست [nishkhand] ( خودتون متجه بشید چی میګم دیګه )
عزیز دلم ...
ما همه چشمیم و تو نور ای مطلب تو نور ای مطلب
چشم بد از تو دور ای مطلب تو دور ای مطلب
نکته به رخسارو چو افشان کنی چو افشان کنی چو افشان کنی
حال دګر جمعی را پریشان کنی پریشان کنی پریشان کنی
وایو به حال دل شیدا دل شیدای من
وایو به حال دل شیدا دل شیدا ی من
من از تو دوری نتوانم دګر
کز تو صبوری نتوانم دګر
عزیز دلم
با پوزش از داداش مهدی برای کپی کردن پیغام خوش آمد گوییش[nadidan]
آدمها لالت میکنند...
بعد هی میپرسند:
چرا حرف نمیزنی؟
این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست!
ســــــــاکت کــه می مانـــی ،
میگذارند به حســـابِ جواب نداشتنت !
عـــــــــــمراً بفهمنــد داری جـــان میکنی،
تا حرمـــــــتهـا را نگـــه داری...
حال يك قرن سكوت مي خواهم!
به احترام تمام حرفهايي كه ننوشته،كشته شدند.
به احترام تمام دلخوشي هاي نوپايي كه قتل عام شدند.
سكوت صد ساله مي خواهم
در سوگ لبخندهايي كه زاده نشده، سقط شدند....
شـاه شـوم، مـاه شـوم، زر شوم / در حـرمـتت بـاز کـبوتر شـوم اى مـلک الـحاج ، کـجا می روى/ پشـت بـه این قبله چرا می روى؟
خیلی دلم میخواد برم حم امام رضا
خیلی دلم پره ز همه چی
خیلی دوست دارم دوباره تو حرمش قدم بزنم
امیدوارم بشه
یا امام رضا
ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را...
راز نور و نان این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد
این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد
این همه مرغ هوا و این همه ماهی دریا، این همه زنده بر زمین را که می خورد؟ آدم است ، آدم است که می خورد
هر روز و هر شب، هر شب و هر روز زنبیل ها و سفره ها پر می شود، اما آدم گرسنه است. آدم همیشه گرسنه است.
دست های میکائیل از رزق پر بود. از هزار خوراک و خوردنی. اما چشم های آدمی همیشه نگران بود. دست هایش خالی و دهانش باز
میکائیل به خدا گفت: خسته ام ، خسته ام از این آدم ها که هیچ وقت سیر نمی شوند. خدایا چقدر نان لازم است تا آدمی سیر شود؟ چقدر !
خداوند به میکائیل گفت: آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست، نور است. تو مامور آن هستی که نان بیاوری. اما نور تنها نزد من است و تا هنگامی که آدمی به جای نور، نان می خورد گرسنه خواهد ماند.***میکائیل راز نان و نور را به فرشته ای گفت. و او نیز به فرشته ای دیگر. و هر فرشته به فرشته دیگری تا آنکه همه هفت آسمان این راز را دانستند. تنها آدم بود که نمی دانست. اما رازها سر می روند. پس راز نان و نور هم سر رفت. و آدمی سرانجام دانست که نور از نان بهتر است. پس در جستجوی نور برآمد. در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع.
اما آدم، همیشه شتاب می کند. برای خوردن نور هم شتاب کرد. و نفهمید نوری که آدمی را سیر می کند نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره و نه در ماه.
او ماه را خورد و ستار ها را یکی یکی بلعید. اما باز هم گرسنه بود.**خداوند به جبرئیل گفت: سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار.
و گفت: هر کس بر سر این سفره بنشیند، سیر خواهد شد.
سفره خدا گسترده شد؛ از این سر جهان تا آن سوی هستی. اما آدم ها آمدند و رفتند. از وسط سفره گذشتند و بر کلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند.
آدم ها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند. اما گاهی، فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای نور برداشت. و جهان از برکت همان لقمه روشن شد.
و گاهی ، فقط گاهی کسی تکه ای عشق برداشت و جهان از همان تکه عشق رونق گرفت.
و گاهی، فقط گاهی کسی جرعه ای از هدایت نوشید و هر که او را دید چنان سرمست شد که تا انتهای بهشت دوید.***سفره خدا پهن است اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت است.
میکائیل نان قسمت می کند. آدم ها چنگ می زنند و نان ها را از او می ربایند.
میکائیل گریه می کند و می گوید: کاش می دانستید، کاش می دانستید که نور از نان بهتر است.
مقام از خود ممنون:
مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:
"باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه: "آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:
"اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...
بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟"
دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود
کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.
به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:" نشان. نشانت را نشانش بده !"
[sootzadan]
ﮬﻤﯿﺸﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. . . ,
ﺳﺎﺩﻩ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ,
ﺳﺎﺩﻩ ﺩﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ
ﺳﺎﺩﻩ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ
ﺍﻣﺎ ﺳﺨﺖ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ , ﮐﺎﺵ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺒﻮﺩﻡ