PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعرهای تنهایی



صفحه ها : 1 2 3 4 5 [6] 7 8 9 10 11

ارمين
10th December 2009, 05:40 PM
حکایتم کن

برای دستهایی که مرا جستند

و برای چشمانی که مرا قطره قطره...

برای لبهایی که ترانه ام کردند

و بعد شاید مرثیه ای

حکایتم کن به غروب رسیده ام!!!

ارمين
10th December 2009, 05:40 PM
یاد این آهنگ فرهاد افتادم:

جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه
زیر دیوار بلندی یه نفر جون می کنه

کی می دونه تو دل تاریک شب چی می گذره
پای برده های شب اسیر زنجیر غمه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

من اسیر سایه های شب شدم
شب اسیر تار سرد آسمون

پا به پای سایه ها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

چراغ ستاره من رو به خاموشی میره
بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره

تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه
توی خاک سرد قلبم بذر کینه می کاره

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

مرغ شومی پشت دیوار دلم
خودشو اینورو اونور می زنه

تو رگای خسته سرد تنم
ترس مردن دادره پرپر می زنه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

ارمين
10th December 2009, 05:40 PM
خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم م************ دگر
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا

دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را

نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو

دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

ارمين
10th December 2009, 05:40 PM
شب تو موهای قشنگت گل صد ستاره کاشته
گل لاله بوسه هاشو رولب تو جا گذاشته
دل آیینه شکسته از صدای هق هق من
بی تو بوی غم گرفته همه دقایق من
شعر دلتنگی من رو کاش میومدی می خوندی
غربت تنهاییامو مثل آتیش می سوزوندی
چه شبایی که با گریه پشت این پنجره موندم
همه غم های دلم رو به یاد چشم تو خوندم
می رسی یه روز تو از راه می دونم که دیر نمی شه
دل دلمرده عاشق از غم تو پیر نمی شه
شعر دلتنگی من رو کاش میومدی می خوندی
غربت تنهاییامو مثل آتیش می سوزوندی

ارمين
10th December 2009, 05:40 PM
دیگه دنیا واسه من تاریکه
زندگی کوره رهی تاریکه
آخر قصه من نزدیکه

این منم از همه جا وا ماانده
از همه مردم دنیا رانده
رانده و خسته و تنها مانده

عشق بی غم توی خونه
خنده های بچه گونه
بدلم شد آرزو

بازی عشقمو باختم
کاخ امیدی که ساختم
عاقبت شد زیر و رو

ارمين
10th December 2009, 05:41 PM
ابان در تنهايي خود غرق است
و نگاه منتظرش بر رهگذريست
كه ناداني به او جرأت داده است
تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد
خانه در تنهايي خود غرق است
و حضور ره نوردي را مي نگرد
كه گامهايش لحظه اي
سكوت سنگين خانه را شكسته است
آسمان در تنهايي خود غرق است
و گذار پرنده اي را مي خواهد
كه بال افشان آغوش فروبسته او را بگشايد
و من در تنهايي خودم غرقم و به روزي مي انديشم
كه ديگر نباشم

ارمين
10th December 2009, 05:41 PM
ديدارم بيا هر شب ، در اين تنهايي تنها و خدا مانند ،
دلم تنگ است....
بيا اي روشن ، اي روشن تر از لبخند ،
شبم را روز كن در زير سرپوش سياهيها
دلم تنگ است .......
( مهدي اخوان ثالث )

ارمين
10th December 2009, 05:41 PM
میرم از کنارت اما............

از تموم خاطراتمون گذشتم‏


تو رو با دلخوشيات تنها مى‏ذارم‏


نمى‏خوام فك كنى محتاج نگاتم‏


تو خيال نكن ديگه دوست ندارم‏


از خيال رفتنت تنم مى‏لرزه‏


اما بى‏مهريتو طاقت نميارم‏


بى‏تفاوت از كنارت مى‏رم اما


به خدا هنوز واست يه بى‏قرارم‏


هنوز اسمت بهترين واژه دنياست‏


هنوزم به خاطرت غصه مى‏بارم‏


هنوزم با ديدنت صدام مى‏لرزه‏


هنوزم پيش نگاهت كم ميارم‏


تو نخواستى دل من مال تو باشه‏


نگو اين گناهه، تقديره و بخته‏


نگو يادم مى‏مونه تو خاطراتت‏


باور حرفاى خوبت ديگه سخته‏


مى‏رم از كنارت اما نازنينم‏


نگو هيچ وقت نمى‏خوام تو رو ببينم‏


بذا خوش باشه دلم به اين كه شايد


يه روزى دوباره پيش تو بشينم

ارمين
10th December 2009, 05:41 PM
عاقبت خواهم مرد....
نفسم مي گويد وقت رفتن دير است.....
زودتر بايد رفت.....رازها را چه كنم؟
اين همه بوي اقاقي كه مشامم دارد
چشم هايم پرسه زنان كوچه ها را ديدند
خلوت و ساكت و سرد
يك به يك طي شده اند......
اي واي كوچه آخر من بن بست است
شوق دل دادن يك ياس به يك كاج بلند
شوق پرواز كبوتر بر سر ابر سفيد
پاكي دست پر از مهر و صفاي مادر
لذت بوسه يار زير نور مهتاب....
اين همه دوستي را چه كنم؟.....
عاقبت خواهم رفت عاقبت خواهم مرد...
همرهم چيست در اين راه سفر؟؟؟
يك بغل تنهايي چند خطي حرف ناگفته دل حسرت شنيدن كلام نو
عاقبت خواهم مرد....
مي دانم روز هجرت روز كوچ باورم نزديك است....
دير و زودش كه مهم نيست بايد بروم...
راحت جان كه گران نيست بايد طلبم....
بعد از من...
دانه ها را تو بريز پشت شيشه چشمها منتظرند
تو بپاش گرمي عاطفه ات را دستها منتظرند
من كه بايد بروم
اما تو بدان قدر خودت قدر پروانه زيبايت را
قدر يك ياس كبود و زخمي
قدر يك قلب و دل بشكسته
قدر يك جاده پيوسته
خوب مي دانم مردنم نزديك است حس پرواز تنم....
حس پرپر شدن ترانه هاي آرزوم...
تو بگو من چه كنم؟؟؟
با اميدي كه به من بسته شده
با قراري كه به دل بغض شده
با نگاهي كه به من مست شده
تو بگو من چه كنم....من كه بايد بروم
من كه سردم شده است با تماس دست سردت اي مرگ....
من كه بي جان شده ام بس گوش سپردم به صداي پر ز اوهام تو ...مرگ!
اما دوستت دارم
پر پروازم ده تو بيا همسفرم باش بيا يارم باش
آسمان منتظر است روح من عاشق آبي آرام بلند است
تو بيا تا برسم من به اين آبي خوشرنگ خيال
تا نيايي اي مرگ تو بگو من چه كنم....
وقت تنگ است دگر كوله بارم اصرار سفر دارند
من كه خود مي دانم مردنم نزديك است....

ارمين
10th December 2009, 05:41 PM
مرگ

خبر که نمی کند

یک روز می بینی

نیامدم

یعنی که نیستم

ارمين
10th December 2009, 05:41 PM
شعر من از عذاب تو، گزند تازيـانه شد
ضجه ي مغرور تنم، ترنم ترانــــــــه شد
حماسه ي زوال من، در شب تلخ گم شـدن
ضيافت خواب تو را، قصه ي عاشقانه شد
براي رند دربه در، اين من عـــــاشق سفر
واي كه بي كراني حصـــــــار تو كرانه شد
واي كه درعزاي عشق، كشته شد آشناي عشق
واي كه نعره هاي عشق، كشته شد آشناي عشق
واي كه نعره هاي عشق، زمزمه ي شبانه شد
اي تكيه گاه تو تنم ، سنـــــــــگر قلب تو منم
واي كه نيزه ي تو را، سينه ي من نشانه شد
درخت پير تن من‌، دوبــــــاره سبز مي شود
كه زخم هر شكست من،حضور يك جوانه شد
واي كه درحضور شب،دربزم سوت وكور شب
شب كور وحشـــــت تو را، قلب من آشيانه شد
واي كه آبروي تـــــــــو، مرد انالحق گوي تو
بر آستان كوي تو، جــــــــان داد و جاودانه شد
من همه زاري منم، زخمــــــــي زخمه ي تنم
براي هاي هاي من، زخمـــــه ي تو بهانه شد
درخت پير تن من، دوباره سبز مي شــــــود
هر چه تبر زدي مرا، زخم نشد، جوانـــه شد

ارمين
10th December 2009, 05:42 PM
در هجوم وحشي باد كوير
نفس شعله افروخته اي مي گيرد
ساقه اي مي شكند
غنچه سرخ دلش مي گيرد
و صدايي است كه در زمزمه ي باد
مرا مي گويد:
خشت در خانه ي آب مي ميرد
دلم از غربت خود مي گيرد

ارمين
10th December 2009, 05:42 PM
یادم بماند که

من تنها نیستم

ما یک جمعیتیم

که تنهاییم
________

ارمين
10th December 2009, 05:42 PM
آنان كه به شادي ام نمي آسودند

يك عمر در انتظار فرصت بودند

تا من به تو اعتماد كردم آنها

دستان تو را به خون من آلودند

پاي سند قتل من انگشت زدند

اين قوم مرا به نيت كشت زدند

خنجر خوردم ، ولي نمي بينمش آه

يعني كه مرا دوباره از پشت زدند

ارمين
10th December 2009, 05:42 PM
( دانه های برف بر بلندای آسمان گیتی نعره برآوردند
و هر یک لباس سپید رزم را بر تن کردند و شمیرهای
سرد خود را بر گردن بلورهای باران گذاردند و سر از
تنشان جدا ساختندو خود را در قلب آنان جای دادند ، و پای
خود را چنان محکم بر زمین گذاردند که هستی را ،نیست ساختند.
زمین تن پوش سپید دردانه های برف را به تن داشت و دست
خود را بر قلب گرمش نهاده بود تا لشکر کینه توز برف در قلبش
لانه نگسترانند او تا رسیدن نغمه دلنشین و پر طنین جوانه های سبز
خود را در دستان آینه زندانی می دید اما دل آرام از گرمای عشق برف
گونه های ریز نقش که بر صورت تب کرده اش مرحم سرما نهاده بودند،
حال با خیلی پر آسوده بر تخت نرمگه سپیدی آرمید تا به خوابی زیبا و
رویایی رود و خود را در آغوش مستانه آن دباره لخت و عریان دید تا
بوسه های سرد را از آتش عشقش بر گیرد .)
نوشته خودم
با سپاس
اژدهای آزاد

ارمين
10th December 2009, 05:42 PM
بر نمی شد گر ز بام خانه ها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد،

رد پاها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان،

ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد؟

آنک، آنک کلبه ای روشن،

روی تپه، رو به روی من ...


در گشودندم.

مهربانی ها نمودندم.

ارمين
10th December 2009, 05:42 PM
عین سکوت

که نه می خندد و نه می خواند

بی صدا

گر یه ها یت را ورق میزنی

و راه می روی

تنهایی

طولانی ترین کوچه ی جهان است

راه می روی

و تاریکی

بر شانه هایت کشیده می شود

لبهایت را اندوه می خشکاند

راستی!!

گوش کن!

اگر دلت را با خودت نبرده باشی

حتما راه را گم می کنی

مثل من که تو را…

ارمين
10th December 2009, 05:42 PM
از کنار گورستان گذشتیم
آن‌جا همه بودند
هم فاتحین
هم شکست‌خوردگان

در تاریکی
نمی‌توانستند ببینند
چه کسی
فاتح شد

ارمين
10th December 2009, 05:43 PM
بي صدا از خودم مي گذرم...
ديرگاهيست،
پنجره ها پنهان است
-پيچك هاي تنهايي،
انبوه خزيده اند-
و جاده ، گم
در مه اندوه...
باغ پشتي را
پاورچين،
مي گذرم...
آندم كه عميق نفس مي كشد؛
هنوز هم تنهاست،
با كوچ ترانه هاي مهاجر...
ومنتظر،
-اشك هاي خشكيده ي زرد-
...
پشت پرچين ها
مي نشينم روي سبزه ها...
آوازي نمناك مي گذرد...
صورتم مي شكفد
مثل گاهي
كه شمعداني ها را
روي ايوان
نور مي پاشم
من گاهي...

ارمين
10th December 2009, 05:43 PM
مد و آتش به جانم کرد و رفت
با محبت امتحانم کرد و رفت
آمد و بنشست و، آشوبی بپا
در میان دودمانم کرد و رفت
آمد و روئی گشود و، شد نهان
نام خود، ورد زبانم کرد و رفت
آمد و او دود شد، من شعله ای
در وجود خود، نهانم کرد و رفت
آمد و برقی شد و، جانم بسوخت
آتشین تر، این بیانم کرد و رفت
آمدو آیینه گردانم بشد
طوطی بی همزبانم کرد و رفت
آمد و قفل از دهانم بر گشود
چشمه ی آب روانم کرد و رفت
آمدو تیری زد و، شد ناپدید
همچنان صیدی نشانم کرد و رفت
آمد و چون آفتی در من فتاد
سر به سوی آسمانم کرد و رفت

ارمين
10th December 2009, 05:43 PM
تنهایم کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
****
می خوانمت
با هفت زبان
در اوج عشق و عاطفه ایستاده ای
سرشار از تکلم درخت و آفتاب
سرشار از تنفس آینه و عود
سرشار از بلوغ آسمان
و من هر چه می آیم
به انتهای خطوط دستان تو نمی رسم
می خواهم در بیرنگی گم شوم
****
نمی دانم
شابد به نسیمی که صبح گاه
در سایه روشن حسرت و لبخند
از کنار دستهایت عبور کرد
می اندیشی
و من به آن بادبادکی فکر می کنم
که در سپیده دم ستاره و اسپند
در نگاه زلال تو تخم گذاشت
و تو نم نم
در تنهایی و ماه
ناپدید شدی
و تنها رد پایت
در امتداد مسیرهای خیس بی پایان
جا ماند
****
جای تامل نیست
قاصدکها آمده اند
و تو در سرود خلسه و خاکستر
ناپیدا شده ای
و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم
و به انتظار شب بوها
که در بهاری زرد
به شکوفه نشست
****
نمی دانم کدام پرنده
در نبض مدادهایت جاری بود
که هیچ کاغذی
در وسعت حجم آن نگنجید
راستی نگفتی کدام باد
بادبادکهایت را با خود برد
****
پنجره را می بندم
خانه در موسیقی لبخند تو گم می شود
و آفتابگردان نگاه تو
در آسمان هشتم
ناتمام ادامه دارد
و من
به یاد آن پرنده ای می افتم
که صبح
در متن بلوغ و آفتاب
ناپیدا گم شد
ناپیدا گم شد.

ارمين
10th December 2009, 05:43 PM
گفتم اندر محنت و خواری مرا
چون ببینی نیز نگذاری مرا
بعد از آن معلوم من شد کان حدیث
دست ندهد جز به دشواری مرا
از می عشقت چنان مستم که نیست
تا قیامت روی هشیاری مرا
گر به غارت می‌بری دل باک‌نیست
دل تو را باد و جگرخواری مرا
از تو نتوانم که فریاد آورم
زآنکه در فریاد می‌ناری مرا
گر بنالم زیر بار عشق تو
بار بفزایی به سر باری مرا
گر زمن بیزار گردد هرچه هست
نیست
از تو روی بیزاری مرا
از من بیچاره بیزاری مکن
چون همی بینی بدین زاری مرا
گفته بودی کاخرت یاری دهم
چون بمردم کی دهی یاری مرا
پرده بردار و دل من شاد کن
در غم خود تا به کی داری مرا
چبود از بهر سگان کوی خویش
خاک کوی خویش انگاری مرا
مدتی خون خوردم و راهم نبود
نیست استعداد بیزاری مرا
نی غلط گفتم که دل خاکی شدی
گر نبودی از تو دلداری مرا
مانع خود هم منم در راه خویش
تا کی از عطار و عطاری مرا

ارمين
10th December 2009, 05:43 PM
كسی غیر از تو نمونده
اگه حتی دیگه نیستی
همه جا بوی تو جاری
خودت اما دیگه نیستی
نیستی اما مونده اسمت
توی غربت شبونه
میون رنگین كمونه
خاطرات عاشقونه
آخرین ستاره بودی
تو شب دلواپسی هام
خواستنت پناه من بود
تو شبای بی كسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو
شب و گریه در كمینه
تو دیگه بر نمی گردی
آخر قصه همینه...

ارمين
10th December 2009, 05:43 PM
دیگر آن مجنون سابق نیستم
آن بیابان گرد عاشق نیستم

اینک از اهل نسیم و سایه ام
با تب صحرا موافق نیستم

با سلامی با خیالی دل خوشم
در تکاپوی حقایق نیستم

بس کنید اصرار را، بی فایده ست
من برای عشق لایق نیستم

ارمين
10th December 2009, 05:44 PM
شاد و سرمستم اینک ...؟
در گلستانه می گردم اینک ....؟
خواب زیبایی در خواب می بینم ؟.....
صدای سخنان عاشقان را می شنوم ؟......
مرا دریابید ؟ مرا بسپارید به دست رود طغیانگر؟....
کجایند سرمستان باده نوش ؟....
آنان که بوسه بر تابیدند و عهد بشکستند ....؟
کجایند دلیران جوانمرد ....؟
رفتند و با رفتنشان قلبم را شکستند ....؟
مگر گناهم جز عشق چه بود ؟.....
مگر بی تابی هجرشان را در چشمانم ننگریستند ؟
چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟رفتند ....!
باده بر زمین ریختم چون جان خود ....؟
زمین را خونابه نوشاندم با مهر خود ....؟
آسمان را رنگ سرخ نشاندم در ذن خود ؟
چرا نمی آیند ؟ چرا نمی آیند ؟
آن کبوتران خوش خبر ....
آن حور وشان آسمان.....
آن رقاصان و دلبران .....
آن کماندارن .....
در پس فراقشان هزاران بار سوختم چون شمع ....
من آوازم
من فریادم
من فغانم
من دریای خونم
من رویای عشق ناکامم
تو را می خوانم
تو را که دستی سرد داری
تو را که قلبی سنگ داری
تو را می خواهم
تو را می خواهم

ارمين
10th December 2009, 05:44 PM
اندوه غریبی نیست

تا که لحظه های شئامت

پنجه بر آیینه ی زمان دارد

در نبود من

اندوه می ماند

ـ وبرگه ی هاشور خورده ای

که نشتر

به بغض دیرینه ی تاریخ نمی زند

آه

هیچ سهمی از علف و آب

شورزار نبرده هنوز

جز باد

که طومار پیچیده ای

در آستین خزان دارد

در نبود من

گیسو بسپار

بر حریق باد

تا که زنجیر سلسله هات

اندوه

از آب و آینه بستاند

اندوه می ماند

که آبی ترین فصل خاطره ها

بر گرده ی زمین و ماه

خواب عجولانه ای دارد

در نبود من

کتیبه ای تعبیه کن

بر سینه ی زخم های من

با نقش دلفریب

یکهزارو سیصدو سی

آغاز نطفه ی سیاه مشق های من...

تا یکهزارو سیصدوسی

زنجره

آخرین غروب را

زمزمه کنند

درنبود من

" یکصدو بیست و هشت "

مرثیه بر خوان

با یاد یکصدو بیست وهشت

همسایه ام

که در کنار پنجره

لبخند می زنند

ویکصدوبیست وهشت

قطره اشک

بر واژه های مبهم شعرمن ببار

تا آخرین سروده ام

صدا شود

بر کتیبه ی زخم های من..

ارمين
10th December 2009, 05:44 PM
مهدي اخوان ثالث > زمستان


گزارش
خدايا ! پر از کينه شد سينه ام


چو شب رنگ درد و دريغا گرفت


دل پاکروتر ز آيينه ام


دلم ديگر آن شعله ي شاد نيست


همه خشم و خون است و درد و دريغ


سرايي درين شهرک آباد نيست


خدايا ! زمين سرد و بي نور شد


بي آزرم شد ، عشق ازو دور شد


کهن گور شد ، مسخ شد ، کور شد


مگر پشت اين پرده ي آبگون


تو ننشسته اي بر سرير سپهر


به دست اندرت رشته ي چند و چون ؟

شبي جبه ديگر کن و پوستين


فرود آي از آن بارگاه بلند


رها کرده ي خويشتن را ببين


زمين ديگر آن کودک پاک نيست


پر آلودگيهاست دامان وي


که خاکش به سر ، گرچه جز خاک نيست


گزارشگران تو گويا دگر


زبانشان فسرده ست ، يا روز و شب


دروغ و دروغ آورندت خبر


کسي ديگر اينجا تو را بنده نيست


درين کهنه محراب تاريک ، بس


فريبنده هست و پرستنده نيست


علي رفت ، زردشت فرمند خفت


شبان تو گم گشت ، و بوداي پاک


رخ اندر شب ني روانان نهفت


نمانده ست جز من کسي بر زمين


دگر ناکسانند و نامردمان


بلند آستان و پليد آستين


همه باغها پير و پژمرده اند


همه راهها مانده بي رهگذر


همه شمع و قنديلها مرده اند


تو گر مرده اي ، جانشين تو کيست ؟

که پرسد ؟ که جويد ؟ که فرمان دهد ؟

وگر زنده اي ، کاين پسنديده نيست


مگر صخره هاي سپهر بلند

که بودند روزي به فرمان تو


سر از امر و نهي تو پيچيده اند ؟

مگر مهر و توفان و آب ، اي خدا


دگر نيست در پنجه ي پير تو ؟

که گويي : بسوز ، و بروب ، و برآي


گذشت ، آي پير پريشان ! بس است


بميران ، که دونند ، و کمتر ز دون


بسوزان ، که پستند ، و ز آن سوي پست


يکي بشنو اين نعره ي خشم را


براي که بر پا نگه داشتي


زميني چنين بي حيا چشم را ؟

گر اين بردباري براي من است


نخواهم من اين صبر و سنگ تو را


نبيني که ديگر نه جاي من است ؟

ازين غرقه در ظلمت و گمرهي


ازين گوي سرگشته ي ناسپاس


چه ماده ست ؟ چه قرنهاي تهي ؟

گران است اين بار بر دوش من


گران است ، کز پس شرم و شرف


بفرسود روح سيه پوش من


خدايا ! غم آلوده شد خانه ام


پر از خشم و خون است و درد و دريغ


دل خسته ي پير ديوانه ام

ارمين
10th December 2009, 05:44 PM
با عاشقان به حال وداعي سفر بخير
از دوري تو عاقبت چشم تر به خير
تنها شديم و خلوت ما گريه خيز شب
اشك شبان غربت و آه سحر به خير
اكنون كه پيش چشم مني ابر گريه ام
آن لحظه يي كه دور شوي از نظر به خير
من سرخوشم به اشك خود و خنده هاي تو
شوق پدر چو نيست نشاط پسر يه خير
گر صبر ما به سوي ظفر ميبرد تو را
در من شكيب تلخ و اميد ظفر به خير
من باغبان خسته تنم اي نهال سبز
بر قامت صنوبري ات برگ و بر بخيره
چون مي روي به نامه ي خود شد كن مرا
ياد تو با با خبر نامه بر به خير
گر عمر بوذد ديدن رويت بهشت ماست
ورنه بگو به گريه كه ياد پدر به خير
تاب فراق از پدر پير خود مخواه
اي يادگار روز جواني سفر به خير

ارمين
10th December 2009, 05:45 PM
مهدي اخوان ثالث

پاسي از شب رفته بود و برف مي باريد،
چون پرافشان پري هاي هزار افسانه اي از يادها رفته.
باد چونان آمري، مأمور و ناپيدا،
بس پريشان حكم ها مي راند مجنون وار،
بر سپاهي خسته و غمگين و آشفته.

برف مي باريد و ما آرام،
گاه تنها، گاه با هم، راه مي رفتيم.
چه شكايت هاي غمگيني كه مي كرديم،
يا حكايت هاي شيريني كه مي گفتيم

هيچ كس از ما نمي دانست،
كز كدامين لحظه ي شب كرده بود اين باد برف آغاز.
هم نمي دانست كاين راه خم اندر خم
به كجامان مي كشاند باز.

برف مي باريد و پيش از ما
ديگراني همچو ما خشنود و ناخشنود،
زير اين كج بار خامُش بار، از اين راه
رفته بودند و نشان پاي هاشان بود

پاسي از شب رفته بود و همرهان بي شمار ما،
گاه شنگ و شاد و بي پروا،
گاه گويي بيمناك از آبكند وحشتي پنهان
جاي پا جويان،
زير اين غمبار، در همبار،
سر به زير افكنده و خاموش،
راه مي رفتند.
وز قدم هايي كه پيش از اين
رفته بود اين راه را، افسانه مي گفتند

راه بود و راه ـ اين هر جايي افتاده ـ اين همزاد پاي آدم
خاكي؛
برف بود و برف ـ اين آشوفته پيغام ـ اين پيغام سرد پيري و
پاكي؛
و سكوت ساكت و آرام،
كه غم آور بود و بي فرجام.
راه مي رفتيم و من با خويشتن گه گاه مي گفتم
«كو ببينم لولي اي لولي!
اين تويي آيا ـ بدين شنگي و شنگولي،
سالك اين راه پر هول دراز آهنگ؟» و من بودم
كه بدينسان خستگي نشناس،
مي سپردم راه و خوش بي خويشتن بودم

باز مي رفتيم و مي باريد
جاي پا جويان،
هر كه پيش پاي خود مي ديد.
من، ولي ديگر ،
شنگي و شنگوليم مرده،
چابكي هام از درنگي سرد آزرده،
شرمگين از رد پايي،
كه بر آن ها مي نهادم پاي،
گاه گه با خويش مي گفتم:
«كي جدا خواهي شد از اين گله هاي پيشواشان بُز؟
كي دليرت را درفش آسا فرستي پيش؟
تا گذارد جايي پاي از خويش؟»

همچنان غمبار در همبار مي باريد.
من وليكن باز، شادمان بودم.
ديگر اكنون از بزان و گوسپندان پرت،
خويشتن هم گلّه بودم، هم شبان بودم
بر بسيط برف پوش خلوت و هموار
تك و تنها با درفش خويش، خوش خوش پيش مي رفتم.
زير پايم برف هاي پاك و دوشيزه،
قژقژي خوش داشت،
پام بذر نقش بكرش را،
هر قدم در برف ها مي كاشت.
مُهر بكري برگرفتن از گل گنجينه هاي راز،
هر قدم از خويش نقش تازه اي هشتن،
چه خدايانه غروري در دلم مي كشت و مي انباشت.

خوب يادم نيست،
تا كجاها رفته بودم، خوب يادم نيست،
اين كه فريادي شنيدم يا هوس كردم،
كه كنم رو باز پس، رو باز پس كردم.
پيش چشمم چيست اينك؟ راه پيموده.
پهندشت برف پوش راه من بوده.
گام هاي من بر آن نقش من افزوده.
چند گامي بازگشتم، برف مي باريد.

جاي پاها تازه بود، اما،
برف مي باريد.
باز مي گشتم،
برف مي باريد
جاي پاها ديده مي شد ليك،
باز مي گشتم،
برف مي باريد.
برف مي باريد. مي باريد. مي باريد....
جاي پاهاي مرا هم برف پوشانده ست.تهران ـ فروردين 1337

ارمين
10th December 2009, 05:45 PM
هار و باغ و گلگشت چمنن ها
كنار دلبران شيرين سخن ها
اگر قسمت شد از خلوت درآيم
و گرنه ما و دل تنهاي تنها

ارمين
10th December 2009, 05:45 PM
فريدون مشيري

چگونه خاك نفس مي كشد؟
ـ بينديشيم:
چه زمهرير غريبي!
شكست چهره ي مهر،
فسرد سينه ي خاك
شكافت زهره ي سنگ!
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند.
گپ آوران چمن، جاودانه پژمردند.
در آسمان و زمين، هول كرده بود كمين،
به تنگناي زمان، مرگ كرده بود درنگ!
به سر رسيده جهان؟
ـ پاسخي نداشت سپهر.
دوباره باغ بخندد؟
ـ كسي نداشت يقين.
چه زمهرير غريبي....!
چگونه خاك نفس مي كشد؟‌
ـ بياموزيم:
شكوه رستن را اينك،
طلوع فروردين:
گداخت آن همه برف،
دميد اين همه گل،
شكفت اين همه رنگ
زمين به ما آموخت: ز پيش حادثه بايد كه پاي پس نكشيم.
مگر كم از خاكيم؟
نفس كشيد زمين، ما چرا نفس نكشيم؟

ارمين
10th December 2009, 05:45 PM
هیچ چیز

هیچ کس، زیبا نبود

عشق فریبم داد

اینجا چه بیهوده ماندم

وقتی که می شد رفت

چمدانم را می بندم

بی هیچ خاطره ای

اشکی بیفشان

برای مردی که . . .

تهیدست سفر می کند

ارمين
10th December 2009, 05:46 PM
هرگز از مرگ نهراسیده ام

اگر چه دستانش از ابتذال هم ************نده تر بود

هراس من از مردن در سرزمینی است

که مزد گور کن

از آزادی آدمی

افزون تر است

ارمين
10th December 2009, 05:46 PM
شب هنگام كه به مهماني مرده ها مي روي
سرشار از گناهي
صداي مردگان به گوش مي رسد
در كنارت مي ايستند
مي نوازند
مي رقصند
بر روي خانه هاي خالي شان.
كفن هاشان بر تن
صداشان بر باد
گور كن پير
آب توبه مي دهد وْ
مي نوشي
تو را مي خوانند
روي گورت پا مي كوبي
سمفوني به اوج مي رسد
و تو
فراموشي مي كني كه جزئي از آنهايي!

ارمين
10th December 2009, 05:46 PM
آتش

تو را فرا می‌گیرد،

خاك

افسانه‌هایش را زمزمه می‌كند،

راهب

ردای زعفرانی‌اش را

بر دوش می‌اندازد

هنگامی‌كه حیات از تو دریغ می‌شود.


اینجا

درختی به تقدیر سوختن

تن می‌دهد،

راهب

اشكش را با گوشه‌ی ردا پاك می‌كند،

كرمی در خاك فرومی‌رود،

كركسی در آسمان

نیمدایره‌ای رسم می‌كند

و فرودمی‌آید،

و من در شعله‌های آتش

تو را دوست می‌داشتم،

در خاك

در درخت

تو را دوست می‌داشتم،

در منقار كركس

در دهان كرم

تو را دوست می‌داشتم.

ارمين
10th December 2009, 05:46 PM
من اینجا بس دلم تنگ است ،
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است .
بیا ره توشه بر داریم
بیا ره توشه بر داریم و
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است

ارمين
10th December 2009, 05:47 PM
اشکی دگر ندارم خندیدنم به زور است
نفرین به هر چه قسمت چشمِ دلم چه کور است
بر دل گفته بودم دل به کسی نبندد
گوشی که بشنود کو؟ این دل چه بی شعور است
مُردم گریه کردم تا حد جان سپردن.... گویی دوا ندارد
از عشق نا امیدم تا کی دلم بسوزد؟
گویی غم تو با من همزاد و جفتُ جور است
در آسمان قلبم دیگر ستاره ای نیست
تنها دعای این دل یک مرگ سوت و کور است





اشکی دگر ندارم خندیدنم به زور است
نفرین به هر چه قسمت چشمِ دلم چه کور است
بر دل گفته بودم دل به کسی نبندد
گوشی که بشنود کو؟ این دل چه بی شعور است
مُردم گریه کردم تا حد جان سپردن.... گویی دوا ندارد
از عشق نا امیدم تا کی دلم بسوزد؟
گویی غم تو با من همزاد و جفتُ جور است
در آسمان قلبم دیگر ستاره ای نیست
تنها دعای این دل یک مرگ سوت و کور است

ارمين
10th December 2009, 05:48 PM
عاقبت ترسم كه بشكافد

سينه پر دردم از اندوه

خود چه پنداري مرا اي غم

شوربختي سوته‌دل،

يا كوه؟

ارمين
10th December 2009, 05:48 PM
اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد
در دام مانده باشد، صيّاد رفته باشد

آه از دمي كه تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

خونش به تيغ حسرت يارب حلال بادا
صيدي كه از كمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناكي سازم خبر دلت را
روزي كه كوه صبرم بر باد رفته باشد

پر شور از حزين است امروز كوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

ارمين
10th December 2009, 05:48 PM
هر که باشی و زهر جا برسی
آخرین منزل هستی ، این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنتگاه
خاطری را سبب تسکین است

ارمين
10th December 2009, 05:48 PM
بی تو امشب بی قراری میکنم
بحر دل از دیده جاری میکنم

بی تو امشب با دلی تنگ آمدم
شیشه در آغوش چو سنگ آمدم

ای نگاهت نقطه آغاز من
ای صدایت همدم همراه من

تا به کی در هجر تو زاری کنم
در شکست دل عزاداری کنم

من به دنبال صدایت آمدم
شهرها در رد پایت آمدم

خانه از نورت چراغان می شود
آسمان لبریز باران می شود ...

ارمين
10th December 2009, 05:48 PM
بخوان براى دل من ترانه اى ديگر
ترانه اى ز شب شاعرانه اى ديگر
مرا در آتش آغوش خويش گرمى بخش
بزن به زلف گرهگير شانه اى ديگر
ز عشق قصه شيرين بگوى با دل من
كه غير عشق، ندارد بهانه اى ديگر
تو اى پرنده صحراى دور دست خيال
مگير جز دل من آشيانه اى ديگر
به اشك ديده نويسم حكايت غم خويش
كه ماند از من و عشق نشانه اى ديگر

ارمين
10th December 2009, 05:49 PM
مـی روی تـا بـا نـبـودن عـشق را پـر پـر کـنی
می روی با اشک حسرت ، دیده ام را تـر کنی
آن هـمـه گـفـتی نگاهـم بـا نگاهـت زنـده اسـت
مـن نـبـاشـم ،می تـوانی روزهـا را ســر کـنی؟
در نـبـودت گـریـه کـردم ، آیـنـه احـسـاس کرد
آیـنـه شـو ، گـریه ام را حـس کـنی ، باور کنی
سـبـز در عـشقت شـدم کـم کـم تـو دانستی ولی
عاقـبـت می خواستی در قـلب مـن خـنجـر کنی
بعـد تـو در سـینه نـامت می شـود یـک خاطره
کـــاش می شـد قـصـه عـشـق مـرا بـاور کـنـی

ارمين
10th December 2009, 05:49 PM
بي تو هر شب اشك من از ديده مي بارد
در سكوتي تلخ
دست سردم
گرمي دست تو را احساس مي دارد
در حباب اشك
ديدگانم لحظه ديدار مي بيند
آتشين لبهايم
از باغ لبانت بوسه مي چيند
مژه بر هم مي زنم ، افسوس
بار ديگر خواب مي بينم
بر حرير آرزوها
مي نويسم :
عشق من برگرد
بي تو از دنيا گريزانم
بي تو از اندوه می ميرم

ارمين
11th December 2009, 08:59 AM
عاشقانه اى نيست

ارمين
11th December 2009, 01:29 PM
كو جمون منتظر رسيدنت

دلمون وا شدة از خنديدنت

جشمامون اشكي برا ريختن ندارة

جكيدة تمام اشكام براي رسيدنت

فقط فرشتةي خوب خودم را ,همين

ارمين
11th December 2009, 01:29 PM
مي خوركةزيركل بسي خواهد خفت

بي مونس وبي رفيق بي همدم وجفت

زنهاربكس مكوتواين رازنهفت

هرلالة كةبزمردة نخواهد بشكفت

ارمين
11th December 2009, 01:29 PM
عشق يعني باكي وصدق وصفا

خودشناسي حق شناسي از وفا

عشق يعني دوري بودن از خطا

بندة بودن خلوت باخدا

عشق يعني نفس راكردان زندن

باك وطاهر كشتن روح وبدن

عشق يعني صيقل زنكار دل

ديدن اسرار غيب در جام دل

ارمين
11th December 2009, 01:30 PM
من امدةام با تو راهي بشوم

اني كة تواز دلم بخواهي بشوم

دريا بغلم كن,بغلم كن دريا

ميخواهم ازاين بة بعد ماهي بشوم

هركة ديوانة را ديد اورا بادست نشان دهد

هركة عشق راديد كويد اوديوانةاست

بس خوشبحال ديوانة همشة عاشق است

ارمين
11th December 2009, 01:31 PM
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند، حیف!!!
که یار از این میان کم دارم امشب
چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام رنگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتی
دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امید اینکه گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم
که در دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل با که گویم شهریارا
که محرومش زمحرم دارم امشب

ارمين
11th December 2009, 01:31 PM
اندر میان مه
کنار سایه های سرد
در جاده ای بی انتها
راه می روم ...
در این سکوت تلخ
در صحنه ای غریب
بی کس، غمین
بی بهانه راه می روم.
فریاد زندانی بغض و سکوت شب
سرها به زیر، پچ پچه ها در عمق تب
کنون چه سان ناگه به این راه می روم؟
رنگ فضا سیاه
ستاره ای ولی نمرد
ما چرا ...
سوگوار راه می روم؟
محکوم و بی گناه
مصلوب راه خویش
سوی افق،خسته
به ناگاه می روم ...
آنک زمان رسید؛
به پایان کار خویش
من بی دل و غریبه در قلب این زمین
سرد و تکیده و بی صدا راه می روم...
دریاب که رسیده ام
اکنون به انتها
یارب بگو ازچه
در این راه می روم ... ؟

ارمين
11th December 2009, 01:32 PM
اینک موج سنگین گذرزمان است که در من می گذرد
اینک موج سنگین زمان است که چون جوبار آهن در من می گذرد
اینک موج سنگین زمان است که چو نان دریائی از پولاد و سنگ در من می گذرد

در گذر گاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
در گذر گاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام

نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من

در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز کردم

من برگ را سرودی کردم
سر سبز تر ز بیشه

من موج را سرودی کردم
پرنبض تر ز انسان

من عشق را سرودی کردم
پر طبل تر زمرگ

سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی کردم

پرتپش تر از دل دریا
من موج را سرودی کردم

پر طبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم

ارمين
11th December 2009, 01:32 PM
هر چه دیدم در میان چشم ترس
انتظار لحظه ای از مرگ بود
حالت افسرده یک شاخه گل
حالت دلمرده آهوی دل
حالت زیبای یک آهنگ نت
وقت خندیدن
برای سوگ آدمها
نمیدانی چه اندازه برایم سخت بود ....

ارمين
11th December 2009, 01:32 PM
مرگ نزدیک است
خویش هر خویشتن است
رویای پروازی شبانه
مرحله ای از سفر است
دانه
طی راهش
گل می شود
هر بودنی
در مسیر خود
دگرگون می شود
کرم ابریشم
پروانه صفت درک جهان خواهد کرد
پروازی تا ته بودن خود خواهد کرد
عشق و شوری از مرگ می شکفد
چون شراره های آتش از باد
آنجا که می تپد دل عاشق
در خوف از دست دادن یار
مرگ ضرورتی است
که باید آن را فهمید
راهی است
که باید آن را رفت
صبور بودن بر درد فراق
باور عاشقانه است
بر گردش گردونه
که در پس هر پرده ای
نشسته است صد پرده
یاد کنیم از یاری
در دیاری که دور نیست
فاصله چندان نیست
دوست سفر کرده
در جاییست که یانجا نیست
رنگ خاطره ها از یاد نخواهد رفت
که هیچ یادی از یاد نخواهد رفت
هم در ذهن زمین ثبت است
هم در یاد زمان
سرمای اولین برف اولین زمستان
با غم از مرگ حرف نباید زد
که حرف آخر را مرگ نخواهد زد

ارمين
11th December 2009, 01:32 PM
مرگ يک بار رخ نميدهد...
زيرا همه ما هر روز چند بار ميميريم
هر بار که با آرزوها٬ عطوفتها٬ علايق و پيوندهای خود وداع می کنيم
می ميريم......................

ارمين
11th December 2009, 01:32 PM
زندگي

حقيقت

مرگ

كجا خواستم زندگي كردن،

حقيقت كرد مجبورم

كجا خواستم چنين مردن،

حقيقت كرد در گورم

حقيقت مرگ، زندگي ست

حقيقت زندگي، مرگ ست..

__________________

ارمين
11th December 2009, 01:32 PM
چه اندوه بار است ؛
بزرگ می شویم
که بمیریم.

چه اندوه بار است
عمری
در مسافرخانه ای سر راهی زیستن
که مسافرش از ساس کمتر است
و از دوش زنگ زده اش
سم فرو می ریزد

از خود گذشته اند ریشه ها
تنهایی را تاب می آورند
برای رسیدن میوه ای که نه می بینندو نه می شناسند
از جان گذشته اند شهیدان
برای روشنایی کوچکی می میرند
که به خیالشان می رسد ،

چه اندوه بار است در اشیانه ی ققنوسی زیستن
که پری ندارد.

استخوانم را آرد کن
و نانش را ببخش
به پرنده ای
که دقیقه ای از عمرش باقی مانده است ،
دهانم را از چهره ی زردم باز کن
و بع آنانی ده
که دلی برای سخن گفتن دارند و دهانی ندارند .

مصیبت بار است
آرزوی آن که بزرگ شویم
و بمیریم.
روزی دیگر آغاز می شود
و می شنوم در میدان ها پرچم ها را تکان می دهند ،

دشوار است
زیستن
در مسافر خانه ای که دری ندارد
و بوی سوختن
از ملافه و تختش برخاسته است .

ارمين
11th December 2009, 01:33 PM
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
چشم واکردم ، سکوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت
__________________

ارمين
11th December 2009, 01:33 PM
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها لب حوض
درون اینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ اینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه در این خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی

ارمين
11th December 2009, 01:33 PM
خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا

دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را

نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو

دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

ارمين
11th December 2009, 01:49 PM
امشب بعض شکوفه هایم ترکیده است
می خواهم شرح سکوتم را برایت بنگارم .
التهاب روزهای انتظار را
خاموشی شبهای بی قراری ام را
و آوای غمناک مرغ عشقم را
پس با تمام وجودت ناله هایم را بشناس
و به خاطر بسپار
لحظه های پریشانی ام را
به یاد کبوترهایم که شعر پرواز سر می دهند ..
نجوای نیلی می بخشم
با خاطره روزهای رویش گل های وصلت خزانم را نوید بهاری دیگری می دهم
شوق وصال تو دیگر گونه های سرخ نیست
دیگر گیسوانش سیاهی را فراموش کرده اند !
گفتی :

ارمين
11th December 2009, 01:49 PM
چون گفته بودی عشق فرجام یک لبخند و تولد یک حادثه است
گفتی عشق از تبار باران است و کبوتران عاشق هم خیس از باران اند .
گفته بودی وقتی می آیی که پرستو ها افسانه کوچ را روایت کنند
وقتی که یاسهای سپید حدیث طراوت را، برگ هایش بنویسند .
گفته بودی وقتی می آیی که بی ترانگی دریا غرق در سکون باشد .
وقتی که درس زندگی را از باد آموخته باشم .
و محبت را از لبخند ، صداقت را از گل سرخ و راز را از گل شب بو
به احساس مثالمان سوگند همه را آموخته ام
اما تور ا در لحظه های ساکت انتظار گم کرده ام
یادت هست ؟

ارمين
11th December 2009, 01:49 PM
برای تو مینویسم برای تو مینویسم از اعماق احساسم
مینویسم تا بدانی تپش قلبم در سینه به خاطر توست
برای تو مینویسم که بدانی تو بودی ان یگانه عشقی که
در لابه لای خرابه های قلبم لانه کرد.و از انها گلستانی
جاودانه ساخت.برای تو مینویسم تا بدانی دوریت برای من
مثل دوری ماهی از اب است و دوری کبوتر از اسمان
برای تو می نویسم دیگر از عشق وجودم
با فریادی خاموش که در لابلای هیاهوی عشق
گم شده.برای تو مینویسم ای عزیز دوست داشتنی
ای بهترینم.ای همه زندگیم.
دوستت دارم .

ارمين
11th December 2009, 01:50 PM
در زندگی بارون نباش که فکر کنند با منت خودتو به شیشه میکوبی؛ ابر باش تا منتظر باشند بباری)

ارمين
11th December 2009, 01:50 PM
ميگن اگه حلقه ازدواج از طلاست ولي حلقه دوستي از وفاست

http://www.persiangraphic.com/persian/albums/userpics/10001/persiangraphic_OrHate12.JPG

ارمين
11th December 2009, 01:50 PM
این دیوار گلی خونمونه
خونه ی کوچولویی که برای یه خانواده ی ۲۳ نفره است
یه حیاط با زمین خاکی
باغچه هایی که با چیدن آجر مشخصش کردیم
پشت بومی که با قلاب گرفتن میریم روش
ستاره های پشت بومش که بی شمارن
و شب هاش که خیلی طولانیه...
و دل من، که بدجوری دوسش داره...

ارمين
11th December 2009, 01:50 PM
من از سواحل خطوط ظلمت فریاد می كشم


خا كسترم را در قطره ای كن


با دریایی از اندوه


مر ا لبریز كن


تا صبحی دیگر


طلوعی دیگر ...

قلبم برای تو

ارمين
11th December 2009, 01:51 PM
مي‌دانم وقتي به اين فكر مي‌كني كه تنها شده‌اي، چقدر دلگير مي‌شوي، چه بغضي در سينه‌ات
مي‌نشيند و چه اندوهي چشم‌هايت را خيس مي‌كند. مي‌دانم وقتي به آدم‌هاي رفته فكر مي‌كني و به
. خوشبختي‌هايي كه در كوير گذشته‌ ترك خورده‌اند، چقدر پير مي‌شوي

كاش صبح كه از خواب بیدار مي‌شوي، بداني كه هم‌زمان با تو جهان متولد مي‌شود، درخت دوباره نفس
مي‌كشد، گل مي‌شكفد و دنيا اميد مي‌زايد. كاش تا فاصله‌ي باز كردن پلك‌هايت، مطمئن شوي كه اين
. آخرين سياهي جهان است و ديگر روي تاريكي را نخواهي ديد

آري، جوان مي‌شوي، اگر بداني سهم دست‌هاي تو و من از عشق، بي‌نصيبي است و عشق براي ما
. تقسيم نمي‌شود، اين ماييم كه براي عشق‌هايمان قسمت مي‌شويم
شاد مي‌شوي اگر بداني عشق كوچك‌تر از آن است كه به تو چيزي دهد، به من چيزي دهد، به ما چيزي
دهد. عشق در هر سطحش از ما سهم دارد؛ همان‌طور كه زندگي‌مان، سال‌هايمان، روزهايمان و
. لحظه‌هايمان از ما ارث مي‌برند

بزرگ مي‌شوي، وقتي بداني چقدر بزرگي. حتي بزرگ‌تر از تمام عشق‌هاي ريز و درشت جهان

.پس دلگير نباش! براي لحظه‌هاي آينده‌ات متولد شو، دوباره نفس بكش، گل كن و اميد بزا
.

ارمين
11th December 2009, 01:51 PM
سلام خدا جونم...میشه من استفا بدم؟میشه من از زندگی سگی...از لبخندهای زوری...اشک ریختن شبانه در حالیکه بالشم رو گاز میگیرم استفا بدم...

میشه من از زندگی...کار...زن بودن...استفا بدم؟
میشه من دیگه به دنیا نیام؟میشه این زندگی که تموم شد من رو معاف کنی؟میشه همونجا ...برزخه بهشته؟جهنمه چیه که همه معلم های دینی ادعا میکنن از همه جزئیاتش خبر دارن همه پاداشها و جزا ها رو باهام حساب کنی؟؟؟؟؟
حالا اگه هم باید به دنیا بیام اقلا بذار مرد باشم...قدم بلند باشه...خیلی موفق باشم و خیلی اعتماد به نفس داشته یاشم...خدا جون میشه باز هم تک بچه باشم؟میشه بازم مامانم مامانم باشه؟بابام بابام باشه؟
خدایا میشه قبل رفتن دلمو خنک کنی و بذاری ببینم اونهایی که آزارم دادن به مجازات رسیدن؟؟؟؟؟حالا یه عذر خواهی کوچولو هم برام بسه باشه؟؟
خدا جونم ببخشین ها نمیخوام ازم دلگیر بشی...من ناشکر نیستم...این نامه رو هم پاره کن...فقط کمی دلم گرفته بود...جالا حالم خوبه...
دوستت دارم
؟؟؟؟؟

ارمين
11th December 2009, 01:51 PM
مواقعی که همه ی دنیا باهام سر ناسازگاری داره...با همه ی تسلیم نشدن ها و کم نیوردن ها...گاهی خسته میشم...عین بچه ها میخوام بزنم زیر گریه و برای بدست آوردن دلم هر کاری میخوان بکنن لج کنم......صدای گریه ام و بلند تر کنم بگم....

نمی خوام

در این شرایط
منطق بی منطق

ارمين
11th December 2009, 01:51 PM
http://koocholo.persiangig.com/image/036.jpg

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و از من خداحافظی کرد
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و از من خداحافظی کرد
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " ، و از من خداحافظی کرد
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم و از من خداحافظی کرد
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نیمدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.
ای کاش این کار رو کرده بودم ................. با خودم فکر می کردم و گریه !
اگه همدیگرو دوست دارید ، به هم بگید ، خجالت نکشید ، عشق رو از هم دریغ نکنید ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنید ، منتظر طرف مقابل نباشید، شاید اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه

ارمين
11th December 2009, 01:52 PM
http://files.myopera.com/aytak21/files/baran-bezan.jpg
خیلی بی معرفتی

ارمين
11th December 2009, 01:53 PM
http://img.tebyan.net/big/1387/05/321692381771681871901961602202081921617313451.jpg
- چه جمعه‌ها که يک به يک غروب شد نيامدي چه بغض‌ها که در گلو رسوب شد نيامدي
خليل آتشين سخن؛ تبر به دوش بت شکن خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامدي

- تمام طول هفته را به انتظار جمعه‌ام دوباره صبح، ظهر، نه غروب شد نيامدي

- وعده‏ ديدار نزديک است ‏ياران مژده باد روز وصلش مي‏رسد، ايام هجران مي‏رود

- دامن پر از ستاره كنم شب ز اشك چشم چون بنگرم به ماه و كنم ياد روي تو

- محض يار مهربان آن مونس و آرام جان ناله از دل سر دهم وز هجر او اشکم روان

- كوري اگر ز عيسي چشمش بشد سلامت بر جمله درد عالم مهدي بود شفايي

- اي منتظر، غمگين مباش قدري تحمل بيشتر گردي به پا شد از افق گويا سواري مي‌رسد

- آقا!
قنوت سبز نمازم به التماس در آمد چه مي‌شود که مرا خيري از دعاي تو باشد

- بخوان دعاي فرج را به ياد خيمه سبز که آخرين گل سرخ از همه خبر دارد

- ما معتقديم که عشق سر خواهد زد بر پشت ستم کسي تير خواهد زد

- مهدي جان!
سئوالي ساده دارم از حضورت من آيا زنده‌ام وقت ظهورت
اگر که آمدي من رفته بودم اسير سال و ماه و هفته بودم
دعايم کن دوباره جان بگيرم بيايم در رکاب تو بميرم

- بر چهره پر ز نور مهدي صلوات بر جان و دل صبور مهدي صلوات
تا امر فرج شود مهيا بفرست بهر فرج و ظهور مهدي صلوات

- آقا بيا به خاطر باران ظهور کن ما را از اين هواي سراسيمه دور کن
وقتي براي بدرقه عشق مي‌روي از کوچه‌هاي خسته ما هم عبور کن

- سر راهت در انتظارم برده هجرت صبر و قرارم
جز ظهورت اي گل زهرا به خدا حاجتي ندارم


- سوگند به هر چهارده آيه نور سوگند به زخم‌هاي سرشار غرور
آخر شب سرد ما سحر مي‌گردد مهدي به ميان شيعه برمي‌گردد

- اگر که آمدي من رفته بودم اسير سال و ماه و هفته بودم
دعايم کن دوباره جان بگيرم بيايم در رکاب تو بميرم

- هنوزم انتظارم انتظار است هنوزم دل به سينه بي قرار است
هنوزم خواب مي‌بينم به شبها همان مردي که بر اسبي سوار است
همان مردي که آيد جمعه روزي و اين پايان خوب انتظار است

- اگر از منتظرانت بودم چون ديده نرگس نگرانت بودم
با اين همه رو سياهي و سنگدلي اي کاش که از همسفرانت بودم

- سلام اي انتظــار انتظـــارم سلام اي رهبر و اي يادگارم
سلامم بر تو اي فرزند زهرا سلامم بر تو اي نـــاجي دنيا

- اين ديده نيست قابل ديدار روي تو چشمي دگر بده تا تماشا کنم تو را


- امشب ز كَرَم حق گُهرى داد به نرجس وز برج ولايت قمرى داد به نرجس
خوش باش كه حق بال و پرى داد به نرجس برخيز كه زيبا پسرى داد به نرجس

- بر منتظرين مژده بده منتظر آمد از مهد بقا مهدى ثانى عشر آمد


- سپيده خواهد آمد ياس نرگس خواهد آمد
گر تکاني بدهيم بر دلمان مهدي صاحب زمان، خواهد آمد

- كاش مي‌شد واژه‌ها را شست و انتظار را تفسير کرد ولي افسوس ...

- آقا جان! حيف نيست ماه شب چهارده پشت ابرهاي تيره و پاره پاره پنهان بماند؟ حيف نيست ديده را شوق وصال باشد ولي فروغ ديده نباشد؟!

- به اميد روزي که متن تمام پيامك‌ها يک جمله باشد و آن: مهدي آمد.

- کجايى اى هميشه پيدا از پس ابرهاى غيبت؟

- مهدي جان!
به روسياهي‌مان نگاه نکن و به دستهايمان که خالي و گنهکارند، قلبمان را ببين که هر روز، صبح و شام تو را مي‌خوانند.

- تو خواهى آمد و ياس‏ها و نيلوفرهاى «سركش‏» را به دعوت خواهى خواند و حضور تو تسلاى دل ياس‏هاى كبود خواهد بود.

- مهدي جان بيا و دنياى دل را به بوى خوش فطرت پر كن. دل‏هايى كه همواره در سرزمين نيمه شب تو را مى‏خوانند و به عشق تو در آسمان مكاشفه پرواز مى‏كنند.

ارمين
11th December 2009, 01:53 PM
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهوونه ی هر عاشق واسه زنده بودنی


تو امید انتظاری تو دلای ناامید
مثل دیدن ستاره تو شبای ناپدید


چه غریبونه گذشتند جمعه های سوت و کور
هنوزم اما نرسیدی ای تجلی ظهور


با تو ام، با تو که گفتی، تکیه گاه عاشقایی
میدونم یه دنیا نوری، ساده ای، بی انتهایی


مث لالایی بارون، تو کویر بی صدایی
تو خود عشقی، میدونم، ناجی فاصله هایی



تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهوونه یه هر عاشق باسه زنده بودنی


تو امید انتظاری تو دلای ناامید
مثل دیدن ستاره تو شبای ناپدید


عمریه دلم گرفته گله دارم از جدایی
غایب همیشه حاضر تو کجایی، تو کجایی
http://files.myopera.com/amirking/files/ya-mahdi.jpg

ارمين
11th December 2009, 01:53 PM
امروز خدا یک گل به زمین هدیه داد

http://i30.tinypic.com/28bwn14.jpgزمین اون گل رو به دست سرنوشت داد و سرنوشت اون گل رو
توی قلب من کاشت تا باغچه خالی قلبم جایگاه یک گل باشه .http://i30.tinypic.com/28bwn14.jpg

ارمين
11th December 2009, 01:54 PM
بـــــــــــابـــــــــــ ـــا سالروز تــــــــــــــولد یه ستاره است
http://amirgig.persiangig.ir/654/roman/gonash.jpg http://blogfa.com/images/smileys/24.gifامروز برايت زيباترين گلهاي دنيا را خواهم آورد http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifهر چند تو مهربانتر از همه آنهاييhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifتولد تو آغازيست براي يك دنيا مهربونيhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifتولد همه خوبيهاستhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif

امروز روز تــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ وستhttp://i35.tinypic.com/2wdogu8.gif (http://zibasazi.bahar-20.com/)




http://sl.glitter-graphics.net/pub/39/39886e5hhgc2c3k.gif


http://i25.tinypic.com/2rhpp5j.jpgآرایش گلهای بهار تقدیم تو بادhttp://i25.tinypic.com/2rhpp5j.jpg

http://i32.tinypic.com/axinvk.jpg
http://i25.tinypic.com/2rhpp5j.jpgگویند كه عشق هدیه پاك خداست http://i25.tinypic.com/2rhpp5j.jpg


http://i32.tinypic.com/axinvk.jpg

http://i25.tinypic.com/2rhpp5j.jpgاین هدیه هزار بار تقدیم تو باد

ارمين
11th December 2009, 01:54 PM
به شمارش نشتم ...
یک روز ....
دو روز ...
یک هفته ...
یک سال ....
یک عمر ....!
آری یک عمر
یک عمر به پای تو خواهم نشست.
با مهربانیهایت خو گرفته ام
مرگ هم توان گسیختن عشق من را ندارد.
و امروز را ...
امروز که روز توست.
از راهی دور اما نزدیک
با صدایی که از عمق وجودم برآمیخته
سر بلندتر از همه عاشقان
به تو میگویم ...
با هر دم و بازدمم ...
به تو ای مرد آسمانی من ...
به تو ای محکمترین تکیه گاه مشرقی ...
به تو میگویم.
امروز فراوان تر از هر روز دیگر (دوستت دارم).
روزت مبارک نازنینم

ارمين
11th December 2009, 01:54 PM
مي‌تونم تو لحظه‌هاي بي‌كسيت، واسه تو مرحم تنهايي باشم

مي‌تونم با يه بغل ياس سفيد، تو شبات عطر ترانه بپاشم

مي‌تونم از آسمون قصه‌ها، واسه تو صد تا ستاره بچينم

مي‌تونم حتي اگه دلت نخواد، واسه تو روزي هزار بار بميرم

مي‌تونم با يه سلام گرم تو، تا ابد زندگي‌مو آبي كنم

مي‌تونم رو شونه‌هاي مردونت، دردامو با هق‌هقم خالي كنم

مي‌تونم با تو به هر جا برسم، توي خواب اسمتو فرياد بزنم

مي‌تونم قصه‌ي ديوونگيمو، توي كوچه‌هاي شهر داد بزنم

مي‌تونم تا به هميشه پا به پات، توي هر قصه كنارت بمونم

مي‌تونم زير پر ستاره‌ها، واست از ليلي ومجنون بخونم

مي‌تونه نگاه مهربون تو، منو تا مرز شقايق ببره

مي‌تونه قشنگي برق چشات، منو از ياد حقايق ببره

مي‌تونه دستاي تو رو شونه‌هام، خبر از يك شب يلدا رو بده

مي‌تونه بوسه‌ي تو رو گونه‌هام، واسه من نويد فردا روبده

مي‌تونه صداي گرم خنده‌هات، همه قصه‌هامو رؤيايي كنه

مي‌تونه گرماي مهربونيهات، همه زندگيمو مهتابي كنه

مي‌تونه وجود سرد و خستمو، شوق ديدار تو مبتلا كنه

مي‌تونه حس غريب بودنت، درداي زندگيمو دوا كنه

مي‌توني توخستگي‌هاي تنت، به من و شونه‌ي من تكيه كني

مي‌توني با يه نگاه زير چشم، دل كوچيكمو ديوونه كني

مي‌تونن رازقي‌ياي باغچه‌مون، تا هميشه بوي دستاتو بدن

مي‌تونن حتي اگه خودت نگي، واسه من از عشق تو خبربدن

مي‌تونن همه تو اين شهر بزرگ، منو ديوونه‌ي عشقت بدونن

بذاراز اينجا به بعد مردم ما، منو مجنون تو شعرا بدونن

ارمين
11th December 2009, 01:54 PM
ديگه از همه بريدم ، حال قلبم زاره زاره‏
آرزوهام و فروختم ، مسيرم سمت مزاره‏

http://i37.tinypic.com/3581h00.jpg
جاده غريب اشكام ، چراغ قرمز نداره‏
دعا كن بميره چشمام ، تا ديگه هرگز نباره‏
حلقه‏هاى انتظارم ، حالا از همه جدا شد
به چه سختى عشقو كاشتم ، با يه باد اونم فدا شد
گل اعتماد و له كرد ، دست هر كسى سپردم‏
خواب كشتن منو ديد ، دل هر كي و كه بردم‏
چى بگم وقتى يه رنگى ، واسه هيچكى آشنا نيست‏
به گوش كسى نخورده ، بى وفايى رسم ما نيست !

ارمين
11th December 2009, 01:55 PM
گولوم سنسن،باغيم سنسن،گلستانيم بهاريم سان
اگربيرقوش اولارسام من،خزانسيز لاله زاريم سن
منه مريم،منه عيسي،منه تورات،منه قرآن
سنين عشقينده صنعانم،منيم نازلي خوماريم سان
ديليم،آغزيم،سؤزوم سنسن،گلوم،قلبيم،گؤزوم سنسن
منيم جانيم،ئوزوم سنسن منيم صبروقراريم سان
منيم درديم،منيم چارم،هلال ابرو لي مه پارم
كدرسندن،سؤينج سندن،نشاطيم سان،غباريم سان
أورك هرنه ديلر،سنسن،يگانه بيرديلك سنسن
جوابيم سان،سئواليم سان،مقدس بيرشعاريم سان
گوجوم،آرخام،ياخين دوستوم،ياخيندان دا ياخين دوستوم
منه بيرمي دولي جام سان،ايلاهي عالي الهام سان
ائليم- طايفام،يئريم- يوردوم،شيربن دو غما دياريم سان
محبت سن،صداقت سن،ملاحت سن،سعادت سن
خزينم،ثروتيم،واريم،منم سن هرنه وارين سان
دوشنجم،آرزيم،اميديم،خيالي م ان بؤيوك فيكريم
منيم سرريم،منيم گزلين نهانيم،آشكاريم سان
منيم عالي مقاميم سان،منيم عالي مراميم سام
((الله امانندا ساق ياشياسيز))
http://i18.tinypic.com/402p3z7.jpg

ارمين
11th December 2009, 01:56 PM
اکنون که قلبم شوق دیدار تو را دارد و حس زیبایی به نام "پرواز به سوی تو" در من جاریست،

می خواهم که لحظه لحظه ی زندگیم بوی تو را داشته باشد.

دوست دارم تا محنت های این دنیای تاریک را پشت سر بگذارم و به سویت پرواز کنم،

به سوی تو که آرام بخش قلب ناآرام و تنهای منی...

"ستاره همیشه عاشق تو"

ارمين
11th December 2009, 01:56 PM
زندگی تکرار تفکر در حلقه حیات است .
زندگی معمای وجود در تفکر بشر است.

زندگی آزمایشگاه صبر برای موجود کم طاقت است
و اما ؟؟؟
زندگی لطف اجباری اما شیرین خداوند است.
زندگی خالی است آن را پر کن.
زندگی یک مشکل است با آن روبرو شو.
زندگی یک معادله است موازنه کن.
زندگی یک معما است آن را حل کن.
زندگی یک تجربه است آن را مرور کن.
زندگی یک مبارزه است قبول کن.
زندگی یک کشتی است با آن دریا نوردی کن.
زندگی یک سوال است آن را جواب بده.
زندگی یک موفقیت است لذت ببر.
زندگی یک بازی است برنده و پیروز شو.
زندگی یک هدیه است آن را دریافت کن.
زندگی دعا است آن را مرتب بخوان.
زندگی درد است آن را تحمل کن.
زندگی یک دوربین است سعی کن با صورت خندان و شاد با آن روبرو بشی .

ارمين
11th December 2009, 01:56 PM
چهارشمع به آرامي مي سوختند و با هم گفتگو مي كردند
محيط به قدرتي آرام بود كه گفتگو شمع ها شنيده مي شد
اولين شمع مي گفت :
من دوستي هستم
اما هيچكس نمي تواند من را شعله ور نگه دارد
ناگزير خاموش خواهم شد
شمع دوم مي گفت:
من ايمان هستم
اما اغلب سست مي گردم وخيلي پايدار نيستم
در همين زمان نسيمي آرام وزيدن گرفت و او را خاموش كرد .
شمع سوم با اندوه شروع به صحبت كرد:
من عشق هستم::::::
ولي قدرت آن را دارم كه روشن بمانم .مردم مرا كنار مي گذارند و اهميت مرا
درك نمي كنند آنها حتي فراموش مي كنند كه به نزديكان خود عشق بورزند
ولي بي درنگ او نيز از سوختن باز ايستاد!!
در همين لحظه كودكي وارد اتاق شد،چشمش به شمع هاي خاموش افتاد
وگفت : شما چرا نميسوزيد!
مگر قرار نبود تا انتها روشن بمانيد!!
و ناگهان به گريه افتاد
با گريه كودك شمع چهارم شروع به صحبت كرد و گفت:
نگران نباش زماني كه شعله من روشن وشعله ور شودشمع هاي ديگر را
روشن خواهم كرد:
من اميد هستم!!!!
كودك با چشم هايي كه از شادي مي درخشيد شمع اميد را در دست گرفت
دوستي ، ايمان وعشق را شعله ور ساخت!!!!!!
شمع اميد زندگي ام باش تا هرگز خاموش نگردم و هميشه آكنده از
دوستي، ايمان وعشق و دركنار هم باشيم!!!!!!!!!!!!!!!!!

ارمين
11th December 2009, 01:57 PM
دم از مهدی زدن امروز باب است!


دل مهدی از این بابت کباب است!

دم از مهدی شعاری دلفریب است!

امام عصر مظلوم و غریب است!

چرا در جامعه مکر وفریب است؟!

چرا صدق وفا دیگر عجیب است؟!

چرا تهمت زدن گردیده آسان؟!

چرا غافل شدیم از حکم قرآن؟!

چرا پند مراجع را اثر نیست؟!!!

چرا از آن کفن پوشان خبر نیست؟!

چه شد فریاد وآاسلام بعضی؟!!!

چرا لال است اکنون کام بعضی؟!!!

پس آن فریادها رنگی دگر داشت!

دم از اسلام فرهنگی دگر داشت!

ولی از من شما را این نصیحت

رها سازید دامن شریعت!!!

شما رابس که بر کرسی سوارید

امام عصر را راحت گذارید!!!

ارمين
11th December 2009, 01:57 PM
دلم برات تنگ شده.....اما من...من میتونم این دوری رو تحمل كنم... به
فاصله ها فكر نمیكنم ...... میدونی چرا؟؟ آخه... جای نگاهت رو نگاهم
مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام كنم....رد
احساست روی دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو
بشمارم...........چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن.......حالا
چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟چطور بگم با من
نیستی؟؟آره!خودت میدونی....میدونی كه همیشه با منی....میدونی كه
تو،توی لحظه لحظه های من جاری هستی....آخه...تو،توی قلب
منی...آره!تو قلب من....برای همینه كه همیشه با منی...برای همینه كه
حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی...برای همینه كه میتونم دوریت رو
تحمل كنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...هر وقت حس میكنم دیگه
طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل كنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه
نفس عمیق میكشم...دستامو كه بو میكنم مست میشم..مست ا
زعطرت. صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء اینها...به یه چیز
میرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف
میشه...اونوقت تو رو نزدیكتر از همیشه حس میكنم....اونوقت دیگه تنهانیستم
حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این تنهایی دل
بستم...حالا میدونم كه این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه.. پر از
اشكهای گرم عاشقونه ...

ارمين
11th December 2009, 01:58 PM
http://i10.tinypic.com/67o62o3.gif

ارمين
11th December 2009, 02:00 PM
دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم

ارمين
11th December 2009, 02:00 PM
هیچ کس لیاقت اشكهاي تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود

ارمين
11th December 2009, 02:01 PM
اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد،به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد

ارمين
11th December 2009, 02:01 PM
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را میگیرد، ولی قلب تو را لمس میکند

ارمين
11th December 2009, 02:01 PM
بدترین شکل دلتنگی برای کسی است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید

ارمين
11th December 2009, 02:01 PM
هرگز لبخند را ترک نکن،حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود

ارمين
11th December 2009, 02:02 PM
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی،ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی

شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری از افراد نا مناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را،به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکر گزار باشی

به چیزی که گذشت غم مخور،به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن

همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند،با این حال به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده،دوباره اعتماد نکنی

خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را میشناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد

زیاده از حد خود را تحت فشار مگذار،زیرا بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری

ارمين
11th December 2009, 02:02 PM
دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریای بی خبر
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم می دوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید
تا بدین منزل پا نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام
گر چه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
صبح می خندد به راه شهرمن
دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن

ارمين
11th December 2009, 02:02 PM
تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد
نزدیک پای او
دریا همه صدا
شب ‚ گیج درتلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و درچشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ میکند
انگار
هی می زند که : مرد! کجا میروی کجا ؟
و مرد می رود به ره خویش
و باد سرگردان
هی می زند دوباره : کجا می روی؟
و مرد می رود و باد همچنان
امواج ‚ بی امان
از راه می رسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و .....

سهراب سپهری

ارمين
11th December 2009, 02:02 PM
آفتاب است و بیابان چه فراغ
نیست در آن نه گیاه و نه درخت
غیر آوای غرابان دیگر
بسته هر بانگی از این وادی درخت
در پس پرنده ای از گرد و غبار
نقطه ای لرزد از دور سیاه
چشم اگر پیش رود می بیند
آدمی هست که می پوید راه
تنش از خستگی افتاده ز کار
بر سر و رویش بنشسته غبار
شده از تشنگی اش خشک گلو
پای عریانش مجروح ز خار
هر قدم پیش رود پای افق
چشم او بیند دریایی آب
اندکی راه چو می پیماید
می کند فکر که می بیند خواب

ارمين
11th December 2009, 02:03 PM
گرمی آتش خورشید فسرد

مهرگان زد به چهان زنگ دگر

پنجه ی خسته ی این چنگی پیر

ره دیگر زد و آهنگ دگر



زندگی مرده به بیراه زمان

کرده افسانه ی هستی کوتاه

جز به افسوس نمیخندد مهر

جز به اندوه نمیتابد ماه



باز در دیده ی غمگین سحر

روح بیمار طبیعت پیداست

باز در سردی لبخند غروب

رازها خفته ز ناکامی هاست



شاخه ها مضطرب از جنبش باد

در هم آویخته میپرهیزند

برگها سوخته از بوسه ی مرگ

تک تک از شاخه فرو میریزند



میکند باد خزانی خاموش،

شعله ی سرکش تابستان را

دست مرگ است و ز پا ننشیند

تا به یغما نبرد بٌستان را



دلم از نام خزان میلرزد

زان که من زاده ی تابستانم

شعر من آتش پنهان من است

روز و شب شعله کشد در جانم



میرسد سردی پاییز حیات

تاب این باد بلا خیزم نیست

غنچه ام غنچه ی نشکفته به کام

طاقت سیلی پاییزم نیست

ارمين
11th December 2009, 02:03 PM
حرف‌های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می‌کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود

ارمين
11th December 2009, 02:03 PM
http://i25.tinypic.com/33090ud.jpg





بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه کذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از عمق وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.



در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید:



یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و درآن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم



تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من،همه محو تماشای وجودت



آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و شب ارام

خوشه ی ماه فروریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ



یادم اید تو به من گفتی:

((از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی،چندی از این شهر سفر کن!))



با تو گفتم((حذر از عشق!؟،ندانم

سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم،

نتوانم!



روز اول که دل من به تمنای ت پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی،من نرمیدم،نگسستم....))



باز گفتم((تو صیادی ومن آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم،نتوانم!))



اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب،ناله ی تلخی زد و بگریخت....



اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید!



یادم آمد که:دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در اندوه تو کشیدم

نگسستم،نرمیدم



رفت در ظلمت غم،آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم....



بی تو،اما،به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

ارمين
11th December 2009, 02:03 PM
يه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب

منو می‌بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه،
دره به دره
صحرا به صحرا،
اون جا که شبا
پشت بيشه‌ها
يه پری می‌آد
ترسون و لرزون
پاشو می‌ذاره
تو آب چشمه
شونه‌می‌کنه
موی پريشون...

يه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره
ته اون دره
اون‌جا که شبا
يکه و تنها
تک‌درخت بيد
شاد و پراميد
می‌کنه به ناز
دس‌شو دراز
که يه ستاره
بچکه مث
يه چيکه بارون
به جای ميوه‌ش
سر يه شاخه‌ش
بشه آويزون...

يه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره
از توی زندون
مث شب‌پره
با خودش بيرون،
می‌بره اون‌جا
که شب سيا
تا دم سحر
شهيدای شهر
با فانوس خون
جار می‌کشن
تو خيابونا
سر ميدونا:
عمو يادگار!
مرد کينه‌دار!
مستی يا هش‌يار
خوابی يا بيدار؟

مست ايم و هش‌يار،
شهيدای شهر!
خواب ايم و بيدار،
شهيدای شهر!
آخرش يه شب
ماه می‌آد بيرون،
از سر اون کوه
بالای دره
روی اين ميدون
رد می‌شه خندون...

ارمين
11th December 2009, 02:04 PM
یکی دیوانه ای آتش بر افروخت

در آن هنگامه جان خویش راسوخت



همه خاکسترش راباد میبرد

وجودش را جهان از یاد میبرد



تو همچون آتشی ای عشق جان سوز

من آن دیوانه مرد آتش افروز



من آن دیوانه ی آتش پرستم

در این آتش خوشم تا زنده هستم



بزن آتش به عود استخوانم

که بوی عشق برخیزد ز جانم



خوشم بااین چنین دیوانگی ها

که میخندم به آن فرزانگی ها



به غیر از مردن از یاد رفتن

غباری گشتن و بر باد رفتن



در این عالم سر انجامی نداریم

چه فرجامی؟که فرجامی نداریم



لهیبی همچو آه تیره روزان

بساز ای عشق و جانم را بسوزان



بیا،آتش بزن،خاکسترم کن

مسم،در بوته ی هستی زرم کن

ارمين
11th December 2009, 02:04 PM
بر تن خورشید میپیچد به ناز

چادر نیلوفری رنگ غروب

تک درختی خشک در پهنای دشت

تشنه میماند در این تنگ غروب



از کبود آسمانها روشنی

میگریزد جانب آفاق دور

در افق بر لاله ی سرخ شفق

میچکد از ابرها باران نور



میگشاید دود شب آغوش خویش

زندگی را تنگ می گیرد به بر

باد وحشی میدود در کوچه ها

تیرگی سر میکشد از بام ودر



شهر میخوابد به لالای سکوت

اختران نجوا کنان بر بام شب

نرم نرمک باده ی مهتاب را،

ماه میریزد درون جام شب



نیمه شب ابری به پهنای سپهر

میرسد از راه ومی تازد به ماه

جغد می خندد به روی کاج پیر

شاعری میماند و شامی سیاه



در دل تاریک این شبهای سرد

ای امید ناامیدی های من

برق چشمان تو همچون آفتاب

میدرخشد بر رخ فردای من

ارمين
11th December 2009, 02:04 PM
چرا بلبل همیشه نغمه خوان است؟

چرا بر برگ شبنم مینشیند؟

چرا آلاله های باغ سرخند؟

چرا بر روی گل غم مینشیند؟



چرا باران همیشه قطره قطره است؟

چرا در خانه ها دریا نداریم؟

چرا در باغچه یا توی گلدان

گلی یا برگی از رویا نداریم؟



چرا پروانه ها معنای عشقند؟

چرا جغدان همیشه اشکبارند؟

چرا مردم همانند کبوتر

درون خانه ها جغدی ندارند؟



چرا گلزارها شادابو سبزند؟

چرا قلب بیابان لاله گون است؟

چرا دستان برکه پاک و نیلیست؟

چرا چشم شقایق رنگ خون است؟



اگر چه این بیان ها آرزو بود

ولی آخر چرا زیبا نباشیم؟

ارمين
11th December 2009, 02:04 PM
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران
یا،نه،دریایی ست گویی،بر فراز شهر،
شهر سوگواران
هر زمانی که فرو میبارد از حد بیش
ریشه در من میدواندپرسشی پیگیر،با تشویش:
رنگ این شبهای وحشت را تواند شست ایا از دل یاران؟
چشم ها و چشمه ها خشکند
روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ
همچنان که نام ها در ننگ!
هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه،باران،ای امید جان بیداران!
بر پلیدیه که عمریست در گرداب ان غرقیم
آیا چیر خواهی شد؟

ارمين
11th December 2009, 02:05 PM
زرد اگر پوشیده باشند

در چشمان بیرنگشان،انعکاس طلای سرخ میابی!

ببین!!

در ساده ترین و سختترین کلامشان

موسیقی مرموزی پنهان است!

نشنو!!

هوا را در دستان هااا میکنند

و آنگاه سرمای استخوانسوزی

همه ی تو را در بر خواهد گرفت!

به آتش نگاهش اعتماد نکن!

لمس نکن!!

به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند!

به سرزمینی بی رنگ،

بی بو،ساکت!!

آری!!

بگریز پشت ابدیت مرگ پنهان شو،

اگر خواستار جاودانگی عشقی!

ارمين
11th December 2009, 02:05 PM
تو را من زهر شیرین خواندم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
توزهری،زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی،که شور هستی از توست
شراب جام خورشیدی،که جان را
نشاط از تو،غم از تو،مستی از توست
به آسانی،مرا از من ربودی
درون کوزه ی غم ازمودی
دلت آخر یه سرگردانی ام سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی
بسی گفتند:دل از عشق برگیر
که نیرنگ است و افسونست و جادوست!
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است،اما....نوشداروست!
چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی میگدازد
از ان شادم که در هنگامه ی درد
غمی شیرین دلم را مینوازد
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانیست
وگر عمرم به ناکامی سر آیدتو را دارم که مرگم زندگانیست

ارمين
11th December 2009, 02:05 PM
دو شاخه نرگست اي يار دلبند

چه خوش عطري در اين ايوان پراكند

ارمين
11th December 2009, 02:06 PM
كاش رویاهایمان روزی حقیقت می شدند


تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند


سادگی مهر وفا قانون انسان بودن است


كاش قانون هایمان یكدم رعایت می شدند


اشك های همدلی از روی مكراست وفریب


كاش روزی چشم هامان با صداقت می شدند


روزی ازغم می شود ویران دلم ای كاشكی


بین دلها غصه ها مردانه قسمت می شدن

ارمين
11th December 2009, 02:06 PM
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پر پر شدنش ساز و نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

یادمان باشد اگر حال خوشی دست بداد

جز برای فرج یار دعایی نکنیم

ارمين
11th December 2009, 02:06 PM
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم ، خفقان !
من به تنگ آمده ام ، از همه چیز
بگذارید هواری بزنم :
_ آی !
با شما هستم !
این درها را باز کنید !
.

ارمين
11th December 2009, 02:07 PM
من به دنبال فضایی می گردم :
لب بامی ،
سر کوهی،
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم.
آه !
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد !




من به فریاد ،
همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد،
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها ،
محتاجم.


من هوارم را سر خواهم داد!
چاره ی درد مرا باید این داد کند
از شما « _ خفته ی چند _! »
چه کسی می آید با من فریاد کند ؟

ارمين
11th December 2009, 02:08 PM
وفا نكردي وكردم ،جفا نديدی و ديدم



شكستي و نشكستم ،بريدي و نبريدم
اگر ز خلق ،ملامت و گرز كرده ،ندامت
كشيدم از تو كشيدم ؟شنيدم از تو شنيدم
كي ام ؟ شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم ،به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد ،شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم ،محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي ،مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي ،مگر ز موي سپيدم
به جز وفا و عنايت ،نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم ،ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي ،چنين كه بار غم دل
زدست شكوه گرفتم ،به دوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب ميشد واز پي
چو گرد در قدم او ،دويدوم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده ،ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم ،گهي چو رنگ پريدم
وفا نكردي و كردم ،به سر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم

ارمين
11th December 2009, 02:09 PM
بگذاريد و بگذريد
ببينيد و دل مبنديد
چشم بيندازيد و دل مبازيد

که دير يا زود

بايد گذاشت و گذشت.

ارمين
11th December 2009, 02:09 PM
سلام وارث تنهای بی‌نشانی‌ها
خدای بیت غزل‌های آسمانی‌ها
نیامدی و کهن‌سال‌هایمان مردند
شکسته، پیر و مریضند نوجوانی‌ها
چقدر تهمت ناجور بارمان کردند
چقدر طعنه که: دیوانه‌ها، روانی‌ها
کسی برای نجات شما نمی‌اید
کسی نمی‌رسد از پشت ندبه‌خوانی‌ها
مسیح آمدنی! سوشیانت! ای موعود!
تو هر که هستی از آن سوی مهربانی‌ها
بگو به حرف بیایند مردگان سکوت
زبان شوند و بگویند بی‌زبانی‌ها
هنوز پنجره‌ها باز می‌شوند و هنوز
تهی است کوچه از آواز شادمانی‌ها
و زرد می‌شود و دانه دانه می‌افتد
کنار پنجره‌ها برگ شمعدانی‌ها . ..

ارمين
11th December 2009, 02:09 PM
می شود شاعر بی حوصله عاشق باشد
مرد در دورترین فاصله عاشق باشد
درد تلخی است غزل گفتن و شاعربودن
کاشکی عشق فقط مشکل عاشق باشد
قدریک درصد از این قوم نباید ترسید
وقتی ادم نود و نه دله عاشق باشد
واذا زلزلت الارض نگو می ترسم
به خدا زیر زمین زلزله عاشق باشد
ودلم باز به دلشوره می افتد این بار
نکند شاعر بی حوصله عاشق باشد

ارمين
11th December 2009, 02:09 PM
امسال هم گذشت و دلي شعله ور نشد
چشمي براي غربت آيينه تر نشد

باران به چشم مردم ما محترم نبود
گل در ميان کوچه ما معتبر نشد

امسال هم شبيه همان سال هاي پيش
يک شاخه شوق در دل من بارور نشد

مهتاب هر شب از سر اين قريه مي گذشت
از اين همه ستاره کسي با خبر نشد

پايان نداشت فاصله ما و آسمان
اين راه باز يک دو قدم بيشتر نشد

امسال نيز عاشقي انگار کفر بود
دردي درون سينه کس منتشر نشد

من ماندم و روايت تاريک اين غزل
خورشيد روي دفتر من جلوه گر نشد

ارمين
11th December 2009, 02:09 PM
دلم گرفته از این روزهای تکراری
دلم گرفته تر از این نمی شود آری
تمام روز کپی می شوم به روی خودم
و خواب هم که ندارد خیال بیداری
کنار چشمه ی این روزهای خشکیده
چه سال ها که نشستم ولی نشد جاری
همیشه یک نفر از هیچ جا نمی آید
و زخم فاصله ها ، آه ، می شود کاری
و بس که عقربه ها دور خویش می چرخند
گرفته بغض ساعت از این لحظه های پرگاری
قطار یک نفره باز می رسد از راه
دوباره روز دگر راه و ریل تکراری
منم ... همان که در آغوش خویش می میرد
و ضربه ، ضربه ی کاری ست ، آه ، ضربه ی کاری

ارمين
11th December 2009, 02:10 PM
در خلوت سکوت خودم زارمی زنم!
غمگین ترین کلاغ دهات شما منم!
شاید شبی کنارهمین غصه های زرد
مثل درخت خشکِ تبرخورده بشکنم
قابیل قصه ی من چشم های توست
آلوده شد، به گناه تو، دامنم!
منقار خالی من خود گواه توست!
زاغی که رفته پنیر از کفش منم!
در خود خزیدم و بعد از عبور تو
تصویر می شود به افق خط رفتنم

ارمين
11th December 2009, 02:10 PM
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد فاضل نظری

ارمين
11th December 2009, 02:10 PM
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پر مرغان نگاهم را شست
...............
در میان من تو فاصله هاست
گاه می اندیشم می توانی
تو به لبخندی
این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش را داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشم های تو به من می بخشد
شور و عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی

ارمين
11th December 2009, 02:16 PM
بگويند با دل پژمرده ي من
چرا اين گونه بي تابي پسر جان
هواي زندگي با تو ندارد
سر سازش کند اي راهي جان
دل از دلدار برچين بگذر از هوايش
نکن آشفته تر قلب بي ريايت
چرا عاشق بسوزي اي بهارم
به فکر زندگي باش اي جهانم
دلت را با خدايت آشنا کن
به او گو اين همه آشفتگي را
ولي گويم که گفتم من همه چيز
به ناز و مهر و بي تابي و بي چيز
به هر وقت از مناجات شبانه
برفت و من نديدم عاشقانه
دل آن مظهر دلبستگي ها
نسيم و مهر زيباي شبانه
«بسي گفتند:
دل از عشق برگير
که نيرنگ است و افسون است و جادوست»
ولي من مي توانم که نباشم
به پيش اين دل بي مهر و افسون؟
چگونه تو کني بر من قضاوت
که هر روزم به مثل تازيانه است
که بر صورت زند اين تازيانه
نگيرم من به يک لحظه بهانه
بزن با آن نگاه بي وفايت
به ژرفاي دل اين بي بهانه
نگويم زتو هيچ زشتي
که هر چه باشي تو بهشتي
به پيش من تويي آن بهشت جاودانه
که از دوري تو در دوزخ ام اي بي بهانه
چه زيبا گويد آن شعر شبانه:
« تو را من زهر شيرين خوانم اي عشق
که نامي خوش تر از اينت ندانم»
براستي اين چنين باشد که دادي
جام مملو از زهر شيرين به دستم

ارمين
11th December 2009, 02:18 PM
http://files.myopera.com/aytak21/files/aseman.jpg

ارمين
11th December 2009, 02:19 PM
شب که از راه میرسه
غربتم باهاش میاد
توی کوچه های شهر
باز صدای پاش میاد
من غمای کهنه مو بر میدارم
که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد از میخونه
زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه


گرمی مستی میاد توی رگهای تنم
می بینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفای من گوش بده
آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من
ولی از بخت بدم اونم غمه
ولی از بخت بدم اونم غمه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه


خسته از هر چی که بود
خسته از هر چی که هست
راه میافتم که برم
مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل همیشه خالیه
باز دلم گریه تنهایی میخواد
بر میگردم تا ببینم کسی نیست
می بینم غم داره دنبالم میاد


می بینم غم داره دنبالم میاد
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنهمستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه




شب که از راه میرسه
غربتم باهاش میاد
توی کوچه های شهر
باز صدای پاش میاد
من غمای کهنه مو بر میدارم
که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد از میخونه
زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه


گرمی مستی میاد توی رگهای تنم
می بینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفای من گوش بده
آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من
ولی از بخت بدم اونم غمه
ولی از بخت بدم اونم غمه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه


خسته از هر چی که بود
خسته از هر چی که هست
راه میافتم که برم
مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل همیشه خالیه
باز دلم گریه تنهایی میخواد
بر میگردم تا ببینم کسی نیست
می بینم غم داره دنبالم میاد



می بینم غم داره دنبالم میاد
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه





غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

ارمين
11th December 2009, 02:19 PM
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
بر من نفسی نیست ، نفسی نیست
در خانه کسی نیست
نکن امروز را فردا
بیا با ما که فردایی نمی ماند
که از تقدیر و فال ما
در این دنیا کسی چیزی نمی داند
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم به من دسترسی نیست
نکن امروز را فردا
دلم افتاده زیر پا
بیا ای نازنین ای یار
دلم را از زمین بردار
در این دنیای وانفسا
تویی تنها ، منم تنها
نکن امروز را فردا ، بیا با ما ، بیا تا ما
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در این دنیای نا هموار
که می بارد به سر آوار
به حال خود مرا نگذار

رهایم کن از این تکرار
آن کهنه درختم که تنم غرقه ی برف است
حیثیت این باغ منم
خار و خسی نیست

ارمين
11th December 2009, 02:19 PM
ميشه هيچ چي رو نديد
فقط نگاه كرد!
روزاي مقدس و خوب رو فدا كرد
اما عشق فرياد يك درد عميقه
دواي عشقو نميشه بي صدا كرد
غربت صداي گريم درد بي تو بودنه
بي صدا شكستنم صداي شعراي منه
مثل خوشبختي تو دوري از من اما هميشه
طعم گريه هاي تو تلخيه حرفاي منه
من مصيبتو با رفتنت شناختم!
به جاي ترانه هام مرثيه ساختم
قصه هام غم نامه اي براي تو شد
هر كلام من فقط صداي تو شد
از منم به من تو نزديكتري اما هميشه
سرديه دوريه تو از تن من دور نميشه
درد اين فاصله ها منو به فرياد ميكشه
توي خرمنه سكوتم شعله هاي آتيشه

ارمين
11th December 2009, 02:20 PM
تو كدوم كوهي كه خورشيد از تو دست تو میتابه
چشمه چشمه ابر ايثار روي سينه تو خوابه
تو كدوم خليج سبزي كه عميق اما زلاله
مثل آينه پاك و روشن مهربون مثل خياله
كاش از اول مي‌دونستم كه تو صندوقچه قلبت
كليدي داري براي درهاي هميشه بسته
كاش از اول مي‌دونستم كه تو دستاي نجيبت
مرهمي داري براي زخم اين هميشه خسته


تو به قصه‌ها شبيهي ساده اما حيرت‌آور
شوق تكرار تو دارم وقتي مي‌رسم به آخر
تو پلي پل رسيدن روي گردابه ترديد
منو رد مي‌كني از رود منو مي‌بري به خورشيد
كاش از اول مي‌دونستم كه تو صندوقچه قلبت
كليدي داري براي درهاي هميشه بسته
كاش از اول مي‌دونستم كه تو دستاي نجيبت
مرهمي داري براي زخم اين هميشه خسته


تو كدوم كوهي كه خورشيد از تو دست تو مي‌تابه
چشمه چشمه ابر ايثار روي سينه تو خوابه
تو كدوم خليج سبزي كه عميق اما زلاله
مثل آينه پاك و روشن مهربون مثل خياله
كاش از اول مي‌دونستم كه تو صندوقچه قلبت
كليدي داري براي درهاي هميشه بسته
كاش از اول مي‌دونستم كه تو دستاي نجيبت
مرهمي داري براي زخم اين هميشه خسته


كاش از اول مي‌دونستم كه تو صندوقچه قلبت
كليدي داري براي درهاي هميشه بسته
كاش از اول مي‌دونستم كه تو دستاي نجيبت
مرهمي داري براي زخم اين هميشه خسته

ارمين
11th December 2009, 02:20 PM
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم




انقدر ظریفی که با یک نگاه هرزه میشکنی
اما تو خلوت خودم تنها فقط مال منی


هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم



ترسم اینه که رو تنت جای نگاهم بمونه
یا روی تیشه چشات غبار آهم بمونه


تو پاک و ساده مثل خواب حتی با بوسه میشکنی
شکل همه آرزوهام تجسم خواب منی


حتی با اینکه هیچکس مثل من عاشق تو نیست



پیش تو آینه چشام حقیره لایق تو نیست
حقیره لایق تو نیست

ارمين
11th December 2009, 02:20 PM
نگاهي مي كني، ما رو
مگه عاشق نديدي، تو
يا شايد ديدي و
رسواترين عاشق نديدي، تو
يا ما مجنونيمو، خونه خرابي عالمي داره
يا عشقت مونده و دست از سر ما بر نمي داره
خداييش فرقي هم انگار نداره
يا اگه داره دل رسواي ما بند كرده و بازم گرفتاره




الهي دل خوشي باشه پناهت
گلاي رازقي تن پوش راهت
الهي خوش خبر باشه قناري
بخونه تا خروس خون چشم به راهت
صفاي ديدنت اي قصه نور
من و با خود ببر تا آخر دور



گلاي پيرهنت، ياس و اقاقي
بمونم منتظر، تا قصه باقي

ارمين
11th December 2009, 02:20 PM
تو هموني كه توي موج بلا
واسه تو دستامو قايق مي كنم
اگه موجا تو رو از من بگيرن
قطره قطره آب مي شم دق مي كنم
واي كه دلم طاقت دوري تو نداره
بغض نبودن تو اشكامو در مياره




اي كه بي تو اين كوير، خواب بارون مي بينه
وقتي نيستي، غم دنيا توي قلبم مي شينه
اي كه بي تو واسه من، همه قفسه
مرثیه‎است نبودن تو التهاب نفسه


توي بهت و غم تنهايي من
به سرم دست نوازش كشيدي
ولي با رفتنت اي هستي من
هستي منو به آتيش كشيدي



واي كه دلم طاقت دوري تو نداره
بغض نبودن تو اشكامو در مياره

ارمين
11th December 2009, 02:20 PM
دل هیچکی مثل من
غربت اینجا رو نداره
دیگه حرفای علاقه
همه مردن تو دلم
مثل گنجشکای بی لونه و بی جای محله
دیگه هیجا تو درختا جای من نیست که برم
با تو بودن خیلی وقته که گذشته
بی تو بودن مثل مهر سرنوشته
دیگه اسم تو رو هی زمزمه کردن
واسه من نه تو میشه نه فرقی داره
بارونه از سر شب همش میباره
تو گوشم داد میزنه همش میناله


دیگه هیچکی مثل من
غربت اینجارو نداره
زندگی ارزش این همه اشکا رو نداره




دل هیچکی مثل من
غربت اینجا رو نداره
دیگه حرفای علاقه
همه مردن تو دلم
مثل گنجشکای بی لونه و بی جای محله
دیگه هیجا تو درختا جای من نیست که برم
با تو بودن خیلی وقته که گذشته
بی تو بودن مثل مهر سرنوشته
دیگه اسم تو رو هی زمزمه کردن
واسه من نه تو میشه نه فرقی داره
بارونه از سر شب همش میباره
تو گوشم داد میزنه همش میناله



دیگه هیچکی مثل من
غربت اینجارو نداره
زندگی ارزش این همه اشکا رو نداره
دل هیچکی مثل من
غربت اینجا رو نداره
نداره

ارمين
11th December 2009, 02:20 PM
زیر این گنبد نیلی ، زیر این چرخ کبود
توی یک صحرای دور، یه برج پیر و کهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد
از افق، کبوتری تا برج کهنه پر گشود
برج تنها سرپناه خستگی شد
مهربونیش مرهم شکستگی شد
اما این حادثه ی برج و کبوتر
قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد
اول قصه مونو تو می دونی تو می دونستی
من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی




باد و بارون که تموم شد، اون پرنده پر کشید
التماس و اشتیاقو ته چشم برج ندید
عمر بارون عمر خوشبختی برج کهنه بود
بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده رو ندید
ای پرنده من، ای مسافر من
من همون پوسیده ی تنها نشینم
هجرت تو هر چه بود معراج تو بود
اما من اسیر مرداب زمینم
راز پرواز و فقط تو می دونی تو می دونستی
نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی


آخر قصه مونو تو می دونی تو می دونستی
من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی

ارمين
11th December 2009, 02:21 PM
برای گفتن من . شعر هم به گل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم را
به پیش زخم عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم . گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن . در همه عمرم
هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست
از دست عزیزان چه بگویم . گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن . در همه عمرم
هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست
دیری است که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منرل تو فاصله ای نیست
روبروی تو کیم من ؟ یه اسیر سرسپرده
چهره تکیده ای که تو غبار آینه مرده
من برای تو چی هستم ؟ کوه تنهای تحمل
بین ما پل عذابه . من خسته . پایه پل
ای که نزدیکی مثل من به من اما خیلی دوری
خوب نگاه کن تا ببینی چهره درد و صبوری
کاشکی میشد تا بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا . از خودم بیش از تو خسته ام
ببین که خسته ام . غرور سنگم اما شکستم
کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکسته ام
تو بخونی یا بدونی از خودم بیش از تو خسته ام
ببین که خسته ام . تنها غروره . عصای دستم
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق . من تجسم عذابم
تو سراپا بی خیالی . من همه تحمل درد
تو نفهمیدی چه دردی زانوی خسته امو تا کرد
زیر بار با تو بودن . یه ستون نیمه جونم
این که اسمش زندگی نیست . جون به لبهام میرسونم
هیچی جز شعر شکستن . قصه فردای من نیست
این ترانه زواله . این صدا . صدای من نیست
ببین که خسته ام . تنها غروره . عصای دستم
کاشکی میشد تا بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا . از خودم بیش از تو خسته ام
ببین که خسته ام . غرور سنگم اما شکستم
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق . من تجسم عذابم
تو سراپا بی خیالی . من همه تحمل درد
تو نفهمیدی چه دردی زانوی خسته امو تا کرد

ارمين
11th December 2009, 02:21 PM
دلم گرفت از این روزها از این روزهای بی نشون

از این همه در به دری از گردش چرخ زمون

دلم گرفت از ادما از آدمای مهربون

از این مترسکهای بد از همدلهای همزبون

تو هم که بی صدا شدی آهای خدای آسمون

آهای خدای عاشقا توئی فقط دلخوشیمون

آره دلم خیلی پره از غمهای رنگ و و وارنگ

از جمله دوست دارم دروغهای خیلی قشنگ

دلم گرفت از این روزها از ادما از آدمای مهربون
از تو که با ما نبودی از اون خدای آسمون از اون خدای آسمون
__________________

ارمين
11th December 2009, 02:21 PM
بي وفا عشق من
به خدا اشك من
مي مونه رو گونه م
تا بيايي پيش من
رفتي و بعد تو
چه زجري كشيدم
هنوز تار موت و
به دنيا نمي دم
تو رو به خاطراتمون
تو منو بي خبر نذار
تو رو به اشكمون قسم
منو چشم به در نذار
باشه ميرم از پيشت
خداحافظ عشق من
ببخش روي نامه هام
باز چكيده اشك من
دل موندني نبود
خداحافظ عشق من
حالا كه نموندي
بگو از من چي ديدي
چه ساده نشستي
چه ساده پريدي
بغضمو وقت جدايي
هي نگه داشتم به سختي
حتي واسه دلخوشيم هم
دسته گل ندادي رفتي
پس بذار روي ماهتو
دم آخر نگاه كنم
سخته با خاطراتمون
با دل خون وداع كنم
وقت رفتنت نبود
خداحافظ عشق من
دلت ميشكنه يه روز
مي دوني قدر اشك من
سخته گفتنش ولي
خداحافظ عشق من

ارمين
11th December 2009, 02:21 PM
خودم ميديدم
پشت سر همه غريبه
روبروم ديدم فريبه
اما فکر کردم کنارم
شونه هاي يک رفيقه
داشتم اشتباه ميکردم
تو رفيق من نبودي
من تا آخر با تو بودم
تو از اولم نبودي
داشتم اشتباه ميکردم
که تموم زندگيمو
من به دستهاي تو دادم
حالا اينجا
تک و تنها
برگ خشک بی درختی غرق بادم
نوش جونت اگه بردي
نوش جونت هر چي خوردي

ارمين
11th December 2009, 02:22 PM
منو بگیر از این روزای در به در
از این روزا از این شبای بی ثمر
منو ببر به خاطرات رفتمو
روزایی که تو جا گذاشتی پشت سر
تو کوچه ها نمی شه بی تو پرسه زد
خیابونا غریب و غم گرفته ان
کجا برم چرا نمی رسم به تو ؟
کجایی پس چرا نمی رسی به من؟
حالا که نیستم اشکاتو کی پاک کنه
کی عاشقونه می نویسه اسمتو
بدون من هزارسال دیگه هم
بدون کسی نمی شکنه طلسمتو
چقدر حرف مونده و نمی شنوی
چقدر راه مونده و نمی کشم
ببین کجای قصه پس زدی منو
محاله بی پناه تر از این بشم
غریبگی نکن دلم غریبه نیست
همونه که برات ستاره چیده بود
بگو که یادته بگو که یادته
همون که گفتی از خدا رسیده بود
تو شونتو نمی سپری به هق هقم
نه می گی عاشقی نه می گم عاشقم
نه تو دیگه برام اون عشق سابقی
نه من دیگه برات گل شقایقم

ارمين
11th December 2009, 02:22 PM
چی بگم از رفتنت من حال و روزمو نیگا کن
شدم از عشق تو پرپر یه نیگاهم یه ما کن
چی یگم وقتی که نیستی دنیا هم از نفس میوفته
آخه قربونت برم من دلم از دوریت چه سوخته
دیگه نیستی دیگه نیستی دیگه نیستی
دیگه نیستی دیگه نیستی دیگه نیستی
رفتی نیستی دیگه نیستی دیگه نیستی
دیگه نیستی دیگه نیستی دیگه نیستی
چی بگم وقتی می خوامت دنبال سایت میگردم
اما نیستی تو عزیزم کاش میشد دورت بگردم
چی بگم از عاشقیمون که چه ساده در به در شد
روزگارمون چه مفتی چتشماش از منو تو تر شد
چی بگم دل نگرونم می دونم تو بی وفایی
من میخوام بیام سراغت نمیدونم تو کجایی
چی بگم ای مهربونم بعدت از تنهایی مردم
چی میشد بیای تو خوابم آخه من تورو ندارم
دیگه نیستی دیگه نیستی دیگه نیستی
دیگه نیستی دیگه نیستی دیگه نیستی
رفتی نیستی دیگه نیستی دیگه نیستی
دیگه نیستی دیگه نیستی دیگه نیستی

ارمين
11th December 2009, 02:22 PM
تو دیگه خودت نبودی گفتی کارمون تمومه منو عاشق کردی و گفتی عشقمون جنونه
تو گلوم یه بغض کهنس که همیشه در سکوته چرا از عشقای دنیا سهم غشق ما سقوط
بی تو غمگینه دل دیوونه بی صدا شدم تو این زمونه از شلاق بی وفایی تو زخمی تنم خدا میدونه
بی تو غمگینه دل دیوونه بی صدا شدم تو این زمونه از شلاق بی وفایی تو زخمی تنم خدا میدونه
شاید اشتباه من بود شایدم سادگی کردم اما این تقصیر من نیست اینجوری زندگی کردم
مثل جون برام عزیزی من به تو بدی نکردم تو اگه در کردی عشقم من شکایتی نکردم
ار گلایه های دنیا سهم من فقط سکوت بود من نفهمیدم از اول عشق ما رو به سفوط بود
حالا که غریب و تنهام بی تو محکوم به جنونم ولی عاشقم هنوزم گوش بده برات میخونم
بی تو غمگینه دل دیوونه بی صدا شدم تو این زمونه از شلاق بی وفایی تو زخمی تنم خدا میدونه
بی تو غمگینه دل دیوونه بی صدا شدم تو این زمونه از شلاق بی وفایی تو زخمی تنم خدا میدونه
شعر بغض عشق
خسته ام از بغض کهنه ی عشق سنگینه تحملش تو صدام خوبه که به یاد تو قانعم میتونم بگزرم از شکوه ها
باورش سخته برام ولی من میرمو چیزی ازت نمیخوام اما بدون هر جا برم بعد تو بغض عشق میمونه از تو برام
بغض من وا نمیشه تو صدام خدایا یه دریا گریه میخوام نفهمید اونکه باید میدونست بیشتر از جون هنوز عزیزه برام
با جدایی هیچی تموم نمیشه عاشق از عاشقی سیر نمیشه بگو تو اگه عاشق نبودی عاشقت از تو دلگیر نمیشه
بغض عشق مونده هنوز تو صدام هنوزم هیچی ازت نمیخوام عاشقت بودمو از عاشقی جز غمت هیچی نمونده برام
اما من هنوز به پات مونده ام یه لحظه بی درد نیاسوده ام از جدایی خیلی اگه گذشته اما هنوز به عشقت آلوده ام
با جدایی هیچی تموم نمیشه عاشق از عاشقی سیر نمیشه بگو تو اگه عاشق نبودی عاشقت از تو دلگیر نمیشه
با جدایی هیچی تموم نمیشه عاشق از عاشقی سیر نمیشه بگو تو اگه عاشق نبودی عاشقت از تو دلگیر نمیشه

ارمين
11th December 2009, 02:22 PM
قسم رفتنت دیگه پاره شده بند دلم خونه ی نو یار جدید مبارکت باشه گلم
چه بی خبر جشن تو شد نگفتی که منم بیام باشه ولی من از خدا خوشبختیتو فقط میخوام
باشه ولی من از خدا خوشبختیتو فقط میخوام
غم منو نخور دیگه قسمتهو بازیچه هاش اگه هنوز دوستم داری دیگه به فکر من نباش
تو دفتر خاطره هام هنوزم اسم تو تکه تور سفید رو شونه هات مبارکه مبارکه
تو دفتر خاطره هام هنوزم اسم تو تکه تور سفید رو شونه هات مبارکه مبارکه
میخوام تو رو دعا کنم سنگامو با تو وا کنم برای آخرین دفعه تو چشم تو نیگا کنم
دلم میخواد تو روزگار تو خوشی ها پر بزنی تو ناز و نعمت بمونی تا زیره غصه نشکنی
الهی دروازه ی عشق بروت همیشه باز باشه به خاک و سنگ دست بزنی الهی که طلا بشه
عاشقی کار تو نبود من عاشقت بودمو بس طفلی دل ساده ی من چقدر به پای تو نشست
روزی که رفتی یادته؟ چه بی صدا بی تو شکست سفر سلامت گلکم دست خدا سپردمت
تو دفتر خاطره هام هنوزم اسم تو تکه تور سفید رو شونه هات مبارکه مبارکه

ارمين
11th December 2009, 02:23 PM
عزیزم شنیدم مکن ناز بیا باز با دلم تو بساز
میدونی که سخته انتظار تو نزار بمونم بی قرار
میدونی بی تو من سردمه گله از دل نه از دردمه
گله از دل نه از دردمه
میدونی بی تو من سردمه گله از دل نه از دردمه
گله از دل نه از دردمه
عزیزم شیرینم مکن ناز بیا باز با دلم تو بساز
میدونی که سخته انتظار تو نزار بمونم بی قرار
__________________

ارمين
11th December 2009, 02:23 PM
شعر شاهد گریه های من
شاهد گریه های من بیا دستمو بگیر برای آخرین بار جلوی بغضمو نگیر
تو روبروی من نشین به گریه های من نخند اینجوری نیگام نکن زخم زبونم نزن
شاهد گریه های من این فرصتم غنیمته بگو که باور میکنی قصه ی من حقیقته
حال و روزم رو ببین پا روی قلب من نزار قصه ی عاشقونمو تلخ و بی انتها نزار
شاهد گریه های من وقتی که بارون میباره شبنم روی گونه هات منو به رویا میبره
بیا و دستمو بگیر برای آخرین بار جمله ی آخر و بگو بگو خدانگهدار

ارمين
11th December 2009, 02:23 PM
چیه دلم گرفتی
واسه چی داری گریه میکنی ؟
چیه دلم شکستی
واسه کی داری گریه میکنی ؟
چیه دلم غریبی
چی دیدی داری گریه میکنی ؟
میگی گذاشته رفته
اونی که مثه نفس تو بود !!
میگی دلتو شکسته
اونی که همه کس تو بود!!
میگی دیدی نمونده
پای همه حرفایی که زده بود!!
دل من میدونم داری دیوونه میشی
اما باز بی خیالش ...
دل من میدونم داری ویرونه م
اما باز بی خیالش ...
بابا بی خیالش ...

ارمين
11th December 2009, 02:23 PM
شعر منو ببخش
منو ببخش که ندیده میگرفتم التماس اون نگاه نگرونو
منو ببخش که گرفتم جای دست عاشق تو حس عشق دیگرونو
لایق عشق بزرگ تو نبودم خورشید بانو
غافل ار معجزه ی عشق از تو بودم اسیر جادو
منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم
منو بخشیدی و من چشمامو بستم
منو ببخش منو ببخش منو ببخش منو ببخش
تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم
که نیاوردی به روم هر جا دلت را میشکستم
تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم
که نیاوردی به روم هر جا دلت را میشکستم
منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم
منو بخشیدی و من چشمامو بستم
منو ببخش منو ببخش منو ببخش منو ببخش

ارمين
11th December 2009, 02:23 PM
ای دل بی یارم تنها کسم کارم دیدی ازم دل کند اون که دوستش دارم
اون که یه عمری بود غصشو میخوردم دیدی چه راحت گفت من تو دلش مردم
ای دل غمگینم دیدی چه بی رحمه معنی احساسو دیدی نمی فهمه
ای دل غمگینم دیدی چه بی رحمه معنی احساسو دیدی نمی فهمه
رفت وشدم تنها اما خوب میدونم نیست اون تنها من دیگه از امشب هر شب مهمونی دارم با غم ها
آخ که چقدر تنهام سرد چقدر دستام سر شده صبر من مثل اونو میخوام
ای دل غمگینم دیدی چه بی رحمه معنی احساسو دیدی نمی فهمه
رفت وشدم تنها اما خوب میدونم نیست اون تنها من دیگه از امشب هر شب مهمونی دارم با غم ها

ارمين
11th December 2009, 02:23 PM
نمی خواستم عکساتو پاره کنم نمی خواستم دل بیچاره کنم


نمی خواستم تو را آواره کنم ولی مجبور شدم اینکارو کنم


ولی مجبور شدم اینکارو کنم


نمی خواستم تو بیفتی از چشام نمی خواستم بمونی بازم بپام


نمی خواستم ببینم اشک تو را عزیزم گریه دیگه بسه برو


عزیزم گریه دیگه بسه برو


عزیزم گریه دیگه بسه برو


نمی خواستم عشقمو ازت بگیرم نمی خواستم تو بری بی تو بمیرم


نمی خواستم نمی خواستم


میدونستم تو بری تنها می میرم


میدونستم تو بری تنها می میرم


نمی خوام بیشتر از این شکسته شی نمی خوام باهام بیای که خسته شی


نمی خوام بیشتر از این شکسته شی نمی خوام باهام بیای که خسته شی


نمی خوام که بگزرم به سادگی عزیزم برو برس به زندگی


عزیزم برو برس به زندگی


نمی خواستم عشقتو ازت بگیرم نمی خواستم تو بری بی تو بمیرم


نمی خواستم نمی خواستم


میدونستم تو بری تنها می میرم


میدونستم تو بری تنها می میرم

ارمين
11th December 2009, 02:24 PM
تو فرق می کردی واسه من با همه
واسه اینه که می مردم واسه تو
توی نگاهت یه حس غریبی
می گفت که دارم میشم عاشق تو
جون منی آخه عمر منی
چه جوری بگم می میرم واسه تو
توی چشام که نگاه بکنی
می بینی که دارم میشم عاشق تو

واسه اینه که می مردم واسه چشمات
واسه اینه که می میرم واسه نگات
واسه اینه همه وجودم شده بودی
نذار بازم بمونم تو حسرت نگات
واسه اینه که می مردم واسه چشمات
واسه اینه که می میرم واسه نگات
واسه اینه همه وجودم شده بودی
نذار بازم بمونم تو حسرت نگات

حرفت و قلب و احساس قشنگته که منو اینجوری دیوونه کرده
حس عجیبه خواستن چشماته که تا ابد تو دلم خونه کرده
دستای گرمتو ازم نگیر که مرهم قلبیه که پر درده
باز دوباره زل بزن تو چشام که دوری تو منو دیوونه کرده

واسه اینه که می مردم واسه چشمات
واسه اینه که می میرم واسه نگات
واسه اینه همه وجودم شده بودی
نذار بازم بمونم تو حسرت نگات
واسه اینه که می مردم واسه چشمات
واسه اینه که می میرم واسه نگات
واسه اینه همه وجودم شده بودی
نذار بازم بمونم تو حسرت نگات

ارمين
11th December 2009, 02:24 PM
متن آهنگ:
از تموم دنیا و دار و ندارش
شونه هاتو کم دارم برای بارش
زخمی خنجر زهرآگین یارم
تو که تازه اومدی تنها نذارم

به چشام خوب خیره شو ببین چه پیرن
منو دریاب خوب من دارم می میرم
دیگه حتی نایی نیست برای خوندن
خیلی وقته تو سکوت غم اسیرم

یک لحظه خوبی به من بده از من بگیر روح و تنم
برای یک لحظه خوشی به هر دری در می زنم
برگردون عمر رفتمو حتی واسه یه ثانیه
دل خوش کنم حتی دو روز از من مگه چی باقیه

غربتم رو آشنایی کن بهارم
روزامو دریاب عزیز دور شد قطارم
تنها یک ثانیه عاشقی به جز این
هیچ توقعی از این روزا ندارم
توی تاریکی شب مهتاب من باش
تو بمون تعبیر خوب خواب من باش
تو که میدونی بدون تو می میرم
انتهای قصه ی عذاب من باش

یک لحظه خوبی به من بده از من بگیر روح و تنم

برای یک لحظه خوشی به هر دری در می زنم
برگردون عمر رفتمو حتی واسه یه ثانیه

ارمين
11th December 2009, 02:24 PM
من این پایین نشستم سرد و بی روح
تو داری میرسی به قله ی کوه
داری هر لحظه از من دور میشی
ازم دل میکنی،مجبور میشی
تا مه راهو نپوشونده نگام کن
اگه رو قله سردت شد صدام کن
یه رنگ مرده از رنگین کمونم
من این پایین نمیتونم بمونم
منم اون که تورو داده به مهتاب
کسی که روتو می پوشونه تو خواب
کسی که واسه آغوش تو کم نیست
میخوام یادم بره،دست خودم نیست
تا مه راهو نپوشونده نگام کن
اگه رو قله سردت شد صدام کن
یه رنگ مرده از رنگین کمونم
من این پایین نمیتونم بمونم

ارمين
11th December 2009, 02:24 PM
خسته‌ام از بغض كهنه‌ی عشق

سنگینه تحملش تو صدام

خوبه كه به یاد تو قانع‌ام

می‌تونم بگذرم از شكوه‌هام

باورش سخته برام ولی من

می‌رم و چیزی ازت نمی‌خوام

اما بدون هر جا برم بعد تو

بغض عشق می‌مونه از تو برام

بغض من وا نمی‌شه تو صدا

خدایا یه دریا گریه می‌خوام

نفهمید اون كه باید می‌دونست

بیشتر از جون هنوز عزیز برام

با جایی هیچی تموم نمی‌شه

عاشق از عاشقی سیر نمی‌شه

بگو تو اگه عاشق نبودی

عاشقت از تو دلگیر نمی‌شه

بغض عشق مونده هنوز تو صدام

هنوزم هیچی ازت نمی‌خوام

عاشقت بودم و از عاشقی

جز غمت هیچی نمونده برام

اما من هنوز به پات مونده ام

یه لحظه بی‌درد نیاسوده‌ام

از جدایی خیلی اگه گذشته

اما هنوز به عشقت آلوده‌ام

با جدایی هیچی تموم نمی‌شه

عاشق از عاشقی سیر نمی‌شه

بگو تو اگه عاشق نبودی

عاشقت از تو دلگیر نمی‌شه

خسته‌ام ...

ارمين
11th December 2009, 02:24 PM
برام دعا کن عشق من
همین روزا بمیرم
آخه دارم از رفتنت
بد جوری گر می گیرم
دعا کنم که این نفس
تموم شه تا سپیده
کسی نفهمه عاشقت
چی تا صبح چی کشیده
این آخرین باره عزیز
دستامو محکم تر بگیر
آخه تو که داری میری
به من نگو بمون نمیر
تو میری و به باغ سبز
درش به روت بازه هنوز
من باغ سوختم نازنین
باشه برو با من نسوز

اگه یه روز برگشتی و گفتن فلانی مرده
بدون زیر خاکستر حس نگاتو برده
گریه نکن برای من قسمت ما همینه
دستم رو محکم تر بگیر لحظه آخرینه لحضه آخرینه

ارمين
11th December 2009, 02:25 PM
چیزی نگو می فهممت ، باید از این خونه بری

چند سال از امشب بگذره؟ ، تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم ، خاموش خاموشت کنم

تنهاییامو بعد از این ، با قلب کی قسمت کنم؟
واسه فراموش کردنت ، باید به چی عادت کنم؟

تو باید از من رد بشی ، من باید از تو بگذرم
کاری نمی تونم کنم ، باید بیفتی از سرم

بعد از تو باید با خودم ، تنهای تنها سر کنم
یک عمر باید بگذره ، تا امشبو باور کنم

چند سال از امشب بگذره؟ ، تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم ، خاموش خاموشت کنم

چند سال از امشب بگذره؟ ، با من یکی هم خونه شه
احساس امروزم به تو ، تنها یه شب وارونه شه

تنهاییامو بعد از این ، با قلب کی قسمت کنم؟
واسه فراموش کردنت ، باید به چی عادت کنم؟

تو باید از من رد بشی ، من باید از تو بگذرم
کاری نمی تونم کنم ، باید بیفتی از سرم

بعد از تو باید با خودم ، تنهای تنها سر کنم
یک عمر باید بگذره ، تا امشبو باور کنم

چند سال از امشب بگذره؟ ، تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم ، خاموش خاموشت کنم

چند سال از امشب بگذره؟ ، با من یکی هم خونه شه
احساس امروزم به تو ، تنها یه شب وارونه شه

چیزی نمی تونم بگم...


ما عاشق هم بودیم

ما عاشق هم بودیم
حسی که یه عادت نیست
از من که گذشت اما
این رسم رفاقت نیست

اینکه منو از قلبت
بی واهمه می گیری
اینکه منو می بازی
دنبال کسی میری

وقتی همه ی دنیات
تنهایی و غربت بود
وقتی همه جا با تو
احساس یه وحشت بود

کی با همه ی قلبش
بغض شبتو وا کرد
کی حال تورو فهمید
کی با تو مدارا کرد

باشه برو حرفی نیست
من از همه دلگیرم
حالا که دلت رفته
دستاتو نمی گیرم

ما هر دو برای هم
هر ثانیه کم بودیم
کی جز تو نمی دونه
ما عاشق هم بودیم

نفس

اگه عمرم یه نفس بود
واسه دیدار تو بس بود
آخه عاشق تو بودم...نبودم

اگه دیر به تو رسیدم
اگه آخرش بریدم
ولی آرزومو دیدم...ندیدم

از خدا چیزی نخواستم
جز یه عشق یادگاری
پیشکش تو که یه روزی
بتونی تنهام بذاری

از تو هم چیزی نخواستم
که به فکر من نباشی
میدونی دلم نیومد
پای عشق من فدا شی

اگه قسمتم نبودی
ولی فرصتم که دادی
این دو روز آخر عمری
با تو باشم

وقتی این شعرو میخونی
که تو دنیای تو نیستم
از خدام بوده که با تو
آشنا شم

از خدا چیزی نخواستم
جز یه عشق یادگاری
پیشکش تو که یه روزی
بتونی تنهام بذاری

از تو هم چیزی نخواستم
که به فکر من نباشی
میدونی دلم نیومد
پای عشق من فدا شی

ارمين
11th December 2009, 02:25 PM
سفر یه شعره . سفر یه قصه است
سفر رهایی از فصل غصه است
با من سفر کن دریا به دریا
ساحل به ساحل تا اوج رویا
با من سفر کن دریا به دریا
ساحل به ساحل تا اوج رویا
سفر عبور از مرز تکراره
هر جای تازه دنیایی داره
پرنده ای باش با بال پرواز
پر کن فضا رو با شعر و آواز
پرنده ای باش با بال پرواز
پر کن فضا رو با شعر و آواز
کاشکی تو باشی همسفر من
تا بینهایت بال و پر من
سفر همیشه همسفر میخواد
دل کندن از غم بال و پر میخواد
بال و پر میخواد...
سفر همیشه همسفر میخواد
دل کندن از غم بال و پر میخواد
بال و پر میخواد...

سفر یه شعره . سفر یه قصه است
سفر رهایی از فصل غصه است
با من سفر کن دریا به دریا
ساحل به ساحل تا اوج رویا
با من سفر کن دریا به دریا
ساحل به ساحل تا اوج رویا
کاشکی تو باشی همسفر من
تا بینهایت بال و پر من
سفر همیشه همسفر میخواد
دل کندن از غم بال و پر میخواد
بال و پر میخواد...
سفر همیشه همسفر میخواد
دل کندن از غم بال و پر میخواد
بال و پر میخواد...عاشقم باش

ارمين
11th December 2009, 02:25 PM
تو این روزا که هر کسی یه جور دلم رو میشکنه
دل و دادن به دست تو از هر خیالی بهتره
نه میشکنی دل منو، نه اینکه خسته اش میکنی
نه میسپاریش به دست غم، نه دلشکستش میکنی
آنقدر با من مهربونی روم نمیشه نگات کنم
اسمت انقدر مقدسه ، نمیتونم صدات کنم
تموم دنیا رو می خوام به پای چشمات بذارم
اگه چشات غمگین باشه از همه دنیا بیزارم
نمیدونم تو نباشی چه جوری زندگی کنم
برای کی شعر بخونم واسه کی بچگی کنم
وقتی دلم دست توئه شبها رو راحت میخوابم
لبخند آروم میزنم ، چشمام و رو هم میزارم
کاشکی بشه یه چیز بگم ، لایقه خوبیهات باشه
مثل خودت قشنگ باشه ، معنی خنده هات باشه
شعر بگم غزل بگم شاعری بی عشق تو نیست
حیف که شعرای قشنگ لایقه احساس تو نیست

ارمين
11th December 2009, 02:25 PM
تو این نمایشنامه دل شکسته شد به سادگی
نقش ِ نبودن واسه تو
نقش ِ شکستن واسه من
صندلی خالی از تو شد
ای بی صدا حرفی بزن
پیاده تا نبودنت رفتم و تنهاتر شدم
توی تئاتر زندگی بغض ِ یه بازیگر شدم
پیاده تا نبودنت رفتم و تنهاتر شدم
توی تئاتر زندگی بغض ِ یه بازیگر شدم
دنیای ِ ما کاغذی بود٬ فقط دکور بود و همین
گلوله های برفیمون آب نشدن روی زمین
قصه به آخرش رسید٬ تکرار ِ تلخ خواهشم
تو صحنه بی تو حالا من٬ غمگین ترین نمایشم
پیاده تا نبودنت رفتم و تنهاتر شدم
توی تئاتر زندگی بغض ِ یه بازیگر شدم



بن بست

آره اشک به چشم تو خیلی میاد
انگار احساس منم غمگینه
شاید این معجزه باشه ...شاید...
روی خورشید داره بارون میشینه
حرف بزن بگو پشت این نگاه...
پشت این گریه ها... چی پنهونه
اگه تلخه... اگه ناگفتنیه
راز این سکوت رو کی میدونه
همه ترانه هام... خاطره هام...
حتی زندگیم... از اسم تو پره
اگه راهیم باشه...بدون تو
به خط بن بست میخوره
همه ترانه هام ...خاطره هام...
حتی زندگیم... از اسم تو پره
اگه راهیم باشه...بدون تو
به خط بن بست میخوره
حس میکنم حرف نگاهت
میگه این قصه تمومه
دارم حس میکنم انگار
یه دوراهی پیش رومه
دست گریه هاتو رو کن
نذار تو برزخ بمونم
بگو سرنوشت عشقم...
چی شده میخوام بدونم...میخوام بدونم



میبخشمت

میبخشمت با عشق، میبخشمت با اشک
میسپارمت دست این راه بی‌ برگشت
میبخشمت وقتی‌ تو گریه گم میشی‌
با تو یکی‌ میشم وقتی‌ که شب برگرده
تقدیر ما این بود ‌ای آخرین همدم
یک روزم شده یک عمر دور از هم
یک روزم شده یک عمر دور از هم
دور از هم...
ما تو حسار هم هرگز نمیگنجیم
میبخشمت تا شبم بغض طوفان
میبخشمت اما، اما مثل یک بیگانه
پاییز این تقدیر‌ ای آخرین همدم
یک روزم شده یک عمر دور از هم
یک روزم شده یک عمر دور از هم
یک روزم شده ولی‌ یک عمر دور از هم
آخه بگو چرا عشق من؟!
بگو چرا عشق من؟!
پاییز این تقدیر‌ای آخرین همدم
یک روزم شده یک عمر دور از هم
یک روزم شده یک عمر دور از هم



شوک

یه روز برفی از پیشم رفتی
با چشات گفتی دوباره
واست بهارم دل و میزارم
این تنها یادگاره
عشق تو شوک بود به قلب خستم
ببین که بی تو شکستم
نکنه بمیرم تو رو نبینم یخ کنه دستای خستم
هنوزم آرزومه دوباره دیدنت آرزومه آرزومه
کاش یه روز برسه لحظه ی رسیدنت آرزومه
عشق تو شوک بود عشق تو شوک بود
عشق تو شوک بود عشق تو شوک بود
همیشه پاییز وقتی تو نباشی
قلبم بی تو این جا میگیره
بعد تو نه دریا ، نه طلوع فردا
نمیتونه جا تو بگیره
کاشکی میشد عکس لحظه رو بگیرم
تا پیشم بمونی عزیزم
بدون هر جا باشی یکی توی دنیا به یاد چشاته هنوزم
هنوزم آرزومه دوباره دیدنت آرزومه آرزومه
کاش یه روز برسه لحظه ی رسیدنت آرزومه
هنوزم آرزومه دوباره دیدنت آرزومه آرزومه
کاش یه روز برسه لحظه ی رسیدنت آرزومه
همیشه پاییز وقتی تو نباشی
قلبم بی تو این جا میگیره
بعد تو نه دریا ، نه طلوع فردا
نمیتونه جا تو بگیره
کاشکی میشد عکس لحظه رو بگیرم
تا پیشم بمونی عزیزم
بدون هر جا باشی یکی توی دنیا به یاد چشاته هنوزم
هنوزم ارزومه دوباره دیدنت آرزومه آرزومه
کاش یه روز برسه لحظه ی رسیدنت آرزومه



تاج ترانه

دیگه هیچ فرقی نداره زنده بودن
توجنون لحظه های بی پناهی
نمیخوام بارون بباره روی شیشه
تو دقیقه های تلخ بی قراری
بزار دستاتو بگیرم
تا کنار تو بمیرم
وقتی آسمون غریب است

تنها عشق تو را دارم
توهجوم بی پناهی
تو ببین شکسته بالم
پره از تقویم پاییز
بی غرور وبی ستاره
بزار آسمون بباره
زنده کن تاج ترانه

می خوام آفتابی بشم یه شب تو رویا
زخم خستگیمو مرحم کنم اینجا
من میخوام از موج دریا صدف بچینم
عطر احساس رو توقلب تو ببینم
عزیزم
وقتی آسمون غریب است
تنها عشق تو را دارم
توهجوم بی پناهی
تو ببین شکسته بالم
پره از تقویم پاییز
بی غرور وبی ستاره
بزار آسمون بباره
زنده کن تاج ترانه


یادمه

یادمه روزی که رفتی‌ دل تنهاییمو بردی
منو با غروب سردت به غریبها سپردی
یادمه.....
یادمه.....
روی آخرین نوشتم، موند رد پایه اشکات
میسوزونه کاغذ هام واژه های داغ حرفات
تو با رفتنت شکستی حرمت موندنو سوختنو
منو هم صدایی شب، تو و یه غربت روش
یادمه روزی که رفتی‌ دل تنهاییمو بردی
یادمه.....
یادمه.....
منو با غروب سردت به غریبها سپردی
یادمه.....
یادمه.....
رفتنو رفتنو رفتن، خواب آدمای دربند
یاد آخرین نگاهت، طرح خیسی از یه ریشخند
یادمه روزی که رفتی‌ دل تنهاییمو بردی
یادمه.....
یادمه.....
منو با غروب سردت به غریبها سپردی
یادمه.....
یادمه.....
یادمه روزی که رفتی‌ دل تنهاییمو بردی
یادمه.....
یادمه.....
منو با غروب سردت به غریبها سپردی
یادمه.....

ارمين
11th December 2009, 02:25 PM
واسه پر کشیدن من خواستی آسمون نباشی
حالا پر پر می زنم تا همیشه آسوده باشی
دیگه نه غروب پائیز رو تن لخت خیابون
نه به یاد تو نشستن زیر قطره های بارون
واسه من فرقی نداره وقتی آخرش همینه
وقتی دلتنگی این خاک توی لحظه هام می شینه
تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته آخرش یه روز بباره
ولی من می مونم اینجا با دلی که دیگه تنگه
می دونم هر جا که باشم آسمون همین یه رنگه

ارمين
11th December 2009, 02:26 PM
ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من
لحظه های هستی من از تو پر شده ست
آه!

در تمام روز,
در تمام شب,
در تمام هفته,
در تمام ماه,
در فضای خانه, کوچه, راه
در هوا, زمین, درخت, سبزه,اب
در خطوط در همه کتاب

در دیار نیلگون خواب
ای جدایی تو بهترین بهانه ی گریستن
بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام

ای نوازش تو بهترین امید زیستن
در کنار تو
من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام

ارمين
11th December 2009, 02:26 PM
ببین چه کردی با حالم
ببین چه کردی با روزم
ببین صدام در تنهیی
تو آتیش غم می سوزم
ببین چه کردی با حالم
ببین چه کردی با روزم
ببین صدام در تنهیی
تو آتیش غم می سوزم
هدیه دادم به تو گلهی شادی
هدیه کردی به من چشمی گریون
هدیه دادم به تو یک دل ساده
هدیه کردی به من رنج فراوون
حالا من موندم و چشمی خسته
حالا من موندم و قلب شکسته
حالا من موندم و چشمی خسته
حالا من موندم و قلب شکسته
دل جدا از یاران کردم
در دیاری دور افتاده
مثله برگی سر گردانم
دست به دسته طوفان داده
دل جدا از یاران کردم
در دیاری دور افتاده
مثله برگی سر گردانم
دست به دسته طوفان داده

با خاطره ها دمسازم
با سیه غم همرازم
با خاطره ها دمسازم
با سیه غم همرازم
هدیه دادم به تو گلهی شادی
هدیه کردی به من چشمی گریون
هدیه دادم به تو یک دل ساده
هدیه کردی به من رنج فراوون
حالا من موندم و چشمی خسته
حالا من موندم و قلب شکسته
حالا من موندم و چشمی خسته
حالا من موندم و قلب شکسته
دل جدا از یاران کردم
در دیاری دور افتاده
مثله برگی سر گردانم
دست به دسته طوفان داده

دل جدا از یاران کردم
در دیاری دور افتاده
مثله برگی سر گردانم
دست به دسته طوفان داده

با خاطره ها دمسازم
با سیه غم همرازم
با خاطره ها دمسازم
با سیه غم همرازم
هدیه دادم به تو گلهی شادی
هدیه کردی به من چشمی گریون
هدیه دادم به تو یک دل ساده
هدیه کردی به من رنج فراوون
حالا من موندم و چشمی خسته
حالا من موندم و قلب شکسته
حالا من موندم و چشمی خسته
حالا من موندم و قلب شکسته

ارمين
11th December 2009, 02:26 PM
تو میگی با منی ولی میدونم دیگه تو دوسم نداری
میدونم منو بردی از یادت داری تو عشق کم میاری
میدونم دیگه نمیخوای باهات بمونم, میدونم دوسم نداری
برو پیش اونی که واسش می‌میری
به پاش میشینی, بیقراری
یادته بهت میگفتم که حرفای تو بهونه س
تقصیر ِ تو نیست میدونم, تقصیر ِاین زمونه س
حالا همه چی تمومه حرفی وسط نمونه
دیگه نمیخوام ببینمت هر چی میگی همونه
میدونم میدونم دیگه منو نمیخوای
عشقمون عشقمون چه سهل یادت رفت
میدونم میدونم دیگه منو نمیخوای
دیگه قیدمو بزن, برو که خوب شناختمت
چه ساده تو رو به اون عشق ِ غریبه باختمت



تصویر عشق

یه روز تو دفتر دلم تصویر عشقو کشیدم
تو خلوت سرد تنم یه رد پایی کشیدم
درست مث یه همسفر تو قصه ها می دیدمش
آخه توی دفتر عشق یه رنگ خوب کشیدمش
اما نمیدونم چی شد سیاهی دورش حلقه زد
از توی نقشه دلم چه بی خبر پر زد و رفت
آخه مگه نمیدونست قلبشو آبی کشیدم؟
دیگه توی دفتر دل تصویر عشق رو ندیدم
کنار عکسش خودمو با چشم گریون کشیدم
اما نمیدونم چی شد سیاهی دورش حلقه زد
از توی نقشه دلم چه بی خبر پر زد و رفت
آخه مگه نمیدونست قلبشو آبی کشیدم؟
دیگه توی دفتر دلتصویر عشق رو ندیدم


یادت هست

دیگه موندنت کنارم واسه من فرقی نداره
اونی که عاشقت بود میره و تنهات میذاره
تو چه بی دلیل و آسون از عشق ِ من ساده گذشتی
تو بگو با من بگو که چرا قلبمو شکستی؟
تو بگو عشق ِ من مگه با تو چه کرده بودم؟
ای تمام ِ هستی‌َم... ای همه ی بود و نبودم
دیگه وقتِ رفتنه, گونه هام بازم شده خیس
میدونم که توو دلِ تو دیگه جایی واسه من نیست
واسه من نیست
میدونم که توو دل ِ تو دیگه جایی واسه من نیست
دیگه جایی واسه من نیست
تو مگه به من نگفتی که فقط با توأم و بس
گفتی عاشقت می مونم هنوزم حرفات یادت هست
ای تمام ِ هستی‌َم... ای همه ی بود و نبودم

ارمين
11th December 2009, 02:26 PM
[دکلمه خسرو شکیبایی]
چی شده دوباره یاد تو کردم
عزیز من باز سنگین دردم
کاشکی بذاری سر رویه شونم
تا باز دوباره برات بخونم
[دکلمه خسرو شکیبایی]

چی شد دوباره یاد تو کردم
عزیز من باش سنگین دردم
کاشکی بذاری سر رویه شونم
تا باز دوباره برات بخونم
اینو میدونم آروم نداری
تو این زمستون تو بی قراری
تویی تو همدم من میخوای بری و تنهام بذاری
عزیزم میدونم بی تو تنها میمونم
یاد تو همیشه برام آروم جونم
اگه تو نباشی واسه کی بخونم
مهربونم مهربونم ...
واسه تو میمونه یه آسمون ستاره
واسه من میتپه یه قلب پاره پاره
حالا که گریه هام دیگه فایده نداره
خاطراتت عزیزم تو قلب من میمونه

ارمين
11th December 2009, 02:26 PM
روی مخمل لطیف گونه هات
غنچه های رنگ رنگ ناز
برگ های تازه تازه باز می کنند
بهتر از تمام رنگ ها و رازها

خوب خوب نازنین من
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب
نام تو اگرچه بهترین سرود زندگی است
من ترا به خلوت خدایی خیال خود:
"بهترین بهترین من" خطاب می کنم
بهترین بهترین من!

ارمين
11th December 2009, 02:27 PM
خاکم نکنید بذارید اونم برسه
بذارید اونو ببینم وقتی به حرف می رسه
خاکم نکنید هنوز عشم رو ندیدم
این همه آماده شدم یه کفن دورم کشیدن
تابوت من رو بذارید اونم بگیره
حس کنم عاشقمه وقتی که گریش می گیره
اشکای اونو کی به جای من کنه پاک
خداحافظ عشقم که منو برده زیر خاک
خاکم نکنید بذارید اونم ببینه
پیکر آشفته ی من میرمم روی زمینه
خاکم نکنید بهش بگید حالا که مردم
توی این چشم خشک و خالی اونو به خدا سپردم
بعد از رفتن من دو سه روز تنهاش نذارید
روی سنگ قبرم آیینه و شمعدون بذارید
میبینی چی شد عشق ما دو تا عاشق تو مرد ...

__________________

ارمين
11th December 2009, 02:27 PM
حرفائی موند تو سینه که قلبمو سوزونده
گفتی پری از کینه یکی به من رسونده
عاشقتم هنوزم نمی کنم تلافی
برای اشتباهت قهرمن و تو کافی
شنیدم دوسم نداری پشت هم هی بد بیاری
تو شدی ازم فراری خیلی وقته منو تنها می زاری
سر هر قول و قراری بهونه برام می آری
آخر چشم انتظاری خیلی سخته بگی حرفی نداری
تو بی من من بی تو روزا به کندی میگذره
چی میشه که پیشه کسی باشی عاشقتره
یک نگاه شد گناه این اشتباه آخره
قصمون بسر رسید با یه دنیا خاطره
حالا تنهای تنهام توی این دنیا
من که موندم پای تو
ولی تو رفتی چرا چرا چرا
شنیدم دوسم نداری پشت هم هی بد بیاری
تو شدی ازم فراری خیلی وقته منو تنها می زاری
سر هر قول و قراری بهونه برام می آری
آخر چشم انتظاری خیلی سخته بگی حرفی نداری

موریانه خورده

اگه گفتن از تو جرمه رو لبام اسم تو مرده
هنوز از یادم نرفته عشق موریانه خورده
اگه چشمام تو چشاته اگه گوشم به صداته
تو دلم نقش غمی که همه میگن خاطراته
چشاتو چه ساده بستی شدم آشنای دورت
توی این همه غریبی من شدم سنگ صبورت
با تموم بی گناهیم جلو چشمات ظالمم من
آخه چشمات خیلی تنهاست خوب می دونست وقت رفتن
واسه چشمات ساده بودم واسه دستات عاشقونه
خیلی از خاطره دوریم این گناه هر دومونه
با تموم بی گناهیم جلو چشمات ظالمم من
آخه چشمات خیلی تنهاست خوب می دونست وقت رفتن
با تموم بی گناهیم جلو چشمات ظالمم من
آخه چشمات خیلی تنهاست خوب می دونست وقت رفتن

ارمين
11th December 2009, 02:27 PM
رویای قصه های من
با من بمون همیشه
عزیز لحظه های من
بدون تو نمی شه
اگه از من تو بپرسی
هنوزم عاشقت هستم
من تموم زندگیمو
به چشمای تو بستم
عشق من تو تو تو ....
بی تو بودن یعنی مردن برای من من من
دوباره تو تو تو
بی تو بودن خیلی سخته برای من من من

ارمين
11th December 2009, 02:27 PM
اگه گریه بزاره مینویسم
کدوم لحظه تورو از من جدا کرد
نگو اصلا نفهمیدی نگو نه
تو بودی اونکه دستامو رها کرد

خودت گفتی خداحافظ تموم شد
منو تو سهممون از عشق این بود
خوده تو حرمته عشقو شکستی
بریدی اخره قصه همین بود

اگه مهلت بدی یادت میارم
روزایی رو که بی تو عینه شب بود
تمومه سهمت از دنیا عزیزم
بزار یادت بیارم یک وجب بود

بهت دادم تمومه اسمونو
خودم ماهت شدم اروم بگیری
حالا ستاره ها دورت نشستن
منو ابری گذاشتی داری میری

بیا برگرد ازین بن بسته بی عشق
بزار این قصه اینجوری نباشه
اخه بذره جدایی رو چرا تو
چرا دستایه تو باید بپاشه

خداحافظ نوشتن کاره من نیست
اخه خیلی باهات ناگفته دارم
اگه گریه بزاره می نویسم
اگه مهلت بدی یادت میارم

اگه گریه بزاره می نویسم
کدوم لحظه تورو از من جدا کرد
نگو اصلا نفهمیدی نگو نه
تو بودی اونکه دستامو رها کرد

خودت گفتی خداحافظ تموم شد
منو تو سهممون از عشق این بود
خوده تو حرمته عشقو شکستی
بریدی اخر غصه همین بود!!!

من خط فاصله

منو بگیر از این روزای در به در
از این روزا ، از این شبای بی ثمر
منو ببر به خاطراته رفتمو
روزایی که تو جا گذاشتی پشت سر

تو کوچه ها نمیشه بی تو پرسه زد
خیابونا غریبو غم گرفته ان
کجا برم ، چرا نمیرسم به تو؟
کجایی پس ، چرا نمیرسی به من؟

حالا که نیستم اشکاتو کی پاک کنه
کی عاشقونه مینویسه اسمتو
بدونه من هزار ساله دیگه هم
بدون کسی نمیشکنه طلسمه تو

چقدر حرف مونده و نمیشنوی
چقدر راه مونده و نمیکشم
ببین کجایه قصه پس زدی منو
محاله بی پناه تر ازین بشم

غریبگی نکن دلم غریبه نیست
همونه که برات ستاره چیدمو
بگو که یادته بگو که یادته
همون که گفتی از خدا رسیده بود

تو شونتو نمیسپری به هق هقم
نه میگی عاشقی نه میگم عاشقم
نه تو دیگه برام اون عشق سابقی
نه من دیگه برات گله شقایقم


اردیجهنم

من ابرم...،
تو بارون...،
این قصه خیسِ خیسه!!

آه! حیفه روزایی که بی تو به سر شد
حیفه شب هایی که بی من سحر شد
تو بی من تنها، من از تو تنهاتر
حیفه این عمری که تنها هدر شد

من سردم، تو سردی، دل نیمه جونه
می سوزه، می سازه، درب و داغونه
می لرزه حتی با چیک چیک اشکام
مثل گنجشکی که زیر بارونه

لبهامون لبخند عشقو کم داره
دلگیرن روزامون، لحظه غم باره
دستاتو نذرم کن، خیلی محتاجم
پاییزم، می ریزم، رو به تاراجم

آه! من ابرم، تو بارون، این قصه خیسه
خورشیدو برگردون، اینجا قدیسه
اعجاز بارونو باور کن وقتی
می خواد این احساسو از نو بنویسه

من ابرم، تو بارون، این لحظه نابه
این لحظه مخصوص ماه و مهتابه
بیدارم یا این که می بینم خوابه؟!
کِی نیلوفر سهم قلب مردابه؟؟!!

اینجا قلب آدم ها بی فانوسه
رؤیاشون رؤیا نیست عین کابوسه
اینجا چشمامون تو گریه می پوسه
من جایی می خوام با تو قد بوسه

ما دستامون با هم دنیا می سازه
بی سقف و بی دیوارو بی دروازه
ما با هم هستیم و با هم می میریم
بپر، با من بپر، وقت پروازه...!!

ارمين
11th December 2009, 03:07 PM
مي‌توان آيا به دل دستور داد؟

مي‌توان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادي از ساحل مباد؟

موج را آيا توان فرمود: ايست!
باد را فرمود: بايد ايستاد؟

آنكه دستور زبان عشق را
بي‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب مي‌دانست تيغ تيز را
در كف مستي نمي‌بايست داد
__________________
http://njavan.ir/images/smilies/new/16.gif تنها عضوي است كه با نگاه لمس مي شود. *
http://njavan.ir/images/smilies/new/16.gif تاري است كه وقتي بشكند بهتر مي نوازد*
http://i22.tinypic.com/bhbq50.gif

ارمين
11th December 2009, 03:07 PM
سرزمینی که من در آن زندگی می‌کنم
خوبی‌هایی دارد
و بدی‌هایی...
بدی‌هایش را می‌شود نادیده گرفت
و گذاشت
که ترا نادیده بگیرند
درد من این نیست.
سرزمینی که من در آن زندگی می‌کنم
خوبی‌هایی دارد
من دل به خوبی‌هایش خوش کردم
مثلاً همین لحظه
نشسته بر گرده زمان
پشت این میز سنگی
در گذر حوادث
و آسمان بالای سرم
چنان دور
که حتی نیم نگاهی به من نمی‌اندازد
گرچه به رنگ آسمان شهر من باشد.
این سرزمین خوبی‌هایی دارد
و خوبی‌هایش یکی این که
تو خودت هستی
رها...
مثل ذره در بی نهایت
نگاه می‌کنی به اطرافت
تا شعاع هزاران کیلومتری
دیارالبشری نیست
و اگر هست
نه ترا با آنها کاری هست
نه آنها با تو
تو خودت هستی
تنها...
مثل خداوند باریتعالی
در هفت آسمان پهناور.

و این یکی از خوبی‌های این سرزمین است
که تو خودت هستی
تنها
مثل ماه سرگردان
در لایتناهی آسمان.
و من این تنهایی را دوست می‌دارم
می‌خواهم که خودم باشم
هیچ کس حتی نگاهم نکند
و نپرسد، علی بک خرت به چند؟
چرا که نه خری دارم
و نه سررشته‌ای از چند و چون.

این سرزمین خوبی‌هایی دارد
یکی این که
تو خودت هستی
تنها
تنها
تنها.

ارمين
11th December 2009, 03:11 PM
خداحافظ همین حالا
همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خدا حافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید
اگه گفتم خدا حافظ نه اینکه رفتنت ساده ست
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده ست
خداحافظ واسه اینکه نبندیم دل به رویا ها
بدونیم بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
خداحافظ
همین حالا
کمی غمگین خداحافظ

ارمين
11th December 2009, 03:11 PM
http://i8.tinypic.com/4vq8cx5.jpg



میمیرم بی تو اگه ازت یه لحظه جدا بشم
به خاطرت روی زندیگمم شده خط میكشم
التماست میكنم ,اشكامو میریزم به پات
غرورمو میشكنم , جونمو میكنم فدات
نگو میرم از پیشت نگو برتم مهم نیست گریه هات
نگو خودتم بكشی دیگه نمیمونم باهات
نگو برو گمشو نگو كاری ندارم باهات
نگو فاصلمون شده اسمون تا زمین
دیگه خوابشو ببینی ما بت همیم
اگه منت داره میكشم از چشات
هر كاری میكنم تا بمونم باهات
ببین محال من بگم تو رو دوست ندارم
یا كه بخوام صفحه پشت سرت بزارم
كم نیست, خیلی وقته دوریتو تحمل كردم
تو میگی حتی یه بارم بهت فكر نكردم
خیالی نیست من به این بی وفییات عادت كردم
بشین نگا كن ثابت میكنم كه من چقدر دوست دارم
تا عمر دارم محاله تنهات میزارم
نشد یه شب بخوابم اسمتو روی لبهام نیارم
برای با ر هزار و چندم میگم پیش تو من خیلی كمم
حقم داری دوسم نداشته باشی, تو یه فرشته ای و من یه ادمم
تو خیلی خوبی و من خیلی بدم
میدونم ته دلت به من میگی ازت متنفرم
یه فرشته اگه منو ببخشه
دیگه اشك از چشمام نمی درخشه
منو ببخش اشتباه كردم غلط كردم
نفهمیدم چیكار كردم , خطا كردم
منو ببخش نازنینم من گناه كردم
میمیرم اگه بگی من هنوز عشقتو باور نكردم

ارمين
11th December 2009, 03:12 PM
اين زندگي غمزده غير از قفسي نيست
تنها نفسي هست ولي هم نفسي نيست
اين قدر نپرسيد كجا رفت و كي آمد
اشعار پراكنده ي من مال كسي نيست

ارمين
11th December 2009, 03:12 PM
ناگهانی تر از آمدنت، می روی
بی بهانه
من می مانم و باران های بی اجازه
و
قلب عاشقی که سپاسگزارت می ماند تا ابد:
متشکرم که به من فهماندی که:
چه قدر می توانم دوست بدارم
و
عاشق باشم بی توقع!
باور کن، بی توقع!

ارمين
11th December 2009, 03:12 PM
داستان من و تو ، افسانه ء قشنگي است.
يک افسانه قشنگ ، پايان قشنگي دارد؛ يا ندارد؟ يادم نيست.
زمان ، حافظه اش خوب است ؛ مطمئنم مي داند.
برايش صبر مي کنم ، تا افسانه ء قشنگمان را به پايان برساند.
مي داني،
من مي دانم- هر چه که پيش آيد -
هر کسي هر روز هر جايي داستان من و تو را بخواند ،
به خودش خواهد گفت :‌

ارمين
11th December 2009, 03:12 PM
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور

ارمين
11th December 2009, 03:13 PM
شمعيم و خوانديم خط سرنوشت خويش
ما را براي سوز و گداز آفريده اند

ارمين
11th December 2009, 03:13 PM
من نگويم كه به درد دل من گوش كنيد
بهتر آن است كه اين قصه فراموش كنيد

ارمين
11th December 2009, 03:13 PM
من قامت بلند تو را در قصيده اي
با نقش قلب سنگ تو تصوير مي كنم

ارمين
11th December 2009, 03:13 PM
مرا درديست بي درمان اگر گويم زبان سوزد
اگر پنهان كنم ترسم كه مغز استخوان سوزد
http://forum.hammihan.com/images/statusicon/user_offline.gif http://forum.hammihan.com/images/buttons/quote.gif (http://forum.hammihan.com/newreply.php?do=newreply&p=807262)

ارمين
11th December 2009, 03:14 PM
آمد سحري ندا ز ميخانه ما
كي رند و خراباتي و ديوانه ما
بر خيز كه پر كنيم پيمانه به مي
زان پيش كه پر كنند پيمانه ما

ارمين
11th December 2009, 03:16 PM
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده باغي و دلم شاد كنيد

ارمين
11th December 2009, 03:16 PM
غم دل چه باز گويم كه تو را ملال گيرد
كنم اين سخن كوته كه غم دراز دارم

ارمين
11th December 2009, 03:17 PM
گاهي خيال مي کنم از من بريده اي
بهترا ز من براي دلت گزيده اي
از خود سؤال مي کنم آيا چه کرده ام
در فکر فرو ميروم از من چه ديده اي
فرصت نمي دهي که کمي در دل کنم
گويا از اين نمونه مکرر شنيده اي
از من عبور مي کني و دم نمي زني
تنها دلم خوش است که شايد نديده اي
يک روز مي رسد که در آغوش گيرمت
هرگز بعيد نيست خدارا چه ديده اي

ارمين
11th December 2009, 03:17 PM
ساکت و تنها چون کتابي در مسير باد
ميخورد هر دم ورق اما هيچ کس او را نميخواند
برگ ها را ميدهد بر باد
ميرود از ياد
هيچ چيز از او نمي ماند
بادبان کشتيِ او در مسير باد
مقصدش هر جا که باداباد
بادبان را نا خدا باد است
ليک او را هم خدا هم نا خدا باد است

ارمين
11th December 2009, 03:17 PM
هيچ فکر نميکردم
به جرم عاشقي اينگونه مجازات شوم

ديگر کسي به سراغم نخواهد آمد

فلبم شتابان ميزند
شمارش معکوس براي انفجار در سينه ام
و من تنهايي خود را در آغوش ميکشم

تنـهـا مانــــدم....

ارمين
11th December 2009, 03:18 PM
من از خدا خواستم،
نغمه هاي عشق مرا به گوشت
برساند تا لبخند مرا
هرگز فراموش نكني و
ببيني كه سايه ام به
دنبالت است تا هرگز
نپنداري تنهايي.
ولي اكنون تو رفته اي ،
من هم خواهم رفت
فرق رفتن تو با من اين
است كه من شاهد رفتن تو هستم

ارمين
11th December 2009, 03:18 PM
ناگهانی تر از آمدنت، می روی
بی بهانه
من می مانم و باران های بی اجازه
و
قلب عاشقی که سپاسگزارت می ماند تا ابد:
متشکرم که به من فهماندی که:
چه قدر می توانم دوست بدارم
و
عاشق باشم بی توقع!
باور کن، بی توقع!

ارمين
11th December 2009, 03:18 PM
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور

ارمين
11th December 2009, 03:18 PM
مشتی خالی از تنهایی
دشتی پر از مرگ
سری پر درد
دلی خون
بر مرکب غم سوارم
از این دشت رهگذارم

میروم تا بر دشتی پر از شادی ببارم

ارمين
11th December 2009, 03:19 PM
زندگی گفت:
که آخر چه بود حاصل من؟
عشق فرمود:
تا چه بگوید این دل من؟
عقل نالید:
کجا حل شود این مشکل من؟
مرگ خندید:
در این خانه ویرانه من.

ارمين
11th December 2009, 03:19 PM
لبانم خشک گشتند
از این که صدایت کردند

اما از تو نشنیدند صدایی
یاور من ، تنهایی

اینک تو کجایی
کاش شبی با مرگ به مهمانی من بیایی

ارمين
11th December 2009, 04:14 PM
چه به تنهایی جانم همدم

چه غریبم چه غریب ...

چه سزاوارترینم به سکوت

چه خموشم چه خموش ...

چه ملولم من از این خاطره های خسته

چه اسیرم چه اسیر

چه بهشتی در یاد و چه عمری بر باد

چه خزانم چه خزان

تو مگر یاد نداری

شب بارانی چشمان خمارم ازعشق

و زمین لرزه آن عصر دل انگیز بهار

و دریغی

که در آن اوج تماشا کردی

و خرامان رفتن

و ...

رفتن

همیشه رفتن .

دلتنگ خواهم ماند

همیشه

نه برای با تو بودن

برای

آمیزش عشق و طعم خوش لیمو

برای عاشقی هایم

برای

همه آن چیزهایی که ندیدی ...

ارمين
11th December 2009, 04:14 PM
آه
دوباره آب مرا درياد تو غرق كرد
لب تشنه خاطرات آينده را ورق مي زنم
برگ ها خالي است
صفحه ها آبي است
آري
فرصت نابي است
پاي را بايد به جوهر عشق آكنده كرد
و در صفحات رقصيد
حال كه گذشته را مي گردم
گاهي دستم از يافتن جوهركوتاه است
تشنه ام
بيابان كاغذها را سرابي بيش نيست
خط هاي ممتد آبي مرا به كجا خواهند كشيد
اين پنجره آبي ؛ زندان من است
براي ديدنم بيا
تنها و بي صدا
زندانم را به باد مدهي

ارمين
11th December 2009, 04:14 PM
دلتنگم !

دلتنگ و دلگیر . . .

دلگیر !

دلگیر از خودم ٬ از این همه دلتنگی . . .

مرا چه شده است ؟

می خواهم رها شوم

رها از همه . . .

رها و تنها . . .

تنها تر از اکنون !

کاش کسی راهی نشان می داد .

راهی برای عبور از دلگیری ها . . .

راهی برای عبور از نیرنگ ها . . .

کاش راهی وجود داشت . .

تا کسی پیدا شود که پیدایش کند .

بیزارم از هر چه کلمه ی زیباست .

بیزار از کلمات زیبایی که دست در دست هم ... دروغ را هم ساختند .

دلگیرم از دوستان متظاهر به دوستی !



صمیمی و ساده نباش !

سادگی شروعیست برای قبول باورها . .

باورها شروعی برای دروغهای زیبا . .

دروغ و . . . دروغها !!

. . . . ادامه ی تظاهر به دوستی ساده !

و نفرت سرانجام صمیمانه ها ی کنونی .





کاش مرا توان بود ٬ تا هر وقت که دلم خواست بمیرم . . .

. . . نمی دانم چرا ؟

کاش می توانستم . . .

وقتی که دلتنگم اشکانم را بی هراس چشمان حیرت زده ی همین دوستان فرو ریزم !

آنوقت دیگر چنین به هق هق بی صدا تبدیل نمی شدند . . .

در سکوت شب ...

در کنج زیبای تنهایی من ...

تنها برای تسکین دلتنگی من ...
__________________

ارمين
11th December 2009, 04:15 PM
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
بیرون زده ام تا پدرم پرده ی شب را
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد
خمخانه بیارید که آن باده که باشد
در خورد خماریم به پیمانه نگنجد
میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
جای دگر این گریه ی یمستانه نگنجد
مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد
تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد
در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد
دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غیربانه نگنجد

ارمين
11th December 2009, 04:15 PM
با تو هستم ای قلم!

تو ای همراه و و ای همزاد من...

سرنوشت هردومان حیران بازی های سرنوشت

شعرهایم را نوشتی دستخوش!

اشک هایم را کجا خواهی نوشت...؟!


http://www.img98.com/images/oqjno5w6ccju9zypz7g7.bmp

__________________



* * * * *

http://h.imagehost.org/0776/teddybear.jpg

ارمين
11th December 2009, 04:15 PM
نرو !! تنهایم نگذار، من تحمل رفتن و ترک کردن کسی را که دوست دارم، ندارم
من حسرت کشیدن و دوری و اشک ریختن چشمهایم را نمی توانم فراموش کنم
می گویی برمیگردم. من نمیگویم تو دروغ میگویی ولی من به روزگار اعتماد ندارم
در لحظه ای که فراموشم کردی بدان که من دیگر نمیتوانم زندگی را ادامه دهم!

http://www.img98.com/images/68he8zkxts43um1pt0ss.bmp

__________________



* * * * *

http://h.imagehost.org/0776/teddybear.jpg

ارمين
11th December 2009, 04:15 PM
وقتی خانه خوابها
از رد پای رؤیای تو خالی باشند،
دیگر به کفر ابلیس هم نمی ارزند !
باز گلی به جمال هر چه بیداری بی دلیل !
می توانم در این بیداری،
به مسائل بهتری بیندیشم !
می توانم حرفهای بهتری بزنم !
باید حرفهایم آنقدر محکم باشند،
که بعدها
بتوانم رویشان بایستم !
حرفهای حساب !
که هرگز بی جواب نیستند !
نبوده اند !
اصلا می توانم کمی گریه کنم !

__________________

تو غافلگیری رگبار بودی

و من

مسافری که چتر به همراه نداشت!!!
.
.
.

ارمين
11th December 2009, 04:16 PM
می خواهم با تو بمانم
می خواهم از تو بگریزم
میان این همه دیوار
نه راهی در پیش
نه راهی در پس
زمین به هم دردی با من تکانی می خورد
همه جا باد است و لرزش
سکوت را هم یارای همدردی با من نیست
به کجا بگریزم ای یار
ای یگانه ترین یار
جستجوی بی پایانی در اندرونم
ترا آن جا هم خواهم یافت
ترا در مخفی ترین خلوت درون
ترا ای فرشته کوچک انتظار
ترا ای فرشته عذاب زندگیم
با یافتن تو
جستجوی دوباره ای آغاز خواهم کرد
به درون تو
این راه را برگشتی هست؟

ارمين
11th December 2009, 04:16 PM
دلتنگی هایم را با تو تسهیم کردن
چه زیبا خواهد بود
اگر ترا دلتنگی هایی باشد
از نوع من
دلم میخواهد احتیاجم
نیازم
درد خفه شده ی سینه ام را
همان قدر احساس کنی
که گویی احتیاج توست
نیاز توست
درد ریشه دوانده در وجود توست
کوتاه سخن
دلم می خواست
" تویی " نبودی
تو ، من
و
من ، توبودیم


شاید آن وقت این روح سرکش آرام می گرفت
و
جای تمام دلتنگی هارا یک چیز پر می کرد
" بی نیازی"
بی نیازی از همه چیز و از همه کس
حتی ازاندیشیدن
اندیشیدن به خوبی ها و عشق ها
آری حتی به عشق ها
چرا که وصل من وتو
حادثه ای خواهد آفرید
در فراسوی واژه ی عشق

ارمين
11th December 2009, 04:17 PM
شمردن ستاره ها


سخت نیست
اگر تو بگویی
که به اندازه ستاره ها
از من بیزاری
و
دوستم نداری!!!!!

ارمين
11th December 2009, 04:17 PM
درست یک روز است
که یکدیگر را ترک کرده ایم.
ولی بی تو لحظه ها آن قدر دیر می گذرند
که می خواهم فردا ...
سالگردجدایی مان را جشن بگیرم!!!

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:17 PM
اشکهایت را
به دستهایم بسپار
که شاید
باران نگاهم ارام گیرد...!!!

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:17 PM
همه چيز در سکوت
رنگ تو را پيدا مي کند
انگار سکوت يعني تمام حرف هاي تو
نگاه کن......
سکوت کرده ام!
سراغم را نمي گيري

ارمين
11th December 2009, 04:18 PM
به ازدحام چند لبخند خوشبينم

و به كدورت چند احساس بي تفاوت

در اين هياهو ي درگير

و اين دنياي تكرنگي

ارمين
11th December 2009, 04:18 PM
پنجره من آن گوشه بي استفاده افتاده
انگار كسي پنجره ام را باورندارد
همين حالاست كه محو شود از توي ذهنت
دل نازكي داردو زود به دلش ميگيرد
به دستانم حسادت ميكند
آخر انگار تو دستانم را بيشتر از او باور داري.
بگذار آن گوشه براي خودش مويه كند
خودم سروقت از او دلجويي ميكنم
دستانت را توي دستانم گرفتم
بگو
حرف بزن
اين دنيا ي پست با تو چه كرد؟
راستي كداممان رنجديده تريم؟
تو يامن؟
دستانت را توي دستهايم ميفشارم و فقط به تو نگاه ميكنم
من ديگر نميتوانم حرف بزنم
آخر من سرتاپايم گوش است
گوشها حرف نميزنند
تو كه مي داني...

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:18 PM
هنگامی
که می گویم
خداحافظ
چه غریب میشوی
و کلبه ام برای تو تنگ
نفیر نفسهای ام
مچاله ات می کند
وتو...
و تواز تمام آینه ها می گری

ارمين
11th December 2009, 04:18 PM
در اتاقم به تنهایی حبس می شوم
اینه حضور مرا درک می کند .
در مقابلش می ایستم و و به او می گویم :
ارام باش
تنهامنم و یک دریا سکوت
چه سکوت شیرینی !
تار موهایم که گردشانه ام پیچیده !
قاب عکسی خالی از حضورم .
تجمع ارزوهایم در کلکسیون روزگار !
و تو نیستی و نمی بینی
چگونه پیچک تنهایی ام تا بی نهایت هاست !!!

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:18 PM
نشد
نيامدي
شمع خاموش شد
و سفره پهن
و من نشستم
در آستانه در
مغموم و شكسته
آنچنانكه انگار
هزار سال به زمين ميخكوب شده بودم

ارمين
11th December 2009, 04:22 PM
پیدایت نکرده بودم هنوز
که لا به لای سلول هایم گمشدی
آن قدر گم
که نفس هایم
پیدایت نکردند
و صدای تاریکی
در دلم پیچید.
کجای این تن خفته ای
بر کدام بستر
که زنگ ضجه صدایم
بیدارت نمیکند؟
بیدار شو که آفتاب
روی سرم پهن شده
و اگر نیایی
آبم می کند!!

ارمين
11th December 2009, 04:31 PM
نگاهي روي دست هايم جا مانده بود
و من
به دنبال صاحبش
به هر کوچه سر زدم
سال ها بعد
من بودم و نگاهي
که روي دستم مانده بود

ارمين
11th December 2009, 04:31 PM
من از تو سروده ام تا به حال ،


ازهر چه واژه که فکرش را کنی

حالا از تمامی اندازه های انتظار و بیقراری

ازتمامی حدود عشق و نياز و تنهايی ، سر رفته ام

حالا نه چيزی برای- برای تو گفتن- دارم

نه ديگر چيزی برای سر رفتن...


__________________

ارمين
11th December 2009, 04:31 PM
هر شب

بخواب من مي ايي

وبا لبخندي

مرا بدرقه ميكني

و نگاه من

بار ديگر

در روبرو شدن با تو

ناكام ميماند...

ارمين
11th December 2009, 04:32 PM
هر شب

بخواب من مي ايي
راه رفتن زیر باران
و دنبال خیال تو آمدن
و تو که هی توی آن همه عابر
گم میشوی.
انگار نه انگار که باران آمده
این همه آدم . این همه رهگذر . این همه باران .
این همه تنهایی
این همه نبودن
ومن ،
این همه بی تو...

__________________


وبا لبخندي

مرا بدرقه ميكني

و نگاه من

بار ديگر

در روبرو شدن با تو

ناكام ميماند...

ارمين
11th December 2009, 04:33 PM
چشمان تو


آه آن صوفیان خلوت نشین من !








کجایند؟


کجایند ؟

ارمين
11th December 2009, 04:33 PM
اگر تو نباشی هزار بار گریه هم مرا سبک نمی کند
وابرهای مهربان هم نمی توانند
غباری را که بر دلم خواهد نشست بشویند
اگر تونباشی...
چه خواب باشم و چه بیدار
حتم دارم روزگار تکه کاغذیست افتاده درگوشه خیابانی دراز
خیابانی که پای هیچ عاشقی به ان باز نشده است
اگر تونباشی...
چه در کنار پنجره بایستم
چه در شبستانی بی نور بنشینم
اشتیاقی برای دیدن افتاب ندارم
دوری تو را بی تعارف و مبالغه بگویم
حتی به اندازه یک نفس کشیدن تاب ندارم...

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:37 PM
قرارمان


در پس التهاب لحظه ها

در انتهای راه ها


در همه جا


وهیچ جا

ارمين
11th December 2009, 04:38 PM
امروز همه دلتنگی هایم را
یک جا جمع می کنم
و دوشنبه به دوشنبه
تمام آنها را ازبر می خوانم
این ثانیه هایلعنتی
به من پوزخند می زنندو
برای راه نرفتنشان
نگاه مرا بهانه می کنند
نمیدانم
شاید اگر دیگر نگاهشاننکنم
راه خود را بروند
دلتنگی هایم را در بقچه ای می پیچم
وهی میشمارمشان
از اول تاآخر
چند بارو چند بار
شاید کم شوند
یادم می آید بچه کهبودیم
می گفتند اگر چیزی را زیاد بشماری کممیشود
پس چرا هر چه دلتنگی هایم رامیشمارم
زیاد تر میشود
این بار عقربک های ساعت به من دهن کجی می کنند
این انصاف نیست
تمام لحظه های با توبودن
این ثانیه هامیدوند
حال که نیستی به جایرفتن
خوابشان برده
زمان که بگذرد و
تو کهبیایی
بقچه دلتنگی هایم را گوشه ای پنهان میکنم
اما ...هفته بعد همینوقت
باز من می مانم و .......همه دلتنگیهایم.

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:38 PM
در خیابان

به چشمهایی

که چیزی جز تونمی پرسند

چه بگویم؟!!!

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:38 PM
دلم به بوی تو آغشته است




کجای جهان رفته ای که



نشان قدم هایت …چون دان پرندگان…



همه سویی ریخته است!!

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:39 PM
نگاهي روي دست هايم جا مانده بود
و من
به دنبال صاحبش
به هر کوچه سر زدم
سال ها بعد
من بودم و نگاهي
که روي دستم مانده بود ...

_______________

ارمين
11th December 2009, 04:39 PM
من از تو سروده ام تا به حال ،


ازهر چه واژه که فکرش را کنی

حالا از تمامی اندازه های انتظار و بیقراری

ازتمامی حدود عشق و نياز و تنهايی ، سر رفته ام

حالا نه چيزی برای- برای تو گفتن- دارم

نه ديگر چيزی برای سر رفتن...

ارمين
11th December 2009, 04:40 PM
هر شب

بخواب من مي ايي

وبا لبخندي

مرا بدرقه ميكني

و نگاه من

بار ديگر

در روبرو شدن با تو

ناكام ميماند...

ارمين
11th December 2009, 04:40 PM
راه رفتن زیر باران
و دنبال خیال تو آمدن
و تو که هی توی آن همه عابر
گم میشوی.
انگار نه انگار که باران آمده
این همه آدم . این همه رهگذر . این همه باران .
این همه تنهایی
این همه نبودن
ومن ،
این همه بی تو...

ارمين
11th December 2009, 04:40 PM
چشمان تو


آه آن صوفیان خلوت نشین من !








کجایند؟


کجایند ؟


کجا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ارمين
11th December 2009, 04:40 PM
اگر تو نباشی هزار بار گریه هم مرا سبک نمی کند
وابرهای مهربان هم نمی توانند
غباری را که بر دلم خواهد نشست بشویند
اگر تونباشی...
چه خواب باشم و چه بیدار
حتم دارم روزگار تکه کاغذیست افتاده درگوشه خیابانی دراز
خیابانی که پای هیچ عاشقی به ان باز نشده است
اگر تونباشی...
چه در کنار پنجره بایستم
چه در شبستانی بی نور بنشینم
اشتیاقی برای دیدن افتاب ندارم
دوری تو را بی تعارف و مبالغه بگویم
حتی به اندازه یک نفس کشیدن تاب ندارم...

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:41 PM
قرارمان


در پس التهاب لحظه ها
امروز همه دلتنگی هایم را
یک جا جمع می کنم
و دوشنبه به دوشنبه
تمام آنها را ازبر می خوانم
این ثانیه هایلعنتی
به من پوزخند می زنندو
برای راه نرفتنشان
نگاه مرا بهانه می کنند
نمیدانم
شاید اگر دیگر نگاهشاننکنم
راه خود را بروند
دلتنگی هایم را در بقچه ای می پیچم
وهی میشمارمشان
از اول تاآخر
چند بارو چند بار
شاید کم شوند
یادم می آید بچه کهبودیم
می گفتند اگر چیزی را زیاد بشماری کممیشود
پس چرا هر چه دلتنگی هایم رامیشمارم
زیاد تر میشود
این بار عقربک های ساعت به من دهن کجی می کنند
این انصاف نیست
تمام لحظه های با توبودن
این ثانیه هامیدوند
حال که نیستی به جایرفتن
خوابشان برده
زمان که بگذرد و
تو کهبیایی
بقچه دلتنگی هایم را گوشه ای پنهان میکنم
اما ...هفته بعد همینوقت
باز من می مانم و .......همه دلتنگیهایم.

__________________


در انتهای راه ها



در همه جا


وهیچ جا

ارمين
11th December 2009, 04:41 PM
در خیابان

به چشمهایی

که چیزی جز تونمی پرسند
دلم به بوی تو آغشته است




کجای جهان رفته ای که



نشان قدم هایت …چون دان پرندگان…



همه سویی ریخته است!!

__________________

تو غافلگیری رگبار بودی

و من

مسافری که چتر به همراه نداشت!!!
.
.
.
.



چه بگویم؟!!!

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:41 PM
بیهوده است...
حالا که میروی
حرفهای تو
تنها مرا اره میکنند
سکوت می کنیم...
ماه هم درآمده
باید در آمده باشد
سکوت کن
همیشه برای خداحافظ
سکوت بهتراست
...

ارمين
11th December 2009, 04:41 PM
فزصت یک لحظه بود تنها و نه بیشتر ..
این همه فاصله بین من و تو
تنها چشم بر همزدنی
میشد اگر در می یافتیم ثانیه را ! ..
در ایستگاه آخر .. تردید قدمهای من .. نگاه مردد تو ..
بانگ دلخراش ترمز اتوبوس شب ..
و تو که دیگرنبودی..
انگشتهایمان نوازشگر هم بود
اگر گلفروش شاخه های گل را با وسواس من برهم نمیتنید ..
اگر هدیه های کوچکم را لایق چشمان تو میدانستم ..
امروز شایدجای آن کولی خوشبخت ! ..
من بودم که شعف را با شور پیوند میزدم..
شاید همین شایدامان ثانیه هامان را برید ...
نمی دانم .. شاید ! ..

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:41 PM
به یادت که میافتم،

می آیی کنار دلتنگی هایم می نشینی

بوی لبخندت، بی پناهی ام راخانه می شود

و دستان آبی ات،تشنگی ام را دریا...

به یادت که میافتم،

همسایه ها را می بینم،رهگذران را...

و سفره ای که مهربانی راآواز می خواند

همسایه ها و رهگذران تو را به خاطردارند

ومرا،

که آن روز تو را به باران سپردم

و تشنه،با چنددانه شعر،

به خانه آمدم...

امشب سالگرد تولدت است

لبخندهایت کنارم نشسته است

...

نمی دانم چرا امشب،

این همه باران می بارد!!

ارمين
11th December 2009, 04:42 PM
مقصر نبودي
عاشقي ياد گرفتني نيست
هيچ مادري گريه را به كودكش ياد نمي دهد
عاشق كه بودي
دستِ كم
تَشَري كه با نگاهت مي زدي
دل آدم را پاره نمي كرد
مهم نيست
من كه براي معامله نيامده ام
اصل مهم اين است
كه هنوز تمام راه ها به تو ختم ميشوند
وتو در جيب هايت تكه هايي از بهشت را پنهان كرده اي
نوشتن
فقط بهانه اي است كه با تو باشم
اگر چه
اين واژه هاي نخ نما قابل تو راندارند...

ارمين
11th December 2009, 04:42 PM
اگر به یادم بیاوری گه گاه


من همانی ام

که سال هاست همین جای دنیا مانده ام

تو تنها کافیست مرا

گهگاهی به یادم بیاوری !

ارمين
11th December 2009, 04:45 PM
اخبار ساعت بيست و يك
صدای احسان خواجه اميری در راديو
قبض آب
برق
گاز
تلفن
و چند وقت ديگر
شايد
اينترنت پر سرعت


چرا از چشمهايت
هيچ خبر تازه ای نميرسد؟

ارمين
11th December 2009, 04:46 PM
بوی رفتن میدهی.

دررا باز میگذارم

وقتی برو

که گنجشک ها و ستاره ها

خوابند ...!!

ارمين
11th December 2009, 04:46 PM
در خواب

خوشبختی

خصلت خوب لحظه های ماست

به فکر و خيالت بگو بروند

می خواهم بخوابم

می خواهم در خواب

همان اتفاقی را بيابم

که دربيداری بين ما گم شده ست...

ارمين
11th December 2009, 04:46 PM
همه چيز در نبودنت ناخواناست
عشق هرگز رخ نداده !
هوايم را داشته باشي ،
همچنان در متن دلتنگي هام
به دنبال سطري مي گردم
که تو در آن جا مانده باشي
خوش خط و خوانا!!!
...

__________________

ارمين
11th December 2009, 04:46 PM
از عشق که مي نويسم ،
به ياد مي ياورم هنوز تمام نشده اي
پس در التهاب سطوح و اضطراب رنگ ها
نقاشي ات مي کنم
پيش ازآنکه نقشي جز تو
بر بوم هيچ نقاشي ، نقش بندد!

ارمين
11th December 2009, 04:47 PM
قلبم درد دارد
در احتیاج دوست داشتنت
امروز که محتاج توام چرا نمی ایی؟
هنوز کلاس جمله سازی شروع نشده؟
میشود کلماتم رابگویم؟
چرا امروز تمام شد؟
میشود تکرار کرد؟
من از تکرارهمچین مکرراتی خسته نیستم
بلکه....
ارامش
دستانت
گرما
اغوش
انتظار
هم نفس
همقدم
عشق
دوست داشتن
تعصب
حسادت
گریه
ندیدن
فراموشی
گذر
خیابان ها
یک لیوان میلک شیک
هر چه تو می خواهی
وای
چه حسرتی دارد این لذت های تو
منتظرم
اما این بار
هنوز پست چی نیامده.....

ارمين
11th December 2009, 04:47 PM
روزي ديگر خواهي امد
و مرا خواهي ديد كه تنها
دركنار
لحظه هاي خود
ارميده ام
تو خواهي خنديد
و من بار ديگر
در خنده ي تو
غرق خواهم شد

ارمين
11th December 2009, 04:47 PM
هیچ میدانستی چقدر بی انصافی؟
این ها رابخوان:
...........
...
.
..........................
..
.
....
.......
..
..............
..........
..
.....................................
.
...
...

...
.................

خواندی؟
دردهایم را؟
انتظارم را؟
میدانی تا تو بیایی دلم در التهاب اب میشود؟
میسوزد؟
نه
اگر میدانستی مرا با کوله بار حسرت نداشتنت تنها نمیگذاشتی
میشود کارم را تعطیل کنم؟
اجازه میدهی در اتاق تنهاییت منتظربمانم؟
کسی هست سلامم را پاسخ دهد؟
یا باید باز در دل نگاه دارم تا توبیایی؟
محتاجت هستم و اه نیازم گوش فلک را کر کرده است...
ای هم نجواگرمن
نمی خواهم حسادتم همه گیر شود
این را بفهم
تفاوت بسیار دارد

نکندامروز اصلا پست چی نیاید؟!!!!!!!!!!

ارمين
11th December 2009, 04:48 PM
این بار نه فقط دلتنگی هایم را
که تنهاییم را هم دوره می کنم
می شمارم روزهایی را که نیستی
ولحظه هایی را که نبودی
گلایه هایم را پشت تمام دیوارها
پنهان میسازم
و اگر بیایی...تنها لبخند مرا می بینی
و نگاهی که ازهمیشه مشتاق تر است
آری من صبر می کنم
تا نکندخاطرت
حتی به اندازه سر سوزنی مکدر شود
نازنینم...تو خوش باش
غم تنهایی فقط مال خودم!
.

ارمين
11th December 2009, 04:50 PM
همه جا به دنبال نگاهت می گردم
و دست خالی برمی گردم
باز آن روزهای دلتنگی سراغ لحظه هایم را میگیرد
و من بی صدا
گوشه ای می ایستم و می بینم
همه روزها و شبهایم در سکوت نبودنت فرو میرود
و هیچ کاری نمیتوانم برای دلم بکنم
باز زانوی غم بغل گرفتن و
اشک ریختن
و باتنهایی روزگار گذارندن در راه است
باز هم شعرهام بوی غم میگیرد
و چشمان ترم به دوردست خیره میشود
و من همچنان دنبال راهی هستم
برای درمان دلتنگی هایم...

ارمين
11th December 2009, 04:50 PM
حرفی بزن !!!

کلامی آشناتر

چشم من راه گرفته به لبهایت...

من غریبانه

به غربت خویش زنجیرم...

کلام تو،

رمز ِ عبور ِ من ازپس ِدیوارها

آینه ی شب،

از دوریِ اختران، بی تصویرست

لحن ِ این مردم برایم غریب است...

حرفی بزن...!!!

ارمين
11th December 2009, 04:51 PM
زودتربيا

من زيربارانايستاده‌ام

و انتظار تو را می‌کشم.

چتریروی سرمنيست

می‌خواهم قدم‌هايترا، با تعداد قطره‌هایبارانشمارهکنم

تو قبل از پايانبارانمی‌رسی

يابارانقبل از آمدنتوبه پايانمی‌رسد؟

مرا که ملالینيست

حتا اگر صدسال همزيربارانبدون چتربمانم

نه از بوی ياسباران‌خورده خستهمی‌شوم

نه از خاکی کهبارانغبار را از آن ربودهاست.

هروقتچلچله برايتنغمه‌ی دلتنگیخواند

و خواستی ديوار رااز ميان ديدارهايمان برداری بيا

من تاآخرين فصلبارانمنتظرتمی‌مانم

ارمين
11th December 2009, 04:51 PM
دل تنگم برای نوشتن
نه
دروغ گفتم
می شودحرفم را پس بگیرم؟
دل تنگم برای تو
برای صدایت
برای نجواهایمان
برای پنهان بودنمان
برای زیستنمان دراغوش شب
برای رهایش
برای فریاد
برای ارامش
برای یک بار دیگر دیدنمان
برای حرف زدن هایمان
برای در چشم کردن هایمان
برای اصطلاحاتمان
برای خندیدن هایمان
برای دلیل اوردن هایت
برای توجیه کردن هایم
برای جسارتت
برای خواندنت
برای خواندنم
برای کلک زدنت
برای بوییدنت
برای نفسی که روحم را پرواز میدهد به بیکرانه ها
برای اغوشی که کاش یک بار مرا در خود می فشرد...
ان قدر که همه احساسم از کاسه سرم بیرون بریزند
برای دستانی که این بار حتما خواهم بوسید
برای...............................


از این بار شاید باید اضطراب ان را داشت که پست چی دیگر هرگز نیاید

ارمين
11th December 2009, 04:52 PM
کنجی که راه برای همه بسته بود جز خودم و خودت
میدانم که انگاه مغرورخواهیم شد خودم و خودت
اما چه کنم
بی تابم در راه خودم وخودت
من...
نمی دانم کیستم


اما تو
میدانم که کیستی
پس به حرمتت تب دارم
کیستیت را تا ابد همراه خواهم برد
شاید شفایم دهد



اینبار پستچی به موقع امد
اما
کمی از من عقب تر بود.........

ارمين
11th December 2009, 04:52 PM
من مسافری خسته ام
که از گرد راه رسیده ام
دلم میخواهد
به تمام خانه های دنیا سر بزنم
و سراغ تو را بگیرم
تو کجایی؟؟!

ارمين
11th December 2009, 04:53 PM
آرام ، آرام ، همه چيز را يادگرفتم.
باورت نميشود
يادگرفتم شبها بخوابم ! با يك آرام بخش هر ماه.
ياد گرفتم براي ديوار چاي بريزم ،
حتي وسط حرفهايش بلند نميشوم!
ياد گرفتم
بدون كمك كسي از چهار راه بگذرم.
نگرانم نشو ، همه چيز را ياد گرفته ام
مثل كوري كه عصا به دست سر به زير تنش را جمع ميكند كه به چيزي نخورد،
راه رفتن در اين دنيا
بدون تورا
يادگرفتم!!
اما...
کی برمی گردی؟؟!!

ارمين
11th December 2009, 04:59 PM
سنگین و منجمد
نزدیک آخرین دیدار
ایستاده ام
ای شیرین ترین خیال!
وقتی که دوستت می دارم
از من فاصله بگیر
گردابی این سوی می آید
من سالها پیش
کسی را که در انتهای خویش ایستاده بود
برای التیام آخرین درد نذر کرده ام
اکنون دستهای من پلی است
بیا از عشقی که چنین در آستانه درد تو ایستاده در گذر
می خواهم بی هیچ حسرتی
در انتهای هیچ خود قدم بزنم ...

ارمين
11th December 2009, 04:59 PM
اگر کسی مرا خواست
بگویید رفته باران ها را
تما شا کند


و اگر اصرار کرد
بگویید برای دیدن توفان ها رفته است
و اگر باز سماجت کرد
بگو یید رفته است تا دیگر باز نگردد!

__________________

تو غافلگیری رگبار بودی

و من

مسافری که چتر به همراه نداشت!!!
.

ارمين
11th December 2009, 04:59 PM
تمام تردید من


از آهنگ های نابلدتست

کمی دوست داشتن را

تمرین کن!!

ارمين
11th December 2009, 04:59 PM
برای با تو بودن

از بهشت هم گذشتم

اما این 'به جهنم ' گفتنت را دوست دارم!!

__________________

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد