PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعرهای تنهایی



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 [11]

ارمين
18th December 2009, 07:15 AM
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد ................... فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی ......................رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواندآن شب .................... که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی برآنند کین مرغ زیبا .......................... کجا عاشقی کرد آن جا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد .........................که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته باور نکردم ندیدم ............................. که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برامد ............................... شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن .......................که می خواهد آن مرغ زیبا بمیرد

ارمين
18th December 2009, 07:15 AM
وقتی نم نم بارون از روزهای رفته ميگه

وقتی قطره ی اشکی از دلی شکسته ميگه

وقتی بوی خاک کوچه شوق کودکی مياره

وقتی باد سرد پاييز تو رو ياد من مياره

به خودم ميگم که بر من چی گذشت

چی برام مونده به جزء يه سرگذشت

ارمين
18th December 2009, 07:15 AM
خدایا ! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم
***
خدایا ! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا،پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم
***
خدایا! کمک کن به من
نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن
کسی اسم رمز شما را نوشته
***
خدایا! کمک کن
که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد
***
خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته

ارمين
18th December 2009, 07:16 AM
کاش اونجا هیچکسی نبود
یه وقتی با تو دوست بشه
تو نازنین من بودی
مثل حالا تا همیشه
کاشکی به جز من هیچکسی
اینقدر زیاد دوست نداشت
یا که دلت عشق من و
اول عشقاش می گذاشت
کاش یه پرنده بودی و
من واسه تو دونه بودم
شک ندارم اون موقع هم
اینجوری دیوونه بودم

ارمين
18th December 2009, 07:18 AM
خواهم که در این غمکده ارام بمیرم
گمنام سفر کرده و گمنام بمیرم
خواهم زخدایم که به دلخواه بمیرم
یعنی که تو را ببینم و انگاه بمیرم

ارمين
18th December 2009, 07:19 AM
امشب به قصه قلبم گوش ميكني
فردا مرا چو قصه فراموش ميكني
_________________

ارمين
18th December 2009, 07:19 AM
در هوايت بي قرارم روز و شب سر ز پايت بر ندارم روز و شب
روزوشب را همچو خود مجنون كنم روزوشب را كي گذارم روزوشب
جان و دل از عاشقان ميخواستند جان و دل را ميسپارم روزوشب
تا نيابم انچه در مغز من است يك زماني سر نخارم روزوشب
تا كه عشقت مطربي اغاز كرد گاه چنگم گاه تارم روزوشب
ميزني تو زخمه بر من ميروي تا به گردون زير و زارم روزوشب
ساقيي كردي بشر را چل صباح زان خمير اندر خمارم روزوشب
اي مهار عاشقان در دست تو در ميان اين قطارم روزوشب
تا بنگشايي به قندت روزه ام تا قيامت روزه دارم روزوشب
جان روز و جان شب اي جان تو انتظارم انتظارم روزوشب
زان شبي كخ وعده كردي روز وصل روزوشب را ميشمارم روزوشب
بس كه كشت مهر جانم تشنه است زابر ديده اشكبارم روزوشب

ارمين
18th December 2009, 07:25 AM
گفتمش : دل می خری ؟
برسید چند؟
گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !
خنده کرد و دل زدستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل ز دستش روی خاک افتاده بود
جای بایش روی دل جا مانده بود ......

ارمين
18th December 2009, 07:25 AM
می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ويرانه خويش

بخدا می برم از شهر شما

دل شوريده و ديوانه خويش

می برم، تا كه در آن نقطه دور

شستشويش دهم از رنگ گناه

شستشويش دهم از لكه عشق

زينهمه خواهش بيجا و تباه
همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه



تجربه و خاطره و گذر عمر

ارمين
18th December 2009, 07:25 AM
به خاطره همین دیگه بوم خاطراتم رو روبروی نقاش نمی ذارم
تا به آرامی آغاز به مردنم کنم .

ارمين
18th December 2009, 07:26 AM
یه رفیق بودی و صدتا دردسر بودی و اما...

از تو هیچوقت نبریدم ، تورو از خودم می دیدم

پشت سر همه غریبه ، روبروم دیدم فریبه

اما فکر کردم کنارم...

شونه های یک رفیقه

داشتم اشتباه میکردم.

تو رفیق من نبودی ، من تا آخر با تو بودم...

تو از اولم نبودی

داشتم اشتباه می کردم...

که تموم زندگیمو من به دستای تو دادم

حالا اینجا تک و تننها... برگ خشک بی درختی، غرق بادم

نوش جونت اگه بردی

نوش جونت هرچی خوردی

تورو هیچ وقت نشناختم...

نوش جونم اگه باختم.

تو منو ساده گرفتی.

زدی رفتی مفتی مفتی

اما اون روز رو می بینم که به زانوهات می افتی...

تو به زانوهات می افتی...!

ارمين
18th December 2009, 07:27 AM
به خودم چرا،

اما به تو كه نمي توانم دروغ بگويم!

مي دانم بر نمي گردي!


مي دانم كه چشمم به راه خنده هاي تو خواهد خشكيد!


مي دانم كه در تابوت ِ همين ترانه ها خواهم خوابيد!


مي دانم كه خط پايان پرتگاه گريه ها مرگ است!


اما هنوز كه زنده ام!


گيرم به زور ِ قرس و قطره و دارو،


ولي زنده ام هنوز!


پس چرا چراغه خوابهايم را خاموش كنم؟


چرا به خودم دروغ نگويم؟


من بودن ِ بي رؤيا را باور نمي كنم!


بايد فاتحه كسي را كه رؤيا ندارد خواند!


اين كارگري،



كه ديوارهاي ساختمان نيمه كاره كوچه ما را بالا مي برد،


سالها پيش مرده است!


نگو كه اين همه مرده را نمي بيني!


مرده هايي كه راه مي روند و نمي رسند،


حرف مي زنند و نمي گويند،


مي خوابند و خواب نمي بينند!


مي خواهند مرا هم مرده بينند!


مرا كه زنده ام هنوز!


(گيرم به زور قرص و قطره و دارو!)


ولي من تازه به سايه سار سوسن و صنوبر رسيده ام!


تازه فهميده ام كه رؤيا،


نام كوچك ترانه است!


تازه فهميده ام،


كه چقدر انتظار آن زن سرخپوش زيبا بود!


تازه فهميده ام كه سيد خندان هم،


بارها در خفا گريه كرده بود!


تازه غربت صداي فروغ را حس كرده ام!


تازه دوزاري ِ كج و كوله آرزوهايم را


به خورد تلفن ترانه داده ام!


پس كنار خيال تو خواهم ماند!


مگر فاصله من و خاك،


چيزي بيش از چهار انگشت ِ گلايه است،


بعد از سقوط ِ ستاره آنقدر مي ميرم،


كه دل ِ تمام مردگان اين كرانه خنك شود!


ولي هر بار كه دستهاي تو،


(يا دستهاي ديگري، چه فرقي مي كند؟)


ورق هاي كتاب مرا ورق بزنند،


زنده مي شود


و شانه ام را تكيه گاه گريه مي كنم!


اما، از ياد نبر! بيبي باران!


در اين روزهاي ناشاد دوري و درد،


هيچ شانه اي، تكيه گاه ِ رگبار گريه هاي من نبود!


هيچ شانه اي!?

ارمين
18th December 2009, 07:27 AM
گفتم: «بمان!» و نماندي!

رفتي،

بالاي بام آرزوهاي من نشستي و پايين نيامدي!

گفتم:

نردبان ترانه تنها سه پله دارد:

سكوت و


صعودُ

سقوط!

تو صداي مرا نشنيدي
و من

هي بالا رفتم، هي افتادم!

هي بالا رفتم، هي افتادم...

تو مي دانستي كه من از تنهايي و تاريكي مي ترسم،

ولي فتيله فانون نگاهت را پايين كشيدي!

من بي چراغ دنبال دفترم گشتم،
بي چراغ قلمي پيدا كردم

و بي چراغ از تو نوشتم!

نوشتم، نوشتم...

حالا همسايه ها با صداي آواز هاي من گريه مي كنند!

دوستانم نام خود را در دفاترم پيدا مي كنند


و مي خندند!

عده اي سر بر كتابم مي گذارند و رؤيا مي بينند!

اما چه فايده؟

هيچكس از من نمي پرسد،

بعد از اين همه ترانه بي چراغ

چشمهايت به تاريكي عادت كرده اند؟

همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند!

حالا،

دوباره اين من و ُ


اين تاريكي و ُ


اين از پي كاغذ و قلم گشتن!

گفتم : « - بمان!» و نماندي!

اما به راستي،

ستاره نياز و نوازش!

اگر خورشيد خيال تو

اينجا و در كنار اين دل بي درمان نمي ماند،

اين ترانه ها

در تنگناي تنهايي ام زاده مي شدند؟?

ارمين
18th December 2009, 07:27 AM
اگر شبي فانوس ِ نفسهاي من خاموش شد،
اگر به حجله آشنايي،
در حوالي ِ خيابان خاطره برخوردي
و عده اي به تو گفتند،
كبوترت در حسرت پر كشيدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نكن!
تمام اين سالها كنار ِ من بودي!
كنار دلتنگي ِ دفاترم!
در گلدان چيني ِ اتاقم!
در دلم...
تو با من نبودي و من با تو بودم!
مگر نه كه با هم بودن،
همين علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهاي نو سروده باران و بسه را
براي تو خواندم!
هر شب، شب بخيري به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آنسوي سكوت ِ خوابهايم شنيدم!
تازه همين عكس ِ طاقچه نشين ِ تو،
همصحبت ِ تمام ِ دقايق تنهايي ِ من بود!
فرقي نداشت كه فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس ِ‌انزواي اين روزهاي من نشو،
اگر به حجله اي خيس
در حوالي ِ خيابان خاطره برخوردي!?

ارمين
18th December 2009, 07:27 AM
به چشماي خودت قسم
ديگه بهت نمي رسم
وصال تو خياليه
واي كه دلم چه حاليه
بازياي عروسكي
آخ كه چه حيف شد كودكي
يه كم برس باز به خودت
مي خوام بيام تولدت
اونوقتا اينجوري نبود
راهت به اين دوري نبود
حالا كه عاشقت شدم
نيستي ديگه مال خودم
پاييز چه فصل زرديه
عاشقيم چه درديه
گم شده باز بادبادكم
تو نمي ياي به كمكم ؟
مي خوام دستاتو بگيرم
تو بموني من بميرم
عاشقي ام نوبتيه
آخ كه چه بد عادتيه
من نگرانم واسه تو
قبله ي ديگران نشو
اشكم به اين زلاليه
دل تو از من خاليه
تو مه عشق تو گمم
هلاك يه تبسم
تو شدي مال ديگري
چه جور دلت اومد بري
قفلا كه بي كليد شدن
چشا به در سفيد شدن
چه امتحان خوبيه
دوريت عجب غروبيه
بارون شديده نازنين
از تو بعيده نازنين
خاطره رو جا نذاري
باز من و تنها نذاري
اونوقتا مهمونت بودم
دنيا رو مديونت بودم
اونقتا مجنونم بودي
كلي پريشونم بودي
قصه حالا عوض شده
صحبت يه تولده
قلبت رو دادي به كسي
يه كم واسم دلواپسي
مي ترسي كه من بشكنم
پشت سرت حرف بزنم
من مني كه بوسيدمت
تو اون غروب كه ديدمت
تو واسه من ناز مي كني
ناز مي كشم باز مي كني ؟
اين رسمشه نيلوفرم
من كه ازت نمي گذرم
ستارمون يادت مي ياد
دلواپسم خيلي زياد
فقط تماشا مي كني
بعد عشق و حاشا مي كني
مي گي گذشت گذشته ها
چه راحتن فشرته ها
سر به سرم كه نذاري
بگو يه كم دوسم داري ؟
نمي موني من مي مونم
ميري يه روزي مي دونم
اولا مهربونترن
اونايي كه همسفرن
اشك منم كه جاريه
نگه دار يادگاريه
مي سپرمت دست خدا
يه كم دوستم داشتي بيا

ارمين
19th December 2009, 09:20 AM
قتي عاشق زندگي هستيد
از ديد يک عاشق به دنيا نگاه مي کنيد.
وقتي با ديد عشق همه چيز را بنگريد،
متوجه زيبايي در هر چيزي مي شويد،
و در هر لحظه دستخوش تعجب و شگفتي شده،
عشق را در همه چيز جستجو مي کنيد

ارمين
19th December 2009, 09:20 AM
یادمان باشد به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست... بستی از روی محبّت بزنیم!! تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند...آبرویش نرود...! یادمان باشد فردا حتما، ناز گل را بکشیم.. حق به شب بو بدهیم... و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان...!! وبه انگشت نخی خواهیم بست، تا فراموش نگردد فردا..! زندگی شیرین است! زندگی باید کرد... و بدانم که شبی، خواهم رفت..!!!!!!!! و شبی هست که نباشد پس از آن، فردایی.....!!!!

ارمين
19th December 2009, 09:21 AM
پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی.
مهاتما گاندی

ارمين
19th December 2009, 09:21 AM
زندگی کردن چون مجموعه ای ست از لایه های زیرین یک سازنده گی عاشقانه ایست که دوباره و دوباره در طول زندگی بازسازی می شود اینرا زمانی باور می کنی که آنرا امتحان کرده باشی!!!
بیورنست یئرن

ارمين
19th December 2009, 09:21 AM
وقتی یه مشکل بزرگ داری:
به خدا نگو من یه مشکل بزرگ دارم،
به مشکلت بگو من یه خدای بزرگ دارم

ارمين
19th December 2009, 09:21 AM
کسانی که به فکرمون هستند را به گریه می اندازیم ؛ ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمون نیستند ؛ و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی

ارمين
19th December 2009, 09:21 AM
هرگز چشمانت را برای كسی كه معنی نگاهت را نمی فهمد گریان نكن

ارمين
19th December 2009, 09:21 AM
چارلي چاپلين : درخشان ترين تاجي که مردم بر سر مي نهند در آتش کوره ها ساخته شده است .
:)

ارمين
19th December 2009, 09:22 AM
جبران خليل جبران : رابطه قلبي دو دوست نياز به بيان الفاظ و عبارات ندارد .
وين داير : تو، جدا از ديگران نيستي ، قضاوت در مورد کارهاي خوب ديگران هم دست کمي از قضاوت در مورد کارهاي بدشان ندارد.
آلن لاکيس: برنامه ريزي، آوردن زمان آينده به حال است تا بتوانيد اکنون براي آن کاري انجام دهيم.
شوپنهاور : جمال اگرچه ماي? شرافت است ولي مقرون به هزاران شر و آفت است .
اُرد بزرگ : هنر خوراک روان و هنرمند آفريننده آن است . بارگاه هنرمند با هيچ جايگاهي درخور ارزيابي نيست .
بزرگمهر :اميد ، آهستگي و ملايمت زندگي را روشن و شيرين مي کند ، خشم و تيزي مايه رنج و بلاست . آهسته رو از عيبجوي مي گريزد و شرم و آهستگي را دوست مي دارد .
آگ ماندينو : تنها ابزار موفقيت که قطعا به آن نياز داريد ، صرف نظر از اينکه کارتان چيست ، اين است که بيشتر و بهتر از آنچه از شما انتظار مي رود کارايي داشته باشيد و خدمات عرضه کنيد.
آلفونس کار : دوستان عبارت از خانواده اي هستند که انسان اعضاي آن را به اختيار خود انتخاب کرده است .
فردريش نيچه :استعداد آدمي را مي پوشاند و وقتي استعدادش کاهش يافت آنچه هست نمايان مي شود.
ارد بزرگ : اگر شيفته کارت نباشي ، روانت بيمار مي شود و در نهايت پيکرت از پاي در خواهد آمد .
ويليام تن : زناشويي عبارتست از سه هفته آشنايي ، سه ماه عاشقي ، سه سال جنگ و سي سال تحمل .
جبران خليل جبران : اگر گام در معبدي نهادي تا اوج فروتني و هراس خود را اظهار کني ، براي هميشه برتري کسي نسبت به کس ديگر نخواهي يافت . براي تو کافي است که گام در معبدي نهي ، بي آنکه کسي تو را ببيند .

ارمين
19th December 2009, 09:23 AM
لئوبوسکاليا : عشق هميشگي است اين ما هستيم که ناپايداريم ،عشق متعهد است مردم عهد شکن، عشق هميشه قابل اعتماد است اما مردم نيستند.
جبران خليل جبران : چشمه ساري که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ، روزي قد خواهد کشيد و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دريا را درپيش خواهد گرفت .
شوپنهاور : به من بگو قبل از آمدن به اين دنيا کجا بودي؟ تا بگويم بعد از مرگ کجا مي‌روي
ل - فوئر باخ : انسان هر قدر بيشتر بداند به همان اندازه نقطه هاي استتار بدست مي آورد .
بزرگمهر :از دانش آموختن هيچ زمان غافل ممان ، گرچه در اين راه رنجها کشي ، مبادا که دلت از آموختن ناتوان و آشفته گردد .
نصيحه الملوک : خردمند آن نيست که چون در کاري مي‌افتد بکوشد تا از آن کار بيرون آيد، خردمند آنست که بکوشد در کاري نيفتد
وين داير : اينکه بعضي ها مي ترسند يا افسرده مي شوند به اين علت است که آنان سر رشته امور را از دست داده اند مسئوليت احساس شان بابت احساس بدي که دارند مسئوليت را از سر خود باز مي کنند چون براي شان راحت تر است که ديگران را مسئول زندگي خود بدانند تا بگويند:باعث بروز چنين احساساتي خودم هستم.
ارد بزرگ : اگر شناخت زن و مرد نسبت به ويژگي هاي دروني و بيروني يکديگر بيشتر گردد کمتر دچار گسست مي شوند .
ويليام تن : عقل بي عاطفه خطرناک است و عاطفه بدون عقل قابل اعتماد نيست، آدم کامل آنست که هم عقل دارد و هم عاطفه
فردريش نيچه :افزوني دانش گذشته، افزوني تاريخ انسان را پژمرده خواهد ساخت و بزدل. در حاليکه انسان بايد قادر باشد گذ شته را در خد مت حال دربياورد. البته اگر بتوانيم خوب ياد بگيريم که تاريخ را وسيله اي براي زندگاني قرار دهيم .
اُرد بزرگ : اگر بستانکاري ديگران را در هنگام توانايي ندهي ، بويژه هنگامي که او درمانده باشد ، فر خود را باخته اي .

ارمين
19th December 2009, 09:23 AM
ردوسي خردمند : رنج منتهي به گنج را کسي خريدار نيست .
غزالي طوسي : زبان عضويست که وزنش اندک و کم ولى عبادت و گناهش بسيار بزرگ است " .زبان با يک تهمت نابجا ، يا يک دروغ ، قدرت دارد آبروى پنجاه ساله انسان بى گناهى
را بريزد ، يا مال و جان بى تقصيرى را بر باد دهد .و زبان مى تواند با گفتار الهى بين دو نفر را اصلاح نموده ، آبروى مسلمانى را حفظ کند ، و مال و عرض مؤمنى را از خطر برهاند آرى ! اين است طاعت بزرگ او .
فردريش نيچه :آموزش انديشه کردن : در مدارس ؛ اندک نشاني از آن نمي توان يافت ؛ حتي در دانشگاه ها ؛حتي در ميان شناخته ترين فيلسوفان ؛ آري مي بينم که منطق به عنوان يک نظريه ؛ کار و تکنيک ؛ دارد به سستي مي گرايد.
اُرد بزرگ : بي پايبندي به نظم در گيتي ، ويژگي انسانهاي گوشه گير است که عشق و احساس را سپر ديدگاههاي نادرست خود مي کنند.
فرانسيس بيکن : انسان دانا به جاي آنکه در انتظار رسيدن يک فرصت خوب در زندگي باشد خود آن را به وجود مي آورد
اُرد بزرگ : بخشيدن تخت و اورنگ به خويشاوندان ، از زبوني است .
فنلون : وفاداري به حال است که وفاداري به آينده را آماده مي سازد .
اُرد بزرگ : بهترين آموزگار استاد ، شاگرد اوست .
سوني‌ اسمارت : با شوهر خود نيز مثل‌ يک‌ کتاب‌ رفتار کنيد. فصلهاي‌ خسته‌کننده‌ آن‌ را اصلا نخوانيد.
ارد بزرگ : به هنگام نکوهش هنگامه باران ، به نعمت اش نيز بيانديش .
کمبرلند : من انديش? خود را در معرض اين فکر مسخر? رندانه قرار نمي دهم که هرچه بر سر آدمي مي آيد ، خير و صلاح اوست ، بلکه بر آنم که هر کسي از پيشامد به بهترين وجه استفاده کند ، مانند انسان خوب و فرزانه اي عمل کرده است .

ارمين
19th December 2009, 09:23 AM
ارد بزرگ : بدخو ، زندگي اش کوتاه است .
فردريش نيچه :آنچه ناگزير و حتمي الوقوع است مرا خشمناک نمي کند. عشق به سرنوشت در اعماق دل من نهفته است.
جبران خليل جبران : هشدار ! تنها به عزم نياز اگر به معبد درون شويد ، هرگز هيچ نيابيد .
فنلون : شخص بايد لايق ستايش باشد ولي از آن بگريزد .
فردريش نيچه :انسان چيزي است که بر او چيره مي بايد شد.
علي شريعتي : تهمت و دروغ را دشمن سفارش مي دهد و منافق مي سازد و عوام فريب آن را پخش مي کند و عامي آن را مي پذيرد .
فردريش نيچه :انسان نمي تواند از غرايز خود فرار کند ، وقتي از خطر جاني دور شود دوباره به غرايزش برمي گردد.
فنلون : اشخاصي که بدبختانه به لذات شديد و حاد خو گرفته اند ديگر از لذات معتدل حظ نميبرند و همواره با اضطراب دنبال شادي و نشاط ميگردند
اُرد بزرگ : بخش بزرگي از ادب آدمي برآيند ريشه نژادي و خانوادگي است .
سي فوستر : همين قدر که براي بدست آوردن آرزوئي اراده کنيم ، يک گام بلند در راه نيل بدان برداشته ايم .
نيچه : خودستايي مايل است که بوسيل? شما اعتماد به خود را بياموزد . وي از نگاههاي شما تغذيه مي کند و در دستهاي شما تعريف و تمجيد نسبت به خود را مي بلعد .
اُرد بزرگ : بدگويي ، رسوايي در پي دارد .
سنگا : اگر بزرگي و عظمت را آرزو مي کني آن را فراموش کن و دنبال حقيقت برو ، آنگاه به هر دو خواهي رسيد ، هم حقيقت و هم عظمت ...
اُرد بزرگ : بي گمان اولين باژ ، آخرين باژ نخواهد بود .
__________________

ارمين
19th December 2009, 09:23 AM
ژوبرت : براي ياد گرفتن آنچه مي خواستم بدانم احتياج به پيري داشتم ، اکنون براي خوب به پا کردن آنچه که مي دانم ، احتياج به جواني دارم .
فردريش نيچه :آن انديشه هايي را دوست دارم که با خون نوشته شده باشند
آدمي بهر تنها زيستن مي بايد يا حيوان باشد يا خدا. ارسطو مي گويد: انگارهء سومي نيز هست بودن يکجاي هر دوي آنان ... آن هم فيلسوف وار ..حقايق همه ساده اند. اين نه مگر دروغي است دو چندان که آن را بر ساخته اند؟
اُرد بزرگ : فرو رفتن خورشيد جان آدمي ، سپيده دمي به جهان ديگر است .
فردريش نيچه :آدمي به خاطر نياز به مراقبت و کمک ديگران با آنها ارتباط برقرارمي کند.
کالوس کاستاندا : هيچ چيز عوض نمي شود ! شما ديدتان را عوض کنيد رمز کار اين است .
ارد بزرگ : دودماني که مرد کهن خويش را خوار مي کند ، به تن بي جان آدمي ماند که در پايان خوراک جانوران پليد خواهد شد .
فردوسي خردمند : کتاب زندگي گذشتگان ، جان تاريک را روشني مي بخشد .
کاترين پندر : خدا را شکر کنيد که نعمات و موهبت هايش به علت بينش محدود ما متوقف نمي شود .
اُرد بزرگ : دودمان بي نيا و مرد کهن ، به هزار آيين اهريمني اداره مي شود .
کلود مونه: براي هر کس زمان معيني وجود دارد که قابل انتقال نيست
__________________

ارمين
19th December 2009, 09:23 AM
اُرد بزرگ : شگفتا ، مي بينم ماتم سرا ، بزمگاهيست و بزمگاه ، ماتم سراي ديگر .
داويد هيوم : خوشبختي مانند پروانه اي است ، اگر او را دنبال کنيد از شما فرار مي کند ولي اگر آرام بنشينيد روي سر شما خواهد نشست .
فردريش نيچه :آن که بر فراز بلندترين کوه رفته باشد ؛ خنده مي زند بر همه نمايش هاي غمناک و جدي بودن هاي غمناک.
اُرد بزرگ : نوا زنده است يا مرده؟ رنگ ها بخشي از پيکره زنده اند يا مرده ؟ ! آذين بند ، پرده و پيرهن... آنها چگونه؟ !!!
اگر کسي در اين پرسش ها بنگرد خواهد ديد همه آنها داراي روان و نيرو هستند . يک نواي زيبا مي تواند شما را از خود بي خود کند ، رنگي ويژه مي تواند شما را آرامش و يا به خشم آورد و پديده هاي بي جاني ، همچون نامه ، پرده و پيرهن ... به هزار زبان با شما گفتگو مي کنند ، همه آنها در حال ستايش دمادم زندگي اند ...
ژان روستان : من اگر در بهشت باشم ولي به من بگويند تو حق نداري جهنم را به اين بهشت ترجيح بدهي از آن بهشت بيرون مي روم .
اُرد بزرگ : بدترين گونه اندرز ، همان رو راست پند دادن است .
فردوسي خردمند : اين جهان سراسر افسانه است جز نيکي و بدي چيزي باقي نيست .
ژرژ هربرت: يک مادر خوب به صد استاد و آموزگار مي ارزد.
اُرد بزرگ : قهرمان هاي آدمهاي کوچک ، برسان آنها زود گذرند .
داويد وايت : تا بدبختي را نشناسيم هيچوقت راه بدست آوردن و نگه داشتن خوشبختي را ياد نمي گيريم .
اُرد بزرگ : حرکت جانوران ريز هم بي چهار چوب نيست .
ژان داويد: راز بزرگ زندگي در شکيبايي است و نبايد به خاطر يک آينده ي مبهم زمان حال را بر خود تلخ کرد.
اُرد بزرگ : جدايي دو همسر مي تواند بافت يک دودمان بزرگ را از هم بپاشد .

ارمين
19th December 2009, 09:24 AM
اُرد بزرگ : شباهنگام براي خانواده و نزديکانت نامه بنويس و در روز براي اربابان و سرپرستان .
فردوسي خردمند : چراغ مايه دفع تاريکي است ، بدي جوهر تاريکي در زندگي آدمي است ، که از آن دوري بايد جست .
دموستن : آنکه تخم بدي را مي فشاند ، بدون شک همه محصول آن را درو مي کند .
فردريش نيچه :آيا برده هستي؟
پس دوست نتواني بود
آيا خودکامه هستي؟
پس دوستي نتواني داشت
در زن دير زماني است که برده اي و خودکامه اي نهان گشته اند از اين رو زن را توان دوستي نيست او عشق را مي شناسد و بس .
ارد بزرگ : اساس گسترش هر کشور ، فرهنگ است .
فردريش نيچه :آنچه در انسان بزرگ است اين است که او پل است نه غايت.
زکرياي رازي : طول کشيدن معالجه را دو سبب خواهد بود : ناداني پزشک ، يا نافرماني بيمار .
اُرد بزرگ : فرودستي (عوام زدگي) به بهانه ، هم رنگ ديگران شدن ، باور هيچ بزرگي نبوده است .
ديوژن : دو گوش داريم و فقط يک زبان، براي اينکه بيشتر بشنويم و کمتر بگوييم .
دوگلاس مک آرتور : گذشت زمان آدمي را پير نمي سازد، بلکه ترک آرمانها و کمال مطلوبهاست که ما را فرتوت و افتاده مي کند

ارمين
19th December 2009, 09:24 AM
ژوبرت : جواني ستاره اي است که فقط يکبار در آسمان عمر طلوع مي کند .
ارد بزرگ : شروع هر روز، نو شدني دوباره است ، و دمي براي پويايي بيشتر .
ژرژ هربرت : يا درست حرف بزن يا عاقلانه سکوت کن .
ارد بزرگ : شب زندگي براي مرد کهن ، همچون روز روشن است .
دين بريگز: کار خودتان را انجام دهيد ، اما نه فقط در حد وظيفه بلکه اندکي بيشتر و از روي سخاوت . همين مقدار اندک به اندازه تمام کار ارزش دارد.
فردريش نيچه :آنچه والا بودن يک فرد را ثابت مي کند کرده هاي او نيست چون بيخ و بن آنها معلوم نيست و معاني مختلفي دارند ، والايي در ايمان به هدف و آرمان است.
نيچه : بشر در اين دنيا بيشتر از همه موجودات مصيبت و عذاب کشيده ، بهترين دليلش هم اين است که در بين تمام آنها فقط او مي تواند بخندد .
اُرد بزرگ : شکايتي برگ زرد از درخت ندارد ، چون مي داند راه ديگري جز جدايي نيست ، راهي که هر آدمي نيز روزي به آن خواهد رسيد .
دسه گور : غضب ، نابيناترين ، شديدترين و زشت ترين ناصحان است .

ارمين
19th December 2009, 09:24 AM
گابريل گارسيا مارکز: اگر کسي ترا آنطور که ميخواهي دوست ندارد، به اين معني نيست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
نيچه : اگر شما دشمن داريد ، بدي او را با خوبي پاداش ندهيد ، زيرا اين امر موجب شرمساري او مي گردد . ولي به او وانمود کنيد که او با اين عمل خود براي شما خدمتي انجام داده است .
اُرد بزرگ : هنرمند و نويسنده مزدور ، از هر کُشنده اي زيانبارتر است .
اُرد بزرگ : گفتگو با خردمندان و دانشوران ، يک گوهر و پاداش کمياب است .
بزرگمهر :آدمي بايد از گناه بپرهيزد ، هر چه را به خويش نمي پسندد به دوست و دشمن خود روا ندارد .
اولپن : اراده محکم و متين که بخواهد به هر کس آنچه سزاوار است بدهد عدالت نام دارد.
سندکا : اگر کمي چيزهاي غير لازم را بداني بهتر از اين است که هيچ نداني .
بزرگمهر :آسوده حال کسي است که بردبار است .
اُرد بزرگ : گفتگو با آدميان ترسو ، خواري بدنبال دارد.
ساموئيد : اول صحت ، دوم جمال ، سوم مال و چهارم رفيق . اين ها پله هاي نردبان سعادت است .
الکساندر گراهام بل : تمام افکار خود را روي کاري که داريد انجام مي دهيد متمرکز کنيد . پرتوهاي خورشيد تا متمرکز نشوند نمي سوزانند.
ارد بزرگ : گيتي ، براي آدم ، آن اندازه کوچک است ، که دمي براي کژي و ناراستي برجاي نمي گذارد .

ارمين
19th December 2009, 09:24 AM
اُرد بزرگ : همواره آدميان پهنه و چنبره بدي و پليدي را با دانش و انديشه برتر خويش بسته و بسته تر مي سازند .
برادلي : اشتباه نيز جزئي از زندگي است، پس وقت خودت را تلف نکن و خودت را به خاطر اشتباههاي گذشته سرزنش نکن.
فردريش نيچه :آيا مي کوشي که ده بار يا صد بار دو چندان شوي ؟ نکند بهر خود مريدان بسيار مي جويي ؟ - پس مي بايد ظرفهاي تهي ( هيچ ) را بجويي.
ارد بزرگ : هيچ دوستي بهتر از تنهايي ، براي اهل انديشه نيست .
بطليموس: زمان را بر کارهاي خود تقسيم کنيد تا کاري بر زمين نماند.
اُرد بزرگ : هماي بخت بر شانه ات نخواهد نشست مگر آنکه شانه اي به گستره و پهناي کوهستان داشته باشي
باب هاپ : تا وقتيکه مرد عروسي نکرده او را غير کامل مي خوانند ، بنابراين معلوم مي شود پس از ازدواج کار مرد تمام است .
اُرد بزرگ : هيچ گاه عشق به آدميان را هميشگي مپندار ، از روزي که دل مي بندي اين نيرو را نيز در خويش بيافرين که اگر تنهايت گذاشت نشکني ... و اگر خُرد شدي باز هم ناميد مشو چون آرام جان ديگري در راه است .
ارد بزرگ : همواره بين خود و همسرت بازه اي (فاصله اي) را نگاهدار تا به خواري گرفتار نشوي .
فردوسي خردمند : کسي که به آباداني مي کوشد جهان از او به نيکي ياد مي کند .
بوسکاليا: يک زندگي را وقتي مي شود با خوشبختي قرين دانست که شروعش با عشق باشد و ختمش با جاه طلبي.
ارد بزرگ : هرگز به کودکتان نگوييد پيشه آينده اش چه باشد همواره به او ادب آموزش دهيد چون با داشتن ادب ، او و شما هميشه از مهر آدميان برخوردار خواهيد بود .
اُرد بزرگ : هر آنکه خردمندتر است اهريمن بيشتر با او نبرد مي کند . در ميدان جنگ او ، هزاران فتنه و افسون کشته شده خواهي ديد .

ارمين
19th December 2009, 09:28 AM
ادوارد بانفيلد : داشتن ديد بلند مدت موثرترين عامل پيشرفتهاي اجتماعي و اقتصادي آمريکاست.
آلفرد دوموسه : آدمي شاگردي است که درد و اندوه او را تعليم مي دهد و هيچکس بدون احساس اين معلم قادر به شناسايي خود نيست .
اُرد بزرگ : ياد اشک و شيفتگي ، آويزه خاموش دلهاست .
آلفرد دوموسه : حيات خوابي است ، و محبت رؤياي آن .
اُرد بزرگ : اگر بپذيريم همه ما آنگونه که مي بينيم و در مي يابيم ، مي گويم و روشنگري مي کنيم بايد بن زندگي را دايره اي بزرگ بدانيم که همه چيز را نيز دايره ترسيم کرده است برسان : چرخش روزها ، شکل کلي و نوع حرکت اختران و سيارها ، چرخش آب بر روي زمين ، زايش و مرگ ، نيکي و بدي ، گردش خون در بدن ، جنبش اتم و ...
فردوسي خردمند : جايگاه پرستش گران کوهستان است .
اُرد بزرگ : تاريخ هيچگاه تکرار نشده و نخواهد شد آنچه روي داده و در حال رخ نمودن است پيراسته شدن ايده هاي بشري از ناراستي هاست .
ادموند گولدين : خدا به انسان دو چشم ولي يک زبان عطا کرده است, تا دو برابر آنچه را که ميگويد به چشم ببيند.

ارمين
19th December 2009, 09:29 AM
من از عشق بدم می آید ، برای اینکه یک بار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم . مارک تواین

اگر بخواهی بر عالم فرمانروا باشی باید عقل بر تو حاکم باشد . سه نه ک

اگر دست تقدیر و سرنوشت را فراموش کنیم پس از پیشرفت نیز افسرده و رنجور خواهیم شد . اُرد بزرگ

صدیق ترین ،بی توقع ترین،مفیدترین و دائمی ترین رفیق برای هر کسی کتاب است. مارک تواین

کمی عقل سلیم، اندکی اغماض و قدری خوش خلقی داشته باشید، آن وقت خواهید دید در این دنیا چقدر آسوده و خوشبخت اید. سامرست موام

آدمی می تواند بارها و بارها به شیوه های گوناگون قهرمان شود . اُرد بزرگ

اگر سزاوار است آن است که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود ، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد ، زیرا چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی ، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی ؟ . جبران خلیل جبران

یک اراده خم نشونده ، بر همه چیز، حتی بر زمان قالب می آید. شاتو بریان

گاهی تنها راه درمان روانهای پریشان ، فراموشی است. اُرد بزرگ

شاید مانند کودکی باشیم که در کنار دریا با سنگ ریزه ها و صدفهای زیبا بازی می کند اما غافل ار آنیم که دریایی بس بزرگ و اقیانوسی بی کران در مقابل دیدگانمان وجود دارد که در اعماق آن اسرار عظیم و شگفت انگیز نهفته است . نیوتن

دوستی برای خود برگزین که به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد. بزرگمهر

من بین دیوانگی و مست فرقی نمی بینم جزاینکه دیوانگی مدت طولانیتری دارد . سه نه ک

اهل خرد ، پیشتاز روزگار خویش اند . ارد بزرگ

گاه لازم است که انسان دیدگان خود راببندد ، زیرا اغلب خود را به نابینایی زدن نیز نوعی خوشبختی است . نیوتون

نفرت همان خشم و غضب است که روی هم انباشته شده است . سیسرون

دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است. اُرد بزرگ

کسی که فکر نمی کند ، به ندرت دم فرو می بندد . نیوتن

حیات درختان در بخشش میوه است . آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند. جبران خلیل جبران

هرگز نمی توان با آدمهای کوچک کارهای بزرگ انجام داد. سیسرون

ده چیز بر ده گروه خاصه بر دانش پژوهان نکوهیده است : دروغ گفتن به فرمانروا ، سپهبدی که زر بر سپاه خویش نپراگند ، مرد سپاهی که از پیکار بهراسد ، دانشمندی که چون چیزی در نظرش مطبوع افتد دل به هوس سپارد و از گناه نترسد ، پزشکی که خود بیمار و دردمند شود . تنک مایه ای که به دروغ به سرمایه و دارایی خویش نازد ، سفله ای که بر هر کس که چیزی دارد رشک برد ، خردمندی که زود خشم بود ، و به چیز کسان طمع ورزد ، کسی که رهنمایی از نادان امید دارد ، و آنکه کارگاه و یا بنیادی عظیم را به کاهلی سپارد ، و بی خردی که خردجوی نباشد . بزرگمهر

گفتگو با آدمیان ترسو ، خواری بدنبال دارد. اُرد بزرگ

روزنامه شگفت انگیزترین عجایب جهان نوین است . خانواده ای که لااقل یک روزنامه را نخواند و در آن دقیق نشود در قرن نوزدهم زندگی نمی کند . برودوس

دل اهل دانش وقتی شاد می گردد که بردبار بوده و مردم بی شرم را به خویش نزدیک نکند. بزرگمهر

اگر همه می توانستند از استعدادهای خود درست بهره بگیرند، دنیا همان بهشت موعود می شد که همه می خواهند. زکریای رازی

چه قدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدنها که به این مردم آسایش و خوشبختی بخشیده است. علی شریعتی

آنکه برنامه ها را از پایان به آغاز ، مورد گفتگو و ارزیابی قرار می دهد بر راستی در حال سرپوش گذاری بر روی چیزی است . اُرد بزرگ

هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است . نادر شاه افشار

سامانه همه گیر هستی با آنکه یکنواخت پنداشته می شود ولی رو به پویش و پیشرفت است . گردش آرام هستی نباید ما را فریب دهد ، ما بخشی از یک برنامه بزرگ و پیشخواسته در کیهان هستیم که پیشرفت را در نهاد خود دارد . اُرد بزرگ

آز مایه نگرانی و تشویش خاطر است . بزرگمهر

ارزش یابی هر چیز بستگی به توان خواهی آن دارد . فردریش نیچه

راز جوانی من در این است که هر روز چیز تازه ای یاد می گیریم . سولون

بدست آوردن آنچه را که ما آرزو داریم موفقیت است اما چیزی را که برای بدست آوردنش تلاش نمی کنیم ، خوشبختی است . لوسیا

آن کس که به آموختن کوشاتر و گوشش به دانش نیوشاتر است ، امیدوارترین کسان است . بزرگمهر

عظمت بشر در آنست که پل است نه مقصد.بشر را از این نظر میتوان دوست داشت که یک مرحله تحول و یک دوره گذرانیست . نیچه

تنها مادر و پدر خواست های فرزند را بی هیچ چشم داشتی بر آورده می سازند . اُرد بزرگ

زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند . جبران خلیل جبران

وارد عمل شدن بدون برنامه ریزی علت همه شکست هاست . آلکس مک کنزی

با گریه به دنیا می آیی اما چنان زندگی کن که با خنده از دنیا بروی . سرنگ

چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم. جبران خلیل جبران

یک مسافر خوب از خود هیچ ردی بر جا نمی نهد. لائو تسه

اگر ما چیزی را می خواهیم برای آن نیست که دلیلی بر آن پیدا کرده ایم بلکه چون آن را می خواهیم برایش دلیل پیدا می کنیم. شوپنهاور

آن که پیروی خرد است دل به هوس نمی سپارد . بزرگمهر

بدان همواره آنکه برای رسیدن به تو از همه چیزش می گذرد روزی تنهایت خواهد گذاشت، این هنجار دردناک زندگی است . اُرد بزرگ

ارزشها و تغییرات آنها به افزایش قدرت آنانی که ارزشها را مقرر می دارند ؛ مربوط می شوند. میزان ناباوری ؛ ( میزان ) (( آزادی اندیشهء )) مجاز بیانی از افزایش قدرت است. هیچ انگاری آرمانی است متعلق به بالاترین درجه ء قدرتمندی روح ؛ و سرشارترین زندگی – گاهی ویرانگر و گاهی ریشخند آمیز . فردریش نیچه

اختراع پول ، قاتل خوشبختی بشر شد . سنگا

هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیافرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است . اُرد بزرگ

سخنان سودمند را باید نشر کرد مانند افشاندن تخم گندم ، هر چند آب و هوا و زمین به رویاندن و بار آوردن دانه ها یاری نکند باز در گوشه و کنار خرمن ، سنبلها و خوشه های معدود سر دهد و خواهد رویید . لقمان

آن که طالب آسایش جان و تن است باید شکیبا و بردبار باشد ، در دوستی و داد و ستد با مردم کژی و کاستی و فریبکاری نکند . چون گناهی از کسی بیند و بر او دست یابد ببخشد ، و کینه خواه و تیز خشم و دشمن سوز و نا بردبار نباشد . بزرگمهر

بهترین درمان برای قلوب شکسته این است که دوباره بشکند . سام منتز

برای ازدواج کردن بیش از جنگ رفتن شجاعت لازم است . کریستین

کسی که می ماند و نمی پرد به یک راز بزرگ آگاه گشته و آن فلسفه پرواز است. اُرد بزرگ

کامل ترین پاداش برای انسان ، بخششی است که بتواند امیال هستی اش را تغییر دهد و خواستهای دو لب خشکیده از عطش او را دگرگون سازد و تمام زندگی اش را به چشمه های همیشه جوشان و ابدی تبدیل کند . جبران خلیل جبران

چون بخشنده ای با مستحق بخشش و کرم کرد در دل احساس شادی و فرح کند ، و ببالد . اما نیکی کردن به ناسزاوار روا نیست ، چه او هرگز قدر احسان را نمی شناسد و همچنانکه از خار خشک گل نمی روید ، ارج نهادن به نیکی را نمی داند . اگر از گنگی یا کری چیزی بپرسیم دور نیست که به گونه ای پاسخ گوید ، اما نشدنی است که نااهل و ناسزاوار قدر احسان را بشناسد و سپاس گوید . بزرگمهر

هیچ‌کس نمی‌تواند به کارمندان این دوره انگیزه ببخشد بلکه این انگیزه می‌بایست درون خود افراد وجود داشته باشد . هرمن کین

نفهمی و نادانی سه نوع است : یکی آنکه انسان هیچ نداند ، دوم آنکه آنچه را که لازم است نداند ، و سوم آنکه آنچه را نباید بداند ، بداند . دوکلوس

به یاد داشته باش که امروز طلوع دیگری ندارد. دانته

چه بسیار گردن کشانی که به آنی دچار زبونی شدند . اُرد بزرگ

کسی که به کسی حسد می ورزد، دلیل بر آن است که به برتری او اعتراف کرده است. هراس وال پول

اگر جوان را از عشق منع کنید ، چنان است که مریض را از کسالتش سرزنش دهید . دوکلوس

هنرمند و نویسنده مزدور ، از هر کشنده ای زیانبارتر است . اُرد بزرگ

ارمين
19th December 2009, 09:29 AM
خوشبختی پروانه است. اگر او را دنبال کنید از شما می گریزد ولی اگر آرام بنشینید، روی سر شما خواهد نشست. " هیوم

سازگاری با زیستگاه و تلاش برای بهتر شدن جایگاه کنونی ویژگی ناب آدمهای پاک است . اُرد بزرگ

خرد در پیکار با دیوان برنده ترین سلاح ها ااست در برابر شمشیر تیز دیو ، خرد جوش است و جان بدان روشن . بزرگمهر

حواس وسیله ی کشف نیست بلکه فقط وسیله ی ارتباط عملی پیدا کردن با عالم خارج است و همین طور عقل .آن همان مایه ی دانشی است که در جانوران ، غریزه و در انسان ، عقل را به وجود می
آورد . از آن مایه ی دانش در انسان قوه ی اشراقی به ودیعه گذاشته شده که در عموم به حال ضعف و ابهام و محو است ، ولی ممکن است که قوت و کمال یابد تا آنجا که شخص متوجه شود که آن اصل اصیل در او نفوذ کرده مانند آتشی که در آهن نفوذ و آنرا سرخ می کند . به عبارت دیگر اتصال خود را با مبدا در می یابد و آنش عشق در او افروخته می شود ، هم تزلزل خاطری که از عقل در انسان رخ کرده مبدل به اطمینان می گردد ، هم علاقه اش از جزئیات سلب می شود . هانری برگسون

لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم . نادر شاه افشار

همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است . جبران خلیل جبران

جوانی صندوق در بسته ای است که فقط پیران می دانند درون آن چیست . دوکلوس

شورشهای آدمیان ، با بسامدهای پر نیروی کیهان خیلی زود به سامانه درست خویش باز می گردد . اُرد بزرگ

چنان باش که به هر کس بتوانی بگویی «مثل من رفتار کن». کانت

آرامش گهواره ای ست بر دامن خاک و سنگ پله هایی به جانب افلاک . جبران خلیل جبران

هنر خوراک روان و هنرمند آفریننده آن است . بارگاه هنر با هیچ جایگاهی درخور ارزیابی نیست . اُرد بزرگ

مطیع‌ مرد باشید; تا شما را بپرستد. کارول‌ بیکر

بزرگترین امید آن است که امید را به قصد کشت کتک بزنیم . جان اشتنبک

مشکلی که خوب تشریح و حلاجی شده باشد نصفش حل شده است. چارلز کیترنیک

تنها بدان خدایی ایمان دارم که رقص بداند . فردریش نیچه

درون ما با تمام جزئیات ، از نگاه تیزبین اهل خرد پنهان نیست . ارد بزرگ

خود رایی و خودبینی ، همه کام و مراد خود طلبیدن و دیگران را نامراد و خوار و زبون خواستن ، راه اهرمن ، و دل به بهی و نیکی سپردن راه یزدان است . بزرگمهر

چه حقیر است و کوچک ، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند جز خطوط باریک دستانش. در خانه نادانی ، آینه ای نیست که روح خود را در آن به تماشا بنشیند . جبران خلیل جبران

برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم . نادر شاه افشار

نجیب زادگی بدون تقوی همچون قاب انگشتری زیباست که نگین جواهر نداشته باشد . جین پورتر

خالق بزرگ خلاقیت به ما اعطا کرده است. پیشکش ما نیز به او به کار بردن آن خلاقیت است. جولیا کامرون

حوادث مشهور دوران گذشتۀ جهان را مروری بکنید ، تا شما هم مثل من این حقیقت را بپذیرید که بزرگترین جنایات همه با کوچکترین دستها انجام گرفته است . آگارادو

پشتیبانی از داشته دیگران ، پشتیبانی از داشته خود ماست . ارد بزرگ

آیندۀ اجتماع در دست مادران است . اگر جهان به مبانجیگری زن گرفتار شود ، تنها اوست که می تواند آن را نجات دهد . ابوفور

زندگی بدون موسیقی اشتباه است . فردریش نیچه

مغرور بودن به دانش خود ، بدترین نوع جهالت است . جرجی تایلر

هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ، چون همیشه آنرا مربوط به خود می داند . جونسون

آنکه در بیراهه قدم بر می دارد آرمان و هدف خویش را گم کرده است . اُرد بزرگ

شانس هرگز کافی نیست . اندرو ماتیوس

خرد بر سر جان چون افسری تابنده است و مدارا و مهربانی به قدر همسنگ خرد است . بزرگمهر

مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی بوجود می آورند که نامش تقدیر است . جان اولیور هاینز

فتح هند افتخاری نبود ، برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود . نادر شاه افشار

اگر روانتان در گفتگویی مورد حمله قرار گرفت شما با کلمات نمی توانید بیزاری از واژها بجویید ، تنها سکوت و ترک گفتگو ، نجات دهنده روان آسیب دیده شماست . اُرد بزرگ

بالاترین لذت ها در شور و شوقی است که انسان را به ماجراجویی ها و پیروزی های بزرگ و فعالیتهای خلاقه وادار می کند. آنتوان دوسنت اگزوپری

نگاه آدمهای کوچک ، چه زود پر می شود و لبریز . اُرد بزرگ

تنها راه غلبه بر ترس روبرو شدن با آن است. ما غالبا به طرف حوادثی کشیده می شویم که از رویارو شدن با آنها وحشت داریم.بنابراین اگر از تنهایی بترسید تنهایی را برای خود به ارمغان می آورید. اگر از بدهکار بودن بترسید به احتمال زیاد با تمام زیر و بم آن آشنا خواهید شد. اگر از دستپاچگی و پریشان حالی واهمه داشته باشید همان را تجربه خواهیدکرد. این، روش زندگی برای تشویق ما انسانها به رشد کردن است. آندرو متیوز

شیرین ترین سخنان در زندگی ، خوش آمد گویی بی غل و غش زن به شوهر خویش است . جورج ولز

آرزوهای ما ، امید های ما ، عشقها و هوسها و حتی وفای ما هم موجی بیش نیستند که بر می خیزند و رشد می کنند و بالا می روند و بالاخره نقش زمین می شوند و در کرانه های زندگی لای شنها و ریگها فرو می روند . جواد فاضل

خرد در نظر گاه مردمان آزاده و نیکخو جهان پر از شادی و شکوه می نماید . بهره خردمندان و امید واران همیشه شادکامی است . بزرگمهر

زمستان بدون بهار قلب عاشق شکست خورده است . فردریش نیچه

به پزشک خود ایمان داشته باشید و به گفته هایش ، که جز دارویی شفا بخش نیست ، اعتماد کنید و جرعه تلخ او را با طمانینه و خاطری جمع سرکشید . جبران خلیل جبران

سربازی که می ترسد ، جان خود و دیگر سربازان را به خطر می افکند . اُرد بزرگ

هر که در سیرت و رفتار پیشینیان نظر کند ، متذکر می شود تا چه اندازه از همت مردان واپس مانده است . همدون قصار

همواره آدمیان محیط و چنبره بدی و پلیدی را با دانش و اندیشه برتر خویش بسته و بسته تر می سازند . اُرد بزرگ

بیشتر کسانی موفق شده اند که کمتر تعریف شنیده اند . امیل زولا

وارونگی آدمیان و جانوران در پویایی اندیشه و دانش است ولی آدمی هر دم می تواند به رفتار و خوی بسیار بربرگونه دست یابد و دست به هر بزهی بزند که پلیدترین جانوران هم در بایسته ترین هنگامه از انجام آن می پرهیزند . اُرد بزرگ

همیشه به خاطر داشته باشید که دنیا هرگز مدیون شما نیست ، زیرا قبل از شما نیز وجود داشته است . جان استیل

وقتی که شما به بدبینی عادت کنید ، بدبینی به اندازۀ خوشبینی مطلوب و دوست داشتنی است . آرنالد بنت

اگر در بند زندگی روزمره تان شوید نمی توانید گامی بسوی بهروزی بردارد . اُرد بزرگ

زیبایی غیر از اینکه نعمت خداست. دام شیطان نیز هست . فردریش نیچه

تنها زمانی می توانید چیزی را که ریشه های عمیق در فرهنگ شما دارد به وضوح ببینید که آن چیز در کار دور شدن از شما و فرو رفتن در دور دست باشد . جی.هیلیس میلر

خوشا به حال پیمان منشانی که وجودشان به پیرایه پاکی و شرم آراسته شده . بزرگمهر

حیات آدمی در دنیا همچون حبابی است در سطح دریا . جان راسکن

چرا باید در انتظار بهشت موعود احتمالی باشیم ؟ما خود قادریم یک بهشت واقعی در عرصه زمین به وجود آوریم. اگوست کنت

آنکه برای بهروزی آدمیان تلاش می کند و راه درست را نشان می دهد بارها و بارها می زید و تا یاد و سخنش جاریست او زاده می شود و باز هم . اُرد بزرگ

انسانها با دو چشم و یک زبان به دنیا می آیند تا دو برابر آنچه می گویند ببینند ، ولی از طرز سلوکشان این طور استنباط می شود که آنه با دو زبان و یک چشم تولد یافته اند ، زیرا همان افرادی که کمتر دیده اند بیشتر حرف می زنند و آنهاییکه هیچ ندیده اند ، دربارۀ همه چیز اظهار نظر می کنند . کولتون

شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند ، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد . جبران خلیل جبران

برای تلفظ کوتاهترین کلمه "بله" یا "نه" خیلی بیشتر از یک نطق باید فکر کرد . پتیاگور

اراده یک احساس نیست بلکه شامل احساس های متعدد است و نمی توان آن را از اندیشه جدا کرد. در عین حال اراده یک شور است و کسی که اراده می کند به اشتباه اراده را با عمل یکی در نظر می گیرد . فردریش نیچه

هرکس قادر به تملک و ارادۀ نفس خود باشد آزادی حقیقی را به دست آورده است . پرسلیس

هر پیوستنی آگاهی و میوه ای نو ارمغان می آورد . اُرد بزرگ

میزان بزرگی و موفقیت هر فرد بستگی به این دارد که تا چه حد می تواند همه نیروهای خود را در یک کانال بریزد. اریسون سووت ماردن

با ، رفته گان به جهان دیگر، نتوان همراه شد ، که این کوشش و همراهی عمر را بباد می دهد . اُرد بزرگ

ایده های ازلی دریافته از تامل ناب هستند و مایه اساسی و ابدی تمام پدیده های جهان را بازگو می کنند. این ایده ها متناسب با ماده ای که واسطه بازگویی آنها هستند ، جامه نقاشی ، شعر، مجسمه سازی یا موسیقی می پوشند . تنها سرچشمه هنر معرفت بر ایده هاست و تنها هدف آن انتقال این معرفت است.

ba
21st February 2010, 10:12 AM
خیلی قشنگ بود.مرسی{happy}{happy}

AreZoO
28th June 2010, 05:05 PM
اگر تنها شویم ماه بالا سر تنهایی ماست


ماه تنها بود، منم
اين همه به آسمان نگاه كرديم و ندانستيم
ماه نقطه آخر خط است
و اين هواي كوچك
دل شوره هايمان را جا نميدهد ديگر...
نميدانم به جاي كدامين واژه سكوت را جايگزين كرده ام و به جاي كدامين غصه تمام رنجها و دردها را در كوله بارم ذخيره كرده ام و با خود مي برم، به هواي كدامين نگاه و كدامين ديدار چشمهايم را بسته ام و در جاده اي بي سر و ته زندگي قدم مي گذارم تنها، در اين تنهايي عميقي كه به اندازه همه تنهايي خدا عميق است كه حتي دستهاي فرشته هاي خدا هم به آن نميرسد...!
اين جا و آن جا
حالا تمام آن روزها روي دستمان مانده
و هيچ كس آن خيابان را تا انتها نرفت
اين خنده گاهي بيخ گلويم را آنچنان مي بندد كه به بغض تبديل مي شود اين روزها، اين روزهاي كه رابطه ها شده اند كاري و هيچ كس به فكر هيچ كس نيست، اين روزهاي كه دوستي ها و رفاقتها به طنابي پوسيده و كهنه مي ماند، كاش كسي ميدانست كه تقصير كدامين ماه است كه بدون اينكه ما بدانيم شب تو آسمان در كنار ستاره تا صبح بزمي عاشقانه بر پا مي كنند و ما خيره به آسمان تا صبح بيدار مي مانيم


زندگی چه فایده ای دارد!

AreZoO
25th September 2010, 08:11 PM
آخرین حرف تو.....


گفتي ستاره ماندنيست، ديدي ستاره هم شكست!؟
عهدي ميان ما نبود ،عهدِ نبسته هم گسست!!
اين خوابِ سبز از ابتدا ، يك اشتباه ساده بود
يك اشتباه ساده كه ، آخر مرا در هم شكست
گفتي :« تو را تقصير نيست ، نتوانمت در دل نشاند»
اين آخرين حرف تو بود ، حرفي كه بنيانم گسست
آري! بلور عاطفه ، با سنگِ بي مهري شكست
اين دل شكسته بود ، باز ، يكبار ديگر هم شكست

دانشمند كوچولو
25th September 2010, 08:47 PM
خواهشم اینه بمونو کنسلش کن رفتنو یا اگه می خوای بری, این بار نفرین کن منو
این قدر سرت رو پایین نگیر, آتیشم نزن
این تو و این تیغ و شاهرگ
هر چقدر می خوای بزن
تیغو بردار دستامو خط خطی کن تلافیه
عمری من زدم به قلبت نگفتی کافیه
تو رو به خدا قسم اون طور نگاه نکن به من
لا اقل چیزی بگو فشی بده حرفی بزن
عزیزم دستات نلرزه تیغ اولو بزن
واسه ی خیانت ها و بی محلی های من
تیغ دوم بزن بذار بریزه آبروم
من خیانت کردم اما تو نیاوردی به روم
3 و4 و5و6تیغا رو پشت هم بزن
وقت جون دادن من وایسا تو چشمام زل بزن
شاید اون لحظه ببینی اشک چشمای منو
بیا باهم آشنا کن تیغ و رگ های منو
نکنه هنوز مهمم ,چرا گریه میکنی
الان وقتشه بیای و منو راحتم کنی
اگه باز منو ببخشی ,دل بسوزونی برام
با چه رویی زنده باشم, از خجالتت درآم
بذار با دست های پرمهرتو رو به قبله شم
این طوری شاید تو قیامت با تو رو به رو بشم
تو این دنیا نشد ازت نگه داری کنم
شاید اون دنیا بتونم واسه تو کاری کنم
تیغو دستت دادم اما عزیزم یادت نره
درد این سکوتت از درد تیغ هم بد تره
نکنه فهمیدی مثل خون تو رگ های منی
که نه می تونی بری نه تیغو راحت میزنی
نکنه می خوای ببخشی, نه تو رو خدا بزن
اگه بخشیدی عزیزم ,هی نگاه نکن به من
تو که از خونم گذشتی,توکه بخشیدی منو
خواهشا پیشم بمونو کنسلش کن رفتنو
خواهشم اینه بمونو

AreZoO
26th September 2010, 06:06 PM
من كه روزي اشك خواهم ريخت
بگذار امشب
كه دلم پر از طپش عشق است
ودر گوشم
پر از سكوت كلمات مهرباني است
گريه سر دهم
بگذار بغض هايم را
كه تلخند
به شيريني
گريه بيارايم
واز باران چشم هايم
رنگين كمان بسازم
بگذار كه همه جا پر از رنگ شود
رنگي براي دل رنگ باخته ام
براي صورت رنگ پريده ام
براي ابعاد هندسي نقاشي خاطراتم

AreZoO
26th September 2010, 06:07 PM
چقدربا شعر قلم زده ام
چقدر همراه پرنده پريده ام
چشم باز مي كنم
در چهار راه حقيقت
باز به درختي تكيه داده ام
و خيال پرواز را
با خود پر واز عوضي گر فته ام
آن كبوتر كجا
ومن كجا
از بس در جا زده ام
جاي پايم روي اسفالت هاي خيابان سوت و كور
حكاكي شده اند
تو به من مي خندي
من كه به درختي تكيه داده ام
و رنگين كمان گريه ام
خيابان را نقاشي كرده است
من به خود مي آيم
از خنده هاي تو ...
من كه يك روز گريه خواهم كرد
چرا از امروز شروع كنم
بگذار بخندم ، به بلندي قهقهه هاي تو
من كه درونم پر از پوزخند است
به زندگي ...
وبر لبم هزاران لبخند را
براي روز ديدار او
به امانت گذاشته ام
اما بعد از اينكه گريستي و خنديدي
چه خواهد ماند
شايد ياد خنده ها و ياد گريه ها
و شايد دوباره گريستن ها
من كه روزي گريه خواهم كرد ...
بگذار بگريم ، بگذار بگر يم

AreZoO
26th September 2010, 10:42 PM
آوازهای رنگی خود را ز سر بخوان ! با برگهای قهوه ای و سرخ و زرد خويش نقش هزار پرده ای از يادها بکش ..... لختی درنگ کن! از سطر سطر دفتر يادم عبورکن! با من کتاب خاطره ها را مرور کن! تو يادگار عمر به تاراج رفته ای در روزهای خاطره انگيزت پيچيده عطر کودکی و نو جوانی ام من دکمه های لباسم را با دستهای مهر تو می بندم در کوچه های خاطره انگيزت دنبال عمر گمشده می گردم گلدان شمعدانی و ياسم را با قطره های مهر تو آب می دهم با من بمان! با من بخوان! همراه من کتاب زمان را ورق بزن : زنگ دبستان را زدند... احمد دوباره کنج حياط ايستاده است خورشيد کم کمک به نوک کوههای غرب نزديک می شود .... اما هنوز از حسنک نيست يک خبر معلوم نيست باز چرا دير کرده است! فرياد اعتراض حيوانها می رسد به گوش : بع بع .... مع مع کبری هنوز پشيمان است امسال هم دوباره کتابش را زير درخت خانه اشان جا گذاشته چوپان هنوز هم دست از دروغ گويی خود برنداشته با اينکه بره های قشنگش را همين پارسال گرگ از هم دريد و خورد ..... پاييز مهربان! با من بساز! با من برای کوچ پرستو غزل بساز! من هم کتاب عمرو جوانی را زير درخت سبز زمان جا گذاشتم آموختم دروغ نگويم اما اين گرگ نا بکار يوسف من را از هم دريد ..... ............ دارد قطار حادثه از راه می رسد پيراهنم کجاست‌ ؟؟ فانوس هم که نفت ندارد کو ماه ؟؟ کو سوار ؟؟ باران حادثه است که می بارد آن مرد در باران می رود سد هم شکسته است پطرس کجاست ؟؟ تاب و توان من هم از دست رفته است بازی تمام شد! اين دست آخر است .... تقدير برد و من ناباورانه باختم ! اما چقدر خوب من گرگهای گله خود را شناختم .......

AreZoO
29th October 2010, 05:54 PM
حالا دیگه تو رو داشتن خیاله


دل اسیر آرزو های محاله


غبار پشت شیشه میگه رفتی


ولی هنوز دلم باور نداره

AreZoO
29th October 2010, 05:55 PM
وقتي كه تو رفتي
شكوفه ها و برگها هم رفتند
و من تنها توانستم به نقطه اي خيره شوم
و اندوهم را به شكل كلمات كوچك در آورم

raha_aarons_rod
1st November 2010, 12:07 AM
زیبا !

هوای حوصله ابری است

چشمی از عشق ببخشایم

تا رود آفتاب بشوید

دلتنگی مرا



زیبا !

هنوز عشق

در حول و حوش چشم تو می چرخد

از من مگیر چشم

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را

با من بگرد



یادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامی دل ها معنا شود

یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت

در تندباد عشق نلرزد



زیبا !

آن گونه عاشقم که حرمت مجنون را

احساس می کنم

آن گونه عاشقم که نیستان را "

یکجا هوای زمزمه دارم "

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است



زیبا !

چشم تو شعر

چشم تو شاعر است

من دزد شعرهای چشم تو هستم



زیبا !

کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره ی عشق

بنشان مرا به منظره ی باران

بنشان مرا به منظره ی رویش

من سبز می شوم



زیبا !

ستاره های کلامت را

در لحظه های ساکت عاشق

بر من ببار

بر من ببار تا که برویم بهاروار

چشم از تو بود و عشق

بچرخانم

بر حول این مدار



زیبا !

تمام حرف دلم این است

من عشق را به نام تو آغاز کرده ام

در هر کجای عشق که هستی

آغاز کن مرا



" م . ر . عبد الملکیان "

raha_aarons_rod
1st November 2010, 12:10 AM
ياد من باشد ...

ياد من باشد که فــردا دم صبح
به نسيم از سر مهــر سلامي بدهم
و به انگشــت نخي خواهم بست
که فراموش نگردد فــــــردا
با همه تلخي و نـــاکامي ها
زنـــدگي شيرين است!
و به شکرانه ديدار نسيم هر صبح
زنــدگي بايد کرد ...

raha_aarons_rod
1st November 2010, 12:11 AM
" حمید مصدق خرداد 1343"


*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت


***



" جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"


من به تو خندیدم
چون كه می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

AreZoO
13th November 2010, 09:42 PM
من می دانم؛

می دانم روزی از کوچه دلتنگی هايم گذر خواهی کرد.

من آن روز٬ کوچه را با اشک هايم آب خواهم داد تا؛

بوی خوش آمدن يار همه را با خبر کند؛

و به انتظار ديرينه ی من پايان دهد

Rez@ee
26th November 2010, 09:12 AM
به ساعت نگاه میکنم
حدود سه نصف شب است
چشم میبندم که مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره میروم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا میپرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا میپرم
و خوب میدانم
سال هاست که مرده ام

uody
19th February 2011, 12:09 PM
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی
عقاب تیز پر دشتهای استغنا
اسیر پنجهء تقدیر می شود گاهی
صدای زمزمهء عاشقانه آزادی
فغان و نالهء شبگیر می شود گاهی
نگاهِ مردم بیگانه در دل غربت
به چَشمِ خستهء من تیر می شود گاهی
مبر ز موی سپیدمگمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی
بگو اگر چه به جایی نمی رسد فریاد
کلام حق دمِ شمشیر می شود گاهی
بگیر دست مرا آشنای درد بگیر
مگو چنین و چنان، دیر می شود گاهی
به سوی خویش مرا می کشد چه خون و چه خاک
محبّت است که زنجیر می شود گاهی

AtIsHpArE
20th February 2011, 10:12 PM
من و تنهایی و این بغض گران!
تو و خندانی و بس با دگران!
من و بی خویشی و این رنج و عذاب!
تو و خودبینی و آن خال و خضاب!
من و افسردگی وآه،قرین!
تو و طنازی و صد عیش ،عجین!
من و نادانی این عشق!بس است!
تو و دانایی این راز!نص است!
سروده شده توسط اتیشپاره ساعت 22:34
1/12/1389

erfani
20th February 2011, 10:55 PM
امروز درونم غوغایی بود
آسمان آبی بود
مادرم باز خوشه ی غم می چید
پدر زیر لب نجوا می کرد
خواهرم بی هدف عشق می ورزید
قلمم باز ایستاد دنبال نقطه ی آغاز می گشت !

uody
21st February 2011, 12:07 AM
مادر فدای بوی آغوشت

چه قدر بوی تو خوبست...بوی آغوشت
همیشه زحمت من بوده است بر دوشت

چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم
دو بال بوده به جای دو دست بر دوشت

ولی به خاطر من بال را کنار زدی
که با دو دست بگیری مرا در آغوشت

که با دو دست برایم دو بال بگذاری
به جای روشنی بالهای خاموشت

که آسمان خودت آسمان من باشد
که از بهشت بخوانم دوباره در گوشت

آهای روسریت آفتاب تابستان!
شکوفه تاج سر تو.بنفشه تن پوشت-

بهشت جای قشنگیست جای دوری نیست
بهشت باغ بزرگیست:باغ آغوشت

بهشت اول و آخر گمان نکن حتی
بهشت هم بروم می کنم فراموشت!

uody
22nd February 2011, 03:24 PM
ای صمیمی ای دوست

گاه بیگاه لب پنچره خاطرام می آیی

دیدنت حتی از دور

آب بر آتش دل می پاشد

آنقدر تشنه ی دیدار تو ام

که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم

دل من لک زده است

گرمی دست تو را محتاجم

و دل من به نگاهی از دور

طفلکی میسازد

ای قدیمی ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی

من به یادت هستم

من صمیمانه به یادت هستم

داییم از خنده لبانت لبریز
دامنت پر گل باد

Rez@ee
22nd February 2011, 07:30 PM
شاعرش رو می شناسی؟

uody
22nd February 2011, 07:41 PM
نه توی یه وبلاگی زده بود خوندم دیدم جالبه تو سایت گذاشتم شما چی میشناسیش؟

maryam28
25th February 2011, 04:50 PM
بازهم تنها شدم سرنوشتم ازازل بوده همین
تک درختی پرثمر بامیوه های پر طلسم
غصه وغم باتبر می کوبندنم
وای چه دردی دارد این اندوه تنها سر شدن
روزگار اندوه درد تنهایی چشاند بر خسته دلم
آسمان این زمین بارانش خشکیده است
من دلم هیچ!
ساده تن رنجورم
ازگزندخارهای این فلک رنجیده است
خنده بر لبان من خشک شده حال که میخندی به من
حال من ماتم شده حال که میخندی به من
من گدای یک ثانیه لبخندتم حال که می گریی به حالم
تشنه ی یک لحظه آغوش توام
من اسیر در ذهن فراموش توام
ابرهای زندگیم طوفان زده
سایه هاشان گم شد
آسمانم بی ستاره ماند ویادتو تک ستاره ی آسمان غربت تار وسیاه شب روزگارم شد
کاش پرستویی بود روی شاخه های ناتوانم
تا برایم نغمه ای میخواند
از دوردست ها
از محبت
از وفا
ازعشق های بی ریا
کاش پرستویی بود اینجا...

uody
25th February 2011, 08:17 PM
رفتي اي مونس جان با غم هجران چه كنم
ارزوي دل من گشته به حرمان چه كنم
از فراق رخ تو دل شده زندان بلا
ارزو بس به دل گشته به زندان چه كنم
با تو بودم چو گل و شاد به باغ و به بهار
بي تو با افت پاييز و زمستان چه كنم
عهد و پيمان ز ازت دلم با دل تو
بعد از اين با دل بگسسته ز پيمان چه كنم
غم دل را همه دم مرهم و درمان بودي
بگذشت درد دلم از همه درمان چه كنم
به سفر رفته اي چون يوسف كنعان ز برم
گر نيايي به برم يوسف كنعان چه كنم
از فراق رخ تو ديده ي من گشته پر اب
بي تو من با دل و با ديده ي گريان چه كنم
رفته اي از بر ليلي تو مشو غافل از او

كه دو دستش شده كوتاه ز دامان چه كنم

AtIsHpArE
28th February 2011, 08:01 PM
باز تنهایی!
باز تو!
باز من!
و باز ابن آغوش خالی از تو،
وتنها خاطره ای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نوشته شیرین ساعت 19:30
9/12/1389

uody
5th March 2011, 01:15 PM
رد می شوی از کنارم


و خوب می دانم

آن نگاه گریزان

سهم ساده ی دست های خسته ی من است

که بر شیار شانه های تو روزگاری می آرمید.

باید تگرگ ببارد

و چاره ی کار باران نیست.از روی ریل هایی که این همه آدم می گذرند

تکیده نفسی برای من می ماند

که خوب نگاه کنم

و میان مسافران شمال و جنوب

تو را بجورم

تو باز خواهی گشت از این سفر٬

من ایمان دارم

ولی

حیف از آن همه ستاره که چیدم

و تو ندیدی.

uody
10th March 2011, 08:26 AM
و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
براي خوردن يك سيب
چه قدر تنها مانديم

uody
18th March 2011, 12:10 PM
یکی بود تو قصمون وفا نکرد ...

رفت و پشت سرشم نگاه نکرد ...

یکی بود زندگیشو هوس سوزوند ...

آبروش رفت و دیگه اینجا نموند ...

یکی بود یکی نبود و یک پری ...

یه بغل عاشقی های سرسری ...

کی بود اون که طاقت گریه نداشت ...

عاشق هوس شد و تنهام گذاشت ...

Q8
7th May 2011, 02:37 AM
آیا هرگز به این نکته توجه کرده اید که چرا ما همیشه برای نیستی آماده ایم، اما نه برای هستی؟
آیا با این مورد برخورد داشته اید که همیشه طلبکار فکر گرفتن طلبش هست، ولی بدهکار فکر پرداخت بدهی خود نیست؟
حال سئوال من از شما عزیزان این است که آیا ما از این زندگی و یا این دنیا، خود را طلبکار می دانیم یا بدهکار آنیم؟
اگر خود را طلبکار می دانیم، طلب ما چیست؟ و اگر بدهکاریم، بدهی خود را چگونه می خواهیم بپردازیم؟

Q8
7th May 2011, 02:47 AM
مطلق گرایی در هر زمینه ای مانع پیشرفت است و مخرب، اعتراف کنیم که روندی که تا امروز پیش گرفته ایم سازنده نبوده و به راهکار بیاندیشیم. تمام راه حل ها با تفکر شروع شده، از دیگران نخواهیم برایمان فکر کنند، هر کدام پیشاهنگ هایی باشیم که با دگراندیشی، روشنگری، و فعالیت های جمعی، قدم های هدفمند بر می داریم. ما نیاز به رهبری جمعی داریم و نه رهبری فردی.
چرا از تفکر گریزانیم؟ تفکر نه درد دارد و نه خرج!

Q8
7th May 2011, 02:48 AM
www.ebrahemraheme.blogfa.com (http://www.ebrahemraheme.blogfa.com)

hadi elec
9th May 2012, 12:27 AM
دل من تنگ ترین است میان همه دلها
خود را گم کرده ام
که تواند که کمک بر من بیدل بکند؟
که تواند تا که پیدا کندم میان این شور و شررها
من دلی داشته ام که به دریا همه طعنه میزد
و کنون بیدل و مضطر شده ام
منه من رفته ز یادم
و من کیستم؟
گر توانی که تو پیدا کنی ام باغت اباد
که پاییز بیوفتاده به جانم حالا...

mina_bushehr
9th May 2012, 08:00 AM
ای که با ناز نگاهت دلمو دیونه کردی
پا گذاشتی توی سینم توی قلبم خونه کردی
ای که وقتی تو رو دیدیم دل تنهام زیرو رو شد
با تو بودن تو رو داشتن واسه من یه آرزو شد ...
طفلی قلب عاشق من به خودش میگفت همیشه
آرزوی با تو بودن یه روزی راس راسی میشه
ولی آرزوم بزرگ بود تو به یاد من نبودی
من با تو بودم همیشه ولی تو با من نموندی ...
تا تو رد میشدی قلبم از تو سینه کنده میشد
میومد پشت چشامو منتظر یه خنده میشد
تو که اخم میکردی سنگدل قلب عاشقم میترسید
همش از ترس جدایی حیونی دلم میلرزید
من که عاشق تو بودم
چرا عشقمو ندیدی
چرا قلب عاشقم رو
تو به خاک و خون کشیدی ... !!!

Gileva
20th September 2012, 09:59 PM
هـمـیـشـه با تنهایی ، پُــخــتـه تـــر نــمیـشی

گـــاهــی میسـوزی و

تــَه میگیـــری...!!!

Gileva
25th September 2012, 10:29 PM
تنهایی قشنگ ترین حس دنیاست چون برای داشتنش نیاز به هیچ کس نداری...

مهشاد ولی
29th July 2014, 04:33 PM
سهم من از بودن از دوست
بودن در کنار تنهاییست
گفتم تنهایم
کس باور نکرد جز تنهایی
که هزار افرین بر وی باد

مهشاد ولی
29th July 2014, 05:02 PM
اندوه تنهایی ( فروغ فرخزاد ) (http://sheretanhaei.blogfa.com/post-30.aspx)


پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارددر سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکاردمو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدیدر دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدیچون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهاییمیخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهاییدیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بستهسینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ‚ از عشق هم خستهغنچه شوق تو هم خشکید
شعر ای شیطان افسونکارعاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد بیداربعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بودآنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من نقش خواب بودای خدا ... بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ راتا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسردآفتاب بی غروب من !
ای دریغا در جنوب ! افسردبعد از او دیگر چی میجویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایمپشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارددر سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد


سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد (http://sheretanhaei.blogfa.com/post-27.aspx)


سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهدتمام بند بند استخوانم گریه می خواهدبیا ای ابر باران زا، میان شعرهای منکه بغض آشنای ابر گریه می خواهدبهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیمو آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهدچنان دق کرده احساسم میان شعر تنهاییکه حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد دل من تو تنها باش و من تنهای تنها




که دارم وقت تنهایی سخن ها
نگاه عاشقم تا آسمانهاست
مرا تا عرش اعلا نردبان هاست

نماز خلوتم را صد قنوت است
کلام شعر تنهایی سکوت است


شعر زیبای حميد مصدق

تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلود به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت



نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد (http://sheretanhaei.blogfa.com/post-10.aspx)

نمیدانم
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر ازخاک اندامم چه خواهد ساخت؟
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازیگوش
واو یکریز وپی درپی دم گرم وچموشش رادر گلویم سخت بفشارد
وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند هردم سکوت مرگبارم را
- دکتر علی شریعتی -


قتی تو نیستی - قیصر امین پور (http://sheretanhaei.blogfa.com/post-6.aspx)

وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم
باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند
شاید امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو روز مباداست
آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند
آیینه ها که دعوت دیدارند
دیدارهای کوتاه
از پشت هفت دیوار
دیوارهای صاف
دیوارهای شیشه ای شفاف
دیوارهای تو
دیوارهای من
دیوارهای فاصله بسیارند
آه..
دیوارهای تو همه آیینه اند
آیینه های من همه دیوارند

شعر از قیصر امین پور

محسن مهابادی زاده
1st April 2015, 06:03 PM
دم به دم یاد انیس ، دم به دم مهر سکوتی افزون
این دل و این همه غوغا نباشد انصاف
تو که از این همه درد و غم جان کاه من با خبری

این صبوری و فراغ تو ، از بهر چه است؟
شاید این روزگارست که باشد اسباب فراغ من و تو
شاید این دل را نباشد دگر ، تاب جدایی من و تو

مهر سکوتی افزون ، شده همدم ، شده نجوای همه جان و تنم
باشد ای مهربان همدم من ، اگر اینگونه توراست همرهیم
پس فرومایگی ام ،شکستن ، افسوس ، شود حاصل این صبر و فراغ من و تو

محسن مهابادی زاده
(برای رفیق)

ابراهیم ناظمی
7th January 2016, 12:46 PM
همه تنهایی ها با من رفیقن
منو در حسرت عشقت نذاری
برای روز میلاد تن خود
منو دور از دل و دیدت نذاری

دلم دلتنگه و مهرت رو می خواد
دلم رو در پی غمها نذاری
میام تنها توی قلبت می شینم
منو قلبت رو جایی جا نذاری

http://rozup.ir/up/ghomayshipics/Pictures/Sad%20Boy%206.jpg

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد