ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر شعرهای و نامه هاي عاشقانه !



صفحه ها : 1 [2] 3 4 5

SK8ER_GIRL
13th February 2009, 01:21 PM
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن
یک امشبی با من بمان، با من سحر کن
بشکن سر من، کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه، دستی بزن، مطرب خبر کن
گل های شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را، به سر زلف توبستند ...

تو میرِ عشقی، عاشق بسیار داری
پیغمبری، با جان عاشق كار داری
امشب تمام عاشقان را دست به سر كن
یک امشبی با من بمان، با من سحر کن ...

ØÑтRдŁ§
13th February 2009, 04:02 PM
براي روز ميلاد تن من،
نمي خوام پيرهن شادي بپوشي
به رسم عادت ديرينه حتي،
برايم جام سرمستي بنوشي

براي روز ميلادم اگر تو،
به فکر هديه اي ارزنده هستي
منو با خود ببر تا اوج خواستن،
بگو با من که با من زنده هستي

که من بي تو نه آغازم نه پايان،
تويي آغاز روز بودن من
نذار پايان اين احساس شيرين،
بشه بي تو غم فرسودن من


نمي خوام از گلهاي سرخابي،
برايم تاج خوشبختي بياري
به ارزشهاي ايثار محبت،
به پايم اشک خوشحالي بباري

SK8ER_GIRL
16th February 2009, 04:46 PM
ای همه معنای بودن
هر چه هستی باش
اما کاش...
نه٬ جز اینم آرزویی نیست!
هر چه هستی باش!
اما...
باش!!!...
اعتراف می کنم که نگریسته ام
گهگاه
به آسمان
به چشـــــم ســتارگان
نه به تمامی شان
به آنانکه شبیه ترند به چشمان تــــــــــو

SK8ER_GIRL
16th February 2009, 04:48 PM
مثل یک تکه یخ میدرخشی!
در نگاه صبور وپر از درد سایه
آه...ای بی نهایت عشق!!!!!!!
روح این خاک بی تو
راه به دریا وباران ندارد
تا کجا میشود بی تو سفر کرد؟!

SK8ER_GIRL
16th February 2009, 04:49 PM
وقتی که با توام
لحظه ها همه لبریز لبخند
آسمان همه آبی
و آفتاب همه گرم
وقتی که با منی
زندگی زیباست
لحظه دل انگیز است
و خورشید همه روشنی
تو همه شور می شوی
در تن رگ های من
همه شعر می شوی
در بن احساس من
همه جان می شوی
در تن بی تاب من
و همه دم صبح می شوی
در شب یلدای من
وقتی که با توام
همه احساس خواستنم
همه تندیس بودنم
همه لبریز ماندنم
وقتی که با توام ............

SK8ER_GIRL
16th February 2009, 04:50 PM
امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک ،
در " تو " خلاصه کرده ام
ای کاش میشد یک بار ...
تنها همین یکبار
تکرار میشدی
تکرار!

SK8ER_GIRL
16th February 2009, 04:51 PM
آنقدر در گفتن يک حرف حاشيه رفتم
وبه جاي نوشتن تنها يک کلمه گوشه ي دفتر خاطراتت
شعر هاي حاشيه اي نوشتم
تا عاقبت در حاشيه چشم هايت افتادم
حالا که حاشيه نشيني را تجربه مي کنم
بگذار فقط يک حرف حاشيه اي ديگر بزنم
دوستت دارم .

kamanabroo
16th February 2009, 10:29 PM
می‌نویسم امشب از صفای دل، نامه‌ای پر آرزو برای تو / که به دیدنم بیا، دور از این بهانه‌ها

SK8ER_GIRL
16th February 2009, 10:43 PM
بزرگ شده ام
حالا دست هایم به آینه میرسد
هر قدر که میخواهم، نوشته های رفتنت را پاک میکنم
دلم اجازه نمی دهد ...
می دانم
یک شب ، بالاخره در آیینه ظاهر میشوی
وبا زمزمه هایت ماه را از پشت ابر بیرون میکشی!
حالا من دیگر انسان بزرگی هستم!
همچنین خطاط بزرگی ...
این را دیوارها می گویند ((دوستت دارم))

ØÑтRдŁ§
17th February 2009, 12:19 AM
من بت پرست نبودم گناهم این بود که دل می پرستیدم

کاش وقتی ابراهیم با تبر به سوی کعبه می آمد ،

من در کعبه ی دلت ، خدای کعبه بودم نه بت درون آن

شکستم ، خرد شدم ، بدون اینکه ناله ای کنم

امّا درد را با تمام وجود احساس کردم و صدای شکستنم را تمام دنیا فهمید ،

وقتی که فریاد بر آمد بت کعبه شکست

این بخت من است که خدایان مرا جز برای خرد شدن به کعبه راه نداده اند

اگر شکستن من تو را راضی می کند حرفی نیست ،

فقط بگذار ریزه های من همراه اشک هایم تا ابد

درون کعبه ی دلت باقی بماند و آن ها را دور نریز

در مسلخ عشق سر از تنم جدا خواهند کرد

این خواست خداست که برای اثبات عشق به جای اسماعیل قربانی شوم

و درون دل تو قربانگاه من خواهد بود

ØÑтRдŁ§
17th February 2009, 12:20 AM
با رفتن تو آسمان رنگی دگر شد

با رفتن تو دیدگانم خونین و تر شد



دیگر توان شعر گفتن در برم نیست

با رفتن تو عصر من با ناله سر شد



غمگین ترینم در نبودت بین یاران

خون از دو چشمم گشته جاری همچو باران



تنهاترین ماوای من بعد از تو دلدار

میخانه هست و جمع پاک غم گساران



چشمم به در تا عاقبت روزی بیایی

پایان دهی بر گریه و درد و جدایی

ØÑтRдŁ§
17th February 2009, 12:21 AM
بوي موهات زير بارون


بوي گندم زار نمناك


بوي سبزه زار خيس


بوي خيس تنه خاك


جاده هاي مهربوني


رگاي آبي دستات


غم بارون غروب


ته چشمات تو صدات


قلب تو شهر گل ياس


دست تو بازار خوبي


اشك تو باران روي


مرمر ديوار خوبي


ياد بارون و تن تو


ياد بارون و تن خاك


بوي گل تو شوره زار


بوي خيس تنه خاك

ØÑтRдŁ§
17th February 2009, 12:21 AM
بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه سان میگذری از اندوه درونم

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

قطره ای اشک فرو ریخت به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتم

چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم

گوییا زلزله آمد

گوییا خانه فرو ریخت سرم

بی نو من در همه شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته صدایی

تو همه بود و نبودی..... تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من......که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل ...... به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم

ØÑтRдŁ§
17th February 2009, 12:21 AM
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست
این لحظه های ناب
در لحظه های بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ
تو شنودنی ست
این سر نه مست باده
این سر که مست مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو می سایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق سودنی ست
تنها تو را ستودم
آنسان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان ستودنی ست
من پکباز عاشقم از عاشقان تو
با مرگ آزمای
با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی ست
این تیره روزگار
در پرده غبار دلم را فروگرفت
تنها به خنده
یا به شکر خنده های تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودنی ست
در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز می ربایم
اما چه ؟
بوسه بوسه از آن لب ربودنی ست
تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود
غیر از تو هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی این در گشودنی ست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظه های پرشور
این لحظه های ناب
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست

ØÑтRдŁ§
17th February 2009, 12:21 AM
دیدگان تو در قاب اندوه

سرد و خاموش خفته بودند

زودتر از تو نا گفته ها را

با زبان نگه گفته بودند

از منو هر چه در من نهان بود

می رمیدی

می رهیدی

یادم آید که روزی در این راه

ناشکیبا مرا در پی خویش

می کشیدی

می کشیدی

آخرین بار

آخرین لحظه ی تلخ دیدار

سر به سر پوچ دیدم جهان را

باز نالید و من گوش کردم

خش خش برگ های خزان را

باز خواندی

باز راندی

باز بر تخت عاجم نشاندی

باز در کام موجم کشاندی

گرچه در پرنیان غمی شوم

سالها در دلم زیستی تو

آه، هرگز ندانستم از عشق

چیستی تو ؟

کیستی تو ؟

SK8ER_GIRL
19th February 2009, 07:24 PM
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود ...
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاهِ رفته
تکیه داده ام ! ...

SK8ER_GIRL
19th February 2009, 07:25 PM
ياد تو هميشه اينجاست ، غم تو نميره از ياد
نميشه ترانه اي خوند كه به ياد تو نيوفتاد
ميبيني چه تلخ چه شيرين ميتونه مال تو باشه
با همه فاصله ها باز دلم د نبال تو باشه
دست من به آرزوهام اگه با تو نرسيده
عوضش چشماي خيسم صد دفعه خواب تو ديده
اگه هديه اي ندادي كه بمونه يادگاري
عوضش خاطره هام و با خودت هميشه داري
اگه پاييزي كوچه ، اگه برگا ديگه زردن
اما با بهار دوباره سبز و تازه برميگردن
رنگ آسمون چشمات واسه من هميشه آبي
اگه حتي ديگه هرگز به نگاه من نتابي
بين دستاي من و تو اگه فاصله زياده
دنبالت بازم ميگردم حتي با پاي پياده
دست من به آرزوهام اگه با تو نرسيده
عوضش چشماي خيسم صد دفعه خواب تو ديده
اگه هديه اي ندادي كه بمونه يادگاري
عوضش خاطره هام و با خودت هميشه داري


__________________

SK8ER_GIRL
19th February 2009, 07:26 PM
تردیدهایم از جانب تو نیست
از جانب مردمانی است
که تو را بد می سرایند !
مردمان فاصله ...
هیچ گاه عشق من و تو را درک نمی کنند !

SK8ER_GIRL
19th February 2009, 07:27 PM
چقدر خوب و روشن است نماي چشم هاي تو

نميرسد ستاره اي به پاي چشم هاي تو

به ماه خيره مي شوم فقط و گريه مي کنم

دلم که تنگ ميشود براي چشم هاي تو

و هي مرور ميکنم نگاه اول تو را

اگر نمي رسد به من صداي چشم هاي تو

تو تاکه پلک مي زني به سجده ميرود دلم

به پيشگاه اعظم خداي چشم هاي تو

شبي خراب مي شود حصارهاي فاصله

و آب مي شود دلم به پاي چشم هاي تو

ØÑтRдŁ§
20th February 2009, 12:42 AM
حالا که پابند تو هستم می گریزی پابند لبخند تو هستم می گریزی

با خنده هایت زندگی می آفرینی تا دیدمت فهمیدم این را آخرینی

از بوسه پرهیزم نمودی با غصه لبریزم نمودی

بارون غم غرقم نموده عشقت حواسم را ربوده

می گریزی می گریزی

روزی تو زمن گر جدا بشوی با غیر دلم آشنا بشوی

بی وفائی بی وفائی

حالا که پابند تو هستم می گریزی پابند لبخند تو هستم می گریزی

با خنده هایت زندگی می آفرینی تا دیدمت فهمیدم این را آخرینی

از بوسه پرهیزم نمودی با غصه لبریزم نمودی

بارون غم غرقم نموده عشقت حواسم را ربوده

می گریزی می گریزی

روزی تو زمن گر جدا بشوی با غیر دلم آشنا بشوی

ØÑтRдŁ§
20th February 2009, 12:42 AM
آيا هنوز عاشقم هستي
آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند
...
آيا هنوز هم به ياد مي آوري
دختر جواني را
كه بردي
چون عروست
در يك روز باراني
در پاييز
آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاري
چون شب پيوندمان
يا ،از ياد خواهي برد
اولين روز ديدارمان را
در تابستان
هنگامي كه رزها شكوفه داده بودند
و پرندگان مي خواندند
آيا باز هم نواي خوش خنده هايمان
گوشت را مي نوازد
آيا هنوز هم به ياد داري
همه سالهاي شادي را كه در كنار هم سپري كرديم
...

قلبت را تا هميشه
برايم روشن بدار ...

ماگدا هرزبرگر

ØÑтRдŁ§
20th February 2009, 12:43 AM
عشق من به تو
مانند رود كوهستاني است
پيوسته و پايدار
عشق من به تو
شبيه تابش ابدي خورشيد است
يا مانند دريا كه هرگز نمي آسايد
امواج قوي و نجيبش
كه از آغوش بازش پيوسته مي گذرد
عشق من به تو
مانند درختي است
كه در قلب ريشه كرده است
عشقي بي قيد و شرط
حقيقي و ابدي
و خاموش نشدني ...

ØÑтRдŁ§
20th February 2009, 12:43 AM
قوت شاعره‌ي من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گريزان ميرفت

نقش خوارزم و خيال لب جيحون مي‌بست
با هزاران گله از ملک سليمان مي‌رفت

مي‌شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همي‌ديدم و از کالبدم جان مي‌رفت

چون همي‌گفتمش اي مونس ديرينه‌ي من
سخت مي‌گفت و دل‌آزرده و گريان مي‌رفت

گفتم اکنون سخن خوش که بگويد با من
کان شکر لهجه‌ي خوشخوان خوش الحان مي‌رفت

لابه بسيار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان مي‌رفت

پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غايت حرمان مي‌رفت

ØÑтRдŁ§
20th February 2009, 12:43 AM
دیگران
معشوق را مایملک خود میپندارند
اما من
تنها میخواهم تماشایت کنم ... * پابلو نرودا *

ØÑтRдŁ§
20th February 2009, 12:43 AM
درك تنهایی و دلتنگی ام
یك دنیا صبر می خواست و مهر
و تو چه با سخاوت هر دو را در برداشتی

ای معنی سبز تمام كلام ناگفته ام
تو را تا هنگام كه نفسی در كنج سینه باشد
با همه وجود و با دستان خالیم
به خاطر خواهم داشت ...

آسمان هم مهربانی نگاهت را وام گرفته
در ترنم باران و نم اشكت چه پاكی نهاده
اما دیدگان این همیشه غصه دار باران چشمان تو را هرگز تاب ندارد
پس با دستانت مهربانی زدودن اشكها را برایم به ضیافت بخوان
تا بگویم با این لبهای ترك خورده از عطش عشق
تو را تا آن هنگام كه جانی در بدن باشد
به خاطر خواهم

ØÑтRдŁ§
20th February 2009, 12:44 AM
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

ØÑтRдŁ§
20th February 2009, 12:44 AM
رودها در جاری شدن
.وعلفها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسانها
همه انسانها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که میدانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد ، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد ، هرگز نباشد

ØÑтRдŁ§
20th February 2009, 12:44 AM
چه روزگار خوبی بود روزای خوب بچگی


اون روزا كه حرفهای عشق یرنگی بودو سادگی


اون روزا كه دلخوشیمون چندتا مداد رنگی بود


حیف كه چه زود تموم شدن چه روزای قشنگی بود


چه قصه های خوبی بود قصه های مادر بزرگ


قصه شاه پریون قصه اون بره و گرگ


ببین چه ساده گم شدیم تو بازیهای روزگار


از اون روزای بچگی حالا چی مونده یادگار

SaNbOy
20th February 2009, 10:03 AM
هوای عشقی
کاش می شد آشنایی ها نبود



وز پی اش سوز جدایی ها نبود



کاش می شد در هوای عاشقی



زندگی مانند یک رویا نبود



کاش می شد در چنین طوفان غم



زورق بشکسته ام تنها نبود



کاش می شد در غم هجران دوست



رنج ها و بی قراری ها نبود



کاش می شد اشک ها پایان نداشت



این دل دریایی ام شیدا نبود



کاش می شد مرگ یک گلبرگ هم



در غروب ساحل دریا نبود

SK8ER_GIRL
20th February 2009, 10:37 AM
اين روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشماي خيس و ابريشون همپاي رود كارونه
اين روزا دوستا هم ديگه با هم صداقت ندارن
يه وقتا توي زندگي همديگر و جا مي ذارن
جنس دلاي آدما اين روزا سخت و سنگيه
فقط توي نقاشيا دنيا قشنگ و رنگيه
اين روزا جرم عاشقي شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پاي چشمي سوختنه
اسم گلا رواين روزا ديگه كسي نمي دونه
اما تا دلت بخواد اينجا غريب فراوونه
اين روزا فرصت دلا براي عاشقي كمه
زخماي بي ستاره ها تشنه ياس مرهمه
اين روزا اشك مون فقط چاره بي قراريه
تنها پناه آدما عكساي يادگاريه

SK8ER_GIRL
20th February 2009, 10:37 AM
" بدون قافیه ماندم ، دل غزل تنگ است "
چقدر ؛ شاعر این روزگار دل سنگ است

بیار تیغ ؛ سرم را بزن که "قطعه" شوم
که سخت بین من و مطلع غزل جنگ است

مرا به وعده دریا از این غزل بردند
به برکه ای که فقط آشیان خرچنگ است

و شعر آینه اش را نمی برد بر دست
برای اینکه نگاه شما پر از سنگ است

همانکه خط سیاهی به روی شعر کشید
بهانه کرد؛ حنای حکیم بی رنگ است

قبول کن که همین درد ، درد سنگینم
فقط ، فقط و فقط با غزل هماهنگ است

مرا به خال لب دوست بازگردانید
اگر چه بین من و او هزار فرسنگ است

kamanabroo
21st February 2009, 12:15 AM
می‌نویسم امشب از صفای دل، نامه‌ای پر آرزو برای تو
/ که به دیدنم بیا، دور از این بهانه‌ها
/ تو طنین شعر عاشقانه‌ای
/ همچو روح شادی زمانه‌ای
/ تو بیا که بشکفد به لبم ترانه‌ای

ØÑтRдŁ§
21st February 2009, 02:27 PM
فهمیدن عشق را چه مشكل كردند
ما را ز درون خویش غافل كردند
انگار كسی به فكر ماهی ها نیست
سهراب بیا كه آب را گل كردند

ØÑтRдŁ§
21st February 2009, 02:28 PM
دل من میل تو دارد,چه بجوئی چه نجوئی
دیده ام جای تو باشد , چه بمانی چه نمانی

من که بیمار تو هستم, چه بپرسی ,چه نپرسی
جان به راه تو سپارم , چه ندانی چه بدانی

می توانی به همه عمر دلم را بفریبی , ور بکوشی ز دل من بگریزی , نتوانی
دل من سوی تو آید , بزنی یا بپذیری

بوسه ات جان بفزاید , بدهی یا بستانی
جانی از بهر تو دارم , چه بخواهی چه نخواهی
شعرم آهنگ تو دارد چه بخوانی چه نخوانی

ØÑтRдŁ§
21st February 2009, 02:29 PM
عمري است تا من در طلب هر روز گامي ميزنم
دست شفاعت هر زمان در نيك نامي ميزنم
بي ماه مهر افروز خود تا بگذرانم روز خود
دامي به راهي مينهم مرغي به دامي ميزنم
اورنگ كو گلچهر كو نقش وفا و مهر كو
حالي من اندر عاشقي داو تمامي ميزنم
دانم سر آرد غصّه را رنگين بر آرد قصه را
اين آه خون افشان كه من هر صبح و شامي ميزنم
هرچند كان آرام دل دانم نبخشد كام دل
نقش خيالي ميكشم فال دوامي ميزنم
با انكه از وي غايبم وز مي چو حافظ تايبم
در مجلس روحانيان گه گاه جامي ميزنم

ØÑтRдŁ§
21st February 2009, 02:29 PM
پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت
بيچاره از اين عشق سوختن آموخت
فرق منو پروانه در اينست
پروانه پرش سوخت ولي من جگرم سوخت

ØÑтRдŁ§
21st February 2009, 02:30 PM
از امشب
خوابهایم برای تو
از این پس
باچشم های باز می خوابم
از اینجا به بعد
چشم هایم از تا غروب نگاههای آشنا می اید
و می رود که بیاید از طلوع چشم هایی که ندیدم
از اینجا به بعد
که تو چترت را نو می کنی
من از راههای پراز چتر رفته برمی گردم
ولی تو آمدنم را خواب نخواهی دید
از اینجا به هر کجا
من بدون ساعت راه می روم
بدوه هر روز که صبح را
از پنجره به عصر می برد
و پای سکوت ماه
به خاطره خیره می شود
از اینجا به بعد
دنیا زیر قدم هایم تمام می شود
و تو از دو چشم باز
که رو به آخر دنیامی خوابد
رو به چترهای رفته
تمام خوابهایم را خواهی دید

ØÑтRдŁ§
21st February 2009, 02:31 PM
از پیش من برو که دل آزارم
ناپایدار و سست و گنه کارم
در کنج سینه یک دل دیوانه
در کنج دل هزار هوس دارم
قلب تو پک و دامن من ناپک
من شاهدم به خلوت بیگناه
تو از شراب بوسه من مستی
من سرخوش از شرابم و پیمانه
چشمان من هزار زبان دارد
من ساقیم به محفل سرمستان
تا کی ز درد عشق سخن گویی
گر بوسه خواهی از لب من بستان
عشق تو همچو پرتو مهتابست
تابیده بی خبر به لجن زاری
باران رحمتی است که می بارد
بر سنگلاخ قلب گنهکاری
من ظلمت و تباهی جاویدم
تو آفتاب روشن امیدی
بر جانم ای فروغ سعادتبخش
دیر است این زمان که تو تابیدی
دیر آمدم و دامنم از کف رفت
دیر آمدی و غرق گنه گشتم
از تند باد ذلت و بدنامی
افسردم و چو شمع تبه گشتم

ØÑтRдŁ§
21st February 2009, 02:32 PM
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده یی چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله کردم که ای وای این اوست
در دلم از نگاهش هراسی
خنده ای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران مرا میشناسی
قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من که دیوانه بودم
وای بر من که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم بروی دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خک سیاهش نشاندم
وای بر من خدایا خدایا
من به آغوش گورش کشاندم
در سکوت لبم ناله پیچید
شعله شمع مستانه لرزید
چشم من از دل تیرگیها
قطره اشکی در آن چشمها دید
همچو طفلی پشیمان دویدم
تا که در پایش افتم به خواری
تا بگویم که دیوانه بودم
می توانی به من رحمت آری
دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
لیکن او رفت بی گفتگو رفت
وای برمن که دیوانه بودم
من به خک سیاهش نشاندم
وای بر من که من کشتم او را
من به آغوش گورش کشاندم

ØÑтRдŁ§
21st February 2009, 02:32 PM
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم ایی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت

ØÑтRдŁ§
21st February 2009, 02:32 PM
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمالن صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می اید به سویم
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

SK8ER_GIRL
22nd February 2009, 02:26 PM
در عمق ِقلبم آتشی است ، قلبی سوزان
در عمق ِقلبم آرزویی است ، برای آغاز
من در احساساتم می میرم
دنیای ِمن در خیال است
من در رویأهایم زندگی می کنم
تو در قلب منی ، تو در وجود منی
این تنها چیزی است که می دانم
تو را برای همیشه نگه خواهم داشت
همواره در کنارت خواهم ماند
آری احساس می کنم که عشقمان شکوفا می شود
بیا در را ببندیم و به قلب سوزانم ایمان بیاوریم
راحـــــت باش بیــــا وآتشی در قلبم بیافروز
بگــــذار وجودت در من ذوب شود...

SK8ER_GIRL
22nd February 2009, 02:26 PM
گرچه جانم رود از دست درین کنج قفس
مهرت از دل نرود تا که مرا هست نفس
تا که جان در تن من هست به دل مهر تو هست
دل خود بر تو سپردم نسپاریش به هیچ کس

ØÑтRдŁ§
22nd February 2009, 06:23 PM
دير آمدی
تمام شده ام ديگر
بس كه بلعيده ام اندوه نبودت را...
هنوز اما همانند حاتم ام
می بخشمت
با آنكه هزار شب بی خوابی
طلب دارم از تو!!!

ØÑтRдŁ§
22nd February 2009, 06:24 PM
بسیار پیشتر از آنکه بدانی
بسیار پیشتر از آنکه بخوانی
رازی در چشمانت خوانده بودم
و عطر مهربانی از نگاهت
ربوده بودم
بگذار چشمانت با من سخن گویند
آنگاه که لبانت دریغ دارند
بگذار چشمه های بیدریغ محبت
از قلبت سر ریزکنند
ارزانی دشت خشکم
بگذار خورشید نگاهت
تنم را در شعله های سوزانش
فرو پوشد
بگذار بهار سبز چشمانت
مرا در علفزارهای عطر آلود خیال رها کند
ای که خورشید
درخشش از تو به عاریت دارد
و مهتاب سپیدی را وامدار توست
و چشمه های زلال دشت
گوارای لبانت را به یادگار دارند
با من بمان
و عطشان کویری ام را
باران رحمتی نثار کن.

ØÑтRдŁ§
22nd February 2009, 06:25 PM
من نيز گاهی به آسمان نگاه می‌كنم
دزدانه در چشم ستارگان
نه به تمامی آنها
تنها به آنها كه شبيه ترند به چشمان تو

ØÑтRдŁ§
22nd February 2009, 06:25 PM
کسی آمد که حرف عشق را با ما زد
دل ترسوی ما هم دل به دریا زد
به یک دریای توفانی
دل ما رفته مهمانی
چه دور ساحلش
از دور پیدا نیست
یک عمری راه و در قدرت ما نیست
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست
به امیدی که ساحل داره این دریا
به امیدی که آروم میشه تا فردا
به امیدی که این دریا فقط شاه ماهی داره
به عشقی که نمیبینی شباشو بی ستاره
دل ما رفته مهمانی
به یک دریای طوفانی

ØÑтRдŁ§
22nd February 2009, 06:26 PM
و آن گاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم
و مرا صدفی که مرواریدم تویی
و خود را اندامی که روحت منم
و مرا سینه ای که دلم تویی
و خود را معبدی که راهبش منم
و مرا قلبی که عشقش تویی
و خود را شبی که مهتابش منم
و مرا شمعی که پروانه اش تویی
و خود را انتظاری که موعودش منم
و مرا تنهایی که انیسش تویی

ØÑтRдŁ§
22nd February 2009, 06:26 PM
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است

ØÑтRдŁ§
22nd February 2009, 06:26 PM
من ازپشت شب های بی خاطره
من ازپشت زندان غم امدم
من از ارزوهای دور ودراز
من از خواب چشمان غم امدم


توتعبیررویای نادیده ای
تونوری که برسایه تابیده ای
تویک اسمان اسمان بخشش بی طلب
توبرخاک تردیدباریده ای



تویک خانه درکوچه ی زندگی
تویک کوچه درشهر ازادگی
تویک شهردرسرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی



مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فرداببر
دلم قطره ای بی طپش درسراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر

SK8ER_GIRL
25th February 2009, 11:02 PM
اندكي شبيه دريا شده ام
همين دريايي كه در حوض خانه ي همسايه است
دهانم طعم آبي گرفته
پاهايم جلبك بسته
و در دلم هزار ماهي بي نام و نشان آشيانه كرده
باز هم نيستي
غروب چهارشنبه
و كسي ناشناس واژه هاي علاقه را سر مي برد
و كنج آواز مردگان مي اندازد
نمي دانم
شايد آخر دنياست
كه عقربه ها به بن بست رسيده اند
كاش بيايي
سر بر شانه ات بگذارم
و عريان ترين حرف هايم را
شبيه هق هق پرنده هاي پر شكسته
يادت بياورم
هيچ لازم نيست دلهره ي آيينه
از روييدن باد را به رخم بكشي
من آن قدر طعم گس آيينه را چشيده ام
كه محرم ترين آشناي باران شده ام
آه ، عزيزم ، رايحه ات پيچيده
بگو كجاي سه شنبه اي
هنوز اما خيلي صبورم
كه مي نشينم و از ته آيينه برايت انار مي چينم
تا كي بگويم برگرد
و تو بادبادكي را كه ته دريا به جلبك ها گير كرده
بهانه بياوري براي نيامدنت
اصلا بگذار طعم خاكستري شب رابچشم
بگذار آن قدر شبيه دريا شوم
كه تو ديگر به چشم نيايي
بگذار بميرم ...

ØÑтRдŁ§
2nd March 2009, 02:37 PM
در کوی تو مستانه ................................ می افتم و می خیزم
دلداده و دیوانه ................................ می افتم و می خیزم
من مست و پریشانم ................................ می نالم و می مویم
مدهوش ز پیمانه ................................ می افتم و می خیزم
تا آنکه تو را یابم ................................می گردم و می جویم
س بر در آن خانه ................................ می افتم و می خیزم
چو شمع شب عاشق ................................ می سوزم و می گریم
از عشق چو پروانه ................................ می افتم و می خیزم
گر دست دهد روزی ................................ تا خک رهت گردم
در پای تو جانانه ................................ می افتم و می خیزم
گفتی که ز جان برخیز ................................ در ملک عدم بنشین
زینروست که مستانه ................................ می افتم و می خیزم
من مست قدح نوشم ................................ از چشم تو مدهوشم
سلانه به سلانه ................................ می افتم و می خیزم
دیوانه رویت من ................................ چون گردن به کویت من
ای دلبر فرزانه ................................ می افتم و می خیزم
بازای و گرنه می ................................ هستی ز کفم گیرد
اینسان که به میخانه ................................ می افتم و می خیزم

ØÑтRдŁ§
2nd March 2009, 02:39 PM
سوز جان بگذار و بگذر
اسیر وناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرابا یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
دوچشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذارو بگذر
به او گفتم حمید از هجر فرسود
به من گفتا : جهان بگذار و بگذر

ØÑтRдŁ§
2nd March 2009, 02:40 PM
برمن چو میگذری ......................................... چون آفتابی
هوشم ز سر ببری ......................................... مانا شرابی
بهر شکسته دلان ......................................... مرهم تویی تو
بر چشم خسته من ......................................... داروی خوابی
هم شهره ای به نشاط ......................................... شط نشیطی
هم شعله ای ز شرار ......................................... شور شرابی
شرمنده ام که تو را ......................................... در خور ندارم
جز جان که هدیه کنم ......................................... تو روح نابی
مرداب را تو در آن ......................................... نیلوفرستی
در عمق آبی بحر ......................................... در خوشابی
برما چه می نگری .........................................همچو � تو مستیم
ای چشم دلبر من ......................................... چون من خرابی
مهر از تو می طلبم ؟ ......................................... هیهات بر من
بر هر که چشمه نوش ......................................... بر من سرابی
ک لب به کجا ......................................... روی آورم روی ؟
مستقیم من و تو ......................................... دریای آبی
من مستمند و تو ......................................... صدر جهانی
یک ذره ام من و تو ......................................... صد آفتابی

ØÑтRдŁ§
2nd March 2009, 02:40 PM
توی دریای نگاهت
منو قلبت قایقم کرد
من اسیر عشق نبودم
چشای تو عاشقم کرد

ØÑтRдŁ§
2nd March 2009, 02:41 PM
بيا با هم بسازيم آيينه از دلامون
تا آسمون بمونه دعا کنند برامون
همسايه با شقايق هم خونه بهاريم
کنار هم بمونيم يه شاخه گل بکاريم
پنجره ها را بستن ديگه فايده نداره
کنج خونه نشستن فقط غصه مياره
بيا اين در اميد و به روي هم نبنديم
تو آسمون بودن به سختيها بخنديم
به انتظار روز تبسم سعادت
تو دست هم بذاريم سبد سبد سخاوت
تو هم صداي من باش ، بخون تو اين ميونه
هر چي بديست مي ميره، فقط خوبي مي مونه
گم نکنيم خورشيدو،سياهي تو کمينه
هم نفس هم باشيم ،خوشبختيمون همينه

ØÑтRдŁ§
2nd March 2009, 02:41 PM
حرف را باید زد!
درد را باید گفت!
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر...

ØÑтRдŁ§
2nd March 2009, 02:42 PM
دو باره با من باش !
پناه خاطرم
ای دو چشم روشن باش !
هنوز در شب من آن دو چشم روشن هست
اگرچه فاصله ما
چگونه بتوان گفت ؟
هنوز با من است
کجایی ای همه خوبی
تو ای همه بخشش
چه مهربان بودی و قتی که شعر می خواندی
چه مهربان بودی
وقتی که مهربان بودی...

ØÑтRдŁ§
2nd March 2009, 02:43 PM
از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
پا بر سر دل نهاده می گویم
بگذاشتن از آن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسه آتشین خوشتر
پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر کردم
شبهای دگر که رفته از عمرم
در دامن دیگران به سر کردم
دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را
آنکس که مرا نشاط و مستی داد
آنکس که مرا امید و شادی بود
هر جا که نشست بی تامل گفت
او یک +زن ساده لوح عادی بود
می سوزم از این دو رویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم
رو پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مهر به روی سینه نفشارد
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده تر آذری نخواهی یافت
در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم
دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو در بدر نمیگردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم
در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمیرانم
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز

ØÑтRдŁ§
2nd March 2009, 02:43 PM
ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ
تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است
ای مایه امید من ای تکیه گاه دور
هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است
شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانه من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم
تا بر گذشته مینگرم
عشق خویش را
چون آفتاب گمشده می آورم به یاد
می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است
این شعر غیر رنجش یارم به من چه داد
این درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعر ها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است
گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
کنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
بگشای در که در همه دوران عمر خویش
جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام
پای مرا دوباره به زنجیرها ببند
تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند
تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ
بندی دگر دوباره بپایم نیفکند

ЛίL∞F∆R
3rd March 2009, 03:21 PM
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشــــق ،


که نامی خوشتر از اینت ندانم .


وگر،هر لحظه، رنگی تازه گیری ،


به غیر از زهر شیرینت نخوانم .





تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی ،


تو شیرینی ، که شور هستی از تست.


شراب جام خورشیدی ، که جان را


نشات از تو ، غم از تو ، مستی از تست .





به آسانی ، مرا از من ربودی


درون کورۀ غم آزمودی


دلت آخر به سر گردانیم سوخت


نگاهم را به زیبائی گشودی





بسی گفتند : "دل از عشق بر گیر !


که : نیرنگ است و افسون است وجادوست! "


ولی ما دل به او بستیم و دیدیم


که او زهر است ، اما! ... نوش داروست !





چه غم دارم که این زهر تب آلود ،


تنم را در جدائی می گدازد


از آن شادم که در هنگامه درد ،


غمی شیرین دلم را می نوازد .





اگر مرگم به نامردی نگیرد :


مرا مهر تو در دل جاودانی است .


وگر عمرم به ناکامی سر آید ؛


ترا دارم که ، مرگم زندگانی است .

ЛίL∞F∆R
3rd March 2009, 04:54 PM
دکتر علی شریعتی


باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد


باتو،دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم
باتو،من در روح طبیعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،
غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو،من با بهار می میرم
بی تو،من در عطر یاس ها می گریم
بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم
بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک راه فراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینه فروخفته،کمین کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند.

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 08:41 PM
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در اینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار ایدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را
ای اینه مردم من از حسرت و افسوس
او نیز که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به اینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 08:44 PM
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و میدانم
چرا بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم
نمیدانی نمیدانی که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم باده مرد افکنی دارم
چرا بیهوده میکوشی که بگریزی ز آغوشم
از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
نمیترسی نمیترسی نمیترسی که بنویسند نامت را
به سنگ تیره گوری شب غمنک خاموشی
بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
فدای لحظه ای شادی کن این رویای هستی را
لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پر می
چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را
ترا افسون چشمانم ز ره برده است و میدانم
که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار میسوزی
دروغ است این اگر پس آن دو چشم راز گویت را
چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 08:45 PM
یک نفر نیست که غم های مرا بشناسد
دل عاشق دل تنهای مرا بشناسد
حجم خاکستری غربت تنهایی من
یک نفر نیست که دنیای مرابشناسد
یک نفر نیست که از خامشی چشمانم
شب یلدای غزلهای مرا بشناسد
سفر عشق به ابادی خاموش دلم
یک نفر نیست که رویای مرا بشناسد
یک نفر نیست که در نیمه شب دلتنگی
غم پنهان ، غم پیدای مرا بشناسد
یک نفر نیست که از شعله سوزنده اشک
طلب عشق و تمنای مرا بشناسد
دلم اویخته از دار پریشانی ها
یک نفر نیست مسیحای مرا بشناسد

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 08:48 PM
من كه عاشق تو بودم از شكست تو شكستم
گم شدم میون اشكات روی گونه‌هات نشستم

واسه آرامش چشمات از تو عاشقانه گفتم
تا دوباره جون بگیری واسه تو ترانه گفتم

اما حالا عشق پاكم واسه تو رنگی نداره
دیگه حتی گریه من واسه تو معنی نداره

من واسه شكفتن تو همه فرصتهام و باختم
من كه زندگیم تو بودی به تو زندگیم و باختم

ای خدا نیاز چشمام می‌دونی كه از هوس نیست
می‌دونی كه حتی بی اون توی سینه‌هام نفس نیست

ای خدا چطور نفهمید كه چقدر دلتنگ و تنهام
اونی كه اسم قشنگش عمری مونده روی لبهام

آرزوم بود كه بزاره دست پاكش و تو دستام
حالا دور از اون میگیره قلب من مثل نفسهام

میبینم كه رفتی و جز بوی تو به دست من نیست
به خودم دروغ میگم باز دست تو همتای من نیست

باز میرم كه تو نبینی اشك پاكم و تو چشمام
باز میگم قسمت نبوده تو بشی مرهم اشكام

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 08:48 PM
شب که میرسد از کناره ها
گریه میکنم با ستاره
وای اگر شبی ز آستین جان
بر نیاورم دست چارها؟
همچو خاموشان ! بسته ام زبان
حرف من بخوان از اشاره ها
ما ز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
ای لهیب غم آتشم مزن
خرمنم مسوز از شراره ها
ماز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 08:48 PM
از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره
با زمین خیلی غریبم با هوای تو صمیمی
دیده بودمت هزار بار تویه رویای قدیمی
به نگاه چشم گریون یه فرشته رو زمینی
چشامو به روت می بندم تا که اشکامو نبینی
باتو فریاد یه عمرو می کشم تا اوج باور
دلای ابی همیشه میمونه بی یارو یاور
از کجا باید شروکرد قصه عشق رو دوباره
تا همه بغض های عالم سر عاشقی نباره
غربت ارزو هامو دل طاقتو شکونده
نکو توی شهر حقیقت واسه ما جاییی نمونده
نگو دیره واسه گفتن سهمم از دنیا همینه
که تو تنهایی شبهام کسی اشکام و نبینه
از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره
تا همه بغض های عالم سر عاشقی نباره

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 08:50 PM
خاکم اي دوست تو با عاطفه انسانم کن

با دو بيت از غزل عشق پريشانم کن

چشم من در هوس ِ سرخ ِ انار تن توست

ترش و شيرين ، به لبم بنشين ، عريانم کن

اگر از چشم تو افتادم ؟! در دامانت

هر چه مي داني و هر چيز نمي دانم کن

تا به عشاق بياموزي سير ِ غم ِ عشق

من ِ تبعيدي را آيه ي قرآنم کن

ساعت ِ مرگم ، از آن منکر هر ثانيه ام

قدر تنهايي انکار مسلمانم کن

گر چه پايينم در چشمم بالا بنشين

تا به جادويي هم کيش پلنگانم کن

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 08:50 PM
نگاه از لاله های درخشان بر مگیر

نگاه از کوچه های منتظر

و خیابان های هراسان برمگیر

تو می توانی زیباترین پرنده باشی

در بکرترین افق

ЛίL∞F∆R
3rd March 2009, 09:20 PM
دوست مي دارم ترا - اين را نه مي گويم ، نه خواهم گفت -
چشمه ي عشق ترا در سنگ دل پوشيده خواهم داشت
غنچه خواهم ساخت هر نيلوفر يادي که بشکوفد ،
درغروب غربت نا آشنايي ، در سکوت آبگير ديدگان سرد
با درنگم
با شتابم ،
آرزوي تست
روي ميل من به سوي تست
بوي تست
اينکه مي سازد مرا خالي ز هر انديشه ي ناساز
من زبانم از زبان بازي هر بسيار گو ، بسته است
پيک از سرحد دل ، پيغام گو ، خستست است
من نه مي گويم ، نه خواهم گفت
دوست مي دارم ترا ، اي چاره ساز مرد بي انباز !
از دل من پرس ، او افسانه هاي گوناگون را باز خواهد گفت
او ترا از عشق من آگاه خواهد کرد
او ترا آگاه خواهد کرد ...

محمد زهري

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 09:36 PM
ناگهان در كوچه ديدم بي وفاي خويش را

باز گم كردم ز شادي دست و پاي خويش را
گفته بودم بعد از اين بايد فراموشش كنم
ديدمش وز ياد بردم گفته هاي خويش را
ديدمو آمد به يادم دردمندي هاي دل
گرچه غافل بود آن مه مبتلاي خويش را
تا به من نزديك شد گفتم سلام اي آشنا
گفتم اما هيچ نشنيدم صداي خويش را

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 09:36 PM
چشم من از دوريت هم ارغواني هم ترست

منتظر مانده بيايي طفلكي خوش باور است
من كجا و تو كجا چه روزگار مبهمي ست
فكر و ذكرم پيش تو فكر تو جاي ديگرست
آن گل سرخي كه دادي دست من پژمرد و مرد
هر چه گل دادم به تو در دستهايت پرپرست
هيچ چيزي كاش ننويسم برايت بعد از اين
به گمانم هرچه كه من مي نويسم بدتر است
خواستم تنها بگويم لحظه اي اينجا بايست
اعتراضي گر نداري دوم شهريور است

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 09:37 PM
گلی از شاخه اگر می چینیم

برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم

لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن را
هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم

شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید ...

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 09:37 PM
پیچک نگاهم
دزدانه تا پشت پنجره ی
اتاق تو
بالا آمده
به کجا خیره شده ای!
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود.

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 09:38 PM
زمستان آمده است.
خسته ام
می خوابم
بهار که آمد
پیله ام را می شکافم
تا با پرهای خیس
دوباره
عاشقت شوم.

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 09:38 PM
کاری کن که ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیست.

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 09:39 PM
ه یک نقطه خیره می شوم
لیاسهایم کثیف و پاره
موهایم ژولیده
چین بر پیشانیم نشسته
چهره ام را عرق هیجا ن
فرا گرفته
اندامم غرق در موج اضطراب
به یک نقطه خیره می شوم
دستم تکیه گاه چانه ام
قلبم لرزان مثل دستهایم
دو چشمم مانند دو گوی آتشین
اشک هایم بی هیچ مانعی سرازیر می شوند
به یک نقطه خیره می شوم
خانه ام از یار تهی
خشت های دیوار و سقف
مثل یک خیال
فضای اطرافم ، مثل یک خواب
فرش و بالشم در حسرت
طنین خنده ها و بزله گویی هایم
به یک نقطه خیره می شوم
آن چنان خیره می شوم
تا دو چشمم از کاسه سرم
بیرون آیند
تا بمیرم و خانه را در حسرت
جای خالی تو نبینم
به یک نقطه خیره می شوم
و خیره سری های تو آزارم می دهد
به یک نقطه خیره می شوم
شاید آن نقطه نیز
نشانی از تو داشته باشد
شاید ... شاید ...
دکتر علی شریعتی

SK8ER_GIRL
4th March 2009, 12:11 AM
این دل که شهید دوستت دارم توست



تنها به امید دوستت دارم توست



باران که به روی شعر من می بارد



اجرای جدید دوستت دارم توست

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 02:59 PM
و در یاد من حتی اگر از دیده پنهانی


چنان خورشید ابرآلود پنهانم نمی مانی

تو را دارم به رویایم تو را خوانم به دنیایم


خیالم با خیالت عالمی دارد نمی دانی

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 02:59 PM
در کوی تو مستانه ................................ می افتم و می خیزم
دلداده و دیوانه ................................ می افتم و می خیزم
من مست و پریشانم ................................ می نالم و می مویم
مدهوش ز پیمانه ................................ می افتم و می خیزم
تا آنکه تو را یابم ................................می گردم و می جویم
س بر در آن خانه ................................ می افتم و می خیزم
چو شمع شب عاشق ................................ می سوزم و می گریم
از عشق چو پروانه ................................ می افتم و می خیزم
گر دست دهد روزی ................................ تا خک رهت گردم
در پای تو جانانه ................................ می افتم و می خیزم
گفتی که ز جان برخیز ................................ در ملک عدم بنشین
زینروست که مستانه ................................ می افتم و می خیزم
من مست قدح نوشم ................................ از چشم تو مدهوشم
سلانه به سلانه ................................ می افتم و می خیزم
دیوانه رویت من ................................ چون گردن به کویت من
ای دلبر فرزانه ................................ می افتم و می خیزم
بازای و گرنه می ................................ هستی ز کفم گیرد
اینسان که به میخانه ................................ می افتم و می خیزم

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 03:00 PM
سوز جان بگذار و بگذر
اسیر وناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرابا یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
دوچشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذارو بگذر
به او گفتم حمید از هجر فرسود
به من گفتا : جهان بگذار و بگذر

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 03:02 PM
آه ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای
هیچ در عمق دو چشم خامشم
راز این دیوانگی را خوانده ای
هیچ می دانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ می دانی کز ای عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفته اند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می دهد
آری اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مرده ام جان میدهد
هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان ترا جویم بکام
خلوتی می خواهم و آغوش تو
خلوتی می خواهم و لبهای جام
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از باده ی هستی دهم
بستری می خواهم از گلهای سرخ
تا در آن یک شب ترا مستی دهم
آه ای مردی که لبهای مرا
از شراربوسه ها سوزانده ای
این کتابی بی سرانجامست و تو
صفحه کوتاهی از آن خوانده ای

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 03:03 PM
دوستت دارم

این را هر شب

گوشزد می کنم به خودم

تا صبح فردا

روز تازه ای باشد

به این ترتیب همه چیز روبه راه می شود

فقط یک مساله ی کوچک باقی است


این که:
روزهای من تویـــــی !!

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 03:04 PM
سايه ، به سرسپردگان هديه نقاب مي دهد!
جامه ي اين شب زدگان،عطر گلاب مي دهد!

چه سايه گاهِ ساكني! دختر خورشيد كجاست؟
پرسش ساده ي مرا، دشنه جواب مي دهد!

عزيز سر داده به دار! در اين حصار بي مدار،
خيال تو به شعر من، واژه ي ناب مي دهد!

ساعت خواب رفته را، تو زنده كن! بيا! بيا!
كه بودنت به عقربه حسِ شتاب مي دهد!

داغ گلوله را ببين، بر تنِ نازنين ترين!
ببين كه رقص مرگ را، چه پيچ و تاب مي دهد!

ببار بر كويرِ من! بر اين عطش زار سخن!
نهال تشنه ي مرا، اشك تو آب مي دهد!

اي از سپيده آمده! در اين حراج عربده!
خلوت تو به چشم من، فرصت خواب مي دهد!

همنفس ترانه شو! شعله بكش زبانه شو!
عزيزِ دل! سكوت تو مرا عذاب مي دهد!

بگو كه با مني هنوز، در اين شبِ ستاره سوز!
كه بي تو صبحانه ي نور،طعم سراب مي دهد!


یغما گلرویی

SK8ER_GIRL
18th March 2009, 10:37 AM
اگر می شد صداها را دید
چه گل هایی!
چه گل هایی!
که از باغ صدای تو
به هر اواز می شد چید

اگر می شد صدا را دید ..... .

SK8ER_GIRL
18th March 2009, 10:39 AM
آمدی با تاب گیسو تا که بیتابم کنی


زلف را یکسو زدی تا غرق مهتابم کنی

آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من



خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی....!

ریپورتر
21st March 2009, 10:43 AM
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!

ریپورتر
21st March 2009, 10:44 AM
http://www.rawzana.com/feriba%20atsh-%20ba%20chawkat.jpg

ریپورتر
21st March 2009, 10:45 AM
امروز بازی ها جدی گرفته شده ، ولی جدی ها بازی .


کتاب زیاد، ولی حوصله مطالعه کم.


ابزار تامین ،پیشرفت کرده ولی امنیت عقب رفته است .


مناره ها بلند ، ولی بلال ها کوتاه .


تجملات اصل ؛ معنویات فرع .


درآمدها زیاد؛ آسایش ها کم.


علم رشد کرده ؛ ولی عاطفه تنزل .


خدمت توسعه یافته ؛ ولی صفا و محبت کمرنگ .


اظهار محبت زیاد ؛ ولی روح محبت کم .


اتوبان ها وسیع ؛ نقطه نظرها باریک .


مقام ها بالاتر ؛ ارزش ها کمتر.


تحصیلات بالاتر ؛ دانایی کمتر .


می آموزیم که چگونه درآمد اضافه کنیم .


اما چگونه زندگی کردن را بلد نیستیم .


خانه ها بزرگتر شده ؛ خانواده ها کوچکتر.


سالهای زندگی طولانی ؛ لیکن حقیقت زندگی کمتر.


شعار بیشتر ؛ حقیقت کمتر.


تسهیلات بیشتر؛ لیکن آسایش کمتر.


در راه رفتن به کره ماه هستیم


اما از رفتن به خانه همسایه غافلیم .


فضای خارج از زمین را فتح کرده ایم


اما از فضای داخل خانه غافلیم


بر کمیت افزوده ایم از کیفیت کاسته ایم


قامت افراد بلند فکر افراد کوتاه


منفعت ها سرریز دلبستگی ها سراریز


درآمدها چند برابر جدایی ها چندین برابر

خانه ها زیبا ولی پایه ها سست

ریپورتر
21st March 2009, 10:45 AM
گذشت لحظه هاي با تو بودن
و در پاييز عشقمان
نامي از دوست داشتن باقي نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بي رحم تقدير
درو کرد گندمزار دلهايمان را
و تهي شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده هاي غمگين
در آن کوير آرزو
شاعري دل شکسته و تنها
مي نوشت شعري به ياد با هم بودن ها
شعري براي خشکيدن گلهاي عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکي به ياد همه خاطره ها ....

ریپورتر
21st March 2009, 10:45 AM
تحمل عذاب نبودنت٬
آسونتر از تحمل دیدن ناراحتیته٬
تو بمون٬
من میرم تا دیگه ناراحتت نکنم٬
مثل همیشه٬
هر چی تو بگی٬
هر چی تو بخوای...

ریپورتر
21st March 2009, 10:46 AM
با رویـش این گل دوبـاره، صحرای دل همچون گلستان می شود
زمستان قلب سرد من هم این چـنین، همچون بهاران می شود


آنگونه که سزاوار است
امشب را تا صبح
دست نیایش به آسمان خواهم برد
آنکس که اکنون مرا به
دست فراموشی سپرده را فریاد خواهم کرد
و برای شادمانی و جاودانگیش دعا خواهم نمود
سپیده دم این شب برای من بسیار مقدس و گرامی است
لحظه ای که خورشید با نور طلایی خود
پرده سیاه شب را میدرد
لحظه آغاز سالروز رویش دوباره گلی است
که بسیار با عطرش معطوفم نه با رنگش
به درستی می دانم که دگر باغ رویش را نخواهم دید
از گلستان لبش گلی نخوام چید
اما گل من هرگز نخواهد خشکید
چرا که امشب را تا صبح
به آب دیدگانم آبیاریش خواهم کرد٬
دل نوشته هایم مکرر یاد این گل است
برای آنان که با دل من پیوند دارند
شاید که گفتنش ملال آور باشد
ولی برای من دل گرمی است
دل گرمی لحظه های سرد من
پس همچنان می نویسم
برای آنکس که سنگی به شیشه قلبم زد
و البته برای دل پاک و تنها مانده ام
چرا که شاید دمی را آرام گیرد. باشد که همین امشب
آری همین امشب را بی خبر
آنگه در خواب ناز رویا می بینی
پاورچین پاورچین بدان سان که مزاحم نباشم
به داخل قلبت رخنه خواهم نمود
و قلب خاک خورده ام را
از میان همهء قلب هایی که
روی طاقچه به نمایش گذاشته ای اعاده خواهم کرد
و در آن زمان که رویای شیرینت پایان یافت
و با ترس از خواب باز پس آمدی
هراسان مرا جستجو خواهی کرد
و در کوچه باغ های این دیار غبار آلود
با دنبال من خواهی گشت
ولی افسوس که من دیگر رفته ام
برای همیشه
در این لحظات باقی
به فکر چاره ای باش که تنها تو گره گشایی
پس بشتاب و باری دیگر
پا بر روی چشمانم بگذار که وقت تنگ است
آری امشب را چاره ساز باش که فردا دیر است
چرا که من فردا رفته ام
اما رویای بازگشتنت
تا همیشه برای من دل گرمی است
دل گرمی لحظه های سرد من...

ریپورتر
21st March 2009, 10:46 AM
غم تنها ترین تنهای دنیا
تویی زیباترین زیبای دنیا
تو مثل امید یک قناری
قراری بر دل هر بی قراری
منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرحم زخم شقایق
تویی لالایی خواب خوش آواز
بالم را مشکن در اوج پرواز
نگاهت را می پرستم ای نگارم
فدای تار مویت هر چه دارم

ریپورتر
21st March 2009, 10:47 AM
تموم خاطراتت یادم میاد
یاد اون روز که دلت میگفت منو میخواد
اگه تو نمونی پیشم دیونه میشم
آخه من چی کار کنم تو بمونی پیشم
فکر تو یه لحظه از سرم نمیره
من میگم میمونی اما دل میگه میره
نزار تا قصه مون این جوری تموم بشه
میدونم تو میری مهرم حروم میشه
بگو حرفت چیه ؛ آخه دردت چیه
تازه اول راهیم ، خداحافظی چیه
می دونستم میری و تنهام میزاری
تو که از حال دلم خبر نداری
می دونستم آخرش این جوری میشه
یکی مون تنها میمونه واسه همیشه

ریپورتر
21st March 2009, 10:47 AM
چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک و ساده ، پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس .



یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه ، غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده...



چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک و ساده پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس .



یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه ، غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده...



تو ذهن کوچه های آشنایی پرشده از پاییز تن طلایی تو نیستی و وجودم و گرفته شاخه ی خشک پیچک تنهایی!



یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه...



غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده...



تو ذهن کوچه های آشنایی پرشده از پاییز تن طلایی تو نیستی و وجودم و گرفته شاخه ی خشک پیچک تنهایی!



یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه...



غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده...

ریپورتر
21st March 2009, 10:48 AM
این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم
و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...
تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، اولین مهمان تنهایی هایم بودی...
روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...
زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...
دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....

مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...
به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...
با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...
هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند!

ریپورتر
21st March 2009, 10:48 AM
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...
انتــــــــــــــــــــــ ـــــــظار ...
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !
تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!
تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛
هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !
براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد
و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد
تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم
از انتظار ... از انتــــــــــــــــــــــ ـــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم

ریپورتر
21st March 2009, 10:49 AM
آموختم که .... (http://fizik83.blogfa.com/post-10.aspx)





من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم



من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم



من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم



من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم



من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم



من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم



من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم



من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم



من ایمین را از کودکان معصوم آموختم



و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم

ریپورتر
21st March 2009, 10:49 AM
در نگاهم خیره شدی ... کمی بغض در چشمانت پیدا بود... اما تو... گفتی دیگر بس است این زندگی.... دیگر خسته بودی ... از من و با من بودن ... ازتمام نگاه هایم ... دیگر از من دل بریده بودی نمیتوانستم باور کنم.. بی تکیه گاهی ر ا ... نبودن ان دستان پر مهر و محبت را ... نبودن ان چشمان زیبا را... نمیدانستم نبودنت را ... چه چیز را باید باور کنم... ازدست دادن عشق را...از دست دادن کسی که عمری عاشقانه مثل بت میپرستیتمش.... یا از دست دادن یه زندگی مشترک را... فقط میدانستم من شکسته شدم... باختم... درزندگی...در رویا... حتی ت و خیال خام بچه گانه ام...دیگر امیدی نیست دستانم تنهاست.... جسمم بی تکیه گاه ست... اما چگونه باور کنم... مرگم را... بی تو بودن را... خودکشی زندگی ام را...چگونه باور کنم... بغض نگاهت را...چگونه باور کنم... رفتن بی بهانه ات را...چگونه باور کنم... چگونه باور کنم جدایی را...ان انتظارتلخ را... ان دور شدن نگاهمان...دستانمان... حتی دور شدن قلب و احساسمان....من چگونه باور کنم دیگردستی نیست که دستانم را از منجلاب زندگی بیرون کشد... چگونه باور کنم که دیگر ان نگاه عاشقانه نیست که بدرقه ی راه زندگی ام باشد... اه ای خدایم چگونه باور کنم که تنهایم و تنهاییی قسمت من است.... تو بگو... ای خدایم چگونه باورکنم..............................

روزی که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند .... قفس را به من ساز را به تو دادند .... غم را به من و من تشنه ی کویر دشت بارانم ..... مانند طایفه ی خاک می مانم و دشمن طوفان من هر شب این ساز را به بهانه ی تو به صدا در می آورم

ریپورتر
21st March 2009, 10:50 AM
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

ریپورتر
21st March 2009, 10:50 AM
بوسه ای برای لمس عشق ...
من فقط یه بوسه خواستم از لـــــــب داغ یه حسرت
تن عریان یه گلــــــبرگ بی حضور شرم و شهوت
می دونــــم گنـــاه و ننگه عاشـــقــی تو بـــستر تــــن
پی عشق ، پاکــــی گشتن توی حــجم جسم یک زن
لمس تو به خاطر عشـــق زیر نـور ســـرد مهـــتاب
من فقط یه جـــسم تاریک غرق تو حــس یه مـــرداب
قطره های اشـک روحــم روی گـــلبـرگ تــــــن تــو
چـــشم تو به آیـــــــنه اما چـــــشم مـن بـه لــــذت تــو
این فقط خــــطای من بود پـــــی بوســــه تــــو بـــودن
چـــشم عاشـقـی رو بستن دل و به گــــناه تـــن سپردن

ریپورتر
21st March 2009, 10:51 AM
دوش در خواب بدیدم رخ زیبای تو را

صورت همچو مه و واله و شیدای تو را

بوسه ای کنج لبت دادم و سر مست شدم

هم در آغوش کشیدم قد رعنای تو را

خوش شبی بود بدلداری و عشوه سر شد

یک صدا من می شنیدم فقط آوای تو را

ساقیا باده بده من که خمار تو شدم

چه شود مست کنی غرق تمنای تو را

چو سرابم به نظر آئی اگر دم نزنم

چشم امید ببستم نم دریای تو را

موج طوفنده نفرت ز همه عاید من

می کشد گر نرسی عاشق تنهای تو را

طفلکی قلب " مهدی " رام نگاه تو شده

بوسه هر دم بزند خاک کف پای تو را

ریپورتر
21st March 2009, 10:52 AM
ز آتش پرسيدم که محبت چيست؟http://skins.hotbar.com/skins/mailskins/em/110104/110104_emM9.gif
گفتا سوزنده تر از من.
ز آب پرسيدم که محبت چيست؟
گفتا روان تر از من.
ز خاک پرسيدم که محبت چيست؟



گفتا افتاده تر از من.


ز شمع پرسيدم که محبت چيست؟
گفتا گرم تر از من.
ز گل پرسيدم که محبت چيست؟
گفتا زيباتر من.
ز پروانه پرسيدم که محبت چيست؟
گفتا دل داده تر از من.
ازمحبت پرسيدم که محبت چيست؟
گفتا خود عشق است!
ز عشق پرسيدم که محبت چيست؟
گفت آنچه تو ديدي!
وز خودم مي پرسم که محبت چيست؟ شايد که نگاه عاشقانه اي بيش نيست.
کنون دانم که چشمم عاشقانه مي گريد و قطره اشکم عاشقانه مي بيند

ریپورتر
21st March 2009, 10:52 AM
به تو گفتم منو عاشق نکن دیوونه میشم
منو از خونه آواره نکن بیخونه میشم
به تو گفتم، نگفتم؟ به تو گفتم، نگفتم؟
خطر کردی ، نترسیدی ، منو دلداده کردی
تو کردی هر چه با این ساده ی افتاده کردی
دیگه از کوچه من راه برگشتی نداری
منم دوست و منم دشمن کسی جز من نداری
به تو گفتم، نگفتم؟ به تو گفتم، نگفتم؟
نگفتم دل من بی اعتباره؟ اگه عاشق بشه پروا نداره؟

نمی فهمه خطر این مرغ بیدل ، قفس می شکنه میره تا ستاره
به تو گفتم، نگفتم؟ به تو گفتم، نگفتم؟
به تو گفتم اگه مستم کنی مثل پرنده
دیگه از من نپرس مستی عاشق چون و چنده
چنان دلسوخته میزنم به اسمت زیر آواز
که آوازه من راه فرارت را ببنده
به تو گفتم، نگفتم؟ به تو گفتم، نگفتم؟

ریپورتر
21st March 2009, 10:53 AM
ديرگاهي است كه به سراغ تو نيامدم


دلم براي بي وزن بودنت تنگ شده


دلم براي سوز نهانيت تنگ شده
آنقدر درد دارم كه همه چيز را فراموش كردم


دردهايي كه روح وجسمم را از پا در آورده
ايكاش مي توانستم پرواز كنم


به دورترين نقطه مي رفتم
به جايي كه هيچ انساني نبود


فقط من بودم و طبيعت خداداده.
چقدر برخي اوقات روح انسان شفاف مي شود


و


چقدر بي پرده، پرده احساس را مي درد
احساساتي كه طي حوادث مترقبه و غير مترقبه دگرگون مي شود.


دگرگونيش را هم دوست دارم.
قلبم بسان بچه گنجشكي شروع به تپيدن مي كند


انگار مي خواهد چيزي بگويد


مي خواهد بگويد كه زندگي با تمام پستي و بلندي هايش زيباست
به زيبايي شكفتن گل پونه


به زيبايي به دنيا آمدن دني كوچولو


به زيبايي عاشق شدن پوپو


آري ! تا زمانيكه اين دلخوشيها وجود دارد بايد زندگي كرد.

ریپورتر
21st March 2009, 10:53 AM
ز دو دیده خون فشانـم ز غـمت شب جـدایـی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانـت
که رقـیـب در نـیـایـد بـه بـهـانـه ی گـدایـی
مژه ها و چـشم شوخـش بـه نـظر چنـان نمایـد
کـه مـیـان سـنـبـلستـان چرد آهوی ختایی
ز فراق چون نـنـالم من دل شـکستــه چـون نـی
کـه بـسـوخـت بـنـد بـنـدم ز حـرارت جـدایـی
در گلستان چشـمـم ز چـه رو همیشه باز است
به امید آنکه شاید تـو بـه چـشـم مـن در آیـی
سـر بـرگ گـل نــدارم بــه چـه رو روم بـه گـلـشـن
کـه شـنـیـده ام ز گـلـها هـمـه بـوی بـیـوفـایی
به کدام مذهب هست این به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را کـه تـو عـاشـقـم چـرایـی
بـه طـواف کـعـبـه رفــتــم بــه حــرم رهــم نــدادنــد
کـه بــرون در چــه کــردی بــه درون خـانـه آیـی
بـــه قـــمــار خــانــه رفـتــم هـمــه پــاکــبــاز دیــدم
چـو بـه صـومـعـه رسـیـدم هـمـه زاهـد ریـایــی
در دیــــر مــــیــــزدم مــــن ز درون نــــدا در آمـــد
کـه درا درا عـراقــی کــه تــو آشــنــای مــائــی
محمد همدانی(عراقی)

ریپورتر
21st March 2009, 10:53 AM
عشق يعني مستي و ديوانگي عشق يعني با جهان بيگانگي عشق يعني شب نخفتن تا سحر عشق يعني سجده‌ها با چشم تر عشق يعني سر به دار آويختن عشق يعني اشک حسرت ريختن عشق يعني در جهان رسوا شدن عشق يعني مست و بي پروا شدن عشق يعني سوختن يا ساختن عشق يعني زندگي را باختن
http://www.meykade.com/viewphoto.aspx?PhotoID=133&Format=.jpg&TheCaller=%25

ریپورتر
21st March 2009, 10:54 AM
آسمان همچو صفحه دل من، روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم، که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایه های وحشی بید، می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه، می نهم سر به روی دفتر خویش
تن صدها ترانه می رقصد، در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویارنگ، می دود همچو خون به رگهایم
آه ... گویی ز دخمه دل من، روح شبگرد مه گذر کرده است
یا نسیمی در این ره متروک، دامن از عطر یاس تر کرده است
ناشناسی درون سینه من، پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش، گوئیا بود عود می آید
آه ... باور نمی کنم که مرا، با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن، سوی من گرم و دلنشین باشد
بی گمان زان جهان رویایی، زهره بر من فکنده دیده عشق
می نویسم به روی دفتر خویش :
«جاودان باشی ای سپیده عشق»

ریپورتر
21st March 2009, 10:54 AM
هر روز پسرکی فقیر

برای سیر کردن قلبش
سر کوچه ای به گدایی نگاهی
می نشست
و دختری نجیب
برای رفع هفتاد بلا
صدقه ای می انداخت
در کاسه ی چشمانش

ریپورتر
21st March 2009, 10:55 AM
کوچيک تر که بودم

فکر مي کردم بارون اشک خداست
ولي مگه خدا هم گريه مي کنه چرا بايد دل خدا بگيره!!!!
دوست داشتم زير بارون قدم بزنم
تا بوي خدا رو حس کنم
اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت
کمي بنوشم تا پاک و آسماني شوم!!!
آسمان که خاکستري مي شد دل منم ابري مي شد
حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند
و يا از ياد خدا غافل شدند
همه مي گفتند باران رحمت خداست
ولي حس کودکانه من مي گفت:


خدا دلش از دست آدما گرفته

ریپورتر
21st March 2009, 10:55 AM
اوني كه گفته بود پيشم مي مونه
كسي كه من دلم مي خواد همونه
اوني كه تو پاييز واسم قسم خورد
فقط با من هميشه مهربونه
اون كسي كه با ذوق و شوق به من گفت
بايد كه وايساد جلوي زمونه
اوني كه گفت قسمت همش دروغه
يه چيزيه درست مث بهونه
اوني كه ماجراي عاشقيشو
گلدون اطلسي مونم مي دونه
اون كسي كه مي گفت ستاره هامون
تو بهترين نقطه ي كهكشونه
اون كه مي گفت توكل دوتامون
به لطفاي خداي آسمونه
اون كه مي گفت دق مي كنه اگر كه
پاي كس ديگري در ميونه
اون كه مي گفت چاره فقط سكوته
واسه جواب حرف عاشقونه
نمي دونم چي شد كه رفت و آخر
پيغام فرستاد من مي رم ديوونه


http://ezrail2010.persiangig.com/eeee.jpg

ریپورتر
21st March 2009, 10:55 AM
من من محاله از تو سير بشم
http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

كي مي تونه جاي تو رو تو قلب من بگير
اين و بدون طفلي دلم به عشق تو اسير

كي مي تونه جاي تو رو تو قلب من بگير
اين و بدون عاشقت و داره واست مي مير


تو اوج بي كسي هام دلواپسي هام
ياوري از عيد رسيد به فرياد
شكر خدا كه تو رو به من داد

تو دشت بي پناهي بي تكيه گاهي
ياوري از عيد رسيد به فرياد
شكر خدا كه تو رو به من داد


من من محاله از تو سير بشم


اشتياغ زندگاني با تو در من زنده شد
باغ ويرانه دلم از عطر گلها كنده شد
خسته از بي حاصلي عمر بودم و امدي
حاصل بي ارزش من لايق و ارزنده شد


من من محاله از تو سير بشم

كي مي تونه جاي تو رو تو قلب من بگير
اين و بدون طفلي دلم به عشق تو اسير
كي مي تونه جاي تو رو تو قلب من بگير
اين و بدون عاشقت و داره واست مي مير
http://blogfa.com/images/smileys/24.gif
من...!
http://files.myopera.com/orchid.blogfa/orchid/love/sokoote-_eshgh.jpg

ریپورتر
21st March 2009, 10:56 AM
مي نويسم واسه تو نگو ديره نگو ديره
من از اين فاصله ها بدجوري, گريه ام ميگيره
من مي خونم واسه تو نگو رفتي نگو خستم
بي تو تنها موندم اما دل به هيچ كسي نبستم

مي نشينم پايه حرفهات تا ته قصه باهاتم
بيا شهرزادي عاشق كه منه خسته فداتم
بيا شهرزادي عاشق تو پري قصه هامي
تنهايي معني نداره تو مثل سايه باهامي

قصه گوي هميشه گي براي من كه خسته ام
بگو تا اروم بگيرم ميدوني دل شكسته ام
با تو يه دنيا ارزو تو كوله بار خاطرم
سخت براي نبودنت نميشه از پیشت برم
نميشه از پیشت برم...!

من مي سازم واسه تو قصري از سادگيا
از اينجا مي برم تو رو به شهر دل دادگيا
با بوسه اغاز ميكنم زندگي دبارمو
به اسمونها نميدم همين يه تك ستار مو

مي نشينم پايه حرفهات تا ته قصه باهاتم
بيا شهرزادي عاشق كه منه خسته فداتم
بيا شهرزادي عاشق تو پري قصه هامي
تنهايي معني نداره تو مثل سايه باهامي

ریپورتر
21st March 2009, 10:56 AM
كنار هر قطره ي اشكم هزار خاطره دفن
اينقدر خاطره داري كه گويي قدر يك قرن

گلو مي سوزه از عشقت ,عشقي كه مثل زهره
ولي بي عشق تو هر دم خنده با لبهاي من قهره

درست با مني اما به اين بودن نيازارم
تو كه حتي با چشماتم نميگي اه دوست دارم

اگه گفتي دوست دارم فقط بازي لبهات بود
مگر نه رنگ خود خواهي نشست توي چشمات بود

هر چي عشق توي دنيا من مي خواستم مال ماشه
اما تو هيچ وقت نذاشتي بين مون غصه نباشه

فكر مي كردم با يك بوسه با تو هم خونه مي مونم
نمي دونستم نميشه آخه بي تو نمي تونم

گله ميكنم من ازتو ,ازتو كه اين همه بي رحمي
هزار بار مردم از عشقت تو كه هيچ وقت نمي فهمي
گله ميكنم من ازتو ,ازتو كه اين همه بي رحمي
هزار بار مردم از عشقت تو كه هيچ وقت نمي فهمي

چشام هم زاده اشك و خون دلم همسايه ي آه
زمونه گرگ و عشق تو شبيه مكر روباه

شدم چوپانه ساده لوح كناره گله ي احساس
چه رسمي داره اين گله سر چنگال گرگ دواس

تو اينقدر خواستني هستي كه اين گله نمي فهمه
اگر لبخند به لب داري دلت از سنگ و بي رحمه

ببخش خوبم اگه اين عشق حيله ي تو رو روكرد
نفرين به دل ساده كه به چنگال تو خون كرد
**********
هر چي عشق توي دنيا من مي خواستم مال ماشه
اما تو هيچ وقت نذاشتي بين مون غصه نباشه

ریپورتر
21st March 2009, 10:57 AM
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifتو این شب غریب کسی به فکر ما نبودhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
تو این دیار بی کسی هیچ کس دل سوزمون نبود
حالا تو هم تنهام نذار ' نذار که تنها ببمونم
تو این شهر شلوغ چه کار کنم نمیدونم
ولی این و یادت باشه هر جا باشی دوست دارم
حتی اگر هم یادی از من نکنی بازم میگم دوست دارم
خدانگهدار عزیز خوشت باشه که هستی
چون دوست من تو هستی
برات دعا میکنم , برات دعا میکنم
یک چیزی تو دلم هست میگه بازم میایی
خدا کنه درست باشه دل میگه میایی
گر چه نزدیکم بهت ولی دلم تنگه برات
نمی دنم چه کار کنم دوست دارم
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifدوست دارم...!http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

ریپورتر
21st March 2009, 10:57 AM
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifخدایا کاری بکن این دل و تنها نزارمhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
برم و بهش بگم که خیلی دوسش دارم
می خوام بهش بگم بیا پیش من بمون
اگه من و دوستم داری بهم گو بهم بگو
دل و قدرتی ندارم میترسم یه وقت بگم
بیا پیش من بمون بر و تنهام بزار
اون وقت از غصه ی تنهایی می میرم
به خودم میگم که دیگه کسی من و دوست ندار
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifکسی منو دوست نداره... .!
http://ezrail2010.persiangig.com/6p70qiw.jpg

ریپورتر
21st March 2009, 10:57 AM
زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق
زندگی یعنی لطافت گم شدن از نرمی عشق
زندگی یعنی دویدن بی امان در وادی عشق
رفتن و آخر رسیدن بر در وادی عشق

میتوان هر لحظه هر جا عاشق و دل داده بودن
پر غرور چون آبساران بودن اما ساده بودن

ریپورتر
21st March 2009, 10:58 AM
شعر نا گفته....
نه !
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کس
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد
از تو دریغ میکند
پس با همه وجودم خود را زدم به مردن
تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد
این شعر را هم نا گفته میگذارم ....
تا روزگار بو نبرد ....
گفتم که ...
کاری به کار عشق ندارم !
قیصر امین پور

ریپورتر
21st March 2009, 10:59 AM
زندگی پر از سواله می دونم رسیدن به تو خیاله می دونم
تو میگی یه روزی مال من میشی
اما موندنت محاله می دونم
تو میگی شبا دعامون می کنی
چشمه ی چشات زلاله می دونم
توی آسمون سرنوشت ما
ماه کاملم هلاله می دونم
تو میگی پرنده شیم بریم هوا
غصه ی ما دو تا باله می دونم
چشم من پر از غم نبودنت
دل تو پر از ملاله می دونم
طاقتم دیگه داره تموم می شه
صبر تو رو به زواله می دونم
اون درخت سیب آرزوهامون
پر میوه های کاله می دونم
آره میری و نمی پرسی که این
دل عاشق در چه حاله می دونم

ریپورتر
21st March 2009, 10:59 AM
براي عشق تمنا كن ولي خار نشو.

براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده.

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو.

براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه.

براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن.

براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير.

براي عشق وصال كن ولي فرار نكن.

براي عشق زندگي كن ولي عاشقانه زندگي كن.

براي عشق بمير ولي كسي رو نكش.

براي عشق خودت باش ولي خوب

ریپورتر
21st March 2009, 11:00 AM
ميان آبشارخاطراتم كنار بوته هاي گل نمي نشينم
هميشه آرزو كردم كه رنگ نگاه بوته گل را ببينم
هميشه آرزو كردم كه روزي براي لحظه اي نقاش باشم
هميشه آرزويم بوده رويا وليكن يك زمان ايكاش باشم
هميشه اين سوالم بوده مادر كه رنگ لاله ها يعني چه رنگي
هميشه گفته بودي باغ سبز ولي رنگ خدا يعني چه رنگي
نگاه مادرم چون ياس مي شد به پرسشهاي منلبخند مي زد
زماني رنگ سرخ لاله ها را به دنياي دلم پيوند م يزد
ولي من باز مي پرسيدم از او كه منظورت ز آبي چيست مادر
هما رنگي كه گفتي دنگ درياست همان رنگي كه گشته چشم از او تر
ز اقيانوس بي طوفان چشمش صداي اشك ها را مي شنيدم
در آن هنگام در باغ تخيل رخ زيباي او را ميكشيدم
نگاهي سرخ اشكي آسماني دوچشماني به رنگ ارغواني
ولي من هر چه نقاشي كشيدم همه تصويري از روياي او بود
و شايد چند خطي كه نوشتم همه يك قطره از درياي او بود
معلم آن زمان كه عاشقانه كنار حرفهايت مي نشينم
هميشه آرزو كردم كه روزي نگاه مهربانت را ببينم
ببينم كه كدامين ديدگاني مرا با حس ديدن آشنا كرد
كه دستان مرا تا اوج برد مرا از دور با چشمش صدا كرد
ببينم كه چه كس راگ شفق را به چشمان وجود من نشان داد
ببينم كه كدامين مهرباني غبار غم رويايم تكان داد
اگر چه من نگاهت را نديدم ولي زيباييت را ميشناسيم
صداي موج روحت را ستاره دل درياييت را ميشناسم
ز تو آموختم نقاشي عشق ز تو احساس را ترسم كردم
ز تب نور اميد و موج دل را ميان غنچه ها تقسيم كردم
ولي من با مرور خاطراتم به اوج آرزوهايم رسيدم
هم اينك لحظه اي نقاش هستم معلم را و مادر ا كشيدم
ولي نقاش من كاغذي نيست براي رسم ابزاري ندارم
كمي احساس را با جرعه اي عشق به روي برگ ياسي مي گذارم
دل نقاشيم تفسير روياست چرا تفسير يك رويا نباشيم
چرا رنگ غروبي سرخ باشيم چرا چون آبي دريا نباشيم
اگر چه گشت شعرم بس مطول ولي نقاشيم را قاب كردم
سحر شد خاطراتم نيز رفتند دوباره من زمان را خواب كردم

ریپورتر
21st March 2009, 11:00 AM
رز سرخ: عشق بي ريا . زيبايي . شجاعت. احترام. تبريك- "دوستت دارم"



* رز سفيد: پاكي. معصوميت. راز. سكوت. فروتني. احترام. "عشق من به تو عميق و خالصانه است"

* رز صورتي: قدرداني. "متشكرم" وقار. ستايش. همدلي. لطافت. شادكامي. "باورم كن" -
"تو خيلي دوست داشتني هستي"

* رز زرد: شادماني. رفاقت. شوق. حسادت. آغاز دوباره- "فراموشم نكن" - "معذرت ميخواهم"

* رز بنفش: عشق در نگاه اول.

* رز نارنجي: اشتياق. شيفتگي. آرزو.

* غنچه رز: نماد پاكي و زيبايي. جواني. عشق نوپا.

* يك شاخه گل رز: سادگي. سپاسگزاري. عشق تازه.

* يك شاخه گل رز سرخ: "دوستت دارم".

* رزسفيد عروس: عشق مبارك و فرخنده.

* رز قرمز سير: سوگواري.

* رز سياه: مرگ.

* تركيبي از رز سفيد و سرخ: اتحاد. سازش

* رز كاملا شكفته: "من متعهد به تو هستم"-"هنوز دوستت داردم"

* دسته گل رز: قدرداني.

* دسته گل رز كوچك: "من به ياد تو هستم"

ریپورتر
21st March 2009, 11:00 AM
http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)زیر بارون راه نرفتی تا بفهمی من چی می گم.....http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)
http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)تو ندیدی اون نگاهو تا بفهمی از کی می گم.....http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)
http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)چشمای اون زیر بارون..... سر پناه امن من بود.....http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)
http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)سایه بون پلکاش جای خوب گم شدن بود.....http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)
http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)تنها شب مونده و بارون..... همه سهم من این بود....http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)
http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)تو پرنده بودی من سرو.....ریشه هام توی زمین بود.....http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)
http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)اگه اونو دیده بودی..... با من این شعر رو می خوندی.....http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)
http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)رو به شب داد می کشیدی..... نازنین چرا نموندی.....http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)
http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)حالا زیر چتر بارون بی تو خیس خیسم.....http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)
http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)زیر رگبار گلایه دارم از تو می نویسم.....http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)
http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif (http://www.blogfa.com/Desktop/%3Ca%20href=)پس همچنان در انتظارت زیر بارون می مانم.....

ریپورتر
21st March 2009, 11:01 AM
باور نــدارم مـــنو تنهـــا مــی زاره دلم واسش یه ذره شده اما دیگه نیست
لعنت به تو ای دست ســرد روزگار حالا فقط من مــوندمو این چشای خیس

ریپورتر
21st March 2009, 11:02 AM
رنگ نگاه معصومت در خاطر پنجره ها مانده است
خاطره ي با تو بودن
روي زيبا ترين صفحه ی دفتر خاطراتم ورق خورد
و افسوس كه چه زود گذشت
و چه بي تاب بودند لحظه هاي دلتنگي براي هجوم به قلب خسته ي من
و من پشت همان پنجره ي خاطره ها منتظرت مي مانم
و صدايت آرامش بخش آغاز تمام روز ها ي تنهاييم خواهد بود

ریپورتر
21st March 2009, 11:02 AM
نمي دونم چي بنويسم
نميدونم كدوم واژست كه مي تونه بگه همين الان الان چقدر دلم برات تنگ شده
نمی دونم بنويسم الان توي قلبم يه دنيا غصه مهمونه ؟
مي دونم الان هر چي غم هم كه تو دنياست دلش به حال من و تنهاييهام مي سوزه
مي دونم اگه آسمونم مي دونست چقدر تنهام ،چشماش باروني تر از هميشه مي شد
اگه در يا مي دونست چه سكوتي حاكم شده به زندگي من ،هيچ وقت صداي غرش موج هاشو سر نميداد
خود تنهايي هم نمي دونه كه چقدر تنهام

ریپورتر
21st March 2009, 11:02 AM
چه زيباست گريستن در شبهای تاريک بی مهتاب با ياد تو
و مرور تمام خاطرات بودن با تو
ياد کردن آن روزی که زير باران ملتمسانه چشم در چشم هم دوخته بوديم ، حتی باران نيز نتوانست قطرات اشک ما را مخفی کند
افسوس که لحظات راز و نياز ما به اندازه ی غلطيدن اشک از چشم کوتاه بود اما شيرينی و حلاوت آن با تو بودنها تا ابد در يادم جاريست
در خاطرت هست با هم عهد کرديم تا در لحظات دلتنگی بغضمان را با آسمان تقسيم کنيم و با ديدن ستاره ها روزهای خوش آينده را تجسم کنيم ؟
همیشه به یادتم..........

ریپورتر
21st March 2009, 11:03 AM
مي توني دست منو با دستت آشنا کني

مي توني تو چشمة اشکاي من شنا کني

مي توني خاطره ها بسازي از لمساي داغ


مي توني با چشمات از رو ببري نور چراغ

مي توني بگي فقط تو اين شب ها مال مني

مي توني رنگ هوس به بوسه هامون بزني

ولي شکل قلب من نيستن اينا
شکل همصدا شدن نيستن اينا

مي توني تو شب برفي با من همقدم بشي


مي توني تو دلبري با زهره هم قسم بشي

مي توني ساعت پنج سر قرار دير بکني

مي توني حتي نگاه منو زنجير بکني


مي توني سادگيامو بپسندي با کلک


مي توني يادم بدي بازي و درد اشکنک

ولي شکل قلب من نيستن اينا

شکل همصدا شدن نيستن اينا

مي توني تو لحظه هايي که دلم غصه داره


بشي تسکين واسه درداي من بي ستاره

مي توني با اون زبون چرب و شيرين و بلا

گل خنده بنشوني رو اين لباي مبتلا

مي توني لحظه هامو خاطره بارون بکني


تن زيباتو واسه نگام فراوون بکني

ولي شکل قلب من نيستن اينا

شکل همصدا شدن نيستن اينا

ریپورتر
21st March 2009, 11:03 AM
تقديم به تنها خاتون قلبم
http://kindghalb.blogfa.com/Photo/k/kindghalb.gif
تو را دوست دارم
تویی آن ماه شب تاریک دل تنگم
تویی آن تنها عشق من
تو را دوست دارم
در هر جا که باشی

تویی تنها امید من برای بودن
وقتی که دیگر رمقی در پاهایم برای رفتن ندارم
ونور چشمی برای دیدن ندارم
تو همچون خورشیدی از دور می آیی
دست من را می گیری
ولی با خود نمی بری
ای تنها امید من دستم را بگیر
باخود ببر از این دیار
دلم بی تو نیست میشود
بی تو من غمگینم
ای زیبای من باز هم بیا
تو را در رویا نمی خواهم
تو را با تو میخواهم
ای عشق من،عاشقت هستم
تو را دوست دارم

ریپورتر
21st March 2009, 11:03 AM
اي عشق من سفر به خير دوريت نميشه عادتم
حرفات هنوز تو گوشمه دستاي ما تو دست هم
گفتي سفر يه حادثه اس مي سپارمت به سرنوشت
دلتنگ من نشو عزيز شايد ببينمت بهشت
شايد كه همسفر شديم تو راه شهر تازه اي
دوباره ساختيم قصه ها از عشق بي آوازه اي
رفتي نمونده خاطرات اون عشق ما اي هم نفس
دلتنگ تو شدم زياد قلبم گرفت از اين قفس

ریپورتر
21st March 2009, 11:04 AM
عشق چیست؟ عاشق کیست؟
مقصود دل و مرا جانی عشق است سرمایه ی عمر جاودانی عشق است
آن عشق بود کز و بقا یافته خضر یعنی که حیات جاودانی عشق است
عشق آتش سوزان است وبحر بیکران است همه جان است وقصه بی پایان است عقل و ادراک دردی حیران است ودل در,یافت وی ناتوان ,نهان کننده ی عیان است و عیان کننده ی نهان روح روح است و فتوح فتوح اگر خاموش باشد دلش چاک کند و از غیر خود پاک کند و اگر بجزو شدوی را زیر و زبر کند وشهر را خبر کند هم آتش است هم آب هم ظلمت است هم آفتاب عشق درد است لیکن به درد آرد چنانکه علت حیات است سبب ممات است هرچند مایه ی راحت است پیر آیه و آفت است
ای آنکه مانده بطمع برصال خویش نشنیده که عشق سراسر بلا بود
پروانه ضعیف کند جان و دل نثار تا پیش شمع یک نفس اورا بقا بود

ریپورتر
21st March 2009, 11:04 AM
با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم
تک و تنها بودم اما تورو تنها نمیذاشتم
چه سفرها با تو کردم چه سفرها تورو بردم
دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم

دارم از تو مینویسم که نگی دوستت ندارم
از تو که با یک نگاهت زیرو رو شد روزگارم
دارم از تو مینویسم ... دارم از تو مینویسم
موقع نوشتنو.... وقت اسم گذاشتنو
کسی رو جز تو نداشتم .... اسمی جز تو نمیذاشتم
من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون از غصه توست

با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم
حتی من به آرزوهات تورو آخر میرسوندم
میرسیدی تو من اما آرزو به دل میموندم
هی میخواستم که بگم که بدونی حالمو
اما ترس و دلهره خط میزد خیالمو
توی گفتن و نگفتن از چه روزهایی گذشتم
اینقده رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم
من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون از غصه توست

هرچی شعرعاشقونس من برای تو نوشتم
تو جهنم سوختم اما مینوشتم تو بهشتم
اگه عاشقونه خوندم تو بدون چه کسی باعثه شه
اگه مردم تو بدون چه کسی باعثه شه

یکدفعه مثل یک آهو توی صحراها رمیدی
بس که چشم تو قشنگه گله گرگ رو ندیدی
دل نبود توی دلم ... تورو گرگها نبینن
اونا با دندون تیز به کمینت نشینن

الهی من فدای تو... چیکارکنم برای تو؟
اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو

یکدفعه مثل پرنده قفس عشقو شکستی
پر زدی تو آسمونها رفتی اون دورها نشستی
دل نبود توی دلم... گم نشی تو کوچه باغها
غروبها که تاریکه ... نریزن سرت کلاغها
نخوره سنگی به بالت ... پرت نشه فکرو خیالت


یکدفعه مثل یک گل... رفتی تو دست خزون
سیل بارون و تگرگ از آسمون
بردمت تو گلخونه... که نریزه روی سرت
که یکوقت خیس نشه ... یخ کنه بال و پرت
نشکنی زیر تگرگ ... نریزه از تو یه برگ

یکدفعه مثل یک شمع... داشتی خاموش میشدی
اگه پروانه نبود تو فراموش میشدی
اره پروانه شدم... تا پرام سوخته بشه
که آتیش دل تو... به دلم دوخته بشه
که بسوزه پروبالم ... که راحت بشه خیالم

دارم از تو مینویسم... تو که غم داره نگاهت
اگه دوست داشتی بگو...تا بازم بگم برات
اینقده میگم تا خسته شم
با عشق تو شکسته شم

ریپورتر
21st March 2009, 11:05 AM
ز عاشق بودنش مستم!

نمي دانم که دانست او دليل گريه هايم را؟ نمي دانم که حس کرد او حضورش در سکوتم را؟ و مي دانم

که مي دانست ز عاشق بودنش مستم وجود ساده اش بوده که من اينگونه
دل بستم............

ریپورتر
21st March 2009, 11:05 AM
به همان قدر که چشم تو پر از زیباییست

بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهاییست

این غزلهای زلالی که زمن میشنوی

چشمه جاری اندوه دلی دریاییست

چند وقت است که بازیچه مردم شده ام

گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیاییست

دل به دریا زده تا بازهم آغاز کنم

ماجرایی که سرانجامش یک رسواییست

امشب ای آینه تکلیف مرا روشن کن

حق به دست دل من عقل و یا زیباییست

دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین

به خداوند که معشوقه من بالاییست

این غزل نیز دل تنگ مرا باز نکرد

روح من تشنه یک زمزمه نیماییست

ریپورتر
21st March 2009, 11:05 AM
می دونی وقتی که رفتی / رفتی و از من گذشتی
نوشتم من روی دیوار / اسم تو رو به یادگار
می دونی دوست دارم من / می دونی عاشقتم من
مثه یه عاشق دیوونه / که فقط از تو می خونه
شکستم بی صدا با یک نگاه
می دونم نمی شه نه بی تو تو رویا
یک نگاه یه گریه با یک صدا / منو کشت منو برد تنها تو رویا
می دونی اگه بری می میرم آره خوشگل من
بی تو من می میرم تو دامت اسیرم
شکستم بی صدا با یک نگاه / می دونم نمی شه نه بی تو تو رویا
عشق من می میرم بی تو
بی تو من می میرم تو دامت اسیرم
من می میرم اگه نباشی
تو که بودی یار من / تو که بودی مال من
حالا تو رفتی ساکت و خاموشه دیار من
برگرد عزیزم بشنو تو این صدای من / بیا بازم عاشقونه اسممو صدا بزن
باران غم بود و خون بود تو نگاه من
بیا و نرو و بمون روح نشه جدا ز تن
تن خسته ی من آغوش گرم تو رو می خواد
چشم بسته ی من خاطراتتو داره به یاد
اگه بخوای می میرم وقتی تو نباشی / اگه نخوای من می رم حتی ستاره شی
چرا خدا یه کاری کردی که من عاشق بشم
چرا خدا وقتی که من عاشق شدم نموند پیشم؟
تو که معنی اسمت شده واسه من صدا
تو که تا تو رو می بینه می میره با یک نگاه
می دونی وقتی که رفتی / رفتی و از من گذشتی
نوشتم من روی دیوار / اسم تو رو به یادگار
می دونی دوست دارم من / می دونی عاشقتم من
مثه یه عاشق دیوونه / که فقط از تو می خونه
شکستم بی صدا با یک نگاه / می دونم نمی شه نه بی تو تو رویا
یک نگاه یه گریه با یک صدا / منو کشت منو برد تنها تو رویا
می دونی اگه بری می میرم / آره خوشگل من
بی تو من می میرم تو دامت اسیرم
شکستم بی صدا با یک نگاه / می دونم نمی شه نه بی تو تو رویا
بدون تو از زندگی سیرم
عاشقم عاشق تو / عاشق چشم گریانت
من می خوام با تو باشم / عزیز من من می خوامت
خوب دیگه گفتم تو رو چه قدر می خوام خیلی زیاد / حالا تو نرو بیا فاصله ها بره ز یاد

ریپورتر
21st March 2009, 11:06 AM
قصه ي عشق من و تو



قصه ي درد و جداييست



وقت لبخند دوبارم لحظه ي سبز رهاييست



قصه ي عشق من و تو



قصه ي برفه با خورشيد



بشکنه دست کسي که پر پروازمونو چيد



عشق ما زنده ميمونه



قدرتش شايد بتونه



بعد مرگ تو آسمونها مارو به هم برسونه



ميدونم تو قلب تو من آخرينم



تو بدون تو دشت عشق عاشقترينم



به خدا بعد تو مردم تا به امروز



نمي تونم جاي خاليتو ببينم



هميشه فاصله بين دست ما بود



گريه هامون تو دلامون بي صدا بود



صخره ي سکوت لبهاي من و تو



سقف عشقمون و سياه و نابود کرد

ریپورتر
21st March 2009, 11:06 AM
در اوج تنهاییم به هیچ فکر میکنم ...
نیست میشوم و باز خودم را در گرداب زندگی سرگردان می بینم .
در اوج تنهایی میخندم به هر آن چه بودن میخوانند و من داشتن می نامم .
در اوج تنهایی به عشق فکر میکنم و پاک تر از آن دروغ را می بینم .
در اوج تنهایی به حال دلم زار میزنم و به سادگیش میخندم .

در اوج تنهایی . . .
میمیرم . . .

ریپورتر
21st March 2009, 11:06 AM
تنهاییم اصیل است
واصالتم به جغدهای آواره شهر سوختگان میرسد
تنهایی مرا تو درک نخواهی کرد
سایه ام بر روی هیچ دیواری نیست
انزوای من اصیل است و بی سایه
ناله های مرا از دورترین بیشه دنیا گوش کن
ناله هایم تلخ است
پر از تنهایی
بغض تنهایی من را تو نخواهی فهمید
من سراپا بغضم
هیچکس را فراموش نکردم
اما خود فراموش شدم.

ریپورتر
21st March 2009, 11:07 AM
خدايا به خاطر اين که هر گاه در جاده زندگي قدم هايم اندکي از راه راست سست مي شود ، تو با تلنگري به راهم مي آوري ، از تو سپاسگذارم !
خدايا ! ممنونم که هر زمان تو را از ياد برده و حضور سبزت را در کنارم فراموش کرده ام با نازل کردن بلايي کوچک مرا متوجه خود ساخته اي تا به ياد آورم که در برابر اراده بي نهايت ، هيچ چيز تاب ايستادگي ندارد !
خدايا ! از اين که مي بينم بزرگي چون تو ، همواره مرا زير نظر دارد و هرگز فراموشم نمي کند ، سخت به خود مي بالم .
خدايا ! با اين که گناه کرده ام ، ناسپاسي نموده ام ، حتي گاهي از رحمت بي کرانت نا اميد شده ام و بنده خوبي برايت نبوده ام ، اما تو مهربان هر زمان که درمانده از همه چيز و همه کس شده ام ، باز هم با آغوش باز پذيرايم بوده اي و در نهايت بزرگواري ، حمايتم کرده اي !
به راستي اي پروردگار زيبا و مهربان در برابر اين همه لطف و بخشندگي تو ، چه مي توانم بگويم ؟
اين همه سخاوت و کرم را چگونه پاسخگو باشم ؟
خدايا ! شماره دفعاتي که در نهايت ناباوري و بهت همگان از راه هاي عجيب و خارق العاده ات در سخت ترين و غير ممکن ترين شرايط ياورم بوده اي ، از حساب بيرون است .
تو خود نيک مي داني که بنده ات جز چيز هايي که تو به او بخشيده اي در چنته ندارد ، پس تمنا دارم در يافتن راه درست زندگي و به دست آوردن شادماني ، عشق ، آرامش و سعادت حقيقي ياري ام کني ، چرا که بدون تو هيچ ندارم و با تو از همگان بي نيازم .
خداي من ، مي دانم که با اين همه ، تو باز هم مرا دوست داري و هميشه و در هر لحظه مواظبم هستي ، زيرا اين حديث قدسي ات همواره در ذهنم طنين مي افکند :
اگر آنان که از من روي برتافتند ، مي دانستند که چقدر مشتاق ديدارشان هستم ، هر آينه از شوق جان مي سپردند .

ریپورتر
21st March 2009, 11:07 AM
رنج تلخ است ولي وقتي آن را به تنهايي مي کشيم تا دوست را به ياري نخوانيم،
براي او کاري مي کنيم و اين خود دل را شکيبا مي کند.
طعم توفيق را مي چشاند. و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن
و چه بدبختي آزاردهنده اي ست "تنها" خوشبخت بودن!.
در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است!!.
در بهار هر نسيمي که خود را بر چهره ات مي زند ياد "تنهايي" را در سرت زنده ميكند .
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختي اي رنج آور و نيمه تمام است!
. " تنها" بودن ، بودني به نيمه است!
و من براي نخستين بار در هستي ام رنج "تنهايي" را احساس کردم.
شريعتي

ریپورتر
21st March 2009, 11:07 AM
من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني،
در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي
عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي
کوچک، برايش يک خاطره باشد.
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن
دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.
اي.... ،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد
از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد.
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛
ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از
من براي تو گريسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولي، تو در عين ناباوري، او را برگزيدي...
مي دانم... من دير رسيدم...خيلي دير...خيلي...
يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود.
روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين
من و تو،...
هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو مي گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد.

ریپورتر
21st March 2009, 11:08 AM
می شود روی ساحل تنهاییا
غرل پر زدن قاصدک را نوشت
می شود میان موجای سنگین دریا
فاصله من تا اعماق وجودت را خواند
می شود باز از فاصله ها رویایی ساخت
تا انتهای غروب دلتنگی ها
می شود چه ساده از شب گذر کرد
حتی اگر سپیده دم هم تورا نخواند
می شود با خاطرات ستاره ها
دفترکهنه قلبت را دوباره زنده کرد
می شود اگر ستاره بخواهدزندگی کرد
حتی اگرشب نخواهد

ریپورتر
21st March 2009, 11:08 AM
آخر تو هم صداي من منو گذاشتي رفتي و بي صدا شدي
مثل تموم آما راهي قصه ها شدي
رفتي و بي تو همدمم اشكاي پشت شيشه هاست
روزاي خوب ديدنت يادم نميره آشناست
اي عشق من سفر به خير دوريت نميشه عادتم
حرفات هنوز تو گوشمه دستاي ما تو دست هم
گفتي سفر يه حادثه اس مي سپارمت به سرنوشت
دلتنگ من نشو عزيز شايد ببينمت بهشت
شايد كه همسفر شديم تو راه شهر تازه اي
دوباره ساختيم قصه ها از عشق بي آوازه اي
رفتي نمونده خاطرات اون عشق ما اي هم نفس
دلتنگ تو شدم زياد قلبم گرفت از اين قفس

ریپورتر
21st March 2009, 11:08 AM
اي صاحب ترانه هام



ترانه هامو رنگ كن بزار همه يه رنگ شن رنگ تو رو بگيرن مثل خودت قشنگ شن
تو رنگ آسموني طلايي مثل خورشيد رنگ گل بنفشه رنگ صداي اميد
ترانه هامو بو كن بوي تو رو بگيرن مي خوام كه شعرام بي تو جون نگيرن بميرن
هواي دل انگيز تو محبوب شعر نداره هواي دم مسيجا پيش تو كم مي ياره
ترانه هامو تازه كن معجزه پيدا بشه قفل وزن و قافيه با دست تو وا بشه
انگشتاي جادوييت سنگو طلا ميكنه نوازشاي گرمت شعله به پا ميكنه

ریپورتر
21st March 2009, 11:09 AM
http://i28.tinypic.com/zl5ahy.jpgتو نباشي چه كسي منو نوازش ميكنه http://i28.tinypic.com/zl5ahy.jpg
با صبوري با من دل خسته سازش ميكنه
تو نباشي نمي خوام لحظه اي رو سر بكنم
نمي دونم بعد تو من چي رو باور بكنم
نميتونم نميتونم كه تو رو رها كنم
بعد تو من كيرو عشق قشنگم صدا كنم

ریپورتر
21st March 2009, 11:09 AM
قهوه ي چشمات


تو نگات لطيف و گيراس مثه پونه هاي وحشي

ميشه از قهوه ي چشمات جرعه اي به من ببخشي

پيش وسعت دل تو آسمون خيلي حقيره

بين اين سايه پرستا مثه خورشيد مي درخشي

از كدوم فصل قشنگي كه صدات پر از جوانه س

توي نرماي نگاهت پيچ و تاب صد ترانه س

باز لبخندت بازم منو از خودم بگيره

كه دلم ديوونه ي اون خنده هاي عاشقونه س

هم سكوت بي نقابم تو با بغض من عجيني

توي اين نياي پر شك خود خود يقيني

اكه تو بري يه روزي اگه عشقمو بسوزوني

اگه دنيا زير و رو شه تو بازم واسم هميني


منو وقف لحظه هات كن با تو لبريز خيالم

با تو داغ داغ داغم يه طلوع بي زوالم

منو دعايي كن از اين تب بگزرونم از دل شب

با تو مي رسم به فرا بي تو تا هميشه كالم

هر نگاه بي كلامت مث انعكاس نوره

پيش برق چشمك تو چشماي خورشيد كوره

ریپورتر
21st March 2009, 11:10 AM
ا گه يه روز ديدي که وقتي داري رد مي شي بر مي گرده و نگات مي کنه http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gif


بدون براش مهمي
http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gifاگه يه روز ديدي که وقتي داري ميوفتي بر مي گرده و با عجله مي ياد سمتت http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gif
بدون براش عزيزي
http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gifاگه يه روز ديدي وقتي داري مي خندي بر مي گرده و نگات مي کنهhttp://i18.tinypic.com/2irlv6h.gif
بدون واسش قشنگي
http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gifاگه يه روز ديدي وقتي داري گريه مي کني بر مي گرده و مياد باهات اشک مي ريزه http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gif
بدون دوستت داره
http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gifاگه يه روز ديدي وقتي داري با يکي ديگه حرف مي زني ترکت مي کنه http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gif
بدون عاشقته
http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gifاگه يه روز ديدي وقتي داري ترکش مي کني برات فقط سکوت مي کنهhttp://i18.tinypic.com/2irlv6h.gif
بدون ديوونت
http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gifاگه يه روز ديدي که ازنبودنت داغون شدهhttp://i18.tinypic.com/2irlv6h.gif
بدون براش همه چي بودي
http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gifاگه يه روز ديدي که يه روز از بي تو بودن مي ناله http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gif
بدون بدونه تو مي ميره
http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gifاگه يه روز ديدي که بعد رفتنت لباس سفيد پوشيده http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gif
بدون بدون تو مرده
http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gifاگه يه روز ديديش که يه گوشه افتاده و يه پارچه سفيد روش کشيدن http://i18.tinypic.com/2irlv6h.gif
بدون واسه خاطر تو مرده

ریپورتر
21st March 2009, 11:10 AM
عشق يعنی يک سلام و يک درود
عشق يعنی درد و محنت در درون
عشق يعنی يک تبلور يک سرود
عشق يعنی قطره و دريا شدن
عشق يعنی يک شقايق غرق خون
عشق يعنی زاهد اما بت پرست
عشق يعنی همچو من شيدا شدن
عشق يعنی همچو يوسف قعر چاه
عشق يعنی بيستون كندن بدست
عشق يعنی آب بر آذر زدن
عشق يعنی چون محمد پا به راه
عشق يعنی عالمی راز و نياز
عشق يعنی با پرستو پر زدن
عشق يعنی رسم دل بر هم زدن
عشق يعنی يک تيمم يک نماز
عشق يعنی سر به دار آويختن
عشق يعنی اشک حسرت ريختن.

ریپورتر
21st March 2009, 11:10 AM
بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن، خانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه هم راز دل گوییم
اگر مویت چو روزم شد پریشان، شانه اش با من
سلام ای غم، سلام ای آشنای مهربان دل
پر پرواز وا کن چون پرستو، لانه اش با من
مگو دیوانه کو، زنجیره گیسورا ز هم وا کن
دل دیوانه، دیوانمه، دیوانه اش با من
در این دنیای وانفسای حسرتزای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده، شکرانه اش با من
مگو دیگر سمندر در دل آتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسون، گرمی افسانه اش با من
چه بشکن بشکنی دارد، فلک در کار سرمستان

تو پیمان بشکنی، نشکستن پیمانه اش با من.http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

ریپورتر
21st March 2009, 11:11 AM
قلبم محکوم شد به ساده بودن ... غرورم محکوم شد به خونسرد بودن ...... احساسم محکوم شد به کم حرف بودن ...
دلم محکوم شد به گوشه گير بودن ..... چشمانم محکوم شد به مهربان بودن ...... دستهايم محکوم شد به سرد بودن
.... پاهايم محکوم شد به تنها رفتن ... آرزوهام محکوم شد به محال بودن .... وجودم محکوم شد به تنها بودن ....
عشقم محکوم شد به محبوس بودن .... و اما امروز تو عشق من محکوم ميشوي به خاطر اسير بودن

ریپورتر
21st March 2009, 11:12 AM
بياامشب به من محرم شواي اشک
بیاامشب توهم باغم شوای اشک

بیا بنگر دلم تنها شده باز
بیا قلب مراهمدم شو ای اشک

من ان گلبوته خشک کویری
بيابرروی من شبنم شوای اشک

رهاکن ميل ماندن دردو چشمم
توجاری بررخ زردم شواي اشک

بيا ارام من در بيقراری
تسلی بخش من هردم شواي اشک

بیابغض سکوت سینه بشکن
به چشم خشک من شبنم شوای اشک

دلم مجروح درد غربت تو
به روی زخم دل مرهم شواي اشک

دلم ازدردهجران نالدامشب
بیادرمان بر دردم شو ای اشک

ریپورتر
21st March 2009, 11:12 AM
از پشت شيشه هاي بزرگ دلتنگي گريه ميكنم و آرزو ميكنم كه كاش
براي يك لحظه فقط يك لحظه آغوش گرمت را احساس كنم ، ميخواهم
سر روي شانه هاي مهربانت بگذارم تا ديگر از گريه كم نشوم . تو مرا
به ديار محبتها بردي و صادقانه دوستم داشتي پس بيا و باز در اين راه
تلاش كن اگر طاقت اشكهايم را نداري . در راه عشقي پاك تر و صادقانه تر،
زيرا كه من و تو ما شده ايم پس نگذار زمانه بيرحم دلهايي را كه از هم
جدا نشدني است را به درد آورد دلم را به تو دادم و كليدش را به سوي
آسمان خوشبختي ها روانه كردم چه شبها كه تا سحر به يادت با
گونه هاي خيس از دلتنگي ها به سر بردم چه روزها با خاطراتت نفس
كشيدم پس تو اي سخاوت آسماني من ...
مرا درياب كه ديوانه وار دوستت دارم

ریپورتر
21st March 2009, 11:12 AM
خداحافظ همين حالا همين حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطي که نفهمي تر شده چشمام
خداحافظ کمي غمگين به ياد اون همه ترديد
به ياد آسموني که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اين که رفتنت ساده ست
نه اين که مي شه باور کرد دوباره آخر جاده ست
خداحافظ واسه اين که نبندي دل به رويا ها
بدوني بي تو و با تو همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ

ریپورتر
21st March 2009, 11:13 AM
سلام

اما این بار منتظر هیچ جوابی نیستم!

ابن بار سلامم هیچ معنایی به همراه ندارد

سلامم به معنی دوری ست

فاصله

فاصله ای که تو

خود تو باعث آن بودی

آری.....بخند

به مرگ ذره ذره های وجودم بخند

اگر می دانستی لبخندت به من زندگی دوباره می بخشد

هیچ گاه نمی خندیدی

می دانم!

خوب می دانم!

انتظار می کشی

انتظار نابودی ام را

اما

من نابود نمی شوم

عشق هرگز نمی میرد

حتی با مرگ جسم

با خاک شدن قلب

شاید جسمم زیر خروارها خاک بپوسد

اما

یادم در خاطر تو

هرگز نمی میرد

حتی اگر خودت بخواهی

باز من در ضمیر تو روشن هستم

هر چند کم نور

اما روشن هستم و روشن می مانم

نمی دانم گناهم چه بود

چه چیزی مرا از قله ی چشمان سیاهت

به قعر دریاهای پست پرتاب کرد

اما نه!

می دانم

گناه من عشق بود

یا نه ابراز عشق بود

من باید می کشتم

باید عشق را در وجودم می کشتم

اما چگونه؟!

آه.....

با اینکه رفتی

این را بدان

قلب عاشقم

همیشه در انتظار سلام توست

سلام فاصله نه!

سلام وصال.....

من منتظرت می مانم

تنها زائر کعبه ی قلبت

((عسل))

تقدیم به تمام عاشقان دنیا



شعر بالا از سروده های خودمه البته تو وبلاگ عسل-متین هم نوشتم

یه نظر بده بد نیست اگه فکر می کنید ایرادی داره حتما بگید خوشحال می شم

ریپورتر
21st March 2009, 11:13 AM
بگذار گريه کنم .................نه براي تو.................... براي عشقي که مرده است
بگذار گريه کنم .................نه براي تو..................براي صداقت که کمرنگ شده است
بگذار گريه کنم .................نه براي تو ...................براي غمها که يکنواخت شده است
بگذار گريه کنم .................نه براي تو....................براي آرزوها که از بين رفته اند
بگذار گريه کنم ................نه براي تو....................براي محبت ها که ساکت شده اند
بگذار گريه کنم .................نه براي تو....................براي آدميان که بي تفاوت شده اند

ریپورتر
21st March 2009, 11:14 AM
قطره دلش دریا می خواست.خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.هر بار خدا میگفت از قطره تا دریا راهی است

طولانی.راهی از رنج و عشق و صبوری.هر قطره رالیاقت دریانیست.قطره عبور کردوگذشت.قطره
ایستادومنجمدشد.قطره روان شدو راه افتادوبه اسمان رفت هربار چیزی تازه ازعشق ورنج وصبوری
اموخت.تاروزیکه خدا گفت:امروز روز توست روز دریا شدن وخدا قطره رابه دریا رساند.قطره دریارا
چشیدوطعم دریا شدن را.روز دیگرقطره به خدا گفت:ازدریا بزرگتر هم هست.خدا گفت:اری هست .قطره
گفت:پس من ان را میخواهم.بزرگترین را بینهایت را.خداقطره را برداشت ودرقلب ادم گذاشت وگفت:این
بینهایتاست. ادم عاشق بود ودنبال کلمه ای می گشت تا عشقش را در ان بریزد اما هیچ کلمه ای توان
سنگینی عشق را نداشت.قطره از قلب عاشق عبورکرد ادم همه ی عشقش راتوی قطره ریختو وقنی قطره از
چشم عاشق چکیدخدا گفت:حالا تو بینهایتیچون که عکس من در اشک عاشق است

ریپورتر
21st March 2009, 11:14 AM
كاش قلبم درد پنهاني نداشت. چهره ام هرگز پريشاني نداشت
كاش برگه هاي آخر تقويم عشق ، خبر از يك روز باراني نداشت
كاش مي شد راه سخت عشق را بي خطر پيمود و قرباني نداشت
كاش ميشد عشق را تفسير كرد. دست و پاي عشق را زنجير كرد
كاش يا رب آشنايي ها نبود يا به دنبالش جدايي ها نبود

ریپورتر
21st March 2009, 11:14 AM
چه سرد و سخت است این زمین
بی هدف در این چهار راه خاکی گام بر می دارمبه کدام سو می روم ؟
نمی دانم...
در انتهای جاده سوم هجوم نور قلبم را می فشاردو گرمای آن نگرانم می کند
این گرمی سردش مرا تا مرز جنون می کشاند
چه سرد و سخت است این زمین حتی گرمایش نیز سوزش سرما را به همراه دارد
شک دارم آیا گرمایش حقیقت دارد؟؟!

ریپورتر
21st March 2009, 11:14 AM
او را از من گرفتند بی آن که بدانند با من چه می کنند
گناهی بر آنان نیست مقصر منم.
سر راهم سبز شدند و آسان بردندش
گناهی بر آنان نیست مقصر منم.
کسی او را نگرفت خودم دادمش.........چه آسان و ساده
مقصر منم.
او را از دست دادم و به بیهودگی رسیدم...در تاریک ترین لحظه ها به روشنایی اش دادم و در تنها ترین اوقات به آنها سپردمش.
سکوتم از دستم رفت و گناه از دست رفتنش بر من است
آری مقصر منم.

ریپورتر
21st March 2009, 11:15 AM
عشق را بی سبب عنوان مکن

خواهش از بهر ستم خواهی انسان مکن
عشق در سینه نگهدار و هیچ فاش مگو
چون که تاریک است این راه و از آن یاد مکن
عشق آیینه قلب است در آن زنگی نیست
لیک این جمله نگهدار و عنوان مکن
در درون مایه عشقت ز جفا دوری کن
آشکارا زین سخن هیچ کجا یاد مکن
اگر از بهر کسی در عشق مردی. مردی
ورنه از جورو جفا عشق فریاد مکن

ریپورتر
21st March 2009, 11:15 AM
آه اي مطلع صبح
كاش مي شد كه دل خســــــــــته من

زندگي را زنو آغــــاز كنـد


بگشايد پر و پرواز كند

بپرد تا لب كشـــــــت بپرد سوي بهشــــــــت

خالي از حسرت و ناكاميها و بي سرانجاميها ...


من غریبه ی دیروزم و آشنای امروز
و فراموش شده ی فردا
پس در آشنایی امروز می نگرم
تا در فراموشی فردا یادم کنی

ریپورتر
21st March 2009, 11:15 AM
از میان تمام فرشتگان خداوند تنها یکی از آنهاست که خداوند او را به روی زمین فرستاده تا سختی بکشد و عشق بورزد و صمیمی باشد . آنهم زیباترینشان را . می شود تصور کرد که خداوند چقدر عاشق بنده هایش است . این فرشته ی زیبا و دوست داشتنی عشقش خاصیت متفاوتی با دیگر عشقها و عشق ورزیدنها دارد . عشقش حقیقیست . بی قید و شرط است . در عشق ورزیدنش جای هیچ بحث و حرفی نیست . جای شک و تردید نیست . صدایش بهترین موسیقی دنیاست . آشنا و گرم . خنده هایش دوست داشتنی و آشناست . تپش های قلب مهربانش در هر زمان آرام بخش است . قلبی که با تمام عشق می تپد . لبخند هایش زندگی بخش است و بی ریا . هر بار نگاهی می اندازد ، در نگاهش تنها یک چیز است و بس ، عشق .... آن هم از نوع بدون قید و شرطش . عشق .... یک عشق حقیقی حقیقی .


پاک و معصوم ، ساده و بی ریا ، زیباترین و محبوبترین فرشته ی خداوند ، که مقدس ترین نام را خداوند برایش برگزیده ، مادر.......
منطق آسمانی می گوید : حتی بدترین زنهای روی زمین وقتی در جلد مادر می روند یک آسمانی محسوب می شوند . هیچ عشقی روی این کره ی خاکی خالصتر و بی قید و شرط تر از عشق مادر به فرزندش نیست . عشق مادر به فرزندش عشقی حقیقی است و بس . حتی اگر آن مادر انسان خوبی نباشد ، مادر یعنی پاک ، یعنی محبوبترین و عاشقترین فرشته ی خدا . مادر یعنی مظهر نجابت . تنها از اوست که میشود نابترین و خالصترین عشقها را دریافت کرد . در عمق چشمان مهربانش همیشه صداقت و بی ریایی موج میزند .
مادرها موجودات بی نظیری هستند . دلسوز و مهربانند . سمبل کودکانشان هستند . همیشه بچه ها دوست دارند شبیه مادرشان باشند چون او را زیباترین موجود روی زمین فرض می کنند . مادری را می شناسم که با وجود اینکه سالهاست روی صندلی چرخدار نشسته و حتی حرف زدن هم ازش بر نمی آید ، هر لحظه نگران پسرش است و هر لحظه می خواهد از حضور او اطمینان پیدا کند . بارها و بارها وقتی پسرش از خواب بیدار شده ، در فاصله ای که برای رفتن به مدرسه آماده شود ، از من خواهش کرده که صبحانه ی پسرش را آماده کنم و سعی دارد به من تفهیم کند که : " آخه اون اگه آماده جلوش نباشه ، نمی خوره . " و تنها مادر است که به تمام روحیات کودکش آشناست .
مادرها عاشقترین موجودات روی زمینند و همیشه معشوقشان را که همانا بچه هایشان هستند به هر شکل که باشند ، زشت باشد یا زیبا ، سالم باشد یا نباشد ، خوب یا بد ، می پرستند .
مادر موجودی مقدس است و بس ، یک فرشته ی زیبا و دوست داشتنی است و بس و من همیشه در خیالات کودکانه ام خودم را در حالی تصور می کردم که وقتی بزرگ شدم شکل او و به زیبایی او و مثل او مهربان و دوست داشتنی باشم و از این بابت به وجد می آمدم .
به راستی که او همیشه در خیالات من یک ملکه بود و همیشه بهترین دوستم باقی ماند . من تمام دنیا ، تمام آسمانها و کهکشانها را به غیر از بهشت به زیر پاهایش می ریزم تا بداند عاشقشم ......
دلم برات خیلی تنگ شده مادر..........

ریپورتر
21st March 2009, 11:16 AM
در سراشیبی تقدیر
نام مرا
با نام تو تشنه کرده اند
و رفتنت را
بر دلم داغ نهاده اند
دریغ
از دریایی که در چشمهایت نشسته است
بی آنکه بخواهد
آیینه ها را آبی ببیند
یادگار ردپای انتظارت آمدنت را دریاب
که تکرار آبی ترین زلال ها
در پیوسته ترین اشتیاق های رسیده ی ابدیت
تو را تداعی می کند
برو به فکر من نباش
برو به پای من نسوز
برو به فکر من نباش
من یه جوری سر میکنم
زندگی رو با سختیاش........ا
با که درددل کنم؟
با کسی که پرنده بود برام؟
با کسی که اشیانه بود
دلم به چه خوش بود
کاشکی پرنده پر نداشت
از پریدن خبر نداشت
درخت باغ آرزوش
دغدغه تبر نداشت

ریپورتر
21st March 2009, 11:16 AM
اگه سکوت برا من بهانه بود http://i1.tinypic.com/2nrltma.gif
برا تو دفتر خاطرات کهنه بود
روز هاي تنها بودن بهانه شد
بهانه اي برا ريختن اشک تو شد

http://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif مي دونم خيلي کمم پر ازغممhttp://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif
http://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif برا تو همون دليل موند نمhttp://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif

اگه يه روز تموم بشه اشکه چشام http://i1.tinypic.com/2nrltma.gif
چي مي خواد به باره از چشام
يادته دعايي کردي تو برامhttp://i1.tinypic.com/2nrltma.gif
زير اون گنبد زرد, آقا م رضا(ع)

http://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif مي دونم خيلي کمم پر ازغممhttp://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif
http://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif برا تو همون دليل موند نمhttp://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif
http://i1.tinypic.com/2nrltma.gif
برسم به عشق جاويد خودم
عشق من توي چرا نيستي کنارم
شايد باورش سخته براتhttp://i1.tinypic.com/2nrltma.gif
که دوستت داشته باشم خيلي زياد

http://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif مي دونم خيلي کمم پر ازغممhttp://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif
http://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif برا تو همون دليل موند نمhttp://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif

روزي پسري از دريا بودم براتhttp://i1.tinypic.com/2nrltma.gif
تنها رفيق دوريه تنهايت
حالا نيستي دختر تنهاي شب http://i1.tinypic.com/2nrltma.gif
چون بودن يا نبودنم نداره فرق

http://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif مي دونم خيلي کمم پر ازغممhttp://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif
http://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif برا تو همون دليل موند نمhttp://i10.tinypic.com/4cjo30w.gif

ديگه حتي ارزش نداره حرفامhttp://i1.tinypic.com/2nrltma.gif
چون ديگه دوستتم نداري, ميدونم
ميدوني چرا برات شعر ميخو نمhttp://i1.tinypic.com/2nrltma.gif
ميخونم تا بدوني دوستت دارم.....همين

دوستت دارم

ریپورتر
21st March 2009, 11:17 AM
در عرض یک دقیقه می شه یکی رو خورد کرد

در عرض یک ساعت می شه کسی رو دوست داشت
در عرض یک روز می شه عاشق شد ...
ولی یه عمر طول می کشه تا کسی روکه دوست داری فراموش کنی

ریپورتر
21st March 2009, 11:17 AM
کجایي اي يار قديمي ديگه نيستي تا ببينيhttp://i8.tinypic.com/24uwxlj.gif

http://i8.tinypic.com/24uwxlj.gifببيني دلم شکسته جاي تو غربت نشستهhttp://i8.tinypic.com/24uwxlj.gif
http://i8.tinypic.com/24uwxlj.gifمگه قول نداده بودي يه عمری پيشم بمونيhttp://i8.tinypic.com/24uwxlj.gif
http://i8.tinypic.com/24uwxlj.gifاين رسم وفا نيست دل شکستن که گنا نیستhttp://i8.tinypic.com/24uwxlj.gif
http://i8.tinypic.com/24uwxlj.gifاما تو دل نه شکستي زدي قلبمو شکستيhttp://i8.tinypic.com/24uwxlj.gif
http://i8.tinypic.com/24uwxlj.gifنمی خوام بگم بمونی اینو گفتم تا بدونیhttp://i8.tinypic.com/24uwxlj.gif
http://i8.tinypic.com/24uwxlj.gifرنگین کمانه من یه رنگه زندگی بی تویه رنجهhttp://i8.tinypic.com/24uwxlj.gif
http://i8.tinypic.com/24uwxlj.gifدردی که دارو نداره به تو مرهمی ندارهhttp://i8.tinypic.com/24uwxlj.gif
http://i8.tinypic.com/24uwxlj.gifمرهم قلبهای خسته جای تو غربت نشستهhttp://i8.tinypic.com/24uwxlj.gif


یادت باشه رنگین کمان پاداشه کسی
است که تا آخرین قطر زیر بارون بمونه

ریپورتر
21st March 2009, 11:17 AM
یادته بهم گفتی که شب بی اعتباره ...
بودن و نبودنش فرقی نداره ...
تو قسم خورده بودی با من می مونی ...
دیگه اسمت واسه من یه یادگاره ...
خاطرات عشق پاره تو دلم چه موندگاره ...
قاب چشمای سیاهت عمریه که رو دیواره ...
تو شبای بی ستاره دل من هواتو کرده ..

ریپورتر
21st March 2009, 11:18 AM
پاییز را دوست دارم...
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر معصومیت کودکی ام
بخاطر نشاط نوجوانی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...

ریپورتر
21st March 2009, 11:18 AM
وقتی تو نیستی ؛ رنگ دریا را دوست ندارم، شب به پایان می رسد ، شب را نیز دوست ندارم؛‌ از لا به لای مریم های خفته با فانوسی کم سو راهی به سویت می جویم و تو نیستی، نیستی تا ببینی که چقدر امشب آسمان زیباتر است اما این آسمان را نیز دوست ندارم.
سالهاست که از قاصدک خوش خبرم بی خبرم . شاید این بار او مرا دوست نداشت ، شاید این بار ، باری فزون تر در پیش داشت و ای کاش در لحظه ی سنگین وداع چشمهایش را به زمین می دوخت تا نمی توانستم از نگاهش تندیسی سازم از جنس پروانه های دشت خاطره.
عقربه های زمان به کندی می گذرند ، ‌شاید می خواهند فرصتم را دوچندان کنند،اما حتی یاسمن ها نیز این را می دانند که کاری از دست من ساخته نیست وتنها در کنج خلوت این اتاق ، من و ماندم و تجسم یک رؤیا ،‌ من ماندم و اشک های التماس ، من ماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی . صدایش می کنم و صدایی نمی شنوم ، کلامش را می خوانم و خوانده نمی شوم،‌ به خاک می افتم و اعتنایی نمی بینم ، اما این بار قسمت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت، ‌اگر گاهی آنی نبودم که می خواستی دریایی از ندامت و حسرتم را بپذیر.
لحظات درگذرند و از آنها چیزی نمی ماند جز لحظه های خاموش بیداری. باز هم بهاری دیگر در راه است ، می گویند بهار فصل زیبایی هاست اما تو خودت خوب می دانی که بهار من هیچ گاه بازنخواهد گشت.
بغضی عجیب در گلویم بهانه تو را می گیرد، هر دم با قطرهای گرم مرا می سوزاند ، شکایت ها در نهان دارد و می داند که اگر لب گشاید از من چیزی باقی نخواهد ماند تا به نجوای شبانه اش تسلی بخشم، آرامش کنم و قاب عکس خالی کنار پنجره را برایش با تصوری خیالی مزین کنم.
گاهی وقت ها قلب زمانه از سنگ می شود و اینگونه سرنوشت، ردّپایی عمیق بر پیشانی آنهایی که ماندند و سعادت نداشتند نقش می زند.
کاش می شد من به جای تو می رفتم

ریپورتر
21st March 2009, 11:18 AM
دست خودم نیست
اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.
دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی

ریپورتر
21st March 2009, 11:19 AM
گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم
«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه
***
سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره
هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه
***
دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون
بمون براي کوچه‌اي که بي تو لبريزه غمه
ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه
***
بمون واسه خونه‌اي که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!

ریپورتر
21st March 2009, 11:19 AM
ای که مثل تورو حتی
توی رویا نمی بینم
سر کوچه های ذهنم
به خیال تو میشینم
ببین این زمستون سرد
به منو تو چه جفا کرد
بین ما یه سد محکم
یه کوه یخی بنا کرد
نکنه دلت دوباره
منو اینجا جا بذاره
نکنه چشمای نازت
اشکمو بیاد نیاره
نکنه غریب بمونم
توی شهر آرزوهات
نکنه دیگه نباشم
توی رویا توی فردات
بگو بر می گردی اینبار
هنوزم هستی وفادار
اون روزای خوب رفته
بگو بازم میشه تکرار
انتظار سخته ولی من
طاقتم خیلی زیاده
تا ابد میشینم اینجا
خیره می مونم به جاده
دل من میگه ازعمرم
یه روزم باقی بمونه
میاد اون عشق و امیدم
اون که تنها آرزومه
من امیدم به همینه
من امیدم به همینه.....

ریپورتر
21st March 2009, 11:20 AM
خواستم بروم تا انتهای عدم.


می خواستم نیست شوم...گم شوم....
قلب شیشه ای غرورم افتاد و شکست!!!
اهی نکشیدم چون زندگی را با حضورت دوست دارم.
انقدر در گفتن یک حرف حاشیه رفتم...
و......
و به جای نوشتن تنها یک کلمه گوشه دفتر خاطراتت....
شعر های حاشیه ای نوشتم!!!
تا عاقبت در حاشیه چشمانت افتادم
کاش می دانستی چشمانت با قلب من چه کرده..
کاش می فهمیدی نبودنت
هستی ام را به نابودی کشانده..
کاش باورم می کردی...

ریپورتر
21st March 2009, 11:20 AM
باران صدایم می زند از پشت این دیوار غم
از پشت این دلمردگی با قطره هایش دم به دم
باران صدایم می زند با شور و با سر زندگی
با خود به دورم می برد از سر زمین تشنگی
باران صدای عشق تو عشقی که تنهایم گذاشت
عشقی که بیم مردنم با رفتنش هرگز نداشت
باران صدای گریه ام در خلوت شب های دور
اواز تلخ قلب من در کوچه های سوت و کور
باران صدایم می زند از خاطرات گم شده
امد سراغ خستگی ............
باران نویدم می دهد عشقت فراموشم شود
اخر تمام عشق من همراه باران می رود

ریپورتر
21st March 2009, 11:20 AM
نمیشه یه شب به خاطر نبودنت گریه کنم
نمیشه یه شب به یاد خنده هات خسته و افسرده نشم
می شه هرشب برای شنیدن صدات یه وجب ازت دوربشم
می شه هرشب که تو هرشب کنارمی لحظه ها رو دنبال کنم
می شه یاد هر شب و هرشب تا صحر خدا رو صدا کنم
نمی شه با هم کنار هم یه شب و تا صحر بدون اخم گذر کنم
می خوام از سکوت بی وقفه تو تو غبار لحظه هام بشینم و حرف بزنم
می خوام از روی جنازه های دل سوخته آدمای شهر کوچ کنم
می خوام از کنار تو عشقم و یه یه جوری با نگات طاق بزنم
می خوام از روی گونه های خیسم برات از اشکام دریا بسازم
می خوام از بلند ترین قله دنیا داد بزنم عزیز ترین دوستت دارم

ریپورتر
21st March 2009, 11:20 AM
میان خاطرات شب های همه تلخ از رهایی نوشتم
از غم های غرور از وسعت یک سکوت بی کلام
یک نگاه یک حرف یک غرور یک غروب
در میان تاریکی ها که ار تمام وجود می توان خفت
در میان اشک هایی که یک دریا به وسعت آن خیره مانده
موج های غریبی که بر ساحل احساس می کوبد اما بی کلام
یک نگاه به اوج آسمانی بی تو بی از غرور سرچشمه گرفتم
بی تو از حرف بی دریغ ماندم
از ته یک لیوان خالی که در آن دنیا خالی از پوچی بود
و زمین در وسعتش هیچ نداشت
بر در و دیوار بی شعر و کلام یک زمان بی معنی پوچ
ساعتی خاک خورده و پیر که در آن زمان هیچ رد پایی نداشت
ای حرف های مانده در گلو بگو چه می کنی
در این دفتر خاک خورده خالی از طلوع

ریپورتر
21st March 2009, 11:21 AM
می خوام برم کلاس خط یاد بگیرم با خط خوش
نامه بدم واسه شما ،‌ تو رو خدا بیا بکش

یه کاری کرد با دل من اون چشای پر جذبه
که ساعت خونه م هنوز ، بعد یه عمری عقبه

اون که نباید می شد انگار شده
هر چی بگم نمی خوامش بیخوده

همین که اسمت رو منه ،‌ کلی می بالم به خودم
بذار همه گمان کنن من اول عاشقت شدم

ریپورتر
21st March 2009, 11:21 AM
روزای خیلی طلایی یادته؟

روزای خیلی طلایی یادته؟ روز ترس از جدایی، یادته؟

روز تمرین اشاره یادته؟ شب چیدن ستاره یادته؟

شعرای کتاب درسی یادته؟ یادته گفتی می ترسی ،یادته؟

عکسمون تو قاب عکس و ، یادته؟ بله بدون مکث و یادته؟


دستمون تو دست هم بود یادته؟ غصه هامون کم کم بود، یادته؟

چشم نازت مال من بود یادته؟ دیدن من غدغن بود یادته؟

روزگار قهر و آشتی یادته؟ هیج کس و جز من نداشتی ، یادته؟


رویاهای آسمونی ،یادته؟ قول دادی پیشم بمونی، یادته؟

روزای بی غم و غصه یادته؟ ببینم اول قصه یادته؟


عصر ابراز علاقه یادته؟ خبر خوش کلاغه ،یادته

دست گرمت تو زمستون یادته؟ شونه من زیر بارون یادته؟

واسه خنده اجازه یادته؟ اونا که می گفتی رازه ؛ یادته؟...

ریپورتر
21st March 2009, 11:21 AM
کاش یکی پیدا شه خواب و گل تعبیر بکنه
به کویر آب بده تا اونا رو سیر بکنه
کاش یکی پیدا شه با ابرا صمیمی تر باشه
نذاره بارون واسه باریدنش دیر بکنه
کاش یکی پیدا شه که دلش مث اینه باشه
لااقل دعا واسه بقیه تاثیر بکنه
کاش یکی پیدا شه ‌آب بده به آدمای خوب
نکنه خوشبختیا تو گلوشون گیر بکنه
کاش یکی پیدا شه زندگی بده به کلبه ها
خونه ی شادی ها رو یه جوری تعمیر بکنه
کاش یکی پدیا شه که انقده مهربون باشه
که از آدمای بی ستاره تقدیر بکنه
کاش یکی پیدا شه دستا رو به همدیگه بده
دلای گسسته رو بیاره زنجیر بکنه
کاش یکی پیدا شه قانون سفر رو ببره
نذاره دم ورودش کسی تاخیر بکنه
کاش یکی پیدا شه مرهم بذاره رو زخم عشق
پیش از این که عاشقی دلا رو دلگیر بکنه
کاش همه پیدا بشیم به همدیگه کمک کنیم
کسی تنهایی نمی تونه دی و تیر بکنه

ریپورتر
21st March 2009, 11:21 AM
كاش مي شد سرزمين عشق را
در ميان گامها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك
عشق را بر اسمان تفهيم كرد

كاش مي شد با دو چشم عاطفه
قلب سرد اسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس
تا طلوع سرخ گل پرواز كرد

كاش مي شد با نسيم شامگاه
برگ زرد ياسها زا زنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلبها
مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد

كاش مي شد با محبت خانه ساخت
يك اطاقش را به مرواريد داد
كاش مي شد بر تمام مردمان
پيشوند نام انسان را گذاشت

كاش مي شد با تمام حرفها
يك دريچه يه صفا را وا كنم
كاش مي شد در نهايت راه عشق
ان گل گم گشته را پيدا كنم

ریپورتر
21st March 2009, 11:22 AM
من از پشت شب هاي بي خاطره من از پشت زندان غم آمدم

من از آرزوهاي دور و دراز من از خواب چشمان نم آمدم




تو تعبير روياي ناديده اي تو نوري كه بر سايه تابيده اي

تو يك آسمان بخشش بي طمع تو بر خاك ترديد باريده اي




تو يك خانه در كوچه زندگي تو يك كوچه در شهر آزادگي

تو يك شهر در سرزمين حضور تويي راز بودن به اين سادگي




مرا با نگاهت به رويا ببر مرا تا تماشاي فردا ببر
دلم قطره اي بي تپش در سراب مرا تا تكاپوي دريا ببر

ریپورتر
21st March 2009, 11:22 AM
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد



آن همه ناز و تنعم که خزان می ​فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد



شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل

نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد



صبح امید که بد معتکف پرده غیب

گو برون آی که کار شب تار آخر شد



آن پریشانی شب​های دراز و غم دل

همه در سایه گیسوی نگار آخر شد



باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز

قصه غصه که در دولت یار آخر شد



ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد

که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد



در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بی​حد و شمار آخر

ریپورتر
21st March 2009, 11:22 AM
شبی از بشت یک تنهایی نمناک وبارانی تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم



تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس ازیک جستجوی نقرهای در کوچه های آبی احساس تو را بین گلهایی که در


تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی



دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی



و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

<H1 style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt">تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم


همین بود آخرین حرفت ومن بعد از عبور تلخ و غمگینت



حریم چشم هایم را بر روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم



نمی دانم چرا رفتی



نمی دانم چرا شاید خطا کردم



و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

<H2 style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt">نمی دانم کجا تا کی برای چه</H2><H2 style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt">ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید</H2>
<H1 style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt">و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش درغمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بالهایش غرق در اندوه شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

<H1 style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt">وبعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

<H2 style="MARGIN: 0cm 0cm 0pt">و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کس فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

ومن با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته چشمان زیبای توام

برگرد

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان ووهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا؟

شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا می کنم
</H2></H1></H1></H1>

ریپورتر
21st March 2009, 11:23 AM
من دیوونه رو باش که نفهمیدم تو بی رحمی
تمام مشکلم اینه که حرفامو نمی فهمی
منو باش که نفهمیدم تو بی ذوقی بی احساسی
دروغ بود اینکه می گفتی تو هم محو گل یاسی
من دیوونه رو باش که شکستم با شکست تو
تو چه مردابی افتادم یه عمره با دو دست تو
من دیوونه رو باش واسه تو گریه می کردم
تو رو باش که نفهمیدی تو شعرم گم شده دردم
من دیوونه رو باش که به پای چشم تو سوختم
ولی بعد یه کم بازی تو با من بد شدی کم کم
من دیوونه رو باش که واسه عهدت قسم خوردم
باهات موندم ، باهات ساختم ، واست سوختم ،‌واست مردم
من دیوونه رو باش که بهاخمای تو خندیدم
همش یک گل تو باغچم بود اونم آخر واست چیدم
من دیوونه رو باش که به خوبیم عادتت دادم
شکستی قلبمو اما ندیدی رنگ فریادم
من دیوونه رو باش که واست روزامو سوزوندم
خوشی رو تو خودم کشتم ، ولی با چشم تو موندم
من دیوونه رو باش که کشیدم ناز چشماتو
چه قد تلخه بدون تو ، چه قدر سخته برام با تو
من دیوونه رو باش که خیال کردم تو مجنونی
تو حتی اسم مجنونم ، نه آوردی ،‌ نه می دونی
من دیوونه رو باش که قد دنیا دوست دارم
نه اما من دوست داشتم حالا که از تو بیزارم
من دیوونه رو باش که واست خوندم چه قد ساده
تو حرف عاشقونم رو شنیدی ، حاضر آماده
من دیوونه رو باش که نشستم منتظر ،‌رسوا
زدی تو زیر قولاتو ، گذاشتی باز منو تنها
منو باش که نفهمیدم منو دیگه نمی خواستی
چه قدر دیوونه ای راستی ،‌چه قد دیوونه ام راستی
منو باش که با یه آهنگ می خواستم مهربونتر شم
زدی تیر و توی ذوقم نداشتی حوصله بازم
من دیوونه رو باش که تو رو عاشق حساب کردم
چه قدر دیوونه تر چون باز ، تو رو اینجا خطاب کردم
من دیوونه رو باش که ،‌درسته خیلی دیوونم
جهنم می رم اما نه ، کنار تو نمی مونم
اینم یه نامه ی ابری ، به امضای یه دیوونه
فقط بیچاره اون کس که ، یه عمر با تو می مونه

ریپورتر
21st March 2009, 11:23 AM
تو مثل چشم دریا عاشقی و پاک و بارانی و من یک تکه از دریا ولی نمناک و طوفانی
به یاد چشمهای تو تفال میزنم امشب
ببینم میروی آخر از اینجا یا که میمانی
تو رو جان همانی که جدایت کرد از چشمم
همین امشب بیا در کلبه ی سردم به مهمانی
عجب روز قشنگی بود روز آشناییمان
چه شد حالا که از آن انتخاب خود پشیمانی
همه بردند از خاطر مرا من ماندم و چشمت
تو هم رفتی و یادت رفت نام من به آسانی
چه زود از یاد بردی آن قرار روز اول را
همان که قول دادی این پریشان را نرنجانی
اگر چه رفته ای و بار دیگر بر نمیگردی
ولی دیوانه ات هستم خودت هم خوب میدانی
تمام شمعدانیها برایت اشک میریزند
دلت آمد دل گلهای باغم را بلرزانی
و عادت درد سنگینی ست وقتی اوج میگرد
به من عادت نکردی طعم حرفم را نمیدانی
تماشا میکنم این قصه را زیبای من اما
خدا را خوش نمی آمد که این دل را بسوزانی

ریپورتر
21st March 2009, 11:23 AM
هیچ نمی توان گفت در این سیاهی دروغ
هیچ نمی توان سرود در این سیاهی سکوت
باز به این و آن نگر مژده رسد به بی خبر
باز همی به من نگر ای که تویی پر ز خبر
باز کلام من شده این که تویی عاشق من
چشم ببند به این و آن ای که تویی عاشق من
من که به چشم دیده ام داغ جدایی تو را
این که به من نظر کنی یا که به آن نظر کنی
هیچ نمی شود نگاه , نگاه من به چشم تو
ای که همه عاشق تو ای که همه فدای تو
من به فدای روی تو جان منم ز دست تو

ریپورتر
21st March 2009, 11:24 AM
سکوت ميکنم که نگفتنم بهتر است که نفس کشيدنم بهانه است.


بهانه اي براي انتظار. دروغ و صد دروغ که برگردي.

باور نکردن رفتنت از کنار من. شکستن سکوت شب با گريه هاي من.

خسته ام از بي وفايي تو نمي توانم حتي گله اي کنم از حرف هاي تو.

اين عشق گلويم را بسته...چه بگويم که نگفتنم و گفتنم رسواييست!

دليل بر نبودن عقل است بر اين عاشق تنها !

ریپورتر
21st March 2009, 11:24 AM
دلم مي خواد يه چيزي رو بدوني

ديگه نه عاشقي نه مهربوني

منم ديگه تصميمم رو گرفتم

اصلا نمي خوام كه پيشم بموني

ديشب كه داشتم فكرام و مي كردم

ديدم با تو تلف شده جووني

يه جا يه جمله ي قشنگي ديدم

عاشقو بايد از خودت بروني

چه شعرايي من واسه تو نوشتم

تو همه چيز بودي جز آسموني

يادت مياد منتم رو كشيدي ؟

تا كه فقط بهت بدم نشوني ؟

يادت مي اد روي درخت نوشتي

تا عمر داري براي من مي خوني ؟

يادت مياد حتي سلام من رو

گفتي به هيچ كس نمي رسوني

حالا بيار عكسامو تا تموم شه

اگر كه وقت داري اگه مي توني

نگو خجالت مي كشي مي دونم

تو خيلي وقته ديگه مال اوني

خوش باشي هر جا كه مي ري الهي

واست تلافي نكنه زموني

ریپورتر
21st March 2009, 11:25 AM
كاش قلبم درد پنهاني نداشت. چهره ام هرگز پريشاني نداشت
كاش برگه هاي آخر تقويم عشق ، خبر از يك روز باراني نداشت
كاش مي شد راه سخت عشق را بي خطر پيمود و قرباني نداشت
كاش ميشد عشق را تفسير كرد. دست و پاي عشق را زنجير كرد
كاش يا رب آشنايي ها نبود يا به دنبالش جدايي ها نبود

ریپورتر
21st March 2009, 11:25 AM
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي

دل بي تو به جان آمد وقت است که باز آيي

دائم گل اين بستان شاداب نمي ماند

درياب ضعيفان را در وقت توانايي

مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پاياب شکيبايي

ساقي چمن گل را بي روي تو رنگي نيست

شمشاد خرامان کن تا باغ بيارايي

اي درد تو ام درمان در بستر ناکامي

وي يادتو ام مونس در گوشه تنهايي

حافظ شب هجران شد بوي خوش وصل امد

شاديت مبارک باداي عاشق شيدايي

ریپورتر
21st March 2009, 11:25 AM
مي دوني چه فرقيه بين اون كسي كه دوسش داري با اون كسي كه عاشقشي؟ (http://antiboy0511.blogfa.com/post-64.aspx)

*اگه تو چشاي كسي كه عاشقشي نگا كني خجالت مي كشي و صورتت سرخ مي شه!
*ولي اگه تو چشاي كسي كه دوسش داري نگا كني لبخند مي زني!

*وقتي با كسي كه عاشقشي هستي، نمي توني هرچي تو دلت هست به زبون بياري!
*ولي وقتي با كسي كه دوسش داري هستي مي توني اين كارو بكني!

*وقتي با كسي كه عاشقشي هستي، معمولاً تو رفتارت راحت نيستي و خجالت مي كشي!
*ولي وقتي با كسي كه دوسش داري هستي تو خودت هستي و هركاري دوس داري مي كني!

*تو نمي توني به طور مستقيم تو چشاي اوني كه عاشقشي نگا كني!
*ولي مي توني بالبخند و مستقيم تو چشاي كسي كه دوسش داري نگا كني!

*وقتي كسي كه عاشقشي گريه مي كنه تو ام باهاش اشك مي ريزي!
*ولي وقتي كسي كه دوسش داري گريه مي كنه تو فقط تسكينش ميدي!

*وقتي با كسي كه عاشقشي روبرو مي شي قلبت تندتر ميزنه!
*ولي وقتي با كسي كه دوسش داري روبرو ميشي فقط خوشحال ميشي!

*وقتي با كسي كه عاشقشي هستي زمستون پيش چشمات مثل بهاره!
*ولي وقتي با كسي كه دوسش داري هستي زمستون فقط زيباست همين!

ریپورتر
21st March 2009, 11:26 AM
تـمـاشايی تــريـن تـصـويــر دنـيـا مـی شـوی گاهی
دلم می پاشد از هم بس که زيبا می شوی گاهی
حـضـور گـاهـگـاهـت بـازی خـورشيـــد بـا ابــر اسـت
که پنهان می شوی گاهی و پيدا می شوی گاهی
به ما تا می رسی کـج می کنـی يکـبـاره راهـت را
ز ناچاريـست گر هم صحبـت مـا می شـوی گاهی
دلـت پــاک اسـت امــا بــا تـمــام ســادگــيــهــايـت
بـه قــصـد عاشــق آزاری مـعـمـا می شـوی گاهی
تـو را از ســرخی سيـب غـزلهــايم گـريــزی نيست
تــو هــم ماننـد حـــوا زود اغـــوا می شـوی گاهی

ریپورتر
21st March 2009, 11:26 AM
من یک باتلاق هستم که فقط دردها در آن فرو می روند من باران متناوب رنج هستم منم که در دهکده غمگین

زمین از جریان زندگی دور افتاده ام دستهای تو کجاست چشمهای تو رویای کدامین بهشت را میبیند من از یک

کرکس پیر سرگردان تر هستم هنوز بد نبال استخوانهای پوسیده زندگی می گردم کجاست روح القدس کجاست

پسر انسان جریان درد در جریان نوشته هایم وجود دارد دستهای تو کجاست چشمهای تو به کدامین افق نگاه

میکند من اینجا هستم تنهای تنها و همیشه روح من در حال ترجمه رنجهای تاریخ انسان است وای از چشمهای

من که منتظرند و دریغ از نگاههای بی تفاوت تو زمان در کدامین زمان متوقف خواهد شد شب در کدامین شب

خواهد مرد خواب کی از خواب بیدار خواهد شد و دستهای تو کجا دستهای من را خواهد گرفت هنوز مثل یک کوه

منتظرم و فقط به یک افق نگاه میکنم چشمهای تو به کدامین افق نگاه میکند!!!

ریپورتر
21st March 2009, 11:26 AM
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifخدایا کاری بکن این دل و تنها نزارمhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
برم و بهش بگم که خیلی دوسش دارم
می خوام بهش بگم بیا پیش من بمون
اگه من و دوستم داری بهم گو بهم بگو
دل و قدرتی ندارم میترسم یه وقت بگم
بیا پیش من بمون بر و تنهام بزار
اون وقت از غصه ی تنهایی می میرم
به خودم میگم که دیگه کسی من و دوست ندار
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifکسی منو دوست نداره... .!http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

ریپورتر
21st March 2009, 11:27 AM
هر چند دلتنگ تر از تنگ بلورم




با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم




اندوه من انبوه تر از دامن الوند




باشکوه تر از کوه دماوند غرورم




يک عمر پريشاني دل بسته به مويي است




تنها سر مويي ز سر موي تو دورم




اي عشق ز شوق تو گذر ميکنم از خويش




تو قاف قرار من و من عين عبورم




بگذار به بالاي بلند تو ببالم





کز تيره ي نيلوفرم و تشنه ي نورم

ریپورتر
21st March 2009, 11:28 AM
http://tasvire-love.persiangig.com/image/new_folder/Tasvire-love.blogfa.com6.jpg

ریپورتر
21st March 2009, 11:28 AM
http://tasvire-love.persiangig.com/image/Tasvire-love.blogfa.com11.jpg

ریپورتر
21st March 2009, 11:28 AM
همه شب بر استانت بنشینم به گدایی به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی
اگه فکر میکنی که رفتنت باعث شکستنم میشه ؛ اگه فکرمیکنی که بعد ازرفتنت اشک میریزم ؛ اگه فکرمیکنی که بانبودنت لحظه هام خالی میشن؛ اگه فکرمیکنی که هرلحظه دلم برات تنگ میشه؛ اگه فکرمیگنی که بی تومیمیرم؛ درست فکرمیکنی تو که میدونی نبودنت رو تاب نمیارم پس بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــمــون
می بخشمت بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی...بخاطر تمام خنده هایی که به صورتم نشاندی نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی...بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی...نمی بخشمت بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی...بخاطر نمکی که بر زخمم گذاشتی...و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی
عشق مگر چيست فشار دو قلب بوسه مگرچيست فشار دو لب
سينوس چشمانت برابر است با کسينوس لبات اگر عشق ما از معادله ي فيثاغورس حل نميشود ولي از معادله دو مجهولي حل مي شود وقتي در خيابان ها موازي مستطيل شکل قدم مي زني در زير راديکال گيرت خواهم اورد و چند بوسه از تو خواهم گرفت انگاه مي فهمم که تجزيه شده اي
اگر زیستن را دوست داشتم هرگز به هنگام به دنیا امدن نمی گریستم
نگاه اولت دیوانه ام کرد.نگاه دومت بر من اثر کرد. نگاه سومت بی گانه ام کرد. نگاه چهارمت عاشق ترم کرد
دوستت دارم نه به خاطر شخصیتت بلکه به خاطر شخصیتی که در هنگام با تو بودن دارم.....
چشم اگر خطا كند دل كه خطا نمي كند تن به زمانه داده ام هر چه زمانه مي كند
از مصلحت عشق گر نمي ترسيدم از مدرسه تا ميكده مي رقصيدم
خیلی سخته آدم یه نفرو دوست داشته باشه ولی طرفش ندونه
زباغ خاطراتم هرگز نخواهی رفت ومن هرگز نخواهم برد از یاد نگاه مهربانت را ... !
روي قبرم بنويسيد مسافر بوده است/ ........ بنويسيد كه يك مرغ مهاجر بوده است ...... بنويسيد زمين كوچه ي سرگردانيست ..... او در اين معبر پرحادثه عابر بوده است ...... صفت شاعر اگر همدلي و همدرديست ...... در رثايم بنويسد كه شاعر بوده است. بنويسيد اگر شعري ازاومانده بجاي ...... مردي از طايفه ي شعر معاصر بوده است ...... مدح گويي و ثنا خواني اگر دين داريست ...... بنويسيد در اين مرحله كافر بوده است ...... غزل هجرت من را همه جا بنويسيد ...... روي قبرم بنويسيدمهاجر بوده است
عشق از دوستی پرسید : تفاوت من وتو در چیه ؟ دوستی گفت : من دیگران را باسلامی آشنا می کنم و تو با نگاهی . من آنها را با دروغ جدا می کنم و تو با مرگ
مرغ را دوست دارم نه در قفس عشق را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
دلم برای کسی تنگ است که بود با من و پیوسته نیز بی من بود کسی که با من نیست کسی که بی من ماند ... کسی که... دلم برای کسی تنگ بود که بیاید و به هر رفتنی پایان دهد دلم برای کسی تنگ است که آمد و رفت و پایان داد.
چه کسی باور کرد جان مرا اتش عشق تو خاکستر کرد بی تو می میرم.
بهترین اواز زندگی ام صدای تپش قلب توست و بهترین روز زندگی ام روز تولد توست.
تنها برای تو که اولین وآخرین حکایت بی انتهای عشقم هستی می نویسم که دوستت دارم

ریپورتر
21st March 2009, 11:29 AM
در نگاهم خیره شدی ... کمی بغض در چشمانت پیدا بود... اما تو... گفتی دیگر بس است این زندگی.... دیگر خسته بودی ... از من و با من بودن ... ازتمام نگاه هایم ... دیگر از من دل بریده بودی نمیتوانستم باور کنم.. بی تکیه گاهی ر ا ... نبودن ان دستان پر مهر و محبت را ... نبودن ان چشمان زیبا را... نمیدانستم نبودنت را ... چه چیز را باید باور کنم... ازدست دادن عشق را...از دست دادن کسی که عمری عاشقانه مثل بت میپرستیتمش.... یا از دست دادن یه زندگی مشترک را... فقط میدانستم من شکسته شدم... باختم... درزندگی...در رویا... حتی ت و خیال خام بچه گانه ام...دیگر امیدی نیست دستانم تنهاست.... جسمم بی تکیه گاه ست... اما چگونه باور کنم... مرگم را... بی تو بودن را... خودکشی زندگی ام را...چگونه باور کنم... بغض نگاهت را...چگونه باور کنم... رفتن بی بهانه ات را...چگونه باور کنم... چگونه باور کنم جدایی را...ان انتظارتلخ را... ان دور شدن نگاهمان...دستانمان... حتی دور شدن قلب و احساسمان....من چگونه باور کنم دیگردستی نیست که دستانم را از منجلاب زندگی بیرون کشد... چگونه باور کنم که دیگر ان نگاه عاشقانه نیست که بدرقه ی راه زندگی ام باشد... اه ای خدایم چگونه باور کنم که تنهایم و تنهاییی قسمت من است.... تو بگو... ای خدایم چگونه باورکنم..............................

روزی که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند .... قفس را به من ساز را به تو دادند .... غم را به من و من تشنه ی کویر دشت بارانم ..... مانند طایفه ی خاک می مانم و دشمن طوفان من هر شب این ساز را به بهانه ی تو به صدا در می آورم

ریپورتر
21st March 2009, 11:29 AM
http://tasvire-love.persiangig.com/image/new_folder/Tasvire-love.blogfa.com8.jpg

ریپورتر
21st March 2009, 11:30 AM
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

ریپورتر
21st March 2009, 11:30 AM
من فقط یه بوسه خواستم از لـــــــب داغ یه حسرت
تن عریان یه گلــــــبرگ بی حضور شرم و شهوت
می دونــــم گنـــاه و ننگه عاشـــقــی تو بـــستر تــــن
پی عشق ، پاکــــی گشتن توی حــجم جسم یک زن
لمس تو به خاطر عشـــق زیر نـور ســـرد مهـــتاب
من فقط یه جـــسم تاریک غرق تو حــس یه مـــرداب
قطره های اشـک روحــم روی گـــلبـرگ تــــــن تــو
چـــشم تو به آیـــــــنه اما چـــــشم مـن بـه لــــذت تــو
این فقط خــــطای من بود پـــــی بوســــه تــــو بـــودن
چـــشم عاشـقـی رو بستن دل و به گــــناه تـــن سپردن

ریپورتر
21st March 2009, 11:32 AM
مـیخواهم تا دردرون سـبز رویـایـم
در آبـی آسـمان روزگارم

پـروانـه ای باشـم

در باغ انـدیــشه های عـشق

در مـحبت ...

در دوسـت داشـتنی کـه....بر یک فـرد نیـست!

بر هـمه چـیز... هـمه کـس ... هـمه جـاسـت.....

شاید که خــدایم را توان سـتایـشی راسـتین داشـته باشـم

آنـگونه که شایسـته اوسـت

در قـبال آنـچه مـرا...تـرا .....و دنــیا را

بـخشـیده اسـت!!!

مـیخواهم جاری رودی باشـم

که در هـر گـذار

سـبزی روحـم ...سـرسـبزی دنـیایم باشـد

چون درختی باشم

که شـاخـه های وجـودم

پرنده عـشق ومـحبت را

جـایگاه آشـیانه ای باشد

تا آنگاه که بر عـشق چـه چه میزند

دنیـایم را سـرودی باشـد

از عـشق ...عـشق ...عـشق

ریپورتر
21st March 2009, 11:35 AM
خطوط موازي را هميشه دوست تر داشته ام
تنها به نگاهي
از دور
قناعت مي كنند
و به راه خود ادامه مي دهند
و باز نمي مانند...!‌
خطوط موازي فكرم هر روز بيش تر مي شود!‌
حالا مي شود از آن ها قفسي ساخت
به راه خود ادامه داد
و پرنده ي خيال ت را همچنان در فكر نگه داشت و نگاه كرد
مي شود باز نماند
تنها در مسير
به گفت و گويي ساده
و حسي مبهم كه در دل مي مانَد
اما به هيچ واژه اي رسوب نمي كند
دل بست
من اين را دوست تر مي دارم
با تمام ژرف ساده اش!‌

ریپورتر
21st March 2009, 11:35 AM
خوش حال م که هنوز به قدر هفت سالگي ام
كودك م
انقدر كه هنوز وقتي كبوتر در آسمان مي بينم
سايه اش را روي زمين تا بي نهايتي كه مي رود
دنبال مي كنم
و احساس مي كنم
ديگر براي خودم پرنده اي شده ام !‌
خوش حال م که کودک م هنوز
گاهي از يك باران دور از انتظار
هي سرشار مي شوم از طراوتي شبيه
"ع ش ق "
خوش حال م که کودک م هنوز
لج بازی می کنم و می گذارم تنفری عمیق
گه گاهی
مرا از هر کسی
_هرکسی_
تا همیشه دور كند
خوش حال م که کودک م هنوز
از نرسیدن عصر پنج شنبه ات
یک دنیا دل م می گیرد
و با آجرهای همان دو ديوار ممتد و موازي
کلی درد و دل می کنم
و از غربتی ناشناخته می گریم
راستی این را بگویم ت
خوش حال م که کودک م هنوز
از نزدیک شدن عید و لباس نو و آجیل و خانه تکانی
به قدر آن روزهاي دور
ذوق مي كنم
و چيزي شبيه زندگي
در دل م آب مي شود انگار...!
نه !
خوب که نگاه می کنم
می بینم چیزی از دست نداده ام
هنوز انقدرها روح م سبك هست
که در *لیلی ای
تا آسمان هفتم اروج کند
شکر !

ریپورتر
21st March 2009, 11:35 AM
راه درازی را آمده بودم
و نمی پرسیدی
چطور ؟ از کجا ؟ چگونه؟
فقط نگاه می کردی
و پشت پرده ی نگاه ت
حرفی بود
که آرام م می کرد
دلگرم م می کرد
من خسته بودم
و شاید حالا خسته تر..!
مثل درد جان کندن می ماند
درد دل کندن
من از اسیر دست باد شدن بیزارم
تو می دانی این را...!
بهتر از هر کس
من از دل به دیروز سپردن بیزارم
اما گاهی نمی رهانند مرا
و نفرین به تمام خاطره !
پرسیدی
چه آمده بر سرم
و من می گویم ت
" خسته ام "

زیادی دیر است برای هم سفر شدن
فقط گاهی
مثل همین حالا
چشمان ت را
گره بزن به چشمان م
و بر ندار
فقط بگذار آرام بگیرم
و به بی خیالی بزنم
تمام دنیا را
رو به روی تو...

ریپورتر
21st March 2009, 11:36 AM
از من تا تو
فاصله ای نیست
هنوز روی که برمی گردانم
رو به روی منی
هنوز می توانی از چشمانم شوق بچینی
وقتی دست تکان می دهی
ما هنوز
می توانیم "تشویش" را
از طرز پلک زدن هم دریابیم
و حجمی سبک اما سپید
از نفس های هم لمس کنیم...
هنوز تمام سادگیم سادگی همان دختر بچه ی غزل هاست
و تمام مهربانیت مهتاب...!
و مرگ شاید حرف پنهانی ست
پشت هزار دیوار
اما مگر نه آن که از تمام گمان ما
بر ما نزدیک تر است
و آنگاه ما
تا سلامی شاید دورتر از
پرواز هر پروانه ای
فاصله را تاب می آوریم
هیچ نمی گوییم
و بی صدا بهانه می گیریم
و باز تاب می آوریم
حالا که هستی
بیا تا انتهای همین کوچه را
باز مثل آن روزهای اول
من می دوم و تو بتاب
من می دوم و تو بتاب
من می دوم و تو بتاب
هنوز می شود ساده ترین ترانه را
عاشقانه ترین خواند
تنها
بشکن این ایهام را
برکن این دیوار را
بگذار عاشقانه ترین لحظه هایم
از این جرعه های بی همتای "بودن"
ازان همین سادگی عشق باشد
به خدا زندگی جز به این نمی ارزد
و همه چیز
ساده تر از همین آبی پاک آسمان ست

ریپورتر
21st March 2009, 11:37 AM
تو ببخش عزیز دل
اگر این روزها
حتی پیش چشمان تو کم می آورم
پیش چشمان تو حتی می شکنم...!

درست مثل آن است
که بعد از سال های سال
دل ت تنگ شود
برای مرده ای که دیگر نیست
و بعد
تمام لحظه های ت دوباره زنجیر می شود
و این حس سمج
تا گورستان روح تو را می کشاند
و بعد
اثبات می شود بر تو
که تمام پل های پشت سرٍ دویدن های کودکی مان را
خراب کرده ایم.
آتش زده ایم
و دیگر شاید جز هوایی شدن گاه و بی گاه دل
چیزی از آن روزها باقی نمانده
حالا
این بی قراری و اضطراب آنچنان گلویم را می فشارد
که از پاسخ پرسش چشمان ت
باز می مانم
تو ببخش !

ریپورتر
21st March 2009, 11:38 AM
شکایت نکرده ام از نبودن ت
که
روزهاست پی برده ام
به حماقت خواستن بودن
به ابتذال تکرار بودن
به عادت به بودن
شکایت نمی کنم از این تنهایی پر ملال
که
روزهاست تمام با هم بودن ها و بی هم باز ماندن ها را
به مضحکه می گیرم...!
و به پوچی این همه اندوه بی دلیل می خندم
من این روزها را
که هنوز می شود چشمانت را
از پشت این پنجره ی مه آلود
بوسید
به هیچ شکایتی
تباه نمي كنم
عادت نمی کنم به هجوم این شوق ها
و درست است كه نردبان غرورم را حتی به یک لبخند ساده نمی شکنم
اما از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان
هنوز
همصدای بی صدایی
مثل بچه ای
قصه ی ماه بودن ت را
در گوش هزار ستاره که حالا سال هاست
از مدار هر کهکشانی رها شده اند
می خوانم
و درست مثل آن است که
حرف هم را خوب می فهمیم
خیلی خوب !

ریپورتر
21st March 2009, 11:38 AM
نه کتمان نمی کنم !
چند روزی ست که بر گورستان ها قدم می زنم
زنجیر هزار خاطره می شوم
و فکر می کنم چه فاصله ای افتاد
میان من و من !
اما هر چه فکر می کنم
یادم نمی آید از سر کدام مسیر رها شدم
شاید از همین گورستان بود

دامن م هنوز پر بود از خاک گور هزار آشنا و ناآشنا
و دلم را خالی کرده بودم
و دالان های ساکت فکرم را
از هر چیز جارو کرده بودم
بر سر پوچ نبودنم
بر مزار دیروزم
پر شدم از صدای خنده ات
چشمانم را بستم
و نفهمیدم چه شد
بازشان که کردم
لب هایم حس دور افتاده ای را دوباره شناخت
و امتداد خنده ی تو
روی لب های من ماند
دیروز مرده است عزیز من!
و من امروزی را که خواهد مرد
با تو می سازم
و فردا خواهد رسید
اگر که از ابدیت چشمان ت
جان به در برم !

ریپورتر
21st March 2009, 11:38 AM
من دلم تنگ شده
براي باران
براي آوايی آشنا
براي فرشته ها...!‌

اين زمين
شايد
زيادي چرخيده است
اما تو بودي كه انگار گفتي
بر نگرد
پشت سرت را نگاه نكن
گفتي انگار
كه من
بي من
و بي ديروز
و فردايم
بي تمام اسامي آَشنايان مهربانم
وقتي خودم مي شوم
رو به روي چشمان تو
تا هنوز زيبايم...
تو بودي كه مثل قاصدك ها
تمام سادگي كودكي ام را
دواندي
خنداندي
دور كردي از خانه
و بعد از تمام اين ها
انگار در گوشم رازي گفتي
و بعد
رهايم كردي...
و من
تا آسمان خدا
سقوط كردم
رها شدم
هنوز واژه هاي گنگ رهايم نمي كنند...!
اما
تو رسيده اي ديگر
به ملكوت خودت ...!‌
و هنوز
از عطر تو سرشارم
و از تكرار مكرر سياهي چشمانت
نفس ارمغان مي گيريم
همين كافيست
براي قداست اين قعر حتي !

ریپورتر
21st March 2009, 11:38 AM
چه كسي گمانش را مي كرد كه از شهر مردگان
دوباره پيرمردي برخيزد و چنگي به ساز شكسته اش
از پس سالهاي سال خاك خوردگي بزند...!‌
و از همان شهر
دختركي كه استخوان هايش تا خاكسترها خاك شده
دوباره
به رقص برخيزد
و دو جرعه از ماه بنوشد
و روحي كه زندگي را از ياد برده و در خلسه ي پوچش رها شده
كاملا ناگهاني
هواي فرياد به سرش بزند؟
چه كسي فكرش را مي كرد
شمع هايي كه اجساد هزار پروانه
در جانشان نفوذ كرده است
عاشق شوند
و گل ها پس از پژمردن شاپرك ها دوباره رو به روي هرچه باداباد است
قد علم كنند... !‌
اين بني اسرائيل را كه مي توانست قيامت بياورد؟!‌
ديگر چيزي براي از دست دادن نمانده بود
و سايه هايي از بود و نبودم
تا يك قدمي هيچ رفته بود
تا سقوط سياه شده بود
تا مرگ آرميده بود
اما
شايد مسيحايي تر از آن بودي كه هميشه گمان آدمي زادي بود...!‌

SK8ER_GIRL
21st March 2009, 11:46 AM
هرگز عاقل نشو!
همیشه دیوانه بمان
مبادا بزرگ شوی!
کودک بمان
در اندوه پایانی عشق
طوفان باش
و اینگونه بمان.
مثل ذرات غبار در هوا پراکنده شو!
مرگ عیبجویی می کند
با این همه عاشق باش
وقتی می میری...

ریپورتر
21st March 2009, 11:46 AM
ببار بارون ... ببار بارون...
دلم از زندگي خونه... ديگه هرجاي اين دنيا برام مثل يه زندونه...
ببار بارون که دلگيرم... ببار بارون که غمگينم...
خرابه حالِ من امشب... دارم از غصه ميميرم...
ببار اي نم نم بارون... ببار امشب دلم خسته ست...
ببار امشب دلم تنگه... همه درها به روم بسته ست...
ببار اي ابرِ باروني... ببارو گونم و تر کن...
مثل بغض دلِ ابرا... ببارو اين بغض و پَرپَر کن...
نه دستي از سرِ ياري پناهِ خستگي هام شد...
نه فريادِ هم آوازي غرورِ خلوتِ ما شد...
نه دلگرمي به رؤيايي... که من هم بغضِ بارونم...
نه اميدي به فردايي... که از فردا گريزونم...

ریپورتر
21st March 2009, 11:48 AM
نگاهی بر نگاه خسته ام کن
و این گام بلند آهسته تر کن،
مرا غمگین تر،افسرده تر کن
دلم را با دلت مانوس تر کن
مرا نومید از کویت مگردان!
مرا دیوانه و دیوانه تر کن...

ریپورتر
21st March 2009, 11:49 AM
چه شد؟ خاك از خواب بيدار شد
به خود گفت: انگار من زنده‌ام!
دوباره شكفته است گل از گلم
ببين بوي گل مي‌دهد خنده‌ام

نوشتند چون حرف ناگفته‌اي
گل لاله را بر لب جويبار
چه شد؟ باز انگار آتش گرفت
همه گل به گل دامن سبزه‌زار

چنين گفت در گوش گل، غنچه‌اي:
نسيمي مرا قلقلك مي‌دهد
زمين زير پايم نفس مي‌كشد
هوا بوي باد خنك مي‌دهد

صداي نفس‌هاي نرم نسيم
به بازيگري گفت: اينك منم!
كه با دست‌هاي نوازشگرم
گلي بر سر شاخه‌ها مي‌زنم!

از اين سوره‌ي سبز و آيات سرخ
كتاب زمين پر علامت شده
زمين گفت: شايد بهشت است اين!
زمان گفت: گويا قيامت شده!

زمين فكر كرد: آسماني شده!
كبوتر گمان كرد: آبي شده!
دل سنگ حس كرد: جاري شده!
گل احساس كرد: آفتابي شده!

به چشم زمين: برف‌ها آب شد!
به فكر كوير: آبشار آمده!
به ذهن كلاغان: زمستان گذشت!
به قول پرستو: بهار آمده!http://blogfa.com/images/smileys/01.gif

زنده‌ياد قيصر امين‌پور (از كتاب به قول پرستو)

ریپورتر
21st March 2009, 11:50 AM
این منم در آینه یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک، ای خود فراترم!
در من این غریبه کیست باورم نمی شود
خوب می شناسمت در خودم که بنگرم
این تویی، خود تویی، در پس نقاب من
این مسیح مهربان، زیرنام قیصرم
قوم و خویش من هم از قبیله غمند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم
سال ها دویده ام از پی خودم ولی
تا به خود رسیده ام، دیده ام که دیگرم
در به در به هر طرف، بی نشان و بی هدف
گم شدم چو کودکی در هوای مادرم
راستی چه کرده ام؟ شاعری که کار نیست
کار چیز دیگری است، من به فکر دیگرم!

ریپورتر
21st March 2009, 11:50 AM
ديگر دلم طاقت ندارد!
دگر جاني براي ديدن غم‌ها ندارد!
آن يكي با سرخوشي از كارت پايان‌ْخدمت و پوتين خاك‌خورده مي‌گويد!
اين يكي با چشم‌هاي خيس
كه هيچ نمي‌گويد!

دلم مي‌گيرد از ظلم زمانه
از اين اشك‌هاي بي‌بهانه
دلم مي‌گيرد از هواي خانه
گاهي مي‌شوم سير
از اين روز و زمانه!

چه كنم با اين در و ديوار بي‌روح؟
دلم خواهد زنم رنگي بر آن
رنگي پر از روح!

آرام مي‌گويم:
"هواي صورتي‌ بودن، دلم دارد!"
كه رنگ عشق‌هاي فانتزي گونه
در اين روزهاي بي‌رنگ است!

نه! هرگز!
دلم نپْسندد اين صورتي‌هاي فانتزي را!
دلم هرگز نخواهد
هياهوي عاشقي را!

دلم، تنها بي رنگ بودن را نمي‌خواهد
كمكي هواي صورتي گونه‌شدن دارد!
من هم
هر چه لباس صورتي بود، تنم كردم!
دلم اما ز من باهوش‌تر بود و اين رنگ بي‌رگ را نپْسنديد!

به كه گويم؟
به كه گويم من،‌
نيمي از قلبم نيست!
جايي آن را
- نمي‌دانم كجا - اما
پنهانش كردم!
بعد هم به رسم نسيان
فراموشش كردم!

شايد همين است
كه از دوخت لباسي صورتي رنگ
براي دِلك بهانه‌گيرم
عاجزم!

گر كسي يافت آن تكه‌ي مجهول قلبم را
آرام
- جوري كه كس نفهمد -
خبري از آن به من دهد!
مژدگاني محفوظ!
شايد آن تكه‌ي پيداشده را
به جاي مژدگاني
به او دادم!

ریپورتر
21st March 2009, 12:01 PM
قطاری که به مقصد خدا می رفت لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد . و پیامبر رو به جهان کرد و

گفت : مقصد ما خداست . کیست که با ما سفر کند؟ کیست رنج و عشق و توامان بخواهد؟ کیست

که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟

قرن ها گذشت اما از بی شمار ادمیان جز اندکی به ان قطار سوار نشدند.

از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود . در هر ایستگاه که قطار می ایستاد کسی کم می شد . قطار

می گذشت و سبک می شد زیرا سبکی قانون خداست .

قطاری که به مقصد خدا می رفت به ایستگاه بهشت رسید . پیامبر گفت : اینجا بهشت است .

مسافران بهشتی پیاده شدند اما این جا ایستگاه اخرین نیست ؟

مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند . اما اندکی باز هم ماندند . قطار دوباره راه افتاد و بهشت

جاماند . انگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت: درود بر شما . راز من همین بود ان که مرا می

خواهد در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .

وان هنگام که قطار به ایستگاه اخر رسید دیگر نه قطاری بود و نه مسافری و نه پیامبری .

http://i31.tinypic.com/20ku81k.jpg

ریپورتر
21st March 2009, 12:01 PM
یاد قلبت باشد یک نفر هست که این جا
بین ادم هایی که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها به تو می اندیشد
وکمی
دلش از دوری تو دلگیر است...
مهربانم ! ای خوب
یاد قلبت باشد یک نفر هست که چشمش
به رهت دوخته به در مانده
و شب و روز دعایش این است
زیر این سقف بلند هرکجایی هستی به سلامت باشی
به شب معجزه و ابی فردا برسی...
مهربانم ! ای خوب
یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را
همه و هستی رویایش را به شکوفایی احساس تو
پیوند زده
و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد
مهربانم ! ای خوب
یک نفر هست که با تو
تک و تنها با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور
پر احساس و خیال است و سرور
مهربانم ! این بار که تو
با دل سبز و پر از ارامش راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید
و دلت همواره محو شادی و تبسم باشد

ریپورتر
21st March 2009, 12:02 PM
ای بهار آرزو بر سرم سايه فکن
چون نسيم نوبهار بر آشيانم کن گذر
تا که گل باران شود کلبه ی ويران من
تا بهار زندگی
آمدی و آرام جان
تا نسيم از سوی گل
آمدی و دامن کشان
چون سپندم بر سر
آتش نشان بنشين دمی
چون سرشکان در کنار
بنشين نشان سوز نهان
باز آ ببين در حيرتم
بشکن سکوت خلوتم
چون لاله ی تنها ببين
بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آيينه ام
عشقت غم ديرينه ام
باز آ چو گل در اين بهار
سر را بنه بر سينه ام

ریپورتر
21st March 2009, 12:03 PM
نوشتن از دردهایی که با کسی نمی توان گفت و گفتن از دردهایی
که با کسی نمی شود قسمت کردشان گزاف گویی است.

لحظاتی هستند که درکشان برای هیچ کس جز خود انسان مقدور
نیست مثل دردهایی که هرگز کسی از عمقشان با خبر نیست .

برای هر دردی نمی شود گریست . گاهی دردها چنان سوزناکند که
بر انها قطره اشکی نیست مثل رنج هایی که چنان روح را می فرساید
که دیگر وجودی نیست.

گاهی ادمی چنان غریب می شود که کالبدش را گم می کند. ان وقت
احساس می کند که خاک شده است . خاک خاک . خاکی که نه خود
را می شناسد نه غیر را . ان وقت زندگی یک دوره باطل می شود بی
حاصل و بی سر انجام.

ان شب هایی که سر بر بالش مرگ میگذاریم و بر گور ارزوهایمان
خواب تولدی دیگر می بینیم طلوع هایی خاکستری و پاییزی ای را
در خود ابستند که با سیاهی و برودت هیچ غروبی قابل قیاس نیست.

گاهی باید سوخت و سوخت و سوخت واز وجودی که تو را سوزانده
با کسی چیزی نگفت .

گاهی باید رنج کشید و از رنجی که روحت را فرسوده حتی با سکوت
طولانی شب های یلدای بی کسی هم چیزی نگفت.

گاهی باید سر بر بالش دردمندی فشرد و بی صدا در هق هق شکسته ی
بغض ها ممتد گریست و گریست شاید ان وقت اشکها نیایش شوند و
ارامش و استجابت .

ریپورتر
21st March 2009, 12:04 PM
اهی کشید غم زده پیری سپید موی
افکند صبحگاه در اینه چون نگاه
در لابه لای موی چو کافور خویش دید
یک تار موی سیاه!
در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در اینه دیده بود
یک تار موی سپید !
در هم شکست چهره ی محنت کشیده اش
دستی به موی خویش فرو برد و گفت : (( وای))!
اشکی به روی اینه افتاد ناگهان
بگریست های های
دریای خاطرات
زمان گذشته بود
هر قطره ای که بر رخ اینه می چکید
ضجه ی مرگ غریق را
از دور می شنید
طوفان فرو نشست ولی دیدگان پیر
می رفت در دل دریا به جستجو
در خاطرات تیره ی اعماق
خفته بود
یک مشت ارزو!
"فریدون مشیری"

ریپورتر
21st March 2009, 12:04 PM
پس از تو قسمت بادم خداحافظ
ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ
و این یعنی در اندوه تو می میرم دراین تنهایی مطلق
که می بندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی ارد
و برف ناامیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق
ازدلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ
تو ای همپای شبهای غزل خوانی خداحافظ
به پایان امد این دیدار پنهانی خداحافظ
بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ
بدون من یقین دارم که می مانی

ریپورتر
21st March 2009, 12:05 PM
برای کوچ زمان تنگ بود می دانم
تمام زندگیت جنگ بود می دانم
تو از تبار غزل بودی و سلاله عشق
قفس برای دلت تنگ بود می دانم
برای تو که از اوج اسمانها بودی
اسیر دام شدن ننگ بود می دانم
به خون کشید . ز دستان ما گرفت تو را
کسی که جنس دلش از سنگ بود می دانم
تو رفتی و نرسیدم به گرد پای تو من
منی که پای دلم لنگ بود می دانم
پرنده بودی و نامت به اسمانها پیوست
برای کوچ زمان تنگ بود می دانم!

ریپورتر
21st March 2009, 12:08 PM
به يادش گريه کردن ها ....


به عکسش خيره گشتنها ....

به خوابش خواب ديدنها ......

ز رويش بوسه چيدنها ........ز خواب اما پريدنها ....

خداحافظ به دنبالش دويدنها .....

رسيدنها .........

در آغوشش کشيدنها ....

خداحافظ به دور از چشم بد بينها ......

برای بوسه ای ترديد کردنها ......

به وقت باز گشتنها ....به هنگام جداییها ....

خداحافظ ... شنیدنها ....

به تلخی خنده کردنها .....به کنجی گریه کردنها ....

تمام لحظه ها را دوره کردنها .....

برای بار ديگر ديدنش ... غمگين نشستنها ....

خداحافظ ....ز شوقش راه را هموار کردنها ....ولی او را نديدنها .....

سلام اما ... به دل کندن .....

ولی در انتظارش باز ماندنها ........

اگر آمد ....در آغوشش کشيدنها ....

به دور از چشم بد بينها .....

خداحافظ

ریپورتر
21st March 2009, 12:09 PM
آه که هر کس در هر گوشه و کناري مي کوشد تا به گونه اي ، گرماي

دلپذيرآن را در قلب خود حس کند.

مگر خود تو بارها با چشماني پر از اشک به آسمان چشم ندوخته اي

و آهي از دل نکشيده اي؟؟

به راستي چند بار از سر کوچه يا خياباني گذر کرده اي

و نگاهي آغشته به درد به آن انداخته اي؟؟

چند بار در نيمه هاي شب دست به سوي ستارگان گشوده اي تا سوار بر بال روياهايت ،

لطافت وجود معشوق را بر سر انگشتانت حس کني؟؟؟

عاشقي دردي است که بي آن ، نه من ، نه تو و نه هيچ انساني را که

قلبي در سينه داشته باشد، ياراي گذر دوران زندگاني نيست.

دردي است که زيبايي اش را چه آسان مي توان در نگاه عاشق ديد و نواي اميد

بخشش را در تپش قلب او شنيد..

عاشقي زيباست.همچون لحظه ي ديدار،عاشقي زيباست.....

و عاشقي بس زيباست

ریپورتر
21st March 2009, 12:10 PM
هميشه با تو
با تو بوده ام ، هميشه و در همه جا
با تو نفس کشيده ام ، با چشمان تو ديده اممرا از تو گريزي نيست ،
چنانکه جسم را از روح و زمين را از اسمان و درخت را از افتاب
تو دليل من براي حيات بودي و هستيو چنان با این دليل زيسته ام که باور کرده امعلت بودن من تو هستي
پاسخ من به اغاز و پايان زندگي اين است : « هميشه با تو

ریپورتر
21st March 2009, 12:11 PM
برای سال ها می نویسم....سال ها بعد که چشمان تو عاشق می شوند..

..افسوس که قصه ی مادر یزرگ درست بود.... همیشه یکی بود و یکی نبود...



yyyyy

دنیای بچگی هر کی زودتر بگه دوست دارم برنده ست. ولی توی دنیای واقعی هر کی زودتر بگه دوست دارم بازنده ست.



yyyyy




کاش می شد اشک را تهدید کرد


مدت لبخند را تمدید کرد


کاش می شد در میان لحظه ها


لحظه ی دیدار را نزدیک کرد

yyyyy


عشق کلید شهر قلب است به شرط آنکه قفل دلت هرز نباشد که با هر کلیدی باز شود.




yyyyy

قلبمو هدیه می دم بهت . مواظبش باش . نه به خاطر اینکه قلبمه به خاطر اینکه تو توشی.



yyyyy




اگه قلب من یه اسیره....اگه عشق من حقیره


اگه من همیشه تنهام....اگه جسم من کویره


اگه خالیه دستام....عزیزم من برات عاشق ترینم


yyyyy

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته ... شعر می گویم به یادت در قفس غمگینو خسته ...

من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی ... ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی .

yyyyy

يک نصيحت : مواظب خودت باش !

يک خواهش : اصلاً عوض نشو !

يک آرزو : فراموشم نکن !

يک دروغ : تو رو دوست ندارم !

يک حقيقت : دلم برايت تنگ شده است !



yyyyy

کسي که دوستش داري ساده ازش دست نکش شايد ديگه هيچ کسو مثل اون دوست نداشته باشي

و از کسي هم که دوستت داره بي تفاوت عبور نکن چون شايد هيچ وقت هيچ کس تورو مثل اون دوست نداشته باشه

ریپورتر
21st March 2009, 12:12 PM
شاید اینبار سلام آغازدوستی نبود
راستی یادت می اید
چه ساده شروع شد
به سادگی یک سیب شاید
یادت می اید
گفتم "دوست جون "
گفتی" جون "
به دلم نشست
چقدر هم!
به دل تو نیز پیشتر نشسته بود
گفتم
گفتی
وشاید به همین سادگی
من شدم دوست تو
تو شدی دوست من
دو دوست کاملا نو
کاملا متفاوت
اززندگی گفتم
از زندگی گفتی
و زندگی کردیم
خندیدی
خنداندیم
و زندگی به مرور
با لبخند های شیرین من و تو
جریان گرفت
سکوت کردم
سکوتم را شکستی
و من
با تو از سبزی ها گفتم
و تو
با من از تمام رنگ ها
و من
امروز
درست زیر این همه برف
که از آسمان
آرام آرام بر من می بارد
خودم را مرور می کنم
و حرفهای سبز تورا
صدای تق تق حضورت می اید
آدمکت روشن می شود
و من سلام می کنم
می نویسم
:می بینی دوست جون
برف می بارد
تو می گویی
دستهایت سردند
هوا سرد است
آنقدر که افکار ادم هم
از پشت پنجره یخ می زنند
و تو می خندی
و من نیز

ریپورتر
21st March 2009, 12:12 PM
شب و روزم همه تو
ناله و گریه و سوزم همه تو
توی این دیار غربت
من به هرچی چشم میدوزم همه تو
شبهای تیره و تارم همه تو
فصل پاییز و بهارم همه تو
خالی از هر گونه حسرت
هر چی که تو سینه دارم همه تو
نور چشمام همه تو
قدرت پاهام همه تو
توی اوج نا امیدی
نقطه امید فردام همه تو
ماهی چشمه نورم همه تو
همه شوقم همه شورم همه تو
وقتی دنیا گله دارم
میدونم سنگ صبورم همه تو
رویای شیرین خوابم همه تو
حرف اول کتابم همه تو
واسه هر سوال مبهم
شده آخرین جوابم همه تو
اونی که چو شمع می سوزه همه من
چشم به آسمون می دوزه همه من
اونی که دلش اسیره همه من
اونی که برات می میره همه من

ریپورتر
21st March 2009, 12:13 PM
عشق يعني خاطرات بي غبار
دفتري از شعر و از عطر بهار
عشق يعني يك تمنا , يك نياز
زمزمه از عاشقي با سوز و ساز
عشق يعني چشم خيس مست او
زير باران دست تو در دست او
عشق يعني ماتهب از يك نگاه
غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق يعني عطر خجلت ....شور عشق
گرمي دست تو در آغوش عشق
عشق يعني "بي تو هرگز ...پس بمان "
تا سحر از عاشقي با او بخوان
عشق يعني هر چه داري نيم كن
از برايش قلب خود تقديم كن

ریپورتر
21st March 2009, 12:13 PM
نمیشه از تو یک لحظه جدا شم

که بی تو زندگیم رنگی نداره

تو خورشیدی به داد من رسیدی

زمستونم با تو رنگ بهاره

عشق من تا که تو رو دیدم ناز چشماتو خریدم واسه ی بودن با تو از همه دنیا بریدم

تو اون عشقی که من خوابشو دیدم

تو بیداری به آرزوم رسیدم

تو گل بودی شکفتی در کنارم

به دنبال تو من پروانه بودم

عشق من تا که تو رو دیدم ناز چشماتو خریدم واسه ی بودن با تو از همه دنیا بریدم

نمیشه از تو یک لحظه جدا شم

که بی تو زندگیم رنگی نداره

تو خورشیدی به داد من رسیدی

زمستونم با تو رنگ بهاره

عشق من تا که تو رو دیدم ناز چشماتو خریدم واسه ی بودن با تو از همه دنیا بریدم

ریپورتر
21st March 2009, 12:13 PM
عاشقونه از تو خوندم توي تنهايي شبهام
زنده موندم حتي با درد وقتي بود اسمت رو لبهام
تو اميدي واسه ي من توي لحظه هاي خاموش
حك شده اسم قشنگت نميشي هرگز فراموش
عشقم فقط تو بمون تنها نمونم
شعرم فقط تو نرو از تو بخونم
بي تو هرگز نمي تونم يك نفس عاشق بمونم
تو عزيزي واسه ي من شعري غير تو نخونم
تو ميدوني كه دل من بسته به هر نفس تو
اگه حتي من اسير شم مي مونم تو قفس تو
فكر نكن تنها ميشم با تو هستم تا هميشه
فكر نكن ميشم يه عاشق قلب من عاشق نميشه
فكر نكن تنها ميشم با تو هستم تا هميشه
با تو هستم تا هميشه قلب من عاشق نميشه

ریپورتر
21st March 2009, 12:14 PM
عشق من يه عشق پاکه مثل آب چشمه ساران
ساده مثل عشق ماهي به ترانه هاي باران
عشق من رنگ گل سرخ نبض زندگي به رگهاست
رنگ آلاله ي وحشي توي دشت آرزوهاست
عشق من رنگ چشاته که عميقِ و زلاله
به فريبايي رويا خواستني اما محاله
عشق من رقص شکوفه تو هواي ناب صحرا
عشق من تولد نور از تو دست پاک دريا
عشق من طنين تصنيف توي لحظه هاي ترديد
شوق رفتن و رسيدن تا سراپرده ي خورشيد
عشق من رنگ چشاته که عميقِ و زلاله
به فريبايي رويا خواستني اما محاله

ریپورتر
21st March 2009, 12:14 PM
این آخرین تلاشمه
واسه بدست آوردنت
باور کن این قلب و نرو
این التماس آخره
چقدر می خوای تو بشکنی
غرور این شکسته رو
هر چی میخوای بگی بگوووووو
اما بهم نگو برووو
این دل و عاشقش نکن اگه منو
دوست نداری
راحت بگو اگه می خوای
قلبه منو جا بذاری
دلم پر از شکایته
اما صدام در نمیاد
می ترسم از دست بری
کاری ازم بر نمیاد
این آخرین تلاشمه
واسه بدست آوردنت
باور کن این قلب و نرو
این التماس آخره
چقدر می خوای تو بشکنی
غرور این شکسته رو
هر چی میخوای بگی بگو
اما بهم نگو برو
***نرو نذار که بعد از این دنیا به عشق شک بکنه....هر کی دلش جای دیگست عشق و بخواد ترک بکنه
نفس زدم از ته دل ..معصوم این قلب به خدا...نذار بشه محال واسش باور عشق آدما****
مرگ دلم پایه توآه
اگه ازش حذرکنی
لب تر کنی رفیقتم
کافیه با ما سر کنی
مرگ دلم پایه توآه
اگه ازش حذرکنی
لب تر کنی رفیقتم
کافیه با ما سر کنی
این دل و عاشقش نکن اگه منو
دوست نداری
راحت بگو اگه می خوای
قلبه منو جا بذاری
دلم پر از شکایته
اما صدام در نمیاد
می ترسم از دست بری
کاری ازم بر نمیاد

ریپورتر
21st March 2009, 12:15 PM
تويي كه خورشيد نگات
تويي كه خورشيد نگات از پشت سايه ها رسيد
به لطف بودن تو باز پر شده واژه اميد

تو مثل فانوس مي موني ميون طوفان بلا
منم يه دريا كه شده به ساحل تو مبتلا

اي همنشين اي هم قسم با من بمون كه بي كسم
با تو ترانه ساز ميشم بي تو مي گيره نفسم بي تو مي گيره نفسم

با تو تمام لحظه هام لحظه به لحظه خاطرست
بين من و تنهاييهام با تو يه دنيا فاصله ست

اي همنشين اي هم قسم با من بمون كه بي كسم
با تو ترانه ساز ميشم بي تو مي گيره نفسم

ریپورتر
21st March 2009, 12:15 PM
سالها پيش از اين در بهاري زيبا در غروبي غمگين در سكوتي سنگين ما به هم بر خورديم
تو براي دل من آن غروب غمگين آن سكوت سنگين
من براي دل تو آن بهار زيبا
تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده
روزها از پي هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه زمان مي گذريم
تو سراپا شادي غرق در نغمه اين آزادي فارغ از سلسله بند نگاهت بودي
دل بيچاره من , در بهاري زيبا , در غروبي غمگين , در سكوتي سنگين
بي خبر گشت اسير
من در انديشه ان فصل بهار در زمستاني سرد , با دلي رفته ز دست زير لب مي گويم
كاش مي شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر من , تو تنها اميد دل نا اميد من
كاش مي شد به تو گفت : تو بمان , دور مشو از بر من , تو بمان تا نميرد دل من
حيف مي دانم من تو همانگونه كه بود آمدنت
در بهاري زيبا , در غروبي غمگين , در سكوتي سنگين
دل مجنون مرا زير پا مي نهي و مي گذري

ریپورتر
21st March 2009, 12:15 PM
می خوام امروز کمی از شما بگم
نمی خوام از تو یا من و ما بگم
می خوام امروز بگم ففط شما
اگه جسارت نمی شه دستی بکش رو سر ما
شما عاشق شما صوفی
شما معنای وجودی
شما سرور
شما از هر کسی بهتر
شما نازی شمازیبا
شما لذت یه رویا
شما انتهای عشقی
شما جاده بهشتی
شما صاحب بارون
شما امنیت خیابون
شما معنای بهشتی
شما اصل و اند عشقی
شما نایب فرشته
شما انگیزه هر چی نوشته
شما محبوب هر چی دلی
صدای نجوای بلبلی
شما مخلوق بی عیب
شما انگیزه شادی عید
شما نقطه عطف زیبایی
شما بنده پاک خدایی
شما حاکم بهشتی
شما دشمن هر چی زشتی
شما اون بالا بالا
کاخی داری تو ی ابرا
شما فلسفه بارون
شما جواب رازهای پنهون
شما لذت روز برفی
شما برای من بهترین حرفی
شما چی هستی کی هستی
شما معمای وجودی
شما معنای سلامی و درودی
شما انگیزه عشق ماهی ته رودی
شما زیباتر از حوری
شما شما شما شما شما شما شما شما رو دوست دارم

ریپورتر
21st March 2009, 12:16 PM
می پرسی تو را دوست دارم؟
حتی اگر بخواهم پاسخ دهم نمی توانم
مگر می شود با کلمات ، احساس دستها را بیان کرد؟
مگر ممکن است با عبارات شرح داد که آن زمان که با دیدگان پر اندیشه و روشن بین به من می نگری چه نشاط و لطفی دلم را فرا می گیرد ؟
می پرسی تو را دوست دارم ؟ مگر واقعا" پاسخ این سوال را نمی دانی ؟
مگر خاموشی من ، راز دلم را به تو نمی گوید ؟
مگر آه سوزان از سر نهان خبر نمی دهد ؟
راستی آیا شکوه آمیخته به بیم و امید ، که من هر لحظه هم می خواهم به زبان آورم و هم سعی می کنم که از دل بر لبم نرسد ، راز پنهان مرا به تو نمی گوید ؟
عزیز من ! چطور نمی بینی که سراپای من از عشق به تو حکایت می کند ؟
همه ذرات وجود من با تو حدیث عشق می گویند ، بجز زبانم که خاموش است

ریپورتر
21st March 2009, 12:17 PM
دلم گرفته است.
دلم گرفته است...ميخاهم بگريم اما اشك به ميهماني چشمانم نمي آيد ,تنم خسته و روحم رنجور گشته و ميخواهم از اين همه ناراحتي بگريزم اما پا هايم مرا ياري نميكنند . مانند پرنده ايي در قفس زنداني گشته ام . از اين همه تكرار خسته شده ام , چقدر دلم ميخواهد طعم واقعي زندگي را بچشم , چقدر دلم ميخواهد مثل قديم عاشق هم بوديم , چقدر دلم ميخواهد مثل قديم كلمه ي دوستت دارم را هر روز از زبانت بشنوم , ولي افسوس آن كلمه كه مرا به زندگي اميدوار مي كرد هال به فرا موشي سپرده شد و جايش را تحقير گرفت .

ریپورتر
21st March 2009, 12:17 PM
در نگاهت نگاه خسته ات نقطه امیدی میبینم

مادر- که با آن زندگی ات شکل گرفته و وجودت مالامال از عشق است.

عشقی که بی آن زندگی معنی ندارد وآن عشق به معبود است .

وآن پروردگاریست که تمام هستی از اوست

مادر

مادر ای محبوبه ی من ای مهربان ای برترین گوهر وجود می پرستمت

مادر ای عشق ای وجودت همه ای پابر جا ترین رازدار دنیا

ای نشان ایثار و صفا با تمام وجود دوستت دارمhttp://blogfa.com/images/smileys/20.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/20.gif


http://i18.tinypic.com/6f5bodi.gif
اگر همه ی ستارگان آسمان در دسته گلی بگنجد


آن دسته گل ناچیز ترین ارمغان خواهد بود که بر قامت خمیده

ولی استوارر ومحبت آمیز تو می آویزند .قامتی که شبهای

دراز ماُ من من بوده .آرامم کرده است.



مادرم

دلم جایگاه مهر توست وشب تیره وتارم

روشن به دیدار تو گام به هر سو مینهم

نشانی از جای تو دارد

ریپورتر
21st March 2009, 12:18 PM
زمین و آسمان را دوست دارد
تمام بندگان را دوست دارد
شنیدم از ملائک در نمازم
خدا هم عاشقان را دوست دارد
*
خدای آشنا با عشق و مستی
خدای خالق یکتای هستی
بده به عاشقان عمری دوباره
که آن هم بگذرد در عشق و مستی

ریپورتر
21st March 2009, 12:20 PM
آه که هر کس در هر گوشه و کناري مي کوشد تا به گونه اي ، گرماي

دلپذيرآن را در قلب خود حس کند.

مگر خود تو بارها با چشماني پر از اشک به آسمان چشم ندوخته اي

و آهي از دل نکشيده اي؟؟

به راستي چند بار از سر کوچه يا خياباني گذر کرده اي

و نگاهي آغشته به درد به آن انداخته اي؟؟

چند بار در نيمه هاي شب دست به سوي ستارگان گشوده اي تا سوار بر بال روياهايت ،

لطافت وجود معشوق را بر سر انگشتانت حس کني؟؟؟

عاشقي دردي است که بي آن ، نه من ، نه تو و نه هيچ انساني را که

قلبي در سينه داشته باشد، ياراي گذر دوران زندگاني نيست.

دردي است که زيبايي اش را چه آسان مي توان در نگاه عاشق ديد و نواي اميد

بخشش را در تپش قلب او شنيد..

عاشقي زيباست.همچون لحظه ي ديدار،عاشقي زيباست.....

و عاشقي بس زيباست

ریپورتر
21st March 2009, 12:21 PM
گلم از خود رهيدن را بياموز
به سر منزل رسيدن را بياموز
مجال تنگ و راهي دور در پيش
به پاهايت دويدن را بياموز
زمين بي عشق خاكي سرد و مرده ست
به قلب خود تپيدن را بياموز
جهان جولانگهي همواره زيباست
به چشمت خوب ديدن را بياموز
بياموز، آفريدندت توانا
توانا، آفريدن را بياموز
جهان طعم شراب كهنه دارد
به لبهايت چشيدن را بياموز
تو اهل آسماني اي زميني
به بال خود پريدن را بياموز
صدايت مي كنند از عالم عشق
به گوش جان شنيدن را بياموز
نسيمي باش و از باد بهاري
سحرگاهان وزيدن را بياموز
تو ابر رحمتي ، گاهي فرو ريز
ز اشك خود چكيدن را بياموز
گذارت گر ز راهي پر گل افتاد
به دست خود نچيدن را بياموز
به عاشق غمزه و غم ميفروشند
تو از اول خريدن را بياموز
سبك همواره بار زندگي نيست
به دوش خود كشيدن را بياموز
كمانت مي كند اين بار سنگين
تو از اول خميدن را بياموز
جهان از هر دو دارد ، شادي و غم
شكيب داغ ديدن را بياموز
به دنيا دل سپردن نيست دشوار
ز دنيا دل بريدن را بياموز
نياسودن به دوران جواني
به پايان آرميدن را بياموز

ØÑтRдŁ§
6th April 2009, 04:30 PM
اي تكيه گاه و پناهِ
زيباترين لحظه هاي
پر عصمت و پر شكوهِ
تنهايي و خلوت من.
اي شط شيرين پر شوكت من!

اي با تو من گشته بسيار
در كوچه هاي بزرگ نجابت
ظاهر نه بن بست عابر فريبنده استجابت.
در كوچه هاي سرور و غم راستيني كه مان بود.
در كوچه باغ گل ساكت نازهايت
در كوچه باغ گل سرخ شرمم.
در كوچه هاي نوازش.
در كوچه هاي چه شبهاي بسيار
تا ساحل سيمگون سحرگاه رفتن.
در كوچه هاي مه آلود بس گفتگو ها
بي هيچ از لذت خواب گفتن.

در كوچه هاي نجيب غزلها كه چشم تو ميخواند.
گهگاه اگر از سخن باز مي ماند
افسون پاك منش پيش مي راند.


اي شط پر شوكت هرچه زيبايي پاك.
اي شط زيباي پر شوكت من
اي رفته تا دور دستان
آنجا بگو تا كدامين ستاره ست
روشنترين همشين شب غربت تو
اي همنشين قديم شب غربت من.


اي تكيه گاه و پناه
غمگين ترين لحظه هاي كنون بي نگاهت تهي مانده از نور
در كوچه باغ گل تيره و تلخ اندوه
در كوچه هاي چه شبها كه اكنون همه كور
آنجا بگو تا كدامين ستاره ست
كه شب فروز تو خورشيد پاره ست؟

ЛίL∞F∆R
10th May 2009, 05:42 PM
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم


طایر قدســـم و از دام جـهان برخیزم



بولای تو که گر بنده ی خویشم خوانی


از سر خواجگی کون و مکان برخیزم



یا رب از ابر هدایت برسان بارانی


پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم



بر سر تربت من با می و مطری بنشین


تا بیویت ز لحد رقص کنان برخیزم



خیز و بالا بنا ای بت شیرین حرکات


کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم



گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر


تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم



روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده


تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

ЛίL∞F∆R
10th May 2009, 05:48 PM
بر باد مده تا ندهي بر بادم
ناز بنياد مکن تا نکَني بنيادم

مي مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم

زلف را حلقه مکن تا نکُني در بندم
طره را تاب مده تا ندهي بر بادم

يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نکني ناشادم

رخ برافروز که فارغ کني از برگ گُلم
قد برافراز که از سرو کني آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزي ما را
ياد هر قوم مکن تا نروي از يادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شيرين منما تا نکني فرهادم

رحم کن بر من مسکين و به فريادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فريادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روي
من از آن روز که در بند توام آزادم

shahbazi
15th May 2009, 09:57 PM
در آتش اندوه خود بودم
که تو را
نام تو را
یاد تو را
روی گلبرگ گلی دیدم
عکس زیبای تو را چیدم
رنگی از خاطره ها را
از شمیم عطر زیبای تو بوییدم
قاصدک های دلم غمگین اند
و منم که در این وادی غم می میرم
شاهد من خطی از عشق شقایق ها
روزها ماهها سالها
گل زیبای من ای بوی بهار
رفتی و من همه را می دیدم
با تو و خاطره های دلم
در میان شب سرمای دلم خوابیدم
یاد آن روز بخیر که با احساس
عکس زیبای تو را بوسیدم

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد