دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15

موضوع: خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مدیریت بحران - پدافند غیرعامل
    نوشته ها
    1,192
    ارسال تشکر
    3,360
    دریافت تشکر: 4,666
    قدرت امتیاز دهی
    10717
    Array

    Ok خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    درود بر همه بزرگواران
    اين تاپيک تاپ رو ايجاد كردم كه يه خورده از فضاهاي جدي فاصله بگيريم و بريم تو حال و هوای روزها و خاطرات خوش زندگیمون ؛ از دوران کودکي تا همين چند ثانيه قبل ؛
    خيلی حال ميده وقتی خاطرات خوشمونو در اين تاپيک كنار هم ميبينيم ؛
    پست رو هم اينطوري شروع کنيم : يادش بخير...
    هركی پايه اس بياد داخل گود
    چه حس قشنگیه در تاریکی های خطرناک این دنیا...با اطمینان خاطر و آرامش ،دستت در دستان خدا باشه...(محسن مهابادی زاده)




  2. 7 کاربر از پست مفید محسن مهابادی زاده سپاس کرده اند .


  3. #2
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مدیریت بحران - پدافند غیرعامل
    نوشته ها
    1,192
    ارسال تشکر
    3,360
    دریافت تشکر: 4,666
    قدرت امتیاز دهی
    10717
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    يادش بخیر...
    يه بازي بود به نام هفت سنگ (شما يادتون نمياد واسه قديماس‏)‏ که هفت تا سنگ صاف رو بايد روي هم ميچيديم و بعدش از راه دور با توپ تنيس ميزديم ؛ آخ آخ چشمت روز بد نبينه كه تازه بازي شروع ميشد و بساط خنده هزارتا بچه و سرو صداي ما و دادوبيداد همسايه ها و بي خيالي ما و تهديد هاي الکی مامان و بابا و ...بيچاره همسايه هاي بخت برگشته كه چه پدری ازشون در آورديما ‏!‏
    بيخیال ولی چه حالي ميداد
    چه حس قشنگیه در تاریکی های خطرناک این دنیا...با اطمینان خاطر و آرامش ،دستت در دستان خدا باشه...(محسن مهابادی زاده)




  4. 6 کاربر از پست مفید محسن مهابادی زاده سپاس کرده اند .


  5. #3
    دوست آشنا
    نوشته ها
    289
    ارسال تشکر
    1,009
    دریافت تشکر: 1,219
    قدرت امتیاز دهی
    562
    Array
    z.000's: جدید37

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    یادش بخیر.
    من که خیلی دلم برادوره هنرستانم تنگ شده.مخصوصا بااون خرابکاریایی که تو ازمایشگاه میکردیم.صدای اولین خازنی روکه ترکوندم یادم نمیره.یاپریزی روکه اتصالاتشو اشتباه بستم و4راهه برق ذوب شد وبرق ساختمون قطع شدوکلی جرقه زد.چقدر لذت بخش بود.
    یاتوکاردانی تو کارگاه ماشین یه مداری روبسته بودیم استادگفته بود تامدارروچک نکردم برق میز رو وصل نکنین.منم که اعتماد به نفسم بالا.گفتم استاد من که مدارو درس بستم برقشو وصل میکنم همین که on کردم ناگهان برق کارگاه قط شد.مثل اینکه یه جایی اتصال کوتاه شده بود.استاد حسابی عصبانی شدوبه من گفت میندازمت این ترم.بیچاره کارگاه کناری داشتن برنامه مینوشتن که یه دفه برق قطع شده وبرنامه هاشون پاک شده بود
    کجایی جوونی

  6. 6 کاربر از پست مفید z.000 سپاس کرده اند .


  7. #4
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مدیریت بحران - پدافند غیرعامل
    نوشته ها
    1,192
    ارسال تشکر
    3,360
    دریافت تشکر: 4,666
    قدرت امتیاز دهی
    10717
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    يادش بخير...
    با داداشم چند تا جوجه رنگي خريده بوديم و ديگه شده بوديم عيالوار ؛ صبح تا شب كارمون شده بود پيدا كردن كرم از توی باغچه و سير كردن شكم جوجه ها ؛ (از همون بچگي هم خانواده دوست بودم‏)‏ ؛ خلاصه به فكر افتاديم براشون خونه درست كنيم ؛ يه خونه با جعبه ميوه درست كرديم و روش وام مسكن گرفتيم وطبقه بالاشو بسازيم كه حمله گربه هاي دريده و پدرسوخته محله امان نداد و چندتاشون شب مرحوم شدن و روانه شكم كاردخورده گربه شدن ؛ فردا صبحش بعد از برگزاري مراسمات فاتحه خواني و ختم و هفتم و چهلم ؛ با هماهنگي بخش تسليحات ساخت پدرجان ؛ و سمي كردن تيرو كمان و سوزن خياطي ؛ رفتيم براي شكار گربه هاي ننه مرده ‏!‏ آقا از شما چه پنهون تا شب روي ديوار انباري داخل حياط كشيک داديم و اما انگار نه انگار ؛ گربه كه هيچ حتي سوسک ها هم از اونجا رد نشدن ؛

    و اما داستان جنگ با گربه ها در پستهاي بعدي ادامه دارد...
    چه حس قشنگیه در تاریکی های خطرناک این دنیا...با اطمینان خاطر و آرامش ،دستت در دستان خدا باشه...(محسن مهابادی زاده)




  8. 4 کاربر از پست مفید محسن مهابادی زاده سپاس کرده اند .


  9. #5
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مدیریت بحران - پدافند غیرعامل
    نوشته ها
    1,192
    ارسال تشکر
    3,360
    دریافت تشکر: 4,666
    قدرت امتیاز دهی
    10717
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    معلوم شد که فقط ما دو نفر خاطره خوب داريم ؛ خب خداروشكر
    دل بقيه بسوزه كه خاطره خوب تو زندگيشون ندارن ؛
    چه حس قشنگیه در تاریکی های خطرناک این دنیا...با اطمینان خاطر و آرامش ،دستت در دستان خدا باشه...(محسن مهابادی زاده)




  10. 4 کاربر از پست مفید محسن مهابادی زاده سپاس کرده اند .


  11. #6
    دوست آشنا
    نوشته ها
    289
    ارسال تشکر
    1,009
    دریافت تشکر: 1,219
    قدرت امتیاز دهی
    562
    Array
    z.000's: جدید37

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    نقل قول نوشته اصلی توسط نیماماهان نمایش پست ها
    يادش بخير...
    با داداشم چند تا جوجه رنگي خريده بوديم و ديگه شده بوديم عيالوار ؛ صبح تا شب كارمون شده بود پيدا كردن كرم از توی باغچه و سير كردن شكم جوجه ها ؛ (از همون بچگي هم خانواده دوست بودم‏)‏ ؛ خلاصه به فكر افتاديم براشون خونه درست كنيم ؛ يه خونه با جعبه ميوه درست كرديم و روش وام مسكن گرفتيم وطبقه بالاشو بسازيم كه حمله گربه هاي دريده و پدرسوخته محله امان نداد و چندتاشون شب مرحوم شدن و روانه شكم كاردخورده گربه شدن ؛ فردا صبحش بعد از برگزاري مراسمات فاتحه خواني و ختم و هفتم و چهلم ؛ با هماهنگي بخش تسليحات ساخت پدرجان ؛ و سمي كردن تيرو كمان و سوزن خياطي ؛ رفتيم براي شكار گربه هاي ننه مرده ‏!‏ آقا از شما چه پنهون تا شب روي ديوار انباري داخل حياط كشيک داديم و اما انگار نه انگار ؛ گربه كه هيچ حتي سوسک ها هم از اونجا رد نشدن ؛

    و اما داستان جنگ با گربه ها در پستهاي بعدي ادامه دارد...
    وای نگو جوجه.
    که من یادمه یکیشونو کشتم

  12. 3 کاربر از پست مفید z.000 سپاس کرده اند .


  13. #7
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مدیریت بحران - پدافند غیرعامل
    نوشته ها
    1,192
    ارسال تشکر
    3,360
    دریافت تشکر: 4,666
    قدرت امتیاز دهی
    10717
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    یادش بخير...
    جنگ با گربه هاي محله به جنگ جهاني در كوچه تبديل شد ؛ تمام ده ها بچه کوچه مون به تيركمون مگسی كه باسيم مفتول ساخته ميشد و تيرش هم از جنس خودش بود و بسيار دردناک‏(انشالا قسمت همه شما بشه و نوش جان کنيد‏)‏ ؛ مسلح شديم و عازم منطقه نبرد ؛ وااای وااای چنان بلايی بر سر اين گربه ها آورديم که اجابت مزاج و توليد مثل و بازي و غذاخوردن و زندگي در بين سطلهاي زباله براي سالها يادشون رفت ؛
    درقسمت بعد خاطره عروس و داماد و فاطي خانم جيغ جيغو رو شرح ميدم ...
    چه حس قشنگیه در تاریکی های خطرناک این دنیا...با اطمینان خاطر و آرامش ،دستت در دستان خدا باشه...(محسن مهابادی زاده)




  14. 4 کاربر از پست مفید محسن مهابادی زاده سپاس کرده اند .


  15. #8
    دوست آشنا
    نوشته ها
    289
    ارسال تشکر
    1,009
    دریافت تشکر: 1,219
    قدرت امتیاز دهی
    562
    Array
    z.000's: جدید37

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    نقل قول نوشته اصلی توسط نیماماهان نمایش پست ها
    یادش بخير...
    جنگ با گربه هاي محله به جنگ جهاني در كوچه تبديل شد ؛ تمام ده ها بچه کوچه مون به تيركمون مگسی كه باسيم مفتول ساخته ميشد و تيرش هم از جنس خودش بود و بسيار دردناک‏(انشالا قسمت همه شما بشه و نوش جان کنيد‏)‏ ؛ مسلح شديم و عازم منطقه نبرد ؛ وااای وااای چنان بلايی بر سر اين گربه ها آورديم که اجابت مزاج و توليد مثل و بازي و غذاخوردن و زندگي در بين سطلهاي زباله براي سالها يادشون رفت ؛
    درقسمت بعد خاطره عروس و داماد و فاطي خانم جيغ جيغو رو شرح ميدم ...
    ولی این کارتون باگربه ها اصلا درست نبوده هااااااااااا

  16. 4 کاربر از پست مفید z.000 سپاس کرده اند .


  17. #9
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مدیریت بحران - پدافند غیرعامل
    نوشته ها
    1,192
    ارسال تشکر
    3,360
    دریافت تشکر: 4,666
    قدرت امتیاز دهی
    10717
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    نقل قول نوشته اصلی توسط banafshe3131 نمایش پست ها
    ولی این کارتون باگربه ها اصلا درست نبوده هااااااااااا
    ...........................
    ویرایش توسط محسن مهابادی زاده : 22nd July 2014 در ساعت 08:48 PM
    چه حس قشنگیه در تاریکی های خطرناک این دنیا...با اطمینان خاطر و آرامش ،دستت در دستان خدا باشه...(محسن مهابادی زاده)




  18. 3 کاربر از پست مفید محسن مهابادی زاده سپاس کرده اند .


  19. #10
    دوست آشنا
    نوشته ها
    289
    ارسال تشکر
    1,009
    دریافت تشکر: 1,219
    قدرت امتیاز دهی
    562
    Array
    z.000's: جدید37

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    نقل قول نوشته اصلی توسط نیماماهان نمایش پست ها
    خانم اجازه به خدا ما بچه بوديم و شيطون تند تند گولمون ميزد وگرنه الان ديگه آزارمون به مورچه هم نميرسه چه برسه به گربه ؛ الان فقط آدمهارو اذيت ميكنيم که بخنديم البته هنوز شيطون مقصره ها ؛ بعدشم والا ما اهل قتل نبوديم بي رحم براي چي جوجه زبون بسته رو خفه كردي ؛ شما به جرم قتل بازداشتي و الان بايد جوابگوي اين همه مرغ و خروس باشي ؛ کار بد نكن جوجه كشتن كار بديه ؛ آفرین
    باز صد رحمت به بچه هاي کوچه ما ‏!‏
    بیچاره شیطون............
    اعتراف میکنم که خفش نکردم.پامو گذاشتم روش.لهش کردم.حواسم نبوده خب .فک کنم 4یا5سالم بیشترنبوده.نمیدونم بایدازمامانم بپرسم.
    ولی از موقعی که یادمه شما پسرا همیشه این گربه هارواذیت میکردین.
    موندم بابات اون موقع تتنبیهتون نمیکردن به خاطراین کارهای قهرمانانه؟
    الان هم که به شغل شریف مردم ازاری مشغولی

  20. 4 کاربر از پست مفید z.000 سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •