امروز روز خوبی بود
صبح که با استرس رفتم امتحان حفظ قرآن دادم. یکم غلط غولط ناشی از استرس داشتمولی خب کلا خوب بود! و بالاخره تموم شد.
بعدش خواستم برم دانشگاه برای کنگره شهدای دانشجو
همین که توی ماشین نشستیم دسته عزداری اومدند کنارمون و تا رد بشن و ماشین بتونه بره یک چهل دقیقه ای معطل شدیم!
دو سه نفر کلاسشون به اتمام رسید و دانشگاه نرفته برگشتن خونه!
خلاصه با تاخیر رفتیم. سالن کاملا اشباع شده بود. پارتی محترم برام یک عدد صندلی در ردیف اساتیدخالی کرد و من رفتم جلوس فرمودم!
مدعوین سخنرانی کردند. حامد زمانی اومد رفت بخونه کلیپش خراب شد قطع شد، عصبانی شد! و به هرترتیبی بود جمع کردن ماجرا رو!
کنگره تموم شد
چشمم منور گردید به حاصل زحمات و خون جگر هایی که خوردم، یعنی شماره جدید فصلنامه عزیزم!
"به به! دست و پنجه ی مدیرش درد نکنه، عجب چیزی شد."انشالله توی جشنواره مقام میاره و ما حاصل زحماتمون رو میگیریم
بعد اومدم خونه. مامانم عجب فسنجونی درست کرده بود! دوتا بشقاب خوردم!دستش درد نکنه
من که زیاد فسنجونی نیستم از این خیلی خوشم اومد.
و تا الان همین.
علاقه مندی ها (Bookmarks)