این شماره دفتر برا هماهنگی و اونایی ک تو استان دیگه ای اند میتونند جویاشن ک تو شهرشون هست یا نه 02122676538
سلام
بخشی از متن زیر رو برا یکی از دوستان نوشته بودم ، دیدم هم خاطره روزانست و هم شاید بدرد کسی خورد گفتم برا بقیه دوستانمم بزارم
جاتون شدیدا و اکیدا خالی 5 شنبه جمعه ی اتفاق خیلی خوبی افتاد ...
کتاب ازادی انسان رو دیدید که .... ؟
این کتاب حدود 30سال پیش از رو سخنرانی های استاد مطهری جمع اوری شد ... یعنی از باب نگارش و .. داغونه ...
اما
تغریبا از سال 70 دکتر هاشمی گلپایگانی شروع کرد ب جمع اوری و ویرایش و یجور نظم و سرشکل دادن ب اثار استاد
من خودم ی مقاله از دکتر هاشمی گلپایگانی درباره حقوق زن و مرد در اسلام خوندم ،اصلا فضا بود .... اصل حرفش درباره روح و روحیه بود و این که روح جنسیت پذیر نیست و این روحیست ک براش جنسیت قائلیم و ... و اصلا ارزش انسان ب جنسیتش نیست چرا ک جنسیت فقط برا جسم مادی ک قالب و ظرف مادی روح هست تعریف میشه و ... روح ک از خداوند هست اصلا جنسیت براش معنا نداره
اما هنوز ک هنوزه اکثر افراد ....میگن زن ها فلان و مرد ها فلان و ...
و کلی مطالب جدید رو باز میکنه ک برام واقعا جذاب بود ... و خلاصه از نویسندش خیلی خوشم اومد ...
خلاصهبهم گفتن 5شنبه و جمعه همایشی راه انداختیم بیا درباره با استاد و ... .
منم هرجور بود با 3ساعت تاخیر رفتم ...
ته جلسه با سخنران همایش خصوصی صحبتی داشتم و بهش گفتم تو فلان کتاب دکتر
گلپایگانی فلان چیز نوشته چرا این طرح رو اجراش نکردن ،اگه اجرا میشد ، الان وضع جامعه و مملکت این نبود ای همه مسئول داغون و .. نداشتیم (ی طرح فوق العاده و بینظیر ک سال 79 خود دکتر هاشمی داده بود و سال 84 با کلی دنگ و فنکگ و تاکید رهبری تصویب شورای عالی شد و الان 93هست و اجرا نشداز دست برخی مسئولان میانی و .... بقیه سانسور
)
... گفت ی جواب داد که خلاصه نشد دیگه و خودمون ی کارایی داریم میکنیم و ..
(منظورش همون طرح بینش مطهر فعلی بود ک با کمک دانشجوها سال 90تو تهران شورع شد و تو ساری هم سال قبل دوستان ما پیشو گرفتن و استارت زدن ، همچین دلی و دانشجویی دیگهمحض ریا ... )
خلاصه بعد صحبتم بااون اق
. از بچه ها پرسیدم این اقا ک اینقدر باحال بود و خوش بیان کیه گفتن دکتر هاشمی گفت خوب کیه ، گفتن یکی از اساتید دانشگاه ک از تهران دعوتش کردیم![]()
ماکه نفهمیدیم چی شد ...
خلاصه غروب رفتم خونه![]()
. بعد اومدم خونه کتابو دیدمفهمیدم گلپایگانی همون دکتر هاشمیه
ولی اونجا نگفت ک اون کتاب برا منه و ... و گلپایکانی پسوند منه
![]()
گفتم وای چکسی پیشم بودو ... . این بنده خدا اینقدر خاکی بود حتی نگفت من هاشمی گلپایگانی ام
خلاصه جمعه ام همایش بود رفتم ی دل سیر سوالیدمش ... فقط حیف فقط تو تهران تدریس میکنه :)
تو چندتا شهر های بزرگ دیگم این طرح مطالعاتی اندیشه مطهر گویا باکمک برخی جوون ها شروع شده ، خلاصه دم این دکتر گرم![]()
کلاادم نوربالاییه
سخنرانیش تو همایشو ضبطیدم
اول درباره کلیت طرح برا اونایی ک اشنا نبودن گفت و بعد خلاصه کتاب ازادی معنوی و خدا درزندگی انسان رو گفت
نتیجه بحث این بود ک 99.9 ما درکمون از زندگی عوامانه هست ... این روحانی ها هم بخش زیادیشون جزو 99.9درضدن ، اقا منظورم روحانی های بی اندشه هست انگ سیاسی نزنید
مطهری لایحه های حقیقی انسانیت و دین حقیقی رو فریاد میزد وخیلی ها عموما خودی و ظاهرا خودی مخالفش بودن و تهشش هم ...
این لینک سایت بینش مطهر هست تو تهران مرکز اصلی طرح هست و ادرسش زده
لینک ادرس طرح وسایتش
اینم داستان شروع این طرح
بینش مطهر در دانشگاه تهران(1)
بسم الله الرحمن الرحیم
از مهر 90 یه عده دانشجو فعال تو دانشگاه تهران تصمیم گرفتن یه سیرمطالعاتی راه اندازی کنن و روی کتابهای استاد شهید مرتضی مطهری(ره) به همراه سایر علاقمندان تأمل و مباحثه داشته باشن.
یداالله مع الجماعه؛ لطف خدا شامل حال این مجموعه شد و استاد هاشمی گلپایگانی از دانشگاه امام صادق (ع) قبول زحمت کردند و عهده دار تدریس این کتابها شدند. حول این کلاس یواش یواش برخی از استعدادها شناسایی شد، با راهنمایی های استاد نمودار کتابها، خلاصه تدریس های استاد و... ایجاد شدند و حتی مدرسان مسلطی که تربیت شده این سیر بودند به صورت موازی در کنار درس گرفتن، به بچه محل ها، همکلاسی ها، اعضای خانوده و همکاراشون این کتابها رو درس می دادند.
حالا این سیر دو ساله شده...
و با همکاری نزدیک دبیرخونه بینش مطهر و برو بچه های پاتوق اندیشه دانشگاه تهران و یه عالمه آدم دیگه که کمک های یدی و فکریشون از سرتاسر ایران به مجموعه دلگرمی و قوت میده این طرح داره با کمک خدا پیش میره
هدف: ترغیب آدما به راه اندازی طرح در هر جایی است که می تونن و بیشتر نیازه به باز کردن گره های ذهنی که نسبت به اصول کاربردی دین واقعی و نه شعاری و ... تو دنیای امروز وجود داره
همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
از کسایی می خوام ببینن که میدونم کورن
دیگه نیستم
تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای
مهم نیست..
ویرایش توسط تووت فرنگی : 21st March 2015 در ساعت 05:50 PM
دلم تنگه پرتقالِ من!
کاربر فعال سایت
قسمتهایی از ماجرای دیروز( دیشب میخواستم بنویسم یه دلنوشته خوندم..دیگه حسش رفت..برا این الان اومدم)
دیروز ماشین نداشتیم....اینجام که بیابون...دوست خواهرم مارو قرار شد برسونه خونه... سر راه رفتیم نهارمون رو بگیریم.. من پیاده شدم رفتم داخل رستوران ..اونجا کمی معتل شدم.. چشمامم میسووووووخت
خلاصه با کلی تاخیر غذاها رو گرفتتم و از رستوران اومدم بیرون خورشید خانوم هم مستقییییییم تو این چشه داغونه من...منم خستهههه...ذهنمم به شدتتت درگیر یه موضوعی..اصن تووو این دنیا نبودم..
خلاصه دیدگان را تنگ نمودم و گاماس گاماس راه رفته رو برگشتم اومدم در ماشینو باز کردم بشینم... کنارچشمی دیدم بغل دستیم زیادی اینوره..... گفتم ببخشید میری اونور تر.. و رفت اونطرف تر و من نشستم .. یهو یادم اومد واا !!من که اونوقت داشتم پیاده میشدم کسی پشت ننشسته بود!!!
به خود امدم
که ای وای سلام نگفتم...
بعد کم کم دیدگان را نصفه وا نمودم تا کشف الکشوف کنم
و سلامی و احوالی
...
دیدم بعله! کاملا شخص جدیدیست..حالا خودمو کنترل کردم که خیلی کنجکاو نشون ندم خودمو..
با چهره ای کاملا بی تفاوت
( ولی در درون داشتم میمردم از کنجکاوی
![]()
) و لبخندی ملیح
به لب
ضمن سلام همچنان سر را با احتیاط و نامحسوس چرخانده به سمت صندلی های جلوی ماشین یعنی همون خوااهر و دوست خواهر که یه اشاره ای اشنایی معرفی چیزی خب!!!
...
که لبخندم دیری نپایید و منجمد شد بر لب و روح و روانم که وااااااااااااااااچرا این دوتا مذکور
( مذکر ) شدن؟!!!!!
بعد ذهن باهوشم گفت نه مذکور نشدن! اینا دوتا ذَکَرَیِ جدیدن!!!
البته راننده کمی اشنا بود سومیشم که این پشت!
بعد به دفاع ازدوست خواهر و خواهر مفقودیموجدانم متذکر شد که سونا الان وقته باختن نیست! دور و بر ماشین هم که ادم بود خیالم جمع شد..در همون حال ِخراب و چشمای کاسه خون و داغون و ذهنه..
نه دیگه خدایی ذهنم دیگه مشغول اون موضوع نبود
اصن یادم رفته بود..
خلاصه ....در همه ی این سیر و سفر ِ احوالاتم اون دوتا برگشته بودن جا خورده بودن فقط بمن نگاه میکردناین بغلی، هم نگاه بمن میکرد هم به غذایی که دستم بود
منم کلا اعصاب محیطیم قطع شده بود و توان هیچ حرکتی نداشتم که اخه خواهرم اینا چی شدن،(چون 11 تا چک هم جدیدا گم شده... گفتم 12 و 13 همین گم شده خواهرم و سمیرا نباشن
)عزمم رو جزم کردم و همچنان که بین کمی ترس و تظاهر به نترسیدن رزونانس داشتم
گفتم شما ؟
راننده از یخ در اومد و لبخندی زد و خیلی سریع گفت من ...(فلانی) این فلانی اون فلانی
من جدی تر! : گفتم شما؟![]()
اونیکی خندید و گفت چه عصبانی! ما که معرفی کردیم.
من همچنان که پشتم به یاری خدا به رفت و امد ادمای بیرون گرم بود ..بفکر خواهر مفقودیم و عصبانیییییی! از خنده ی ایشون گفتم : احترام خودتون رو حفظ کنین آقا مگه شوخی دارم باشما !
همگی بهمدیگه نگاه کردناین بغلی یه نگاهی از شیشه جلوی ماشین به دوردست انداخت و یه نیشخندی بمن زد!!!
آقا چشتون روز بد نبینه!! دنیا رو سرم خراب شد!یهو خندمم گرفت
گفتم اوا !!!
ببخشید اشتباه سوار شدم
(هیس!! خودم میدونم خیلی سنگین بود هیچی نگین)
هیچی دیگه به سرعت نور درو باز کردم پیاده شدم...
و در مسیر رسیدن به ماشین سفید بعدی..کلی نذر کردم که نیفتم! نخورم به درخت و جدول نگیره به پام نرم توو ماشینای دیگه..
خلاصه رسیدم به ماشین.. حالا از ترس هی نگاه میکنم... هی خواهرموو صدا میزنم! خواهرم گفت چیه بیا بشین دیگه!
گفتم اینجا چرا هستین مگه منو اونجا پیاده نکردین؟؟؟
خواهرم : ماشین تو افتاب بود اینجا خالی شد اومدیم تو سایه
من: خب یعنی یه نگاه نکردین که من پیداتون میکنم یا نه/ ؟
خواهرم: خب ماشین سفید به این تابلویی ! نتونستی پیدا کنی! مگه چند تا ماشین سفید هست!
من: دوتا!!!
خواهرم خب اون نبود ماییم دیگه!
من: ...
هیچی دیگه سوتی سالمو براشون روو نکردماخه اتفاقی مشابه توو یه گردش خونوادگی افتاده.. و همچنین ساناز( دختر دوست بابام) هم همیشه ماشین ما و ماشین خودشونو اشتباه میگرفت..چقدم من بهشون میخندیدم..
در نهایت یه نکته ی تستی اینکه فسفرم مشخص بود ته کشیده بود
حالا موندم ازین به بعد قیافمو چطور شطرنجی کنم..و هم اکنون دنبال یه رستوران جدیدم
![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
کاربر اخراج شده
کاربر فعال سایت
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
دوست آشنا
اومد و رفت...
خیلی سریع!!!
و من....
مهم نیست..
ویرایش توسط تووت فرنگی : 21st March 2015 در ساعت 05:50 PM
دلم تنگه پرتقالِ من!
سلام بچه ها
ساعت 7:50 صبح
اینجا چالوس
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)