سلام، من رو ياد يک خاطره انداختي،
فکر کنم به شنيدنش بيارزد:
اون وقتها هنوز ضبط صوت هاي نوار کاست دار بود، يک روز تلويزيون يک سرود کمياب که خيلي دوست داشتم را پخش مي کرد، زود دگمه ضبط را زدم و ضبط را جلوي تلويزيون گرفتم تا توسط ميکروفون که روي خود ضبط تعبيه شده بود از بلند گوي تلويزيون آن سرود را ضبط کنم.
وسط هاي ضبط يک هو بابام آمد تو اتاق و گفت: علي ..... باباجون بيا درب اين قوطي قرص هاي من رو باز کن! ..... صدايش از طريق ميکروفون ضبط شد!
هر بار که اون سرود ضبط شده را گوش مي کردم مي گفتم اي کاش بابام نمي آمد تو اتاق. صدايش وسط سرود مانند پارازيت!!! ضبط شده و کار را خراب کرده!
.
.
الآن که اون سرود ضبط شده را گوش مي کنم به خودم مي گويم کاش صداي سرود کمتر بود تا صداي بابام بهتر شنيده مي شد! ..... علي .....باباجون
خدا رحمتش کند، عکسش رو طاقچه است، از کنار مانيتورم دارم مي بينمش، دارد بهم لبخند مي زند.
هر از چندگاهي از کنار مونيتور چشمم بهش مي افتد و يک فاتحه برايش مي فرستم.
غرض اينکه آدم بعضي مواقع دنبال يک چيزهايي است و ولي بعدها مي بيند چيزي که بايد دنبالش مي بود يک چيز ديگه بوده!
خدا پدر مادر همه عزيزان را برايشان نگه دارد، انشاالله خداوند به مادر شما هم سلامتي کامل بدهد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)