چه فرقی می کند در اتاقت باشی
یا در سلول انفرادی دراز بکشی،
وقتی تمام عمرت
محبوس تیک تاک لحظه ها بوده ای
دوست داری از کجای این جهنم ،برایت قصه بگویم ؟!
از امنیتی که حتی در خواب هم نداشته ام
یا دلهره هایی که
دست از سر سایه ام هم بر نمی دارند؟!
می خواهم یکبار
به اندازه تمام بی کسی هایم
با همه ی بغض های خشکیده در این گلو
فریاد بزنم
می خواهم اینبار خودم باشم
و نشنوم صدایت را
وقتی تأکید می کنی که :
«هیس! دخترها فریاد نمی زنند»
علاقه مندی ها (Bookmarks)