کاربر حرفه ای
عرضم به حضورتون سعیدخان
نداریم مکشلی ما در این بین
میگوییم شعری ز برای هم
که شویم شاد زین چند بیت
واِلا ما باهم چون دوست بیدیم
شعرها رو به امثال شوخی بگیر
نداریم دعوایی ما در اینجا
گرچه میخندیم به امثال این اشعار
ولی این ارغنون ساز دارو
دارد طبع شعری همچون بالا
که من نتوانم جوابش گویم
ولی دل ما را شاد گرداند
یار همراه
منم نونم عزیز دل فاطیما
منم نادرم(ندارم) منظوری عزیزم
بسی بسیار اند این دعوا عزیزم
نباشد هیچ قرض ایدر میانش
ولی آرد فراوان دعوایش
همانندش بداشتم من خیلی
ولی اگر خواهی تو طبع شعری
برو بنخوان اشعار این شعرا
بخوان بسی بسیار گر خواهی
بری فیضی ز اسباب طباعی
گرش دعوا نپاید این بینی
نباشد اشکالی در دو بینی
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
دوست آشنا
ز احساسم نپرسیدی ز این احساس شیرینم
زبانم بس غزل گوید به جز این هم نمی بینم
اگر شعری بگفتی بهر کل کل بوده و من هم
هزاران پند و اندرزت نمودم بشنو ایینم
ز حافظ ها گذر کن از بر دیوار سرد پر نمور غم
سکوتم را شنو من خسته از انها و از اینم
دعا کردم رها کردی جفایی بر وفا کردی
غزل ها خسته اند و من ببین غمگین غمگینم
خدایت صد هنر داده هزاران سفره بگشاده
و من اینجا برای شیرینی اهسته بنشینم
چه خوش باشد اگر در خواب خوش باشم
نمیخواهم دگر بیداریم را ، پلک سنگینم
یار همراه
ماشاا... اجی فاطمه کار و زندگی نداره اینقدر شعر می سرایه؟!!!!!!!!!!!!!!هان...
شعرای اجیم خیلی قشنگه هاااا![]()
کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@
کاربر حرفه ای
الا ای فاطیما
تویی خواهر زیبا
...................
دلم خواهد که گویم شعر نابی
نویسم شعرهای حسابی
.................................
بجویم من برایت عکس های کودکانه
بسازم من برایت شعر های ماهرانه (آرایه تعریف از خود)
..............................................
آواتارت بسی زیبا و ناز است
تمام پست هایت بازه بازاست
..................................
تویی تک شاعر زیبا و خبره
بسی داری تو لبخندی به چهره
.....................................
خوشا انان که در پست تو گردند
میان باغ و بستان بگردند
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
دوست آشنا
تمام خاطراتم زنده شد ،حال خوشی بوده
میان شعر خود دیدم خیالی تخت و آسوده
دلم امروز رنجور است از شادی دگر دور است
و من هم گم شدم در خود به غربت گشتم آلوده
غزل ها گفته ایم اینجا ، هوایش پاک و بارانی
هوای پاک شعر من دگر گردیده پر دوده
شکفتن ها پس از خفتن پس از با یکدگر گفتن
دگر پژمردگی مانده و ذوقی سرد و فرسوده
خدایا ارغنون ها را تو ذوقی تا قیامت ده
نه چون ذوقم که فرسوده است شالوده
دوست آشنا
ویرایش توسط ارغنون : 18th August 2014 در ساعت 07:54 PM
شما ای یاران صمیمی
بیایید زنده کنید خاطرات قدیمی
بگویید شعری زیبا دوباره
بهر شادسازی بچه های خوب این سایت
منم قول میدهم کنم لایک
با جعبه شیرینی که ارغنون برده از یاد
میدهم شیرینی مدام از پی هم
تر و خامه ای و هر چه که خواهی
فقط قدم رنجه فرموده؛ منت گذارید
دوباره سر زنید به این تاپیک خاک خورده!
ببخشید دیگه ته ذوق هنریم بود![]()
دوست آشنا
عجب حالی عجب ذوقی روان است / نظر آید که ایزد در میان است
چه بحثی بوده است و غافل مجیدا / به رسم ش نبوده است و نائب رئیسا
منی چون بوده ام روزی سحرخوانی / ندا آمد زحق سویِ کنونی بخوشخوانی
آرزو دارم بشادی که باشی بخندی / نگاه دارم که آشتی بباشد بنازی
در آخر آید این راز به کامم که بگویم / نکند روزی بیاید که به نگاه ت ببینم
مرغ امید بتواند پرکشد به آسمان / که ایزد خواسته بماندش در دل هایمان
"آخرین برگ این دفتر هم به پایان رسید"
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)