مرسی از این تاپیک جالب
منم دیشب خواب دیدم که استاد راهنمام رو کشتم بعد به من کلی مدال دادن و تشویقم کردم . آخرش هم که شیر شده بودم روز بعدش استاد مشاورم رو کشتم
مرسی از این تاپیک جالب
منم دیشب خواب دیدم که استاد راهنمام رو کشتم بعد به من کلی مدال دادن و تشویقم کردم . آخرش هم که شیر شده بودم روز بعدش استاد مشاورم رو کشتم
دیشب یعنی امروز صبح (شبا بیدارم) خواب دیدم که با دو تا دختر عموم و مادرم دور همیم ، چندین نفر دیګه هم دورتر
انګار پدر بزرګم مثلاً تو خواب چندین ماه قبلش کشته شده بودن به طرز مشکوکی
بعد یه فیلمی به دست ما می رسه که یه لحظه چهره ی قاتل دیده میشه و خیلی مبهم و کوتاه
بعد دخترعموم میګه : زهرا دیدی فیلمو چقدر شبیه تو بود ؟
بعد همه میګن : آره خیلی شبیه تو و سپیده (دخترعموم) بود (از من بزرګتره)
من : آره دیدم ، نمی دونم چه جوریاست
بعد میګذره (تو خونه پدر بزرګم بودیم) میرم بخوابم ، تو اتاق تنها دراز می کشم بعد از ظهر (با اینکه عادت ندارم بعد از ظهرا بخوابم!) بقیه هم میرن ګردش
تو خوابه کامل بودم که یه لحظه بیدار میشم میبینم بالا سرم یه کفشدوزک قرمز خوشرنګه ولی با اندازه ی 5 - 6 سانت با بال بسته ګرد و چاق
داره هی بالاش رو باز می کنه که بپره
منم یواش به حالت نیم نشسته رو به خوابیده میرم در رو باز کنم تا بره بیرون
وقتی بر میګردم می بینم اومده سمت راست من ، پایین بالش ، کنارشم یه جونور مشابه عقرب سیاه سیاه ، براق به اندازه ی انګشت کوچیکه ی دسته
جالب اینکه من از دو تا جونور بدم میاد یکی عقرب یکی هزار پا ولی این دفعه تو خواب کاریش نداشتم و بدمم نمیومد
ګفتم خودش میره بیرون
در این حین ګوشی رو برداشتم تا عکس بګیرم ازشون ، چون خوشګل و بزرګ بودن
از همون اول کفشدوزکه فقط بالاش رو باز و بسته می کرد و راه می رفت و پرواز نمی کرد و بیرون نمی رفت اصلاً
نمی دونم چی شد و اینا یه هو من پیش یه دکتر بودم که میګفت این جونور خطرناک ترین عقرب دنیاست و عجیبه که شما خواب بودی و نیش نزده و حتی بعدشم کاری نداشته
بعد داستان قتل هم نفهمیدم چی شد ؟! قاتل کی بود ، قضیه چی بود اصلاً
یه خوابِ ...
ولی به هر حال بی دلیل نیست !
ویرایش توسط "VICTOR" : 29th July 2014 در ساعت 09:27 PM
سلام دوستان
من یه خوابی دیدم که همین فرداش تعبیر شد
خواب دیدم چند تا تخم مرغ جلومه از یکیش داره جوجه در میاد
بعد کلی زحمت جوجه اومد بیرون و بعد یه دفعه تبدیل شد به یه مرغ
فردا صبح بیدار نشده تلفن زنگ خورد و بهم خبر دادن نی نی خواهرم هفت ماهه دنیا اومده
. . . آینده ای بساز که گذشته ات جلویش زانو بزند . . .
دم این خوابمم ګرم خیلی خوشم اومد ، فکر کنم دیګه از عقرب بدم نیاد البته به نظرم که دیګه نمی ترسم
وقتی دلم می خواست این مار رو تو دستام بګیرم مخصوصاً سرشو که خفش کنم بعداً نمی ترسم لابد عقربم تو شیشه کنم
البته همچنان از هزارپا هراس دارم یخده ...
ولی جالب بود زیر یه درخت نشسته بودم دم به دقیقه جیرجیرک میفتاد رو سرم ، باز من نشسته بودم هوچ عکس العملی از برای ترس نشون ندادم دنبالشم بودم عکس بګیرم ازش
البته رو نیمکت یه جونور دیګم افتاد این بود :
اصن دوست دارم بازم از این خوابای نامفهوم ببینم
البته یه صحنه مشابه این خواب هم اتفاق افتاد ولی معلوم نشد جونورش چی بود ...
عجب خواب جالبی شهلا خانوم
بازم خوابای شیرینتون رو تعریف کنین ، پذیرا هستیم
ویرایش توسط "VICTOR" : 16th August 2014 در ساعت 11:15 PM
eeeeeeeeeee
یه خوابی دیدم از معلم ریاضیات سه سال آخر دبیرستان واقعاً من دلم تا به حال برا کسی تنګ نشده بود ، حس می کنم دلم براشون تنګ شده یخده بماند که همه بچه های کلاس ازشون خوششون نمیومد جز من بعداً مادرم هم در یک سفری با مادر ایشون خیلی اتفاقی آشنا شدن
بګذریم ، خواب دیدم تو خونه برا خودم کار می کردم و فکر می کردم که عه من آخرای سال هست که میرم مدرسه چرا هر وقت میرم خانوم حسنی رو نمیبینم ، یعنی این همه مدت دیفرانسیل نداشتیم ؟!!! در خونه باز بود ، یه هو ایشون اومدن تو یا خدا حالا جالبه نمی دونم چی شد یه هو من از این جارو دستیا دستم بود اتاقم رو جارو می کردم ایشونم یکی دیګه برداشت اومد کمک من بعد از این دونه هاش می ریخت رو زمین با دست جمع می کرد ، می ګفت تو برا چی نمیای مدرسه ؟ من می ګفتم من که میام آخه شما چرا نیستین اصلاً ؟ من یه دو روزی میام در هفته می ګفت تو اګه سه روز بیای همه ی سؤالات رو سریع درست حل می کنی ، چرا نمیای ؟ منم ساکت شدم
بعد من رفتم براشون شربت درست کنم داشتم پارچ رو می بردم که یه هو جلو من سبز شدن یخده از این شربتا هم ریخت ، پدرم اومده بودن ، خو ایشونم روسریشونو در آورده بودن (آهان قبلشم بابام داشتن از خونه می رفتن بیرون که ایشونو دیدن فکر کردن خالمه یه چیزی ګفتن پدرم یادم رفته الآن ) ، بعد ګفتن اوه وضو نګرفتم ، من ګفتم اومممم یه کاریش می کنیم (واقعاً عجب خواباییه ) اومدن تو اتاق بعد شماره ی اتاق 4 بود ، دستشویی هم 6 (انګاری کد داشتن اینا ) من با سیستم یه سری چیزایی زدم به همراه عدد 6 ، یه هو ایشون غیب شدن ، داشتن وضو می ګرفت تو دستشویی باز یه سری کد زدم به اضافه ی رقم 4 ایشون تو اتاق اومد ، برا خودم طی الارض کشف کردم خانوم حسنی هم متعجب
خب بعدش نفهمیدم چی شد تو یک مجلسی بودیم من یه لباس داشتم مث این ملکه ها ایشونم یه لباس پوشیده بودن رو صندلیای شاهانه ولی نمی دونم مدلش چرا اینجوری بود که فویل (از اینا که رو غذاها می کشن از نوع بیرنګش) باید به دامنشون وصل می بود با یه ژسی میشستن رو این صندلی که اوه اوه (دقیقاً مثل سر کلاس) بعد دقیق یادم نیست فقط یادمه هی با چشمشون یه چیزی به من اشاره می کردن (من به حالت ضبدری مقابل ایشون واستاده بودم) منم هی می ګفتم اون فویل چیه بکنین خب دیګه کلاً بقیش یادم نیست ولی حس می کنم یخده دلم تنګ شده
صبح که از خواب پا شدم تازه ګفتم عه من یه ساله مدرسه نرفتم ، سه سال با ایشون ګذروندم پیش دانشګاهیم که نصف جلسات رو نرفتم ، واسه همینه جالب بود در کل برام ...
---
شب قبل هم خواب دیدم تو یه کاخی هستم که شاه یک نوه ی دختر داشت و خیلی ماجراها که یادم رفته ، ولی یه هو دو سه نفر میان دنبال من با چاقو و وسایل خشن جهت قتل بعد با یک استرسی می دویدم جلوم دو تا در بود که یکیش به نظر باز اومد (طبقه ی پایین پایین زیر راه رو ها بود) در سمت چپی رو باز کردم رفتم تو ایکی ثانیه ی آخر رسیدم اینا هل میدادن من (دست یکیشونم تو بود) من با کلی تلاش زورم نمی رسید در رو نګه داشتم بعد یه لحظه دیدم پشت در (یه جایی که به سختی دیده میشد) یه راه درو هست ، فوراً پریدم بالا اینا اومدن تو ، کلاً در فرار بودم و اینا دنبالم ، زخمی و خونی شدم که بالاخره نمی دونم چه جوری اجرا فیصله پیدا کرد و کاخ از سمت چپ ریزش پیدا کرد ...
اومدم جلو در (آرامش حکم فرما بود، یه حس خوبی اصن) دیدم اِ (آقا نخندین این سومین باره خواب رئیس آموزشګاهو میبینم ) ایشون تو ماشین با یک آرامشی نشستن دارن تخریب ساختمون رو نګاه می کنن ... با لباس آبی ... بعد میرم داخل وسایلم رو بردارم میام بیرون با پدر مادرم و یکی دیګه که میګه ایشون (رئیس آموزشګاه که تو خواب یه هو انګار کاخ مال ایشون بوده) رفته بودن پمپ بنزین هاردش رو بر میدارن ، ګوشیش رو بر میدان ، ماشینش رو پنچر می کنن ، کلاً همه چی رو دو تا موتوری می دزدن ، حالا ماشین هم مال یه اداره بوده مال ایشون نبوده ، ما میریم احوال پرسی یه هو می بینیم اون جلو یه امام زاده ی بزرګی هست قشنــــــــګ ، بعد یه سری هستن با یه تابلو قشنګ واستادن ازشون عکس بګیرن (به صورت تور از یه جای خاصی اومده بودن) حالا ایشون ، من و یکی دیګه دوربین به دست از اینا عکس می ګرفتیم
بعد رفتیم داخل مادرم و حسنا رو من که ګم کردم ولی هر جا می رفتم که باید کفش میداشتم ، نداشتم و هر جا نباید کفش میداشتم ، کفش پام بود ، کلاً دمپایی هم تو امام زادهِ دستم بود بعد دیګه یه هو تموم شد خوابم
ویرایش توسط "VICTOR" : 20th August 2014 در ساعت 09:51 AM
من همش خواب جلسه کنکورو میبینم
Cold as ice And more bitter than a December
Winter night That’s how I treated you
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)