اینکه هنوز مدیریت در سطح کشور علمی نشده بر می گرده به دانشگاه های ما چون کاری که براشون تعریف شده را به درستی انجام نمی دهند.
جهان سوم تو فاز معقولیات گیر افتاده و در جهان اول در فاز محسوسات .
ما در دانشگاه ها به جای اینکه بیان علم های مورد نیاز برای طراحان را فراهم کنند میان مشارکت در پروژه ها می کند و پروژه را زخمی می کنند و یکی دو استاد بر می داره و پروژه شکست می خوره چون نه دانش اونو داریم نه فناوری و نه طراح .
اگر به نظر من هر کس جای خودش بود وظیفه ای که مانند امریکا در صنایع ، دانشگاه ها و ... انجام می دادن ما هم می تونستیم به اونا برسیم.
مدیریت کردن یاد می گرفتیم که باید تفکر سیستمی داشته باشیم نه فردگرایی و ...
بله درسته باید هم این طور باشه.
چون یکی از روش های طراحی مشکلات بیان شده از مشتریان هست و نظرات اونا مهم هست تا محصول پیشرفت و ارتقا پیدا کنه.
نظرات مشتری و خواسته هاش مانند کوه یخ هست فقط یک سوم اون بیرون هست و دو سوم اونو شرکت یا طراح باید کشف کند تا پی بره و اگر پی ببره موفق میشه.
در تمام استانداردهای بین اللملی مانند ایزو در فلوچارت هایشان اول مشتری گذاشتن و در اخر هم به مشتری ختم میشه پس مشتری خیلی مهم هست.
حالا یک نکته اینجا هست مشتری چه کسی هست؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)