ҳامروز با مامان ستایشم حرف زدم...صدای ماوماونمو بالاخره شنیدم...
خب حالم خعلی بده ..رو به موتمسرماخوردم...جا داشت فردا میپوندم مدرسه رو اوما امتحان میام ترم دینی دالم
مامان ستایشم زنگ زد جویای حالم باشه
پشت تلفنم طنزیم...
گوشیو برداشتم میگم سلام ماما......ان..صدام گرفت..با خودم گفتم مامان کجا بود...
دیگه نگفتم مامان...خجالت کشیدم واقعا
قاطی کردم بدتر...یه بار میگم شماااااا..یه بار تو...یه بار عطیه جون...یه بار عزیزم...خودمم خندم گرفته بود... بهش میگم صدام خروس شده نخند...مامانی میگه ملوس شده
خدایی صدای مامانم خعلی قشنگ بود
عطیه جدی گرفته بود...یه حس مادرانه...حرفی نداشتیم بزنیم...
عطیه:قربونت برم الهی...فدات شم...قربونت برم من....
من:مرسی(حالت تهوع گرفتم،به زور لبامو تکون میدادم..وای اینقده از این قرتی بازیا بدم میاد)
دیگه واسه مامانی توضیح دادم چرا مریض شدم
تو مکالمم که دوتایی باهم همزمان حرف میزدیم دوتایی سکوت میکردیم منم حین سکوت عین دیوونه ها میخندیدماونم میخندید پشت من..مثلا داشتیم باهم حرف میزدیم
اخرم خعلی شیک از هم خدافظی کردیم...همین...
ҳماوماونی
فکر کنم زیادی لوس لوسی شد
![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)