دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 2961

موضوع: دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27195
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    معرفی میکنم:من و بابام...سر بازی فوتبال همین حاله!




    امروز ظهر وقتی از مدرسه برگشتم یه راست شیرجه زدم تو اشپزخونه...
    دُمب دُمب..رفتم میبینم بابام یه دونه لباس انداخته تو ماشین لباس شویی...این داره رو هوا میچرخه...
    به من میاد رو این چیزا حساسیت نشون بدم اخه؟!
    فریاااااد زدم وقتی اون صحنه رو دیدم
    لبخند تحویلم داد...خانوم شدمممم...ادم دارم میشم...
    من هرکاری کنم...هرچیزی بگم بابام میزنه صاف تو حالم(ضایع میکنه اساسی)...گاهی موقعا اشک منو در میاره
    عصر خاطرات گذشته رو داشت برام تداعی میکرد..مردم از خنده...تعریف میکنم...
    اینکه یه روز...
    هرهرهر...یه روز...من که کوچیک بودم...4 سال اینا...مادر و پدر تو خونه..نزدیکای عیدم بوده!
    اصولا بابای من از رفت اومدای فامیلی اصلا خوشش نمیاد...به خصوص از خانواده مامانم اینا
    زنگ در خونه میخوره یه روز عصر...فامیلا پشت درن...اینا درو باز نمیکنن...(مثلا خونه نیستن)
    برای یکی از پسرای فامیل قلاب میگیرن بیاد از در حیاط خونه بالاع...درم باز مییکنن...اینام تو حیاط خونه ی ما دارن رژه میرن..مامانم اینام تو خونه...
    از اون ور مامانم اینا میگرخنمیبینن اینا اومدن پشت پنچره وایسادن...کرکره هام خب نکشیده بودن...از لا دید داشته...
    بپر بپر از این ور خونه به اون ور خونه(مشغول مرتب کردن و..)...منم وسط پذیراییی وایسادم صاف زل زدم تو چشای عمومیم اینا...(اخه یکی نبوده من بدبختو از اون وسط جمع کنه)
    زن عموی من وایساده پشت پنچره داره بپر بپرارو میبنه اون وقت میگه:اینا خونه نیستن...نه اینا خونه نیستن..بریم...(خعلی سیریش بودن خدایی)
    اخرش دیگه وقی میبینن زشته و اینا و متوجه شدن درو روشون باز میکنن...یه بهونه خوشگلم جور مییکنن...برقا رفته بود زنگ نخورده!بابام تو حموم بوده...فقط سلی ناز بوده
    از اون موقع تا حالا یه ترسی همیــــشه تو دل بابای من هست...این چند روزه تا زنگ در خونه میخوره بابای من میگرخه...
    اصلا عیدا در میریم از دست فامیلا





    بازم معرفی میکنم:منو بابام وقتی امسال عید سفر مشهدمون جور شدبالاخره طلبیده شـــــــــــــــدم...یه ماه پیش بودم من داشتم گریه میکردم که باز دوستام نرفتم مشهد حالا...
    ویرایش توسط solinaz : 3rd March 2014 در ساعت 11:38 PM



    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  2. 12 کاربر از پست مفید solinaz سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 29th November 2014, 09:41 PM
  2. خبر: برنامه‌هاي حمايت از دانش‌آموزان نخبه اجرا مي‌شود
    توسط diamonds55 در انجمن اخبار عمومی نخبگان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th January 2013, 11:24 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th November 2011, 08:42 AM
  4. مقاله: راهبردهاي آموزشي اشاعة مديريت دانش
    توسط MR_Jentelman در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd February 2010, 10:16 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th January 2010, 07:28 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •