من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم :
هر دو شکستیم ؛ تو قلب مرا ، من غرورم را
هر دو رقصیدیم ؛ تو با دیگری ، من با سازهای تو
هر دو بازی کردیم ؛ تو با من ، من با سرنوشتم
و در آخر هر دو پی بردیم
تو به “حماقت” من ، من به “پست” بودن تو
آری ، این شباهت های متفاوت هر روز آشکارتر میشود …
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه ی اوّل
که اوّل ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه ی زیبایی و زشتی
به روی یکدیگر، ویرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان،دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو
آواره و دیوانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او جای خود بنشسته و تاب تماشای زشتکاریهای این
مخلوق را دارد
وگر نه من به جای او بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم
عجب صبری خدا دارد، عجب صبری خدا دارد....
حرفی را بزن که بتوانی بنويسی،چيزی را بنويس که بتوانی پای آنرا امضاء کنی و چيزی را امضاء کن که بتوانی پای آن بايستی!
"ناپلئون بناپارت"
دلم را کسی شکست که دلم
هرگز
به شکستن دلش راضی نمیشد
سخت است
کسی را دوس داشته باشی و نتوانی به او بگویی
سخت است جداشوی
و اوبرود و فراموش کند همه چیز را
چه بگویم؟
دوستم نداشت؟
مرا فراموش کرد؟
کسی دیگر را دوست داشت؟
اری این بهتر است.
پس چرا من اینگونه ام؟
چرا از دنیا بریده ام؟
نمیدانم
کاش تو نیز اینقدر معرفت داشتی
تا نگاهی به گذشته می انداختی
گذشته ای که فقط برای هم بود
...حال چه
تو و...
عشقی دیگر
ویرایش توسط setayesh shb : 4th February 2014 در ساعت 03:08 PM
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)