مريز ابروي سرازير ما را
به ما باز ده نان و انجير ما را
خدايا اگر دستبند تجمل نميبست دست كمانگير ما را
كسي تا قيامت نميكرد پيدا از ان گوشه ي كهكشان تير ما را
ولي خسته بوديم و ياران همدل به ناني خريدند شمشير ما را
ولي خسته بوديم و مي برد طوفان تمام شكوه اساطير ما را
طلا را كه مس كرد ديگر ندانم
چه خاصيتي بود اكسير ما را![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)