دیشب هم مثل بعضی از شب هایی که خیلی خسته هستم... گوشیمو گذاشتم سایلنت و خوابیدم....
ساعت 1و نیم دو بود که از خواب پاشدم! دیدم گوشیم نورش چشمک میزنه! رفتم دیدم تماس بی پاسخ و چند تا اس اومده!!
و همه از از یه نفره! کنجکاو شدم و البته کمی متعجب که چه خبره! خوندمو دیدم یکی در حال تشنج بوده و بهم زنگ زده بودن که چیکار کنن!!! بعدم اون اس ام اس ها! اون حالت ترسی که توو اس ها مشخص بود.... اینکه جایی بودن که دستشون به جایی بند نبود....
خیلی از خودم بدم اومد...خیلی...چند ثانیه هنگ کرده بودم که چرا انقد خودخواهی کردمو برا حال بد خودم! گوشیمو گذاشتم رو سایلنت!!!.... چرا همچین چیزی رو پیش بینی نکردم...
هرگز خودمو برا این ماجرا نمیبخشم.... هرگز هم تا این حد، به این نرسیده بودم که چقدر خودخواهم.....
حتی روم نمیشه بگم خدایا منو ببخش!!!
اما خدا ازت میخوام هرگز دیشب رو فراوش نکنم....آمین

علاقه مندی ها (Bookmarks)