یادش بخیر ...
هنوز که هنوزه وقتی اعضای خانواده دور هم جمع میشیم شروع میکنیم از خاطرات بابا ومامان و خودمون حالا بگو ................................کی نگو......اینقدر میخندیم که روده هامون گره میخوره....بچه بودیم و تند و تیز ....مگه مادر و پدر میتونستن جلودارمون باشن؟؟؟؟؟!!!!! وقتی آتیش میسوزوندیم...دنبال بازی مون با باباو مامان واقعا دیدنی بود....اونها داد وبیداد میکردن ...ماهم در حین ترس و فرار فقط میخندیدیم ...بابا و مامان هم بیشتر کفری میشدن...عجب روزایی بودا.....






پاسخ با نقل قول



علاقه مندی ها (Bookmarks)