خلاصه داستان
سه دوست صمیمی هستند که علاقه زیادی دارند که به مناطق ترسناک وجن زده بروند ، سهیل توخونه نشسته بود که دوستش فرشید زنگ زد و گفت: مینا (همسرش) مادر بزرگی داره که در یکی از روستاهای کرج زندگی می کنه و در اون روستا یک کلبه وسط جنگل قرار داره که هر کس به اون کلبه رفته دیگه زنده برنگشته. فرشید میره سر اصل مطلب و میگه:خیلی وقته تجسس نکردیم بنابر این آخر هفته راه میفتیم...
خلاصه اونا میرسن به همون روستا و میرن خونه مادر بزرگ مینا و شب که میشه بدون اینکه مادربزرگه بفهمه میرن سمت کلبه و قبل از اون در راه سهیل گوشیش میفته و متوجه نمیشه و وقتی میرسن به کلبه میبینند که در کلبه باچوب و ... بسته شده وناگهان یک سگ سیاه به اونا حمله میکنه بعد در کلبه باز میشه و مینا به سمت کلبه فرار میکنه و سگه هم پای فرشید رو گاز میگیره و باهم تو رود خونه میفتن و بعد سهیلم میره تو کلبه و میبینه مینا اونجاست و گریه میکنه تا میره نزدیکش مینا چهرش عوض میشه و یک مشت حوالش میکنه و سهیل بیهوش میشه و میبینه که یک خانم خیلی زیبایی (ملیحه) رو صندلی نشسته و ناگهان مردی وارد میشه و ملیحه بهش میگه که به زنت گفتی راستی ملیحه بارداره بعد این آقاهه که به حساب میشه همسرش بهش میگه که نه نگفتم البته به تندی اینو میگه و بعد ملیحه ناراحت میشه و میره بیرون و میگه پس خودم بهش میگم و مرد به خودش میاد و تبر رو برمیداره و میره بیرون و یکی تو فرق سر ملیحه میزنه و یکی روشکمش وبعد جنازشو به زیر زمین کلبه میبره و دفنش میکنه و بعد کلبه رو آتیش میزنه و خلاصه صدای خنده شیطانی از زیر زمین میاد و اون بچه تبدیل به سگ سیاه میشه و بعد سهیل از خواب بیدار میشه و میبینه که کلبه آتیش گرفته و اون سگه اونجاست و بعد سهیل همون تبر رو بر میدداره وچند ضربه پیاپی به سگه میزنه و میکشتش و بعد دوباره به خاطر دود آتیش و... بیهوش میشه و تاچشم باز میکنه میبینه پلیسا پیشش هستن و حتی مینا و فرشیدم اونجان که میگن فرشید رو زخمی تو رودخونه پیدا کردند و گوشی سهیل هم که تو راه افتاده بوده یکی بهش زنگ میزنه و مادر بزرگ متوجه میشه که اونا به سمت کلبه رفتن و نگران میشه و به پلیس زنگ میزنه و این جوری شد که این داستان کلبه به پایان رسید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)