دوست جدید
خیلیامون ممکنه در روز یه شعر هایی رو از خودمون خلق کنیم من که خیلی اوقات این طوریم شما چطور ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب بیاین هر بار که یه شعری رو خلق میکنین اینجا بذارین و بگین برا چی اونو خلق کردین
خوب اول خودم میزارم
اینو وقتی تو کلاس آمادگی دفاعی نشسه بودم خلق کردم آخه معلممون داشت میگفت که هممون باید یه درسیو کنفرانس بدیم
بیت :
خانم ما که نمره ی خوب میاریم برات / تو کلاس ساکت میشینیم برات
مثه تجربیا شیطونی نمیکونیم برات / آخه ما دیگه چرا ؟
خنده داره ولی نخندینابا این شعر گفت 8 نمره رو به همتون میدم
منتظر
برگ وقتی از درخت افتاد که فکر کرد طلاست
یار همراه
این شعرو در مسابقه پاچه خوار برتر شرکت دادم در وصف ادمین
یه ادمین خوبی داشتیم
خیلی دوسش میداشتیم
ارشاد اومد و بردش
رو دست گرفت و بردش
ارشاد سایت بالا
خیر نبینی اینشاالله
بگین ان شالله
انشالله
ادمین منو گرفتی
انشاالله یه روزی به چنگم بیافتی
بگید ایشاالله
ایشالله
نه پست نه بخش نه تالار
نه تاپیک و اکانتون
اگه گفتین چی چی پر؟؟؟؟؟؟
ارشاد پر ارشاد پر
ارشاد پر ارشاد پر
ادمین پر مدیر پر
ارشاد پیرمون پر
مدیر بخشمون پر
تالار عشقمون پر
چراغ اکانتمون پر
چت باکس سایتمون پر
یه ادمین خوبی داشتیم
خیلی دوسش میداشتیم
ارشاد اومد و بردش
رو دست گرفت و بردش
ارشاد سایت بالا
خیر نبینی اینشاالله
بگین ان شالله
انشالله
ادمین منو گرفتی
انشاالله یه روزی به چنگم بیافتی
بگید ایشاالله
ایشالله
اگه گفتین چی چی پر؟؟؟؟؟
ادمین پر
ادمین پر
ادمین پر
ادمین پر
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
یار همراه
چه خوبه آدم همـیشـه سعید کـنـارش بـاشه
به هر جا چشم می اندازه سعید همون جا باشه
چه خوبه از لب اون یه نکته بربچینه
امـید رفـته ی اون دوبــاره جون بگیره
آره آره والله خوبه بی سعید کجا بمونه؟؟؟
جوک و صفا مهمونه بند دل صابخونه
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
دوست آشنا
دوست جدید
یار همراه
دوست آشنا
دلم خوش بود او رفتن نمی داند...
ز آغوش من حتی پر کشیدن هم نمی داند...
چه خوش بودم ...چه آسوده...
نمیدانستم اما او...تمام لحظه هایش را...
به امید رهایی مینگارد بر دلم...افسوس...
منم این متنو چند سال پیش برای یه عزیز نوشته بودم....
تو بخــــواه تا به سویتـــ ز هـوا سبکــــ ـتر آیـــم ...
منم یک شعر من دراوردی مینویسم فقط نخندید بر گرفته از شعر وحشی بافقی هست
"دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید" "قصهٔ بیسر و سامانی من گوش کنید گفتوگوی من و حیرانی من گوش کنید"
شرح این نمره جانسوز نگفتن تا کی ؟
سوختم سوختم این نمره نهفتن تا کی ؟
روزگاری من و درس ساکن کویی بودیم ، ساکن کوی دبیر عربده جویی بودیم
درس آن روز این همه طالب و طلاب نداشت
گوهری بود ولی هیچ تقاضا نداشت
اول آن کس که طلاب شدش من بودم
"باعث گرمی بازارشدش من بودم "
بس که دادم همه جا شرح شیرینی آن
شهر پر شد ز غوغای خواندن مبحث های آن
این زمان طالب و طلاب فراوان دارد
کی کاری به کار منه بی سر و سامان دارد ؟
نمره ام کم شده از خانه برون گشته ام
باز هم یک گله دیگر در ورق کاشته ام(ورق = برگه امتحان )
دی؛ درس را بسی دوست می داشتم
آن را به روی چشم خود میزاشتم
حال این درس قصد جان دارد
قصد دق دادن انسان دارد
قصد جان کرده و دست بردار نیست
به که گویم که مرا جز درس غم خوار نیست
بقیش هم هنوز سروده نشده![]()
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
دوست جدید
دوست جدید
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)