کــــــاش …
وقتــــی خــــدا در حشر بگوید : چه داشتـــی ؟ســـر بَر کَند حسیـــن ، بگوید : حساب شد ...
خدایــــــــامـــــن به عنـــــوان بنــــده حاجتـــــم را گفتــــماز حکمت تو باشد تا بي لياقتي منامیدوارم اگر قرار به برآورده نشدنش هست![]()
کــــــاش …
وقتــــی خــــدا در حشر بگوید : چه داشتـــی ؟ســـر بَر کَند حسیـــن ، بگوید : حساب شد ...
خدایــــــــامـــــن به عنـــــوان بنــــده حاجتـــــم را گفتــــماز حکمت تو باشد تا بي لياقتي منامیدوارم اگر قرار به برآورده نشدنش هست![]()
اشک زن دل رو میسوزونه اما اشک مرد کوه رو آب میکنه
آخ که چقدر بده وقتی ببینی مردی جلو روت یدفعه کمرش خم بشه و بزنه زیر گریه
رفــــیــــق..
.
.
مـبـادا "گـرفـتـه" بـاشـی; کــه شـهـری را بـه نـمـاز آیـــات وا مــیــدارم...
- - - به روز رسانی شده - - -
ویرایش توسط بانوی خیال : 15th November 2013 در ساعت 05:18 PM
در سرزمینی کــه ســایــه آدم هــای کــوچـک ،بــزرگ شــود،در آن ســرزمـیـن آفــتــاب در حـال غـــــروب اســــت!
من
به اشکال مکعب می خندم
و به استوانه
هنگامی که به سمت سرازیر می غلطد
من
از لوزی های متعدد بیزارم
و همیشه
دلم برای مستطیل می سوزد
که در انتها
تنها جسم ما را در آغوش خواهد کشید .
من فقط دلخوش دایره ام ،
هرچه باشد
چیزی شبیه انعکاس توست
در آسمان بلند
ماه هفتم من ...
ویرایش توسط sevda_sj : 15th November 2013 در ساعت 05:40 PM
چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم...
تمبر و پاکت هم هست و یک عالمه حرف...
کاش کسی جایی منتظرم بود..
منزه است خداوندي كه برطرف كننده ي غم هاست.غم و مشكل مرا برطرف كن بر ضعف و كمي چاره ام رحم كن و مرا از جايي كه گمان نميكنم روزي ده اي رحم كننده ي رحمت كنندگان
به نیوتن بگویید هر عملی را عکس العملی نیست.......
وگر نه........
این همه عاشقانه های من بی جواب نمیماند........
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشتو بدانیم اگر نور نبود منطق زنده ی پرواز دگرگون می شدو بدانیم که پیش از مرجلن خلائی بود در اندیشه ی دریاهامرگ پایان یک کبوتر نیستمرگ وارونه ی یک زنجره نیستمرگ در ذهن اقاقی جاریستمرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن داردمرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گویدمرگ مسئول قشنگی پر شاپرک استگاه در سایه نشسته است به ما می نگردو همه می دانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
روزی مجنوناز روی سجاده عابدی عبور کرد
مرد نماز را شکست و گفت:
مردک من در حال راز و نیاز با خدا بودم
تو چگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت:
من عاشق دختری هستم
تو رت ندیدم
تو عاشق خدایی و مرا دیدی؟!؟!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)