یه بارم ترم قبل تو بیمارستان....
واحد اتاق عمل بودیم بعد خب باید هر بخشی هستیم درطول کار همونجا بمونیم
موقع استراحتمون بود
یه متخصص اومد کلی با بچه ها گرم گرفتیمش و اونم حسابی باهامون مچ شد... خانوم خوبی بود...
بعد گفت دارم میرم فلان جا فلان جراحی داریم برمیگردیم بیاین شمام همرام...
منم ذوق کردم نقشه پیچوندن استادو طرح کردم
رفتم گفتم دکتر فلانی گفته جراحی داریم ما داریم میریم... دیگه نگفتم کجاست و اینجا نیست....
منم میدونستم اونم دستش بند بود نمیتونست بیاد.... ولی گفت اومدم تو اتاق بهتون سر میزنم
مام ذوق کردیمو پریدیم رفتیم و بخشو ترک گفتیم
تو اون پیچوندن کوتاه خداییشم چه تجربیاته خوبی که گیرمون نیومد!
بعد برگشتیم بخش خودمون دیدم استاد این جوریه!
ینی کارد میزدی خونش در نمیومد!نگو ما بیش از حد دیر کردیمو و ایشون همه جا رو در جستجوی ما گشته بودن!
خلاصه دیگه من بودم و زبان ریختن و عذرخواهی و...
بعدم با پررویی تمام شروع کردم از تجربه جدیدی که کسب کردیم براش گفتن اونم یکم آروم شد که لاقل وقتمونو مفید گذروندیم!
بعدشم باز عذرخواهی و اینا... کلا حالش خوب شد![]()







نگو ما بیش از حد دیر کردیمو و ایشون همه جا رو در جستجوی ما گشته بودن!

پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)