خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
سلام
خاطره بانوی ایرانی منو یاد خودم انداخت....من غذا میخوردم و به بهانه wc دبدو که رفتی.....یکمی معطل میکردم وقتی میومدم خواهرم میگفت خوب از زیر کار در میریا
یادمه یه بار حواسم نبود داشتم میرفتم به سمت wc به همه گفتم خداحافظ ......یدفعه دیدم همه با هم با صدای بلند میگن کجــــــــــــا؟؟؟
منم مثل جن زده ها برگشتم سمتشون گفتم چی کجا؟؟؟
بابام گفت: میگم کجا میری با این سر و وضع؟؟(اخماش هم تو هم)
منم یه نگاه به خودم انداختم و گفتم مثل همیشه() میخوام برم دستشویی کجا میخوام برم
گفتن : پس چرا خداحافظی کردی؟؟
حالا منم یادم نبود خداحافظی کردم گفتم هاااان؟؟ من خدا حافظی کردم؟؟
یکم که فکر کردم دیدم بله انگار خودم بودم چند لحظه پیش چنین کلمه ای رو ناخودآگاه تلفظ کردم...گفتم حواسم نبود و زودی در رفتم
آخه تقصیر خودم نیست عادت دارم روزی صد بار سلام میکنم و روزی صد و یک بار خداحافظی![]()
طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند
میگم سهیلا جان این چیزایی که شما میگین چقد برا مام آشناست!
این قضیه رفتن به wc هم دیگه 2 سالی میشه برا من خز شده اواخر که سعی میکردم از این ترفند استفاده کنم دیگه از بس که خزش کرده بودم همین که از سره سفره پا میشدم ملت میگفتن حق نداری بری wc !حتی موقعی که مثلا پا میشدم برم آشپزخونه کار داشتم!
این بود که ترفندو عوض کردیم و زدیم نقشه B...
که دیگه بقیشم درجریانید...![]()
ویرایش توسط yas-90 : 19th October 2013 در ساعت 09:03 PM
طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند
سلام
معصومه جون احساس کردی چقدر برخی خاطرات و اعترافات هم رنگ اعترافات خود ما میشه و با خوندنش گل از گلمون میشکفه
تابلو معلومه خودمون حتی برای یکبار امتحانش کردیم و صداشو در نمیاریم
پس حسابی تو خونه سابقه درخشانی داری عزیزم شما به نظر من تا گزینه های C-D-E-F,......رو سریعتر نقشه هایی تعیین کن
چون با سابقه درخشانت هر لحظه در مظان اتهامی که لو بری
کار از محکم کاری عیب نمیکنه![]()
سلام از ما
دقیقا
یکبار چیه؟ n بار!
آره بابا تو خونه دانشگاه مسافرت و هرجا که قدم میذارم! کلا ما ترمیناتور هستیم!
کلا انقد هر دفعه یک کارایی میکنیم که کلا نقشه های از پیش تعیین شده همه از مد میوفتن
واسه همینم من در لحظه نقشه میکشم سهیلا جون! تعدادشم به حروف چینی ست!
الانم یکی دوتا بگم بخندین!
البته اگه یکم از بحث دوره ببخشید...
از دبیرستان تعطیل شدیم من یک آتیشی سوزوندم تو کلاس که جاش نیس بگم....بعد یکی از بچه های هم مسلک خودم یکی زد محکمو در رفت! من تو دلم گفتم فردا به حسابش میرسم
از قضا مسیرمون تا خونه یکی بود
اون رفت سوار اتوبوس شد منم پشتش رفتم همین که نشستم دیدم جلومه تقققق زدمش.... محکماااااا.....
یهو دیدم یک نفر سرشو برگردوند نگام کرد دیدم ئه دوستم نیست که!
ینی دلم میخواست زمین دهن وا کنه برم توش شدیدا عذرخواهی کردم ولی خانومه بد نگام کرد!![]()
من از شدت شرم سرمو انداختم پایین همین که بالا آوردم سرمو دیدم بنده خدا جاشونو عوض کردن!
بعد به اطراف نیگا کردم دوستمو پیدا کردم دیدم داره از خنده ریسه میره!
بعدا به حساب اون دوستمم رسیدم....![]()
یه بارم ترم قبل تو بیمارستان....
واحد اتاق عمل بودیم بعد خب باید هر بخشی هستیم درطول کار همونجا بمونیم
موقع استراحتمون بود
یه متخصص اومد کلی با بچه ها گرم گرفتیمش و اونم حسابی باهامون مچ شد... خانوم خوبی بود...
بعد گفت دارم میرم فلان جا فلان جراحی داریم برمیگردیم بیاین شمام همرام...
منم ذوق کردم نقشه پیچوندن استادو طرح کردم
رفتم گفتم دکتر فلانی گفته جراحی داریم ما داریم میریم... دیگه نگفتم کجاست و اینجا نیست....
منم میدونستم اونم دستش بند بود نمیتونست بیاد.... ولی گفت اومدم تو اتاق بهتون سر میزنم
مام ذوق کردیمو پریدیم رفتیم و بخشو ترک گفتیم
تو اون پیچوندن کوتاه خداییشم چه تجربیاته خوبی که گیرمون نیومد!
بعد برگشتیم بخش خودمون دیدم استاد این جوریه!
ینی کارد میزدی خونش در نمیومد!نگو ما بیش از حد دیر کردیمو و ایشون همه جا رو در جستجوی ما گشته بودن!
خلاصه دیگه من بودم و زبان ریختن و عذرخواهی و...
بعدم با پررویی تمام شروع کردم از تجربه جدیدی که کسب کردیم براش گفتن اونم یکم آروم شد که لاقل وقتمونو مفید گذروندیم!
بعدشم باز عذرخواهی و اینا... کلا حالش خوب شد![]()
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)