مسابقه پانتومیم

["VICTOR"]

خب یه پسره داره با خودش فکر می کنه چه کنم چه نکنم ، میګه نه عصبانیت خوب نیست ، کمی صبر ... کمی سکوت ... ، نه این کار هم که بده ، نه نه ، برم درس بخونم ، برم پیش دوستم ، آره ، میرم پیش دوستم ! ( بد اموزی داره اینم که ! ) دوستش اعصاب نداره ، پسره با اسب میرم دنبالش ، شیطون ګولش می زنه ، با دوستش فرار می کنه ( هَو ، خیلی بده این داستان ) ، دختره خوشحال میشه ، پسره همش تو فکر بوده ، خوابش می ګیره ، می خوابه دیګه ! یا شایدم همش خواب بوده ، از خواب بیدار میشه

[maryam kia]

خب یه پسره داره با خودش فکر می کنه چه کنم چه نکنم ، میګه نه عصبانیت خوب نیست ، کمی صبر ... کمی سکوت ... ، نه این کار هم که بده ، نه نه ، برم درس بخونم ، برم پیش دوستم ، آره ، میرم پیش دوستم ! ( بد اموزی داره اینم که ! ) دوستش اعصاب نداره ، پسره با اسب میرم دنبالش ، شیطون ګولش می زنه ، با دوستش فرار می کنه ( هَو ، خیلی بده این داستان ) ، دختره خوشحال میشه ، پسره همش تو فکر بوده ، خوابش می ګیره ، می خوابه دیګه ! یا شایدم همش خواب بوده ، از خواب بیدار میشه

خیلی بامزه بود.
نه این دختره(مو نداره ولی فک نکن ک پسره) با یکی دعواش میشه ک دوستش بوده با خودش فکر میکنه ک بره بکشتش(صحنه جنایی شد) خونشو بریزه.شیطون وسوسش میکنه()
بعد به خودش میاد میبینه اینا همش یه خواب بوده خیالاتی شده
داستانم قشنگ بید؟

[دبستان]

[v.m 2020]

احتمالا تو اینترنت دارید یک سوال الکترونیک مطرح میکنید . بعد ی نفر بهتون میگه برید انجمن جواب سوالتون رو میگیرید . بعد میگین باشه ولی نمیرید . اعصابتون خرد میشه بعد میرید تو کتابا تحقیق میکنید و جوابش رو بدست میارید

[سروه74]

ممنون از شرکتتون
من اصلا تواین زمینه استعداد ندارم
ولی شما ادامه بدید

[parisa niakan]

اینم میشه ولی ازچپ به راسته...

["VICTOR"]

داداش جواد این خیلی سخته ، کمی راهنمایی ؟!


یه عده اهل عرب دور هم جمع میشن و ګپ و ګویی دوستانه دارن ، تصمیم میګیرن صبح برن صحرا ، بقیشو نمیدونم

[دبستان]

سلام برن صحرا دنبال اشیایی بگردن

["VICTOR"]

آخی دوران زندگی یه پسره
اول ماشین بازی میکنه کم کم بزرگ میشه،دانشگاه میره ،فارغ التحصیل میشه
بعد در همین حین زن میخواد بگیره،به اولی پیشنهاد میده،قبول نمیکنه
میره نارحت خودشو تو در دیفال میکوبونه
معتاد میشه،میان دلداریش بدن نمیشه،قصد خودکشی پیدا میکنه ولی ناگهان به این فکر میکنه که دختر زیاد هست
میره سر کار،با خانومی آشنا میشه پیشنهاد یده خانومه قبول میکنه و بقیه اش دیگه سانسور میشه
4 بچه داره میزارتشون تو گروه سرود ولی انگار یکیشون خیلی خنگه
درنهایت پای این زندگی پیر میشه و میمیره

اصلش اینجوری بود :

اول دوران نوزادیش رو نذاشتم ببخشید


اول دوران نوزادیشه ، بعد دوران بازی و بعد که پیش دبستانی میشه ، نقاشی میکشه و اینا ، بعد درس می خونه ، میره دانشګاه فارغ التحصیل میشه ، بعد یه دختر کاری می بینه ، عاشقش میشه ، میره خاستګاری ، دختره میګه سربازی نرفتی ، بهش جواب رد می ده ، ناراحت میشه ، میره سربازی ، دوباره میره خاستګاری ، دوباره دختره قبول نمی کنه ، پسره فک می کنه چرا آخه ، مګه چشه ؟ ، دلداریش میدن ، حالش داغونه ، شیطون میاد سراغش ، معتاد میشه ، میره خاستګاری ، دختره میګه با معتاد ازدواج نمی کنم ، دوباره ردش میکنه ، باز ناراحت و غمګین میشه ، این دفعه فرشته ی مهربونی میاد سراغش ، میګه برو کار و تلاش کن ، پسره میره کار میکنه ، دوباره میره خاستګاری ، دختره جواب مثبت میده ، پسره عرق می کنه از خوشحالی ( ذوق مرګ شده ) ، بعد اون ګروه سرود نماد عروسیه ، بعد پیر میشه و بقیشم آقا عبد الله ګذاشتن که جان به جان آفرین تسلیم می کنه !

["VICTOR"]

سلام برن صحرا دنبال اشیایی بگردن

بله میرن صحرا دنبال اشیائی ګرانبها بګردند ، پیدا نمی کنن چیزی جز یه نقشه ، شب می خوابن ، صبح از رو نقشه میرن دنبالش ، می بینن اِ منظور از ګنج پارک و تفریح و شادی بوده !