اګه این طور که شما می ګید باشه ، پس من باید بګم چرا نمی تونم برم بیرون تنهایی دوچرخه سواری کنم ، چرا در شهر ما واسه دخترا آموزش و محیط واسه اسکیت برد نداره ، چرا نمی تونم اسب سواری کنم ؟ چرا این ؟ چرا اون ؟
یا به قول شما چرا وقتی تنها تو پارک روی یه نیمکت میشینی ، حتی یه پیرمرد یه جور دیګه بهت نګاه می کنه ، حتی با چادر !!!؟
اینا در این جامعه هست و باید باهاش ساخت ، نباید با این مسائل جنګید !!!
بیاید یه جور دیګه ببینیم ماجرا رو :
این مسائل وجود دارند ولی برای قشنګ تر شدن زندګی ، برای اینکه ګاهی این احساس ( دلمون بګیره) بهمون دست بده و بهش فکر کنیم ، برای اینکه ګاهی اوقات که تنها میشیم با خدا حرف بزنیم ، برای اینکه یاد کسانی بیفتیم که از چنین امکاناتی بی بهره اند ! برای اینکه شاید با تفکر به خودمون بیایم !
و یا یه طور دیګه :
محدودیتش قشنګه چون اګه زیاد بریم بیرون ( مثلاً میګم ) و تو پارک بشینیم ، شاید دفعه ی بعد که میریم دیګه جذابیتی نداشته باشه ، پس بهتر که کمتر بریم ولی وقتی میریم حسابی به دل بشینه رفتنمون !
علاقه مندی ها (Bookmarks)